Telegram Group & Telegram Channel
قفسه کتاب
🍁رمان در حسرت عدالت نویسنده:صبا صدر #قسمت شانزدهم از روزی که من متولد شدم نوشته بود، آن صفحه را بار بار تکرار خواندم، هر باری می خواندم هق هق گریه هایم بلند می شد، نوشته بود. ــ«خدا را شکر گذارم که من را از حس مادر شدن و از نعمت بنام فرزند به محروم نساخت،…
🍁رمان در حسرت عدالت
نویسنده:صبا صدر

#قسمت هفدهم

ــ عفت: آه این دیگر چی قسم پسر پر روی است یعنی این همان علی است که پدرم تعریفش را می کرد، مستقیم از من می پرسد چرا قبولش ندارم
از ترس می لرزیدم از شرم سرخ گشته بودم نگاهم به روی انگشتانم قفل شده بود به سختی لب باز کردم و گفتم، من تصمیم ازدواج ندارم.
ــ علی: خوب عفت جان شاید این حرف هایم خوش تان نیاید، یا شایدم بگویید این کارم خوب نیست که خودم در مقابل شما این حرف هارا می گویم، اما حق تان است بدانید، من سالهاست که از قریه دور بودم، تقریبا از وقتی خودم را می شناسم در شهر زندگی کردم و تحصیلات خود را به اتمام رسانیدم، بدانید انسانی نیستم که فکر بدی در سرداشته باشم، در طول عمرم نسبت به هیچ دختری حسی نداشتم، خدا شاهد است همه فکرم بود اهدافم
من چیزی کم دوماه می شود به روستا بر گشتیم و روزی به روستای شما به تفریح آمدم، آنروز اتفاقا شما را از غرق شدن نجات دادم، عفت اشتباه درک نکنید اما به الله قسم بار اول که دیدمت عاشقت شدم، این هوس نیست من با خودم عهد کردم که تا از راه حلال و شرعی پیش بروم وگرنه پسری نیستم که بخواهم ساعت خود را بخاطر خوش گذرانی بگذرانم، من هم خواهر دارم.
عفت جان از وقتی شما را دیده ام از خود بیگانه شدیم، عشق مقدس است، می خواهم کمی دیگر فکر کنید، باور کنید چنان خوشبخت می سازم که نمی گذارم تا زنده هستم و کنارت باشم اخم به ابرویت بیاید، هرچه بخواهید، هر گونه زندگی می خواهید برایت می سازم، فکر نکن به خان بودن پدرم میبالم، یا متکی به پول پدرم هستم، نه عفت جان من هرچه دارم از زحمات خودم است، من در شهر نیز یک خانه ای زیبا ومستقل برای خودم خریدم، اگر بخواهی به شهر زندگی کنی هیچ باکی ندارد، اما لطفا برایم فرصتی بدهید تا عشق خودرا ثابت کنم، من را نا امید نسازید.
به عفت نگاه کردم از شرم سرخ گشته بود و به دستانش خیره شده بود گفتم فکر کنید، من دوباره مادرم را به زودی می فرستم اینبار نمی خواهم نا امیدم کنید عفت جان.
ــ عفت: به حرف های علی گوش می کردم، خیلی پر سوز حرف می زد اگر بگویم به حرف هایش باور نکردم دروغ گفته ام، اما نمی خواستم قبول کنم، می دانم اگر گذشته ام را بداند اینقدر اسرار نمی کند، برایش گفتم، من را ببخشید اما من نمی خواهم!
شما از خود گفتید، شما لیاقت بهترین هارا دارید من مناسب شما نیستم، شما از گذشته من بی خبرید، همچنان من دختر چوپانم و شما پسر خان، من از هیچ لحاظ مناسب شما نیستم
ــ علی: چرا اینگونه می گویید عفت؟ همه ما بنده خداییم، چه کسی می داند نزد پروردگار کی عزیز است؟ و ماند موضوع گذشته شما
عفت من با گذشته شما کاری ندارم من با گذشته شما زندگی نمی کنم، من می خواهم آینده ام را با شما بسازم، چه فرقی می کند گذشته شما چگونه بوده؟
ــ عفت: اگر بدانید منصرف می شوید، من ماها قبل در میدان قریه محکوم به سنگسار شدم بالایم تهمت بستند که من بد کاره ام، گفتنش آسان نیست، اما من خودم را از چنگ یک انسان بی وجدان نجات دادم بالایم تهمت بستند اما خداوند پاکی ام را ثابت کرد و من را از مرگ نجات داد، با آنکه خدا شاهد است بی گناه بودم می خواستند من را مجازات کنند، نمی خواهم!
من نمی توانم راضی به این ازدواج شوم، شما انسان خوبی هستید، با کسی که لایق شما باشد ازدواج کنید
ــ علی: با حرف های عفت دلم گرفت، می دانستم عفت پاک و بی گناه است، قسمی در دلم نشسته بود که هیچ قدرتی نمی توانست مهرش را از دلم بیرون کند، هیچ چیزی نمی توانست دل من را از عفت سرد بسازد، گفتم
ببین عفت جان چقدر خداوند شما را دوست دارد، می دانم سختی های زیادی گذشتاندید اما شما که تقصیری ندارید، حس من نسبت به شما آنقدر ضعیف نیست که با این حرف ها دل بکنم
بازهم می گویم گذشته هیچ برایم مهم نیست به آینده فکر کنیم
نمی توانیم بخاطر گذشته خود و آینده خود را به فنا دهیم، عفت وعده می دهم تا زنده هستم خوشبختت کنم لطفا برایم یک شانس بدهید...
ــ عفت: خیلی دلم برای علی سوخت دانستم به راستی دوستم دارد خیلی پسر مودب و با اخلاق است، بلند شدم گفتم با اجازه تان من باید بروم
ــ علی: درست است عفت جان به حرف هایم فکر کنید، امیدوارم من را نا امید نسازید
ــ عفت: به خانه آمدم، به تک تک حرف های علی فکر می کردم مرد با جرات است، نمی توانستم به تنهایی تصمیمی بگیرم، آیا می شد با علی خوشبخت شوم؟
به خانه غزل شان رفتم چون فقط می شد باز او حرف بزنم، همه ماجرا را برای غزل تعریف کردم و حرف های که امروز علی برایم گفت را نیز برایش گفتم، غزل با عصبانیت برایم گفت
ــ غزل: ای وای عفت قلب نداری مگر؟ ببین آن پسر چه صادقانه احساسش را برایت گفته و تو هنوز هم ناز می کنی؟
ادامه فردا شب ❤️


@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂



tg-me.com/BooksCase/23274
Create:
Last Update:

🍁رمان در حسرت عدالت
نویسنده:صبا صدر

#قسمت هفدهم

ــ عفت: آه این دیگر چی قسم پسر پر روی است یعنی این همان علی است که پدرم تعریفش را می کرد، مستقیم از من می پرسد چرا قبولش ندارم
از ترس می لرزیدم از شرم سرخ گشته بودم نگاهم به روی انگشتانم قفل شده بود به سختی لب باز کردم و گفتم، من تصمیم ازدواج ندارم.
ــ علی: خوب عفت جان شاید این حرف هایم خوش تان نیاید، یا شایدم بگویید این کارم خوب نیست که خودم در مقابل شما این حرف هارا می گویم، اما حق تان است بدانید، من سالهاست که از قریه دور بودم، تقریبا از وقتی خودم را می شناسم در شهر زندگی کردم و تحصیلات خود را به اتمام رسانیدم، بدانید انسانی نیستم که فکر بدی در سرداشته باشم، در طول عمرم نسبت به هیچ دختری حسی نداشتم، خدا شاهد است همه فکرم بود اهدافم
من چیزی کم دوماه می شود به روستا بر گشتیم و روزی به روستای شما به تفریح آمدم، آنروز اتفاقا شما را از غرق شدن نجات دادم، عفت اشتباه درک نکنید اما به الله قسم بار اول که دیدمت عاشقت شدم، این هوس نیست من با خودم عهد کردم که تا از راه حلال و شرعی پیش بروم وگرنه پسری نیستم که بخواهم ساعت خود را بخاطر خوش گذرانی بگذرانم، من هم خواهر دارم.
عفت جان از وقتی شما را دیده ام از خود بیگانه شدیم، عشق مقدس است، می خواهم کمی دیگر فکر کنید، باور کنید چنان خوشبخت می سازم که نمی گذارم تا زنده هستم و کنارت باشم اخم به ابرویت بیاید، هرچه بخواهید، هر گونه زندگی می خواهید برایت می سازم، فکر نکن به خان بودن پدرم میبالم، یا متکی به پول پدرم هستم، نه عفت جان من هرچه دارم از زحمات خودم است، من در شهر نیز یک خانه ای زیبا ومستقل برای خودم خریدم، اگر بخواهی به شهر زندگی کنی هیچ باکی ندارد، اما لطفا برایم فرصتی بدهید تا عشق خودرا ثابت کنم، من را نا امید نسازید.
به عفت نگاه کردم از شرم سرخ گشته بود و به دستانش خیره شده بود گفتم فکر کنید، من دوباره مادرم را به زودی می فرستم اینبار نمی خواهم نا امیدم کنید عفت جان.
ــ عفت: به حرف های علی گوش می کردم، خیلی پر سوز حرف می زد اگر بگویم به حرف هایش باور نکردم دروغ گفته ام، اما نمی خواستم قبول کنم، می دانم اگر گذشته ام را بداند اینقدر اسرار نمی کند، برایش گفتم، من را ببخشید اما من نمی خواهم!
شما از خود گفتید، شما لیاقت بهترین هارا دارید من مناسب شما نیستم، شما از گذشته من بی خبرید، همچنان من دختر چوپانم و شما پسر خان، من از هیچ لحاظ مناسب شما نیستم
ــ علی: چرا اینگونه می گویید عفت؟ همه ما بنده خداییم، چه کسی می داند نزد پروردگار کی عزیز است؟ و ماند موضوع گذشته شما
عفت من با گذشته شما کاری ندارم من با گذشته شما زندگی نمی کنم، من می خواهم آینده ام را با شما بسازم، چه فرقی می کند گذشته شما چگونه بوده؟
ــ عفت: اگر بدانید منصرف می شوید، من ماها قبل در میدان قریه محکوم به سنگسار شدم بالایم تهمت بستند که من بد کاره ام، گفتنش آسان نیست، اما من خودم را از چنگ یک انسان بی وجدان نجات دادم بالایم تهمت بستند اما خداوند پاکی ام را ثابت کرد و من را از مرگ نجات داد، با آنکه خدا شاهد است بی گناه بودم می خواستند من را مجازات کنند، نمی خواهم!
من نمی توانم راضی به این ازدواج شوم، شما انسان خوبی هستید، با کسی که لایق شما باشد ازدواج کنید
ــ علی: با حرف های عفت دلم گرفت، می دانستم عفت پاک و بی گناه است، قسمی در دلم نشسته بود که هیچ قدرتی نمی توانست مهرش را از دلم بیرون کند، هیچ چیزی نمی توانست دل من را از عفت سرد بسازد، گفتم
ببین عفت جان چقدر خداوند شما را دوست دارد، می دانم سختی های زیادی گذشتاندید اما شما که تقصیری ندارید، حس من نسبت به شما آنقدر ضعیف نیست که با این حرف ها دل بکنم
بازهم می گویم گذشته هیچ برایم مهم نیست به آینده فکر کنیم
نمی توانیم بخاطر گذشته خود و آینده خود را به فنا دهیم، عفت وعده می دهم تا زنده هستم خوشبختت کنم لطفا برایم یک شانس بدهید...
ــ عفت: خیلی دلم برای علی سوخت دانستم به راستی دوستم دارد خیلی پسر مودب و با اخلاق است، بلند شدم گفتم با اجازه تان من باید بروم
ــ علی: درست است عفت جان به حرف هایم فکر کنید، امیدوارم من را نا امید نسازید
ــ عفت: به خانه آمدم، به تک تک حرف های علی فکر می کردم مرد با جرات است، نمی توانستم به تنهایی تصمیمی بگیرم، آیا می شد با علی خوشبخت شوم؟
به خانه غزل شان رفتم چون فقط می شد باز او حرف بزنم، همه ماجرا را برای غزل تعریف کردم و حرف های که امروز علی برایم گفت را نیز برایش گفتم، غزل با عصبانیت برایم گفت
ــ غزل: ای وای عفت قلب نداری مگر؟ ببین آن پسر چه صادقانه احساسش را برایت گفته و تو هنوز هم ناز می کنی؟
ادامه فردا شب ❤️


@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂

BY قفسه کتاب


Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 283

Share with your friend now:
tg-me.com/BooksCase/23274

View MORE
Open in Telegram


قفسه کتاب Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

Telegram Auto-Delete Messages in Any Chat

Some messages aren’t supposed to last forever. There are some Telegram groups and conversations where it’s best if messages are automatically deleted in a day or a week. Here’s how to auto-delete messages in any Telegram chat. You can enable the auto-delete feature on a per-chat basis. It works for both one-on-one conversations and group chats. Previously, you needed to use the Secret Chat feature to automatically delete messages after a set time. At the time of writing, you can choose to automatically delete messages after a day or a week. Telegram starts the timer once they are sent, not after they are read. This won’t affect the messages that were sent before enabling the feature.

Look for Channels Online

You guessed it – the internet is your friend. A good place to start looking for Telegram channels is Reddit. This is one of the biggest sites on the internet, with millions of communities, including those from Telegram.Then, you can search one of the many dedicated websites for Telegram channel searching. One of them is telegram-group.com. This website has many categories and a really simple user interface. Another great site is telegram channels.me. It has even more channels than the previous one, and an even better user experience.These are just some of the many available websites. You can look them up online if you’re not satisfied with these two. All of these sites list only public channels. If you want to join a private channel, you’ll have to ask one of its members to invite you.

قفسه کتاب from us


Telegram قفسه کتاب
FROM USA