tg-me.com/tarikhe_mohammad/574
Last Update:
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 62ـ لشكر زيدِ حارِثه
چون رخداد بدر افتاد ، قریش از بیم ، راه شام از حجاز افکندند و براه عراق میرفتند. آگاهی رسید که ابوسفیان ابن حرب با کاروان قریش از شام از راه عراق میآید. محمد ، زید ابن حارثه را با لشکری فرستاد. کاروان بر سر آبی قَرده نام فرود آمده بودند. چون لشکر اسلام بر سر ایشان ریختند ابوسفیان با گروهی گریخت. اینبود بازماندهی ایشان را به مدینه آوردند. و کالاهای بسیار داشتند که بیشترش سیم (نقره) بود.
🔸 63ـ كُشتن كَعب ابن اَشرَف
پس از رخداد بدر چون مژدهی فیروزی به مدینه آوردند کعب که از جهودان بنینضیر بود آنجا ایستاده بود و گفت اگر راستست پس مرگ ما را بهترست از این زندگانی. و چون بیگمان گردید به مکه رفت و از قریش دلجویی کرد و چند روز با ایشان بود. قریش نیز او را گرامی داشتند و بسیار نواختند. کعب که خود چامهگو بودی با شعر مرثیهی کشتههای بدر گفتی و ایشان را بکینهجویی برانگیختی. سپس به مدینه بازگردید و در شعرهایش بزنان مسلمان عشق نمودی. مسلمانان ازو رنجیدند و چگونگی با محمد بازگفتند. محمد گفت کی باشد که بدیَش را از مسلمانان بازدارد؟ محمد ابن مَسلَمه از انصار گفت : من بروم. پس از سه روز چیزی نخوردن و اندیشیدن با محمد گفت : این کار بیدروغ نتوان کرد. محمد گفت : تو از سوي من بيگناهي و هر چي خواهي بگو. پس برخاست و پنج تن دیگر از انصار را با خود همراه گردانید. از این پنج تن یکی ابونائله (برادر همشیر کعب) بود. محمد ابن مَسلَمه او را پیش کعب فرستاد. ابونائله رفت و با او گفت سخنی دارم با تو. تو چگونگی محمد با ما میدانی که چون به مدینه آمد ، راهها بسته گردید و مردم مدینه در رنجند ، چارهی آن چه باشد؟ کعب گفت : اگر بهر کشتن او یکی نگردیم کار ازین هم دشوارتر خواهد بود. ابونائله گفت : تو دست همه را میگیری و وام میدهی. اکنون که فرزندان ما در سختیند ما را نیز وامی بده تا گروگانی پیش تو گزاریم. نیز گروهی با ما راستند در این سخن که با تو گفتم. ایشان را نیز پیش تو آورم تا گروگانی گزارند و تو ایشان را وامی بده تا ایشان هم با ما در کشتن این مرد یاور گردند. گفت : شاید. نیز گفت : تو میدانی که ما را جز جنگاچ چیزی دیگر نیست. پس هر جنگاچی ما را هست پیش تو آوریم و گرو گزاریم. خواستش از این سخن آن بود که با دیدن جنگاچها نرَمد. کعب گفت : شاید.
ابونائله به مدینه بازآمد و چگونگی را با محمد و یاران بازگفت. یاران بیدرنگ جنگاچها را برگرفتند و آهنگ دز بنینضیر کردند. و محمد ایشان را دلخوشی بسیار داد و تا گورستان بقیع با ایشان رفت.
شب به دز بنینضیر رسیدند و بیرون دز نشستند. ابونائله بدرون دز و به در خانهی کعب رفت و او را آواز داد. زن کعب هرچه میکوشید از رفتنش جلو گیرد او گوش نمیداد. پیش ابونائله آمد. ابونائله گفت : یاران رسیدهاند و بیرون دزند. پس با او بیرون دز رفت و پیش ایشان نشست و سخنها میگفتند. پس از ساعتی ، کعب را کشتند و دزنشینان از فریاد کعب از چگونگی آگاه گردیدند. لیکن چون رسیدند ، ایشان را نیافتند.
پایان شب بود که به مدینه رسیدند ، و محمد در نماز بود. چون از نماز آسوده گردید ، او را آگاهی دادند. گفت : سپاس خدا را كه بدي دشمن خود را از ما بازداشت.
BY تاریخ محمد
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 283
Share with your friend now:
tg-me.com/tarikhe_mohammad/574