tg-me.com/honar7modiran/19098
Last Update:
در ایستگاه پلیس اولین کاری که می کند، به مادرش زنگ می زند و می گوید: "من ام. راجر. پسرت." مادر صدایش را نمی شناسد (ما آن طرف خط را نمی شونیم). انگار که کری گرانت هویتش را از دست داده است. خودش هم شک کرده است که کاپلان است یا راجر ثورنهیل.
وی، آرام آرام، تمام منافذ و سپر های مدرنش را از دست می دهد. در دنیای کاپلان دیگر چیزی برای محافظت از خودش برایش باقی نمانده است. اسمش از دست رفته، هویتش از دست رفته، و مجبور می شود با یک هویت جعلی زندگی کند.
وقتی بر می گردد و به مادر قصه را می گوید، یک صحنه ی فوق العاده داریم: صحنه ی آسانسور. که مادر کاپلان (یعنی مادر کری گرانت) و دو تبهکاری که می خواستند او را بکشند داخل آسانسور هستند. کری گرانت از پیش قصه را برای مادر گفته است. مادر، با شوخی و خنده، به آن دو تبهکار می گوید: "شما بودید می خواستید پسر مرا بکشید؟" (یعنی حرف پسرش را باور نکرده است.) همه می خندند. هیچکاک ما را می خنداند؛ ما هم می خندیم. اما پشت این خنده چه چیزی است؟ ما می دانیم که این دو تبهکار می خواستند او را بکشند! می بینید که هیچکاک چه طور شوخی و جدی را با هم پیوند می زند و مسأله را تند تر و تلخ تر می کند و در لحظه هم ما را می خنداند؟ هیچکاک سرگرمی را پیوند می دهد با عمق داستانش که از دست دادن هویت یک مرد مدرن است.
✍ #سیدجواد_یوسف_بیک
🎬 North by Northwest 1959
Join 👉 @honar7modiran
BY کافه هنر
Share with your friend now:
tg-me.com/honar7modiran/19098