Telegram Group & Telegram Channel
قفسه کتاب
#ادامه👆 رمان_در_حسرت_عدالت قسمت ۱۶ و ۱۷ به قلم بانو صبا صدر
🍁رمان در حسرت عدالت
✍🏻نویسنده:صبا صدر

#قسمت هژدهم

دخترجان از من می شنوی رد نکن، پسر تحصیل کرده است، خوشبختت می کند، من از تجربه خودم می گویم، نامزدم اجمل چیزی را برایم کم نمی گذارد، خیلی دوستم دارد و به زودی ان شاءالله عروسی می کنیم ودر شهر می رویم، عفت بخت خود را با لگد نزن می دانی عروس خان می شوی همه دختران منتظر چنین فرصت ها استند که برای تو مساعد شده ناشکری نکن! چه زود چه دیر عروسی خواهد کردی، پس چی بهتر از اینکه با شخصی عروسی کنی که عاشقت است، رد نکن، خدا نخواسته اسیر یک انسان جاهل بی سواد نشوی. بازم خود دانی عفت جان
ــ عفت: غزل راست می گفت اما بازم دل نادل بودم به خوبی علی شک نداشتم، به خانه برگشتم یکم احساس سبکی می کردم که با غزل حرف زدم، نمی دانم چی کار کنم؟
از حق نگذرم، علی از ظاهرش هویدا است که پسر مودب و با اخلاق است از طرز حرف زدنش واضح است که شخصیت اش با همه افراد قریه فرق داشت، آزاد نگر بود اما چه کار کنم؟ چگونه می توانم پدر و مادر بزرگم را تنها گذاشته عروس بشوم؟
غرق در فکر بودم مادر بزرگم کنارم نشست و برایم گفت
ــ کریمه: عفت دخترم چند دقیقه پیش از قریه بالا خبر آوردند که فامیل خان دوباره می آیند، دخترم عزیز دلم آیا باز هم می خواهی رد کنی؟
دخترم چند حرفی برایت دارم، هیچ وقتی تصامیم زندگی خود را عجولانه نگیر، نمی دانم از عمرم چقدر باقیست اما می خواهم قبل از مرگم خوشبختی و عروس شدنت را ببینم، دخترم از حرف هایم برداشت اشتباه نکن، می دانی که چقدر دوستت دارم وبودنت کنارم چقدر آرامم می کند، از همه شنیدم که علی پسر خوبی است در عین حال آدم دانسته و روشن فکر است او می تواند تورا ازین روستا نجات دهد بار دیگر فکر کن دخترم هرچه تو بخواهی همان می شود
ــ عفت: مادر بزرگ من نمی خواهم شما و پدرم را رها کرده بروم
ــ کریمه: کی گفته تو مارا ترک می کنی؟ دخترم من هر وقت به دیدنت میایم و تو هر زمانی دلت برای ما تنگ شد بیا.......

دوماه بعد.....

ــ عفت: در آیینه به صورت آرایش شده ای خود نگاهی کردم، با آن آرایش مختصر زیباییم دو برابر شده بود، بیشتر چشمانم با سایه ای کم رنگ قهوه یی و سبز رنگ، ریمل و خط چشمم خیره کننده شده بود، بار اولم بود که آرایش کرده بودم، لباس سفید که هر دختری آرزوی پوشیدنش را دارد، برای بعضی ها لباس سفید خوشبختی است و برای بعضی دختران بیشتر حکم کفن را دارد.
نمی دانم، نه خوشحالم نه ناراحت، هرچند علی وعده های که برایم داده خیالم راحت است، اما نگرانم من می توانم برای شان عروس خوبی باشم؟ به یاد حرف های مادر بزرگم افتیدم که گفته بود، عفت برای همسرت همسر خوبی باش، احترام خسرانت را داشته باش.
دخترم همرای مادر شوهرت دهن به دهن نشو همرایش زبان بازی هم نکن چون نظیفه خانم که من تا حالا شناختم زن بهانه گیری است، بهانه دستش نده که باعث شود کاری کند که زندگی را به کامت تلخ کند!
لباس سفیدم را بر تنم کردم لباس زیبایی بود، سر تا قدمم را در آیینه بر انداز می کردم، دروازه اتاق باز شد، خواهر شوهرم مرسل داخل شد، مرسل دختر عاجز و کم حرفی است تقریبا هم سن و سالم است
داخل آمد و شال جالی سرخ رنگی را برسرم انداخت،
در قریه ما بر سر همه عروسان قبل از عقد شان شال زرفشان سرخ می اندازند، مرسل برایم گفت داماد می آید
عاقد منتظر است، و از اتاق رفت، نمی دانم چرا حس ترس به تمامی وجودم رخنه کرد، با شال که برسرم انداخته بودن نمی توانستم به درستی مقابلم را ببینم اما با ایستاده شدن علی کنارم نفسم حبس شد، علی آدم بدی نبود این فقط دلشوره ای بیجای من بود که بر دلم برپا بود از زیر شال نگاهم به روی کفش های براق مردانه اش خورد، دستانم را مشت کردم تا از لرزه ای آن کاسته شود، علی به آهستگی سلامی داد و دست مشت شده ام درحصار دست مردانه اش قرار گرفت، با گرفته شدن دستم تمام وجودم داغ شد گویا در کوره آتش در حال سوختن بودم،
چه دروغ بگویم، من نسبت به علی تا کنون هیچ حسی نداشتم شاید به همین دلیل بود که با گرفته شدن دستم حس عجیبی برایم دست داد.
آهسته کنار هم قدم برداشتیم و بر سر سفره عقد نشستیم، عاقد خطبه عقد را دوباره خواند ، نگاه بر من کرده و خواست به زبان خودم در مقابل همه بگویم،
یک قبول دارم کوتاه خالی از احساس بر زبانم جاری شد و بعد علی با صدای پر از شادی و انرژی گفت قبول دارم و عاقد در حضور همه من و علی را خانم و شوهر اعلان کرد.
می گویند وقتی خطبه عقد جاری شود وجودت پر از آرامش می شود، راست می گفتند، آرامشی عجیبی بر دلم جا گرفت، عاقد از آنجا رفت،
علی شال صورتم را بلند کرد و آهسته به گوشم گفت به زندگیم خوش آمدی ملکه زیبایم؛
با قلم صبا صدر✍🏻
ادامه فردا شب ❤️


@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂



tg-me.com/BooksCase/23277
Create:
Last Update:

🍁رمان در حسرت عدالت
✍🏻نویسنده:صبا صدر

#قسمت هژدهم

دخترجان از من می شنوی رد نکن، پسر تحصیل کرده است، خوشبختت می کند، من از تجربه خودم می گویم، نامزدم اجمل چیزی را برایم کم نمی گذارد، خیلی دوستم دارد و به زودی ان شاءالله عروسی می کنیم ودر شهر می رویم، عفت بخت خود را با لگد نزن می دانی عروس خان می شوی همه دختران منتظر چنین فرصت ها استند که برای تو مساعد شده ناشکری نکن! چه زود چه دیر عروسی خواهد کردی، پس چی بهتر از اینکه با شخصی عروسی کنی که عاشقت است، رد نکن، خدا نخواسته اسیر یک انسان جاهل بی سواد نشوی. بازم خود دانی عفت جان
ــ عفت: غزل راست می گفت اما بازم دل نادل بودم به خوبی علی شک نداشتم، به خانه برگشتم یکم احساس سبکی می کردم که با غزل حرف زدم، نمی دانم چی کار کنم؟
از حق نگذرم، علی از ظاهرش هویدا است که پسر مودب و با اخلاق است از طرز حرف زدنش واضح است که شخصیت اش با همه افراد قریه فرق داشت، آزاد نگر بود اما چه کار کنم؟ چگونه می توانم پدر و مادر بزرگم را تنها گذاشته عروس بشوم؟
غرق در فکر بودم مادر بزرگم کنارم نشست و برایم گفت
ــ کریمه: عفت دخترم چند دقیقه پیش از قریه بالا خبر آوردند که فامیل خان دوباره می آیند، دخترم عزیز دلم آیا باز هم می خواهی رد کنی؟
دخترم چند حرفی برایت دارم، هیچ وقتی تصامیم زندگی خود را عجولانه نگیر، نمی دانم از عمرم چقدر باقیست اما می خواهم قبل از مرگم خوشبختی و عروس شدنت را ببینم، دخترم از حرف هایم برداشت اشتباه نکن، می دانی که چقدر دوستت دارم وبودنت کنارم چقدر آرامم می کند، از همه شنیدم که علی پسر خوبی است در عین حال آدم دانسته و روشن فکر است او می تواند تورا ازین روستا نجات دهد بار دیگر فکر کن دخترم هرچه تو بخواهی همان می شود
ــ عفت: مادر بزرگ من نمی خواهم شما و پدرم را رها کرده بروم
ــ کریمه: کی گفته تو مارا ترک می کنی؟ دخترم من هر وقت به دیدنت میایم و تو هر زمانی دلت برای ما تنگ شد بیا.......

دوماه بعد.....

ــ عفت: در آیینه به صورت آرایش شده ای خود نگاهی کردم، با آن آرایش مختصر زیباییم دو برابر شده بود، بیشتر چشمانم با سایه ای کم رنگ قهوه یی و سبز رنگ، ریمل و خط چشمم خیره کننده شده بود، بار اولم بود که آرایش کرده بودم، لباس سفید که هر دختری آرزوی پوشیدنش را دارد، برای بعضی ها لباس سفید خوشبختی است و برای بعضی دختران بیشتر حکم کفن را دارد.
نمی دانم، نه خوشحالم نه ناراحت، هرچند علی وعده های که برایم داده خیالم راحت است، اما نگرانم من می توانم برای شان عروس خوبی باشم؟ به یاد حرف های مادر بزرگم افتیدم که گفته بود، عفت برای همسرت همسر خوبی باش، احترام خسرانت را داشته باش.
دخترم همرای مادر شوهرت دهن به دهن نشو همرایش زبان بازی هم نکن چون نظیفه خانم که من تا حالا شناختم زن بهانه گیری است، بهانه دستش نده که باعث شود کاری کند که زندگی را به کامت تلخ کند!
لباس سفیدم را بر تنم کردم لباس زیبایی بود، سر تا قدمم را در آیینه بر انداز می کردم، دروازه اتاق باز شد، خواهر شوهرم مرسل داخل شد، مرسل دختر عاجز و کم حرفی است تقریبا هم سن و سالم است
داخل آمد و شال جالی سرخ رنگی را برسرم انداخت،
در قریه ما بر سر همه عروسان قبل از عقد شان شال زرفشان سرخ می اندازند، مرسل برایم گفت داماد می آید
عاقد منتظر است، و از اتاق رفت، نمی دانم چرا حس ترس به تمامی وجودم رخنه کرد، با شال که برسرم انداخته بودن نمی توانستم به درستی مقابلم را ببینم اما با ایستاده شدن علی کنارم نفسم حبس شد، علی آدم بدی نبود این فقط دلشوره ای بیجای من بود که بر دلم برپا بود از زیر شال نگاهم به روی کفش های براق مردانه اش خورد، دستانم را مشت کردم تا از لرزه ای آن کاسته شود، علی به آهستگی سلامی داد و دست مشت شده ام درحصار دست مردانه اش قرار گرفت، با گرفته شدن دستم تمام وجودم داغ شد گویا در کوره آتش در حال سوختن بودم،
چه دروغ بگویم، من نسبت به علی تا کنون هیچ حسی نداشتم شاید به همین دلیل بود که با گرفته شدن دستم حس عجیبی برایم دست داد.
آهسته کنار هم قدم برداشتیم و بر سر سفره عقد نشستیم، عاقد خطبه عقد را دوباره خواند ، نگاه بر من کرده و خواست به زبان خودم در مقابل همه بگویم،
یک قبول دارم کوتاه خالی از احساس بر زبانم جاری شد و بعد علی با صدای پر از شادی و انرژی گفت قبول دارم و عاقد در حضور همه من و علی را خانم و شوهر اعلان کرد.
می گویند وقتی خطبه عقد جاری شود وجودت پر از آرامش می شود، راست می گفتند، آرامشی عجیبی بر دلم جا گرفت، عاقد از آنجا رفت،
علی شال صورتم را بلند کرد و آهسته به گوشم گفت به زندگیم خوش آمدی ملکه زیبایم؛
با قلم صبا صدر✍🏻
ادامه فردا شب ❤️


@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂

BY قفسه کتاب


Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 283

Share with your friend now:
tg-me.com/BooksCase/23277

View MORE
Open in Telegram


قفسه کتاب Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

The S&P 500 slumped 1.8% on Monday and Tuesday, thanks to China Evergrande, the Chinese property company that looks like it is ready to default on its more-than $300 billion in debt. Cries of the next Lehman Brothers—or maybe the next Silverado?—echoed through the canyons of Wall Street as investors prepared for the worst.

قفسه کتاب from us


Telegram قفسه کتاب
FROM USA