مجله کاربردی ایدیوسان

من مدتها تو یک شهر آذری زبان زندگی کردم بدون اینکه آشنایی داشته باشم و حتی ترکی بلد باشم
با احترام به زبان شیرین و اصیل و مردمان سختکوش آنجا
به رسم درد دل با افرادی که به جایی دور مهاجرت میکنن تک و تنها بدون حتی یک آشنا هست این مطلب نه اینکه بخواهیم قضاوت کنیم یا جایی را بهتر از جای دیگر بگیریم صرفا برای همه قلب هایی مینویسم که روزی تنهای تنها بودن بدون هم زبان
راستش امروز که در شهر خودم قدم میزدم از اینکه می‌فهمیدم رهگذران چه می‌گویند
از اینکه با فرهنگ و لهجه شان آشنا بودم
حس فراغ بال داشتم
انگار در جای قبلی باری روی دوشم حمل میکردم و در سختی ناخودآگاهی بودم
انگار گوش و چشمم و قلب و زبانم از اینکه آن همه حجم از نابلدی زبان و فرهنگ میدید و قدرت بیان نداشت به تنگ آمده بود
و اینجا آن بار را بر زمین نهاده بود
انگار مهر بر گوش و لب و زبان باز شده بود
نمیدانم واقعا باز در انتخابی قرار گرفته ام بین دوری و ماندن
وقتی به آن تجربه نگاه میکنم دلم برای زبان و گوشم می‌سوزد
از طرفی دلم هم برای تلاشی که ممکن بی نتیجه بمونه می‌سوزد
همیشه انتخاب سخت است
تا ببینیم کدام طرف ترازو سنگین تر می افتد ...

پ ن : شاید برخی بگن خب یاد میگرفتی حقیقت با اون همه دغدغه اصلا جایی برای یادگیری اون نداشتم
و تعاملاتم هم محدود بود برای این فرصت یادگیری پیش نمی آمد شایدم چون نمیخواستم
انگار با یاد نگرفتن به خودم وعده نموندن میدادم ..

www.tg-me.com/us/مجله کاربردی ایدیوسان/com.edusun/5004

728 viewsedited  Jun 2 at 20:43

من مدتها تو یک شهر آذری زبان زندگی کردم بدون اینکه آشنایی داشته باشم و حتی ترکی بلد باشم
با احترام به زبان شیرین و اصیل و مردمان سختکوش آنجا
به رسم درد دل با افرادی که به جایی دور مهاجرت میکنن تک و تنها بدون حتی یک آشنا هست این مطلب نه اینکه بخواهیم قضاوت کنیم یا جایی را بهتر از جای دیگر بگیریم صرفا برای همه قلب هایی مینویسم که روزی تنهای تنها بودن بدون هم زبان
راستش امروز که در شهر خودم قدم میزدم از اینکه می‌فهمیدم رهگذران چه می‌گویند
از اینکه با فرهنگ و لهجه شان آشنا بودم
حس فراغ بال داشتم
انگار در جای قبلی باری روی دوشم حمل میکردم و در سختی ناخودآگاهی بودم
انگار گوش و چشمم و قلب و زبانم از اینکه آن همه حجم از نابلدی زبان و فرهنگ میدید و قدرت بیان نداشت به تنگ آمده بود
و اینجا آن بار را بر زمین نهاده بود
انگار مهر بر گوش و لب و زبان باز شده بود
نمیدانم واقعا باز در انتخابی قرار گرفته ام بین دوری و ماندن
وقتی به آن تجربه نگاه میکنم دلم برای زبان و گوشم می‌سوزد
از طرفی دلم هم برای تلاشی که ممکن بی نتیجه بمونه می‌سوزد
همیشه انتخاب سخت است
تا ببینیم کدام طرف ترازو سنگین تر می افتد ...

پ ن : شاید برخی بگن خب یاد میگرفتی حقیقت با اون همه دغدغه اصلا جایی برای یادگیری اون نداشتم
و تعاملاتم هم محدود بود برای این فرصت یادگیری پیش نمی آمد شایدم چون نمیخواستم
انگار با یاد نگرفتن به خودم وعده نموندن میدادم ..

BY مجله کاربردی ایدیوسان