ده باور غیر عقلانی کلیدی
کوروش طاهریان
[اتفاقات نیستند که ما را نگران می کنند بلکه برداشت ما از آنهاست که ما را نگران می کند.
[Epictetus Enchiridion (The Handbook)]
آلبرت الیس بنیان گذار رواندرمانی عقلانی عاطفی رفتاری معتقد بود که اصلاح باورهای غیر عقلانی (Irrational) و مجاب سازی عقلانی (Rational) میتواند به وضعیت ضعیف سلامت روان کمک کنند و به تکنیک هایی اشاره دارد که هدف آن تغییر برداشت و واکنش های ما از اتفاقات پیرامون است.
او مشکل عمده در اختلالات روانی و حس ناکامی در زندگی را در تعدادی "باور غیر عقلانی" می داند. او در ابتدا حدود ۱۰ باور غیر عقلانی کلیدی را مطرح میکند و در جمع بندی های بعدی، فهرست را در ۴ باور مرکزی خلاصه میکند. او معتقد است که نوعی استعداد ذاتی برای افتادن در دام باورهای غیر عقلانی در بشر وجود دارد (Nature-Nurture Debate).
ده باور غیر عقلانی کلیدی الیس
۱. باور غیر عقلانی: من باید عشق و تایید تمام افرادی را که برایم مهم هستند داشته باشم!
نتیجه: اضطراب اجتماعی، رفتار وابسته، اجتناب اجتماعی
باور عقلانی: مطلوب است که تایید شوم و مرا دوست بدارند اما برای بقا و ادامه حیات من الزامی نیست.
۲. باور غیر عقلانی: من باید کاملا باکفایت، توانمند و موفق باشم!
نتیجه: ترس از شکست، اضطراب های کارکردی، کمال گرایی، رفتار های وسواس گونه
باور عقلانی: بهتر است خودم را موجودی دارای کاستی ها و غیر کامل ببینم. اینکه کاری انجام دهم معمولا بهتر از آن است که لزوما ایده آل انجام دهیم.
۳. باور غیر عقلانی: وقتی مردم بد یا ناعادلانه رفتار می کنند باید آنها را لعنت و سرزنش کنم و آنها را موجوداتی بد و شرور ببینم!
نتیجه: احساس خشم و پرخاشگری
باور عقلانی: انسان ها معمولا کارهای احمقانه می کنند، درست نیست که ارزش کلی آنها را بر اساس رفتارهای موردی بسنجیم.
۴. باور غیر عقلانی: وقتی شکست میخورم یا طرد میشوم یا با من ناعادلانه برخورد میشود، امور واقعا فاجعه و رقت انگیز است!
نتیجه: خشم و افسردگی
باور عقلانی: هرچند نرسیدن به خواستها مطلوب نیست اما بندرت رقت انگیز و فاجعه است.
۵. باور غیر عقلانی: احساس بدبختی عاطفی ناشی از فشارهای بیرونی است و ما بر خُلق و احساسات خود کنترل اندکی داریم.
نتیجه: خشم و افسردگی، درماندگی، مشکلات بین فردی
باور عقلانی: من بسیاری از حالات خُلقی را ایجاد میکنم و با اتکا به باورهای عقلانی میتوانم بسیاری از آنها را تغییر دهم.
۶. باور غیر عقلانی: اگر امری خطرناک بنظر برسد، من باید خود را با آن مشغول کنم و به آن فکر کنم.
نتیجه: اضطراب، پانیک و رفتار های اجتنابی
باور عقلانی: صرف نگران بودن درباره مسئله ای به رفع آن کمک نمی کند. من سعی میکنم مشکلات را حل کنم اما اگر حل نشدنی باشد، آنها را میپذیرم.
۷. باور غیر عقلانی: خیلی راحت تر است که از مشکلات و مسئولیت ها اجتناب کنیم تا آنکه به انضباط و خویشتنداری بپردازم.
نتیجه: اهمال کاری و طفره رفتن از کار، احساس تهی شدن زندگی
باور عقلانی: در کوتاه مدت فرار از حل مشکلات راحت تر است اما در دراز مدت تحمل سختی و خویشتنداری لذت بیشتری خواهد داشت.
۸. باور غیر عقلانی: گذشته من بر رفتار زمان حال من بسیار تاثیر دارد. چیزی که در گذشته آنهمه بر من اثر گذاشته است حتما هنوز هم اثر دارد.
نتیجه: حس ناتوانی و درماندگی
باور عقلانی: بازبینی باورهای من درباره کودکی می تواند به کاهش اثرات مخرب و تجارب دردناک آن دوره منجر شود.
۹. باور غیر عقلانی: انسان ها و امور جهان باید بهتر از اینی که شوند که می بینیم. اگر من نتوانم راه حلی به این منظور بیابم بسیار فاجعه است!
نتیجه: عصبانیت و حس سرخودگی، خشم به دیگران
باور عقلانی: چه خوشم بیاد چه نه، واقعیتی در جهان و محدودیت هایش وجود دارد، قبل از اقدام به اصلاح امور، باید این مسئله رو بپذیریم.
۱۰. باور غیر عقلانی: انسان می تواند از راه انفعال و بی اقدامی و صرفا خوش بودن به حس خوشبختی برسد.
نتیجه: تنبلی و نارضایتی از زندگی
باور عقلانی: اگر من درگیر کارهای چالش برانگیز و نیازمند همت و تلاش شوم، در دراز مدت احساس خوشبختی بیشتری خواهم داشت.
@honaremodiriat
کوروش طاهریان
[اتفاقات نیستند که ما را نگران می کنند بلکه برداشت ما از آنهاست که ما را نگران می کند.
[Epictetus Enchiridion (The Handbook)]
آلبرت الیس بنیان گذار رواندرمانی عقلانی عاطفی رفتاری معتقد بود که اصلاح باورهای غیر عقلانی (Irrational) و مجاب سازی عقلانی (Rational) میتواند به وضعیت ضعیف سلامت روان کمک کنند و به تکنیک هایی اشاره دارد که هدف آن تغییر برداشت و واکنش های ما از اتفاقات پیرامون است.
او مشکل عمده در اختلالات روانی و حس ناکامی در زندگی را در تعدادی "باور غیر عقلانی" می داند. او در ابتدا حدود ۱۰ باور غیر عقلانی کلیدی را مطرح میکند و در جمع بندی های بعدی، فهرست را در ۴ باور مرکزی خلاصه میکند. او معتقد است که نوعی استعداد ذاتی برای افتادن در دام باورهای غیر عقلانی در بشر وجود دارد (Nature-Nurture Debate).
ده باور غیر عقلانی کلیدی الیس
۱. باور غیر عقلانی: من باید عشق و تایید تمام افرادی را که برایم مهم هستند داشته باشم!
نتیجه: اضطراب اجتماعی، رفتار وابسته، اجتناب اجتماعی
باور عقلانی: مطلوب است که تایید شوم و مرا دوست بدارند اما برای بقا و ادامه حیات من الزامی نیست.
۲. باور غیر عقلانی: من باید کاملا باکفایت، توانمند و موفق باشم!
نتیجه: ترس از شکست، اضطراب های کارکردی، کمال گرایی، رفتار های وسواس گونه
باور عقلانی: بهتر است خودم را موجودی دارای کاستی ها و غیر کامل ببینم. اینکه کاری انجام دهم معمولا بهتر از آن است که لزوما ایده آل انجام دهیم.
۳. باور غیر عقلانی: وقتی مردم بد یا ناعادلانه رفتار می کنند باید آنها را لعنت و سرزنش کنم و آنها را موجوداتی بد و شرور ببینم!
نتیجه: احساس خشم و پرخاشگری
باور عقلانی: انسان ها معمولا کارهای احمقانه می کنند، درست نیست که ارزش کلی آنها را بر اساس رفتارهای موردی بسنجیم.
۴. باور غیر عقلانی: وقتی شکست میخورم یا طرد میشوم یا با من ناعادلانه برخورد میشود، امور واقعا فاجعه و رقت انگیز است!
نتیجه: خشم و افسردگی
باور عقلانی: هرچند نرسیدن به خواستها مطلوب نیست اما بندرت رقت انگیز و فاجعه است.
۵. باور غیر عقلانی: احساس بدبختی عاطفی ناشی از فشارهای بیرونی است و ما بر خُلق و احساسات خود کنترل اندکی داریم.
نتیجه: خشم و افسردگی، درماندگی، مشکلات بین فردی
باور عقلانی: من بسیاری از حالات خُلقی را ایجاد میکنم و با اتکا به باورهای عقلانی میتوانم بسیاری از آنها را تغییر دهم.
۶. باور غیر عقلانی: اگر امری خطرناک بنظر برسد، من باید خود را با آن مشغول کنم و به آن فکر کنم.
نتیجه: اضطراب، پانیک و رفتار های اجتنابی
باور عقلانی: صرف نگران بودن درباره مسئله ای به رفع آن کمک نمی کند. من سعی میکنم مشکلات را حل کنم اما اگر حل نشدنی باشد، آنها را میپذیرم.
۷. باور غیر عقلانی: خیلی راحت تر است که از مشکلات و مسئولیت ها اجتناب کنیم تا آنکه به انضباط و خویشتنداری بپردازم.
نتیجه: اهمال کاری و طفره رفتن از کار، احساس تهی شدن زندگی
باور عقلانی: در کوتاه مدت فرار از حل مشکلات راحت تر است اما در دراز مدت تحمل سختی و خویشتنداری لذت بیشتری خواهد داشت.
۸. باور غیر عقلانی: گذشته من بر رفتار زمان حال من بسیار تاثیر دارد. چیزی که در گذشته آنهمه بر من اثر گذاشته است حتما هنوز هم اثر دارد.
نتیجه: حس ناتوانی و درماندگی
باور عقلانی: بازبینی باورهای من درباره کودکی می تواند به کاهش اثرات مخرب و تجارب دردناک آن دوره منجر شود.
۹. باور غیر عقلانی: انسان ها و امور جهان باید بهتر از اینی که شوند که می بینیم. اگر من نتوانم راه حلی به این منظور بیابم بسیار فاجعه است!
نتیجه: عصبانیت و حس سرخودگی، خشم به دیگران
باور عقلانی: چه خوشم بیاد چه نه، واقعیتی در جهان و محدودیت هایش وجود دارد، قبل از اقدام به اصلاح امور، باید این مسئله رو بپذیریم.
۱۰. باور غیر عقلانی: انسان می تواند از راه انفعال و بی اقدامی و صرفا خوش بودن به حس خوشبختی برسد.
نتیجه: تنبلی و نارضایتی از زندگی
باور عقلانی: اگر من درگیر کارهای چالش برانگیز و نیازمند همت و تلاش شوم، در دراز مدت احساس خوشبختی بیشتری خواهم داشت.
@honaremodiriat
پاداش یا تنبیه؟ چماق یا هویج؟! کدامیک بیشتر موجب ایجاد انگیزه در کارکنان میشوند؟
"جِرِمی بِنتام" فیلسوف انگلیسی مشهور قرن هجدهم، جمله معروفی دارد: ”درد و لذت بر انسان حکومت میکند و تمامی اعمالی که فرد انجام میدهد، تمامی آنچه که میگوید و تمامی آنچه که به آن میاندیشد، تحت تاثیر درد و لذت قرار دارد.”
تحقیقات دانشمندان علوم اعصاب، همین نظریه را تایید می کند. به همین دلیل هم وقتی شما میخواهید به کسی انگیزه بدهید، یا میبایست استنباطی از پیشبینی لذت را برای وی فراهم کنید و یا اینکه هشداری از دردهای ناشی از تنبیه را یادآور شوید.
اما نکته ای که همواره در هاله ای از ابهام قرار دارد، آن است که کدامیک و چه زمانی میبایست مورد استفاده قرار گیرد؟ چماق یا هویج؟!
دانشمندان علوم اعصاب پیشنهاد میدهند هنگامی که میخواهید افراد را به انجام کاری تشویق کنید (به عنوان مثال نیاز به حضور کارکنان بیش از ساعات کاری متداول)، پاداش بسیار اثربخشتر از مجازات نتیجه خواهد داد. اما اگر میخواهید افراد را از انجام اعمالی بازدارید (به عنوان مثال عدم افشای اطلاعات طبقهبندی شده سازمان) سیاستهای تنبیهی مؤثرتر خواهد بود.
البته در تعمیم نتایج چنین پژوهشهایی باید با احتیاط عمل کرد، ولی در عینحال میتوان نتیجه گرفت ایجاد پیشبینیهای مثبت در دیگران (برای مثال، اطلاعرسانی ماهیانه کارآمدترین کارمند در وب سایت شرکت) ممکن است در ایجاد انگیزه برای اقدامات مثبت، موثرتر از این باشد که افراد را به دلیل عملکرد ضعیف، به کاهش رتبه سازمانی و یا حقوق دریافتی تهدید کنیم.
البته دلیل دیگری نیز وجود دارد که “هشدارها” اغلب تاثیر محدودی دارند. مغز انسان اغلب اطلاعات مثبت را بهتر از اطلاعات منفی کدگذاری میکند. چرا که افراد اغلب با یک رویکرد خوشبینانه اطلاعات مثبت را بیش از اطلاعات منفی به خود مرتبط می دانند.
در انتها نتایج تحقیقات نشان میدهد که برای اثرگذاری بیشتر بر کارکنان، بهتر است به جای ترساندن افراد در خصوص مجازاتهای انجام ندادن کاری، از پاداش های محتمل برای ترغیب افراد به انجام اعمال مثبت در سازمان اقدام کنیم.
منبع: هاروارد بیزینس ریویو
@honaremodiriat
"جِرِمی بِنتام" فیلسوف انگلیسی مشهور قرن هجدهم، جمله معروفی دارد: ”درد و لذت بر انسان حکومت میکند و تمامی اعمالی که فرد انجام میدهد، تمامی آنچه که میگوید و تمامی آنچه که به آن میاندیشد، تحت تاثیر درد و لذت قرار دارد.”
تحقیقات دانشمندان علوم اعصاب، همین نظریه را تایید می کند. به همین دلیل هم وقتی شما میخواهید به کسی انگیزه بدهید، یا میبایست استنباطی از پیشبینی لذت را برای وی فراهم کنید و یا اینکه هشداری از دردهای ناشی از تنبیه را یادآور شوید.
اما نکته ای که همواره در هاله ای از ابهام قرار دارد، آن است که کدامیک و چه زمانی میبایست مورد استفاده قرار گیرد؟ چماق یا هویج؟!
دانشمندان علوم اعصاب پیشنهاد میدهند هنگامی که میخواهید افراد را به انجام کاری تشویق کنید (به عنوان مثال نیاز به حضور کارکنان بیش از ساعات کاری متداول)، پاداش بسیار اثربخشتر از مجازات نتیجه خواهد داد. اما اگر میخواهید افراد را از انجام اعمالی بازدارید (به عنوان مثال عدم افشای اطلاعات طبقهبندی شده سازمان) سیاستهای تنبیهی مؤثرتر خواهد بود.
البته در تعمیم نتایج چنین پژوهشهایی باید با احتیاط عمل کرد، ولی در عینحال میتوان نتیجه گرفت ایجاد پیشبینیهای مثبت در دیگران (برای مثال، اطلاعرسانی ماهیانه کارآمدترین کارمند در وب سایت شرکت) ممکن است در ایجاد انگیزه برای اقدامات مثبت، موثرتر از این باشد که افراد را به دلیل عملکرد ضعیف، به کاهش رتبه سازمانی و یا حقوق دریافتی تهدید کنیم.
البته دلیل دیگری نیز وجود دارد که “هشدارها” اغلب تاثیر محدودی دارند. مغز انسان اغلب اطلاعات مثبت را بهتر از اطلاعات منفی کدگذاری میکند. چرا که افراد اغلب با یک رویکرد خوشبینانه اطلاعات مثبت را بیش از اطلاعات منفی به خود مرتبط می دانند.
در انتها نتایج تحقیقات نشان میدهد که برای اثرگذاری بیشتر بر کارکنان، بهتر است به جای ترساندن افراد در خصوص مجازاتهای انجام ندادن کاری، از پاداش های محتمل برای ترغیب افراد به انجام اعمال مثبت در سازمان اقدام کنیم.
منبع: هاروارد بیزینس ریویو
@honaremodiriat
اصل ۹۰ - ۱۰
این اصل که توسط استفان کاوی ارائه شد میگوید، ۱۰ درصد زندگی خارج از کنترل، ولی ۹۰ درصد آن تحت کنترل ماست و خوب یا بد بودن آن به عکس العمل ما مربوط میشود. تأخیر ساعت پرواز هواپیما، خراب شدن ماشین یا فوت یکی از نزدیکان مان دست ما نیست، ما روی این ۱۰ درصد کنترلی نداریم ولی ۹۰ درصد باقی متفاوت است!
نگذارید مردم روی زندگی شما تأثیر منفی بگذارند، هر عکس العملی میتواند بدترین شرایط را به بهترین شرایط تبدیل کند. به عنوان مثال، سر میز صبحانه نشستهاید که یکدفعه دست دختر کوچکتان به لیوان چای میخورد و محتویات آن روی لباس شما میریزد. چیزی که اتفاق افتاده ابداً تحت کنترل شما نبوده است. اما کاری که شما بعد از افتادن این اتفاق میکنید همه چیز را مشخص میکند.
شما عصبانی میشوید و سر دخترتان داد میزنید. او شروع به گریه کردن میکند. حالا با خشم، همسرتان را به خاطر گذاشتن لیوان چای روی لبه میز دعوا میکنید و با عجله میروید بالا و لباستان را عوض میکنید و بر میگردید پایین. اما میبینید دخترتان به خاطر گریه کردن نتوانسته صبحانهاش را تمام کند و برای مدرسه رفتن آماده شود. سرویس دخترتان میرود! همسرتان باید سریع برود سر کار.
شما ماشین را بر میدارید تا دخترتان را به مدرسه برسانید. چون عجله دارید جایی که باید با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت حرکت کنید با سرعت ۹۰ کیلومتر رانندگی میکنید. شما بعد از هدر دادن ۱۰۰ هزار تومان برای جریمه سرعت غیرمجاز با ۱۵ دقیقه تأخیر به مدرسه میرسید. دخترتان با عجله بدون خداحافظی به طرف در میدود. شما نیز با نیم ساعت تأخیر به محل کارتان میرسید، اما میبینید کیفتان را فراموش کردهاید!
روز شما خراب میشود و همینطور خرابتر. بالاخره با خستگی بر میگردید خانه و بدیهی است که جو خانه مثل هر روز نیست و همسر و دخترتان از شما دلخور هستند و هر سه شما روز بدی داشتهاید. چرا؟ به خاطر عکس العمل شما هنگام صبحانه خوردن.
چرا شما روز افتضاحی داشتید؟
الف) تقصیر چای بود؟
ب) تقصیر دخترتان بود؟
پ) تقصیر پلیس بود؟
ت) تقصیر خودتان بود؟
جواب قطعاً «ت» است. ریختن چای تقصیر شما نبود اما عکس العمل شما به ریختن چای تنها در همان ۵ ثانیه، روز شما را خراب کرد. حالا ببینید این روز میتوانست چگونه باشد؛ چای روی لباس شما میریزد.
دخترتان خیلی ناراحت میشود. شما میگویید «عیبی ندارد عزیزم، دفعه بعد حواست را بیشتر جمع کن.» حوله را از روی صندلی بر میدارید و سریع میروید بالا، پیراهن دیگری میپوشید و کیفتان را بر میدارید و سریع میآیید پایین، در همین لحظه دخترتان را از پنجره میبینید که سوار سرویس شد و برای شما دست تکان داد. شما ۵ دقیقه زودتر به کارتان میرسید، به همکارانتان سلام میکنید و با نشاط و انرژی روی کارتان تمرکز میکنید.
دو سناریوی مختلف، شروعهای یکسان، پایانهای خیلی متفاوت! چرا؟ به خاطر عکس العمل شما! اجازه ندهید اتفاقهای مختلف، روز و زندگی شما را مختل کند چون هر عکس العمل اشتباه میتواند ضرر زیادی به همراه داشته باشد. به شما میگویند شاید از کارتان اخراج شوید؟ به جای اینکه عزا بگیرید و بی خواب بشوید دنبال یک کار تازه باشید. قبول دارم وقتی واقعاً این موضوع پیش بیاید کار سختی است و نمیشود راجع به چیز دیگری حرف زد ولی سعیتان را بکنید. خواهید دید که قویتر و قویتر میشوید.
هواپیما تأخیر دارد؟ برنامه کاریتان را به هم زده است؟ به جای فحش دادن به زمین و زمان و اخم کردن به مهماندارها از وقتتان برای یاد گرفتن چیزهای تازه یا شناختن بقیه مسافرها استفاده کنید.
گاهی این کارها که به نظر مسخره میآیند(مثلاً ً شناختن سایر مسافرها هنگام تأخیر پرواز) زندگیتان را طوری متحول میکند که خودتان باورتان نمیشود. فرصتهای خوب همیشه آن لحظه که انتظار دارید سر راهتان نمیآیند، گاهی باید خودتان ماجراجو باشید و آنها را پیدا کنید. عصبانی بودن و از روی عصبانیت رفتار کردن، همه چیز را بدتر میکند.
اکنون که اصل ۹۰ به ۱۰ را به خوبی شناختهاید، آن را از یاد نبرید و در موقعیتهای واقعی در زندگیتان به کار بگیرید. فقط یک بار امتحان کنید، مثلاً در یک جر و بحث سعی کنید همه چیز را به طرز مثبت تغییر دهید و اگر همه چیز خوب پیش رفت فکر کنید که اگر این کار را نمیکردید چه اتفاقهایی میتوانست بیفتد. مداد سیاهی که من دارم میتواند اثرهای چند صد هزار دلاری خلق کند اما من نمیتوانم! بستگی دارد چه کسی، چطوری از آن استفاده کند. اصل ۹۰ به ۱۰ و امثال آن میتوانند بدترین زندگیها را به بهترین زندگیها تبدیل کنند. باز هم بستگی به این دارد که چه کسی، چطوری از آن استفاده کند.
@honaremodiriat
این اصل که توسط استفان کاوی ارائه شد میگوید، ۱۰ درصد زندگی خارج از کنترل، ولی ۹۰ درصد آن تحت کنترل ماست و خوب یا بد بودن آن به عکس العمل ما مربوط میشود. تأخیر ساعت پرواز هواپیما، خراب شدن ماشین یا فوت یکی از نزدیکان مان دست ما نیست، ما روی این ۱۰ درصد کنترلی نداریم ولی ۹۰ درصد باقی متفاوت است!
نگذارید مردم روی زندگی شما تأثیر منفی بگذارند، هر عکس العملی میتواند بدترین شرایط را به بهترین شرایط تبدیل کند. به عنوان مثال، سر میز صبحانه نشستهاید که یکدفعه دست دختر کوچکتان به لیوان چای میخورد و محتویات آن روی لباس شما میریزد. چیزی که اتفاق افتاده ابداً تحت کنترل شما نبوده است. اما کاری که شما بعد از افتادن این اتفاق میکنید همه چیز را مشخص میکند.
شما عصبانی میشوید و سر دخترتان داد میزنید. او شروع به گریه کردن میکند. حالا با خشم، همسرتان را به خاطر گذاشتن لیوان چای روی لبه میز دعوا میکنید و با عجله میروید بالا و لباستان را عوض میکنید و بر میگردید پایین. اما میبینید دخترتان به خاطر گریه کردن نتوانسته صبحانهاش را تمام کند و برای مدرسه رفتن آماده شود. سرویس دخترتان میرود! همسرتان باید سریع برود سر کار.
شما ماشین را بر میدارید تا دخترتان را به مدرسه برسانید. چون عجله دارید جایی که باید با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت حرکت کنید با سرعت ۹۰ کیلومتر رانندگی میکنید. شما بعد از هدر دادن ۱۰۰ هزار تومان برای جریمه سرعت غیرمجاز با ۱۵ دقیقه تأخیر به مدرسه میرسید. دخترتان با عجله بدون خداحافظی به طرف در میدود. شما نیز با نیم ساعت تأخیر به محل کارتان میرسید، اما میبینید کیفتان را فراموش کردهاید!
روز شما خراب میشود و همینطور خرابتر. بالاخره با خستگی بر میگردید خانه و بدیهی است که جو خانه مثل هر روز نیست و همسر و دخترتان از شما دلخور هستند و هر سه شما روز بدی داشتهاید. چرا؟ به خاطر عکس العمل شما هنگام صبحانه خوردن.
چرا شما روز افتضاحی داشتید؟
الف) تقصیر چای بود؟
ب) تقصیر دخترتان بود؟
پ) تقصیر پلیس بود؟
ت) تقصیر خودتان بود؟
جواب قطعاً «ت» است. ریختن چای تقصیر شما نبود اما عکس العمل شما به ریختن چای تنها در همان ۵ ثانیه، روز شما را خراب کرد. حالا ببینید این روز میتوانست چگونه باشد؛ چای روی لباس شما میریزد.
دخترتان خیلی ناراحت میشود. شما میگویید «عیبی ندارد عزیزم، دفعه بعد حواست را بیشتر جمع کن.» حوله را از روی صندلی بر میدارید و سریع میروید بالا، پیراهن دیگری میپوشید و کیفتان را بر میدارید و سریع میآیید پایین، در همین لحظه دخترتان را از پنجره میبینید که سوار سرویس شد و برای شما دست تکان داد. شما ۵ دقیقه زودتر به کارتان میرسید، به همکارانتان سلام میکنید و با نشاط و انرژی روی کارتان تمرکز میکنید.
دو سناریوی مختلف، شروعهای یکسان، پایانهای خیلی متفاوت! چرا؟ به خاطر عکس العمل شما! اجازه ندهید اتفاقهای مختلف، روز و زندگی شما را مختل کند چون هر عکس العمل اشتباه میتواند ضرر زیادی به همراه داشته باشد. به شما میگویند شاید از کارتان اخراج شوید؟ به جای اینکه عزا بگیرید و بی خواب بشوید دنبال یک کار تازه باشید. قبول دارم وقتی واقعاً این موضوع پیش بیاید کار سختی است و نمیشود راجع به چیز دیگری حرف زد ولی سعیتان را بکنید. خواهید دید که قویتر و قویتر میشوید.
هواپیما تأخیر دارد؟ برنامه کاریتان را به هم زده است؟ به جای فحش دادن به زمین و زمان و اخم کردن به مهماندارها از وقتتان برای یاد گرفتن چیزهای تازه یا شناختن بقیه مسافرها استفاده کنید.
گاهی این کارها که به نظر مسخره میآیند(مثلاً ً شناختن سایر مسافرها هنگام تأخیر پرواز) زندگیتان را طوری متحول میکند که خودتان باورتان نمیشود. فرصتهای خوب همیشه آن لحظه که انتظار دارید سر راهتان نمیآیند، گاهی باید خودتان ماجراجو باشید و آنها را پیدا کنید. عصبانی بودن و از روی عصبانیت رفتار کردن، همه چیز را بدتر میکند.
اکنون که اصل ۹۰ به ۱۰ را به خوبی شناختهاید، آن را از یاد نبرید و در موقعیتهای واقعی در زندگیتان به کار بگیرید. فقط یک بار امتحان کنید، مثلاً در یک جر و بحث سعی کنید همه چیز را به طرز مثبت تغییر دهید و اگر همه چیز خوب پیش رفت فکر کنید که اگر این کار را نمیکردید چه اتفاقهایی میتوانست بیفتد. مداد سیاهی که من دارم میتواند اثرهای چند صد هزار دلاری خلق کند اما من نمیتوانم! بستگی دارد چه کسی، چطوری از آن استفاده کند. اصل ۹۰ به ۱۰ و امثال آن میتوانند بدترین زندگیها را به بهترین زندگیها تبدیل کنند. باز هم بستگی به این دارد که چه کسی، چطوری از آن استفاده کند.
@honaremodiriat
استخدام افراد بیشخصیت در برخی شرکتها اصلا اتفاقی نیست!
مطالعه منتشر شده در نشریه «Business Ethics» با بررسی وضعیت مدیران شرکتهای مختلف دنیا، نتایج ناامید کنندهای را نشان میدهد. به نظر میرسد برخی شرکتها به عمد مدیران و نیروهایی را با شخصیت تاریک، خودشیفته، و حتی با ضعفهای مختلف شخصیتی را استخدام میکنند تا بتوانند برخی اهداف غیر اخلاقی خود را در مجموعه کاری دنبال کنند.
نتایج بررسی محققان دانشگاههای چهار ایالت در سه بررسی مختلف در زمینه استخدام مدیران مالی نشان میدهد که متاسفانه در برخی شرکتها به عمد برای تصدی مدیریت برخی بخشها، افرادی خودشیفته با شخصیت تاریک استخدام میشوند تا بتوانند کارها را به خوبی پیش ببرند.
در واقع برخی شرکتها به جای استخدام مدیرانی قدرتمند که مبانی اخلاقی را رعایت میکنند، ترجیح میدهند با مدیرانی خودشیفته و دارای شخصیت ضعیف کار کنند تا بتوانند برخی کارها را با کمک همین شخصیتهای منفی پیش ببرند.
برای مثال شرکتهایی که اسناد مالی شفاف و روشنی ندارند، مجبور هستند مدیر مالی متناسب با مجموعه خود استخدام کنند. در نتیجه در شرکتهای دارای فساد مالی، اغلب مدیران مالی با شخصیت تاریک که درگیر فساد مالی هستند، مشغول فعالیت هستند. «نیک سایبرت» استاد دانشگاه مریلند میگوید: «تحقیقات نشان میدهد استخدام چنین افرادی با شخصیت تاریک اصلا اتفاقی نیست.»
خیلی خوشبینانه است اگر تصور کنیم همه شرکتهای دنیا در حین استخدام نیروهای کاری به دنبال افرادی با شخصیت و با اعتماد به نفس بالا هستند که اصول اخلاقی و انسانی را رعایت میکنند. در برخی شرکتها به جای توجه به مهارتها و ویژگیهای مثبت، اتفاقا مولفههای منفی دیگری مورد توجه قرار دارند که در استخدام به آن توجه ویژهای هم نشان میدهند.
با این وجود محققان این تحقیق به صورت ویژه تاکید میکنند که مدیران قدرتمند و بزرگ دنیا لزوما افرادی با شخصیت تاریک یا خودشیفته نیستند، ولی گاهی در تصمیم گیری در استخدام نیرو، سراغ افرادی با چنین روحیه و شخصیتی میروند.
منبع: fastcompany
@honaremodiriat
مطالعه منتشر شده در نشریه «Business Ethics» با بررسی وضعیت مدیران شرکتهای مختلف دنیا، نتایج ناامید کنندهای را نشان میدهد. به نظر میرسد برخی شرکتها به عمد مدیران و نیروهایی را با شخصیت تاریک، خودشیفته، و حتی با ضعفهای مختلف شخصیتی را استخدام میکنند تا بتوانند برخی اهداف غیر اخلاقی خود را در مجموعه کاری دنبال کنند.
نتایج بررسی محققان دانشگاههای چهار ایالت در سه بررسی مختلف در زمینه استخدام مدیران مالی نشان میدهد که متاسفانه در برخی شرکتها به عمد برای تصدی مدیریت برخی بخشها، افرادی خودشیفته با شخصیت تاریک استخدام میشوند تا بتوانند کارها را به خوبی پیش ببرند.
در واقع برخی شرکتها به جای استخدام مدیرانی قدرتمند که مبانی اخلاقی را رعایت میکنند، ترجیح میدهند با مدیرانی خودشیفته و دارای شخصیت ضعیف کار کنند تا بتوانند برخی کارها را با کمک همین شخصیتهای منفی پیش ببرند.
برای مثال شرکتهایی که اسناد مالی شفاف و روشنی ندارند، مجبور هستند مدیر مالی متناسب با مجموعه خود استخدام کنند. در نتیجه در شرکتهای دارای فساد مالی، اغلب مدیران مالی با شخصیت تاریک که درگیر فساد مالی هستند، مشغول فعالیت هستند. «نیک سایبرت» استاد دانشگاه مریلند میگوید: «تحقیقات نشان میدهد استخدام چنین افرادی با شخصیت تاریک اصلا اتفاقی نیست.»
خیلی خوشبینانه است اگر تصور کنیم همه شرکتهای دنیا در حین استخدام نیروهای کاری به دنبال افرادی با شخصیت و با اعتماد به نفس بالا هستند که اصول اخلاقی و انسانی را رعایت میکنند. در برخی شرکتها به جای توجه به مهارتها و ویژگیهای مثبت، اتفاقا مولفههای منفی دیگری مورد توجه قرار دارند که در استخدام به آن توجه ویژهای هم نشان میدهند.
با این وجود محققان این تحقیق به صورت ویژه تاکید میکنند که مدیران قدرتمند و بزرگ دنیا لزوما افرادی با شخصیت تاریک یا خودشیفته نیستند، ولی گاهی در تصمیم گیری در استخدام نیرو، سراغ افرادی با چنین روحیه و شخصیتی میروند.
منبع: fastcompany
@honaremodiriat
۱۰ نکته مهم در بررسی پیشنهاد کاری
بررسی پیشنهاد کاری ممکن است آشفتهکننده باشد و ممکن است نگران باشید که اگر فورا جواب مثبت ندهید، فرصت از دستتان برود. بااینحال نگذارید که این هیجان باعث شود عجولانه تصمیم بگیرید و حتما آن پیشنهاد شغلی را سر حوصله و با دقت بررسی کنید، چون ممکن است شغلی نصیبتان شود که در ابتدا عالی به نظر برسد، اما بعدا متوجه شوید با حقوق اندک باید در فضایی محدود روزانه ۱۰ ساعت کار کنید و همکاران شما شوخطبع هم نیستند.
در اینجا نکاتی را که باید هنگام بررسی پیشنهاد شغلی در نظر بگیرید، بررسی میکنیم.
حقوق و مزایا
با دقت پیشنهاد را بررسی کنید و مطمئن شوید که حقوق و مزایای آن و نحوه پرداخت حقوق مطابق با انتظارات و احتیاجات شماست و اینکه از مزایای مهمی مانند بیمه درمانی برخوردار خواهید شد یا نه. همچنین بررسی کنید که اضافهکاری بخشی از وظایف شماست یا خیر و در چنین شرایطی چه مزایایی به شما داده خواهد شد.
فرهنگ شرکت
هر شرکت فرهنگ منحصربهفرد خود را دارد و مهم است بدانید که چطور در این فرهنگ جا خواهید گرفت. وقت بگذارید و درباره ارزشهای آن شرکت تحقیق کنید. حین بررسی پیشنهاد شغلی بررسی کنید قرار است کجا کار کنید؟ در اتاقی بزرگ یا فضایی محدود؟ سایر کارمندان راضی به نظر میرسند یا آشفته؟ آیا داخل محیط نور طبیعی وجود دارد؟ پوشش کارمندان باید چطور باشد؟
فرصتهای رشد شغلی
قبل از پذیرش پیشنهاد کاری، احتمال رشد و توسعه شغلی در آن شرکت را بررسی کنید. آیا فرصت ارتقای جایگاه و توسعه و آموزش حرفهای وجود دارد؟ آیا مسیر پیشرفت در آن شرکت مشخص و واضح است؟
وظایف شغلی و مسئولیتها
پیش از قبول پیشنهاد کاری، مطمئن شوید که بهخوبی در جریان وظایف شغلی و مسئولیتها قرار میگیرید. آیا این وظایف مطابق با اهداف شغلی و مجموعه مهارتهای شماست؟ آیا در محیط کار به چالش کشیده میشوید؟
ایجاد تعادل بین کار و زندگی
بررسی کنید که روزانه باید چه مقدار کار کنید و در چه ساعاتی در محیط کار حاضر و از آن خارج شوید. آیا با توجه به فشار کار میتوانید بین زندگی و کار خود تعادل سالمی برقرار کنید؟ در ماه چند روز میتوانید مرخصی بروید و وضعیت کار در روزهای تعطیل چطور خواهد بود؟
مسیر منزل تا محیط کار
مسیری که روزانه از منزل تا محیط کار طی میکنید، روی کیفیت زندگی شما اثر قابلتوجهی میگذارد. این مسیر را روزانه باید چطور طی کنید؟ هزینه استفاده از وسایل حملونقل عمومی یا وسیله شخصی چقدر خواهد بود؟ آیا این هزینه با توجه به حقوقی که خواهید گرفت، برایتان صرفه مالی خواهد داشت؟
سبک مدیریت
نکته مهم دیگری که زمان بررسی پیشنهاد کاری باید در نظر بگیرید، سبک مدیریت است که روی تجربه شغلی شما اثر مهمی میگذارد. بررسی کنید که سبک مدیریت آن شرکت مناسب شماست یا خیر. آیا ترجیح میدهید در کار استقلال زیادی داشته باشید یا مدیرانتان شما را بیشتر راهنمایی و کمک کنند؟
اعضای تیم
یکی از مسائل مهمی که تجربه شما در محیط کار را شکل میدهد، اعضای تیم و همکارانتان هستند. شما باید با سایر اعضای تیم هماهنگ باشید و بدانید که میتوانید با آنها همراه با تعامل و رضایت پروژهها را پیش ببرید.
شهرت شرکت
هنگام بررسی پیشنهاد کاری، درباره شهرت آن شرکت تحقیق کنید و ببینید همسو با ارزشها و اهداف شغلی شماست یا خیر. آیا به فعالیت در آن شرکت افتخار خواهید کرد؟ آیا ممکن است اتفاقهایی رخ دهند که بر آینده حرفه شما در درازمدت اثر منفی بگذارند؟
امنیت شغلی
شما باید ثبات و پتانسیل آن شرکت را بررسی کنید و مطمئن شوید که در درازمدت امنیت شغلی خواهید داشت. تعداد سالهای فعالیت آن شرکت را بررسی کنید و اینکه در حوزه فعالیت خود شهرت قابلقبولی دارد یا خیر.
@honaremodiriat
بررسی پیشنهاد کاری ممکن است آشفتهکننده باشد و ممکن است نگران باشید که اگر فورا جواب مثبت ندهید، فرصت از دستتان برود. بااینحال نگذارید که این هیجان باعث شود عجولانه تصمیم بگیرید و حتما آن پیشنهاد شغلی را سر حوصله و با دقت بررسی کنید، چون ممکن است شغلی نصیبتان شود که در ابتدا عالی به نظر برسد، اما بعدا متوجه شوید با حقوق اندک باید در فضایی محدود روزانه ۱۰ ساعت کار کنید و همکاران شما شوخطبع هم نیستند.
در اینجا نکاتی را که باید هنگام بررسی پیشنهاد شغلی در نظر بگیرید، بررسی میکنیم.
حقوق و مزایا
با دقت پیشنهاد را بررسی کنید و مطمئن شوید که حقوق و مزایای آن و نحوه پرداخت حقوق مطابق با انتظارات و احتیاجات شماست و اینکه از مزایای مهمی مانند بیمه درمانی برخوردار خواهید شد یا نه. همچنین بررسی کنید که اضافهکاری بخشی از وظایف شماست یا خیر و در چنین شرایطی چه مزایایی به شما داده خواهد شد.
فرهنگ شرکت
هر شرکت فرهنگ منحصربهفرد خود را دارد و مهم است بدانید که چطور در این فرهنگ جا خواهید گرفت. وقت بگذارید و درباره ارزشهای آن شرکت تحقیق کنید. حین بررسی پیشنهاد شغلی بررسی کنید قرار است کجا کار کنید؟ در اتاقی بزرگ یا فضایی محدود؟ سایر کارمندان راضی به نظر میرسند یا آشفته؟ آیا داخل محیط نور طبیعی وجود دارد؟ پوشش کارمندان باید چطور باشد؟
فرصتهای رشد شغلی
قبل از پذیرش پیشنهاد کاری، احتمال رشد و توسعه شغلی در آن شرکت را بررسی کنید. آیا فرصت ارتقای جایگاه و توسعه و آموزش حرفهای وجود دارد؟ آیا مسیر پیشرفت در آن شرکت مشخص و واضح است؟
وظایف شغلی و مسئولیتها
پیش از قبول پیشنهاد کاری، مطمئن شوید که بهخوبی در جریان وظایف شغلی و مسئولیتها قرار میگیرید. آیا این وظایف مطابق با اهداف شغلی و مجموعه مهارتهای شماست؟ آیا در محیط کار به چالش کشیده میشوید؟
ایجاد تعادل بین کار و زندگی
بررسی کنید که روزانه باید چه مقدار کار کنید و در چه ساعاتی در محیط کار حاضر و از آن خارج شوید. آیا با توجه به فشار کار میتوانید بین زندگی و کار خود تعادل سالمی برقرار کنید؟ در ماه چند روز میتوانید مرخصی بروید و وضعیت کار در روزهای تعطیل چطور خواهد بود؟
مسیر منزل تا محیط کار
مسیری که روزانه از منزل تا محیط کار طی میکنید، روی کیفیت زندگی شما اثر قابلتوجهی میگذارد. این مسیر را روزانه باید چطور طی کنید؟ هزینه استفاده از وسایل حملونقل عمومی یا وسیله شخصی چقدر خواهد بود؟ آیا این هزینه با توجه به حقوقی که خواهید گرفت، برایتان صرفه مالی خواهد داشت؟
سبک مدیریت
نکته مهم دیگری که زمان بررسی پیشنهاد کاری باید در نظر بگیرید، سبک مدیریت است که روی تجربه شغلی شما اثر مهمی میگذارد. بررسی کنید که سبک مدیریت آن شرکت مناسب شماست یا خیر. آیا ترجیح میدهید در کار استقلال زیادی داشته باشید یا مدیرانتان شما را بیشتر راهنمایی و کمک کنند؟
اعضای تیم
یکی از مسائل مهمی که تجربه شما در محیط کار را شکل میدهد، اعضای تیم و همکارانتان هستند. شما باید با سایر اعضای تیم هماهنگ باشید و بدانید که میتوانید با آنها همراه با تعامل و رضایت پروژهها را پیش ببرید.
شهرت شرکت
هنگام بررسی پیشنهاد کاری، درباره شهرت آن شرکت تحقیق کنید و ببینید همسو با ارزشها و اهداف شغلی شماست یا خیر. آیا به فعالیت در آن شرکت افتخار خواهید کرد؟ آیا ممکن است اتفاقهایی رخ دهند که بر آینده حرفه شما در درازمدت اثر منفی بگذارند؟
امنیت شغلی
شما باید ثبات و پتانسیل آن شرکت را بررسی کنید و مطمئن شوید که در درازمدت امنیت شغلی خواهید داشت. تعداد سالهای فعالیت آن شرکت را بررسی کنید و اینکه در حوزه فعالیت خود شهرت قابلقبولی دارد یا خیر.
@honaremodiriat
پارادوکس انتخاب و آزمایش مربّا!
همیشه هر چه بیشتر باشد، بهتر است. موافق نیستید؟ تنوع غذایی بیشتر در یک رستوران، طعمهای بیشتر یک برند مربا، کانالهای تلویزیونی بیشتر و …
ما همیشه به دنبال بیشتر و بیشتر هستیم، اما این فقط ظاهر امر است. واقعیّت چیز دیگری است و انتخابهای زیاد میتوانند نتیجۀ کاملاً عکسی داشته باشند و باعث ایجاد سردرگمی برای مشتری شوند.
اما چطور چنین چیزی ممکن است؟ مگر آدمها ترجیح نمیدهند دستشان برای انتخاب باز باشد؟ دقیقاً به خاطر همین متناقض بودن است که نام این پدیده را پارادوکس انتخاب یا تناقض انتخاب گذاشتهاند.
یک آزمایش علمی در زمینۀ پارادوکس انتخاب
برای درک بهتر روانشناسی مصرف کننده و تناقض انتخاب، دو محقق به نامهای "شینا لینگار" و "مارک لپر" یک آزمایش خیلی ساده را طراحی کردند. یک آزمایش که میتوانست تاثیر تعداد انتخابها را بر روی ما انسانها نشان بدهد.
آنها به یک بازار ترهبار در آمریکا رفتند و یک غرفه برای تست و خرید مربا در این بازار برپا کردند. در نصف وقتی که این غرفه برپا بود، آنها ۲۴ طعم مختلف از مربا را به نمایش گذاشتند و برای نصف دیگر اوقات، تعداد انتخابها را به ۶ طعم محدود کردند. در تمام مدت نیز به دو مساله توجه داشتند. اینکه در هر یک از این دو حالت چه تعداد از آدمها:
برای تست مرباها توقف میکردند.
یک شیشه مربا میخریدند.
نتایج به دست آمده از این آزمایش با عقل جور درنمیآمد. وقتی که محققان ۲۴ طعم را ارائه میدادند، ۶۰% از مردم برای تست مرباها توقف میکردند، ولی تنها ۳% از این افراد خرید میکردند. اما وقتی که تنها ۶ طعم در معرض نمایش بود، ۴۰% از مردم برای تست مرباها میایستاند و به طرز جالبی، ۳۰% از این افراد یک شیشه مربا میخریدند.
بنابراین با وجود آنکه آدمهای بیشتری جذب یک غرفۀ با انتخابهای متنوع میشدند، اما وقتی که تنها شش انتخاب وجود داشت، شانس اینکه مشتری خریدی انجام دهد حداقل شش برابر میشد. و این همان پارادوکس انتخاب است. اما چرا این اتفاق میافتد؟
چرا گزینههای کمتر باعث افزایش فروش میشوند؟
زمانی که آدمها با یک لیست طولانی از انتخابها روبرو هستند، تصمیم گرفتن برای آنها سخت میشود. هر چقدر که این انتخابها بیشتر باشد، آنها نیز زمان بیشتری را برای تصمیمگیری صرف خواهند کرد. حتی وقتی که این موضوع به نفعشان نباشد. روانشناسان این پدیده را فشار انتخاب نامیدهاند.
این وقتی است که فرآیند دریافت اطلاعات، ارزیابی انتخابها، مقایسه آنها و تصمیمگیری در مورد خرید آنقدر سخت میشود که حتی ممکن است خریدار به کل از تصمیم خود منصرف بشود.
این یعنی هر چقدر که گزینهها کمتر باشد، انتخاب برای مشتری راحتتر است و در نتیجه فروش شما افزایش خواهد یافت.
@honaremodiriat
همیشه هر چه بیشتر باشد، بهتر است. موافق نیستید؟ تنوع غذایی بیشتر در یک رستوران، طعمهای بیشتر یک برند مربا، کانالهای تلویزیونی بیشتر و …
ما همیشه به دنبال بیشتر و بیشتر هستیم، اما این فقط ظاهر امر است. واقعیّت چیز دیگری است و انتخابهای زیاد میتوانند نتیجۀ کاملاً عکسی داشته باشند و باعث ایجاد سردرگمی برای مشتری شوند.
اما چطور چنین چیزی ممکن است؟ مگر آدمها ترجیح نمیدهند دستشان برای انتخاب باز باشد؟ دقیقاً به خاطر همین متناقض بودن است که نام این پدیده را پارادوکس انتخاب یا تناقض انتخاب گذاشتهاند.
یک آزمایش علمی در زمینۀ پارادوکس انتخاب
برای درک بهتر روانشناسی مصرف کننده و تناقض انتخاب، دو محقق به نامهای "شینا لینگار" و "مارک لپر" یک آزمایش خیلی ساده را طراحی کردند. یک آزمایش که میتوانست تاثیر تعداد انتخابها را بر روی ما انسانها نشان بدهد.
آنها به یک بازار ترهبار در آمریکا رفتند و یک غرفه برای تست و خرید مربا در این بازار برپا کردند. در نصف وقتی که این غرفه برپا بود، آنها ۲۴ طعم مختلف از مربا را به نمایش گذاشتند و برای نصف دیگر اوقات، تعداد انتخابها را به ۶ طعم محدود کردند. در تمام مدت نیز به دو مساله توجه داشتند. اینکه در هر یک از این دو حالت چه تعداد از آدمها:
برای تست مرباها توقف میکردند.
یک شیشه مربا میخریدند.
نتایج به دست آمده از این آزمایش با عقل جور درنمیآمد. وقتی که محققان ۲۴ طعم را ارائه میدادند، ۶۰% از مردم برای تست مرباها توقف میکردند، ولی تنها ۳% از این افراد خرید میکردند. اما وقتی که تنها ۶ طعم در معرض نمایش بود، ۴۰% از مردم برای تست مرباها میایستاند و به طرز جالبی، ۳۰% از این افراد یک شیشه مربا میخریدند.
بنابراین با وجود آنکه آدمهای بیشتری جذب یک غرفۀ با انتخابهای متنوع میشدند، اما وقتی که تنها شش انتخاب وجود داشت، شانس اینکه مشتری خریدی انجام دهد حداقل شش برابر میشد. و این همان پارادوکس انتخاب است. اما چرا این اتفاق میافتد؟
چرا گزینههای کمتر باعث افزایش فروش میشوند؟
زمانی که آدمها با یک لیست طولانی از انتخابها روبرو هستند، تصمیم گرفتن برای آنها سخت میشود. هر چقدر که این انتخابها بیشتر باشد، آنها نیز زمان بیشتری را برای تصمیمگیری صرف خواهند کرد. حتی وقتی که این موضوع به نفعشان نباشد. روانشناسان این پدیده را فشار انتخاب نامیدهاند.
این وقتی است که فرآیند دریافت اطلاعات، ارزیابی انتخابها، مقایسه آنها و تصمیمگیری در مورد خرید آنقدر سخت میشود که حتی ممکن است خریدار به کل از تصمیم خود منصرف بشود.
این یعنی هر چقدر که گزینهها کمتر باشد، انتخاب برای مشتری راحتتر است و در نتیجه فروش شما افزایش خواهد یافت.
@honaremodiriat
نمیتوان مدیریت را در مدتی کوتاه آموخت!
مدیران اغلب اوقات پیش از داشتن هر گونه آمادگی، پا به دنیای پر رمز و راز مدیریت میگذارند. گاهی این اتفاق از روی اجبار میافتد. برای مثال بهدلیل ترک یکی از اعضای کلیدی و مهم از سازمان بلافاصله سازمان به فکر جایگزین کردن میافتد و کارمند جوان و بیتجربهای را انتخاب میکند.
با این حال نمیتوان مدیریت را در مدت کوتاهی آموخت، زیرا کیفیت مدیریت به میزان شناخت مدیران از خود و مدیریت بستگی دارد. متاسفانه، بسیاری از مدیران بیشتر دوست دارند مورد توجه قرار بگیرند تا اینکه سطح کیفیت مدیریت خود را ارتقا دهند و بیشتر به مدیریت تمایل دارند به جای اینکه به فکر بهبود کارهایی باشند که از پس انجام آن به خوبی بر نمیآیند.
در ادامه به بررسی چهار اشتباه متداولی میپردازیم که بسیاری از مدیران مرتکب میشوند.
۱. اکثر مدیران کنترل کردن را با اختیار دادن به دیگران اشتباه میگیرند. مدیریت از نظر بیشتر افراد به معنای دستور دادن به دیگران است. اما مدیران واقعی امر و نهی کردن به دیگران را فقط اتلاف وقت میدانند و ترجیح میدهند تا زمان خود را صرف تشکیل گروههایی کنند که به آنها اعتماد داشته و میدانند که از عهده مدیریت کارها بر میآیند.
یک مدیر موفق شخصی نیست که تمام افراد همیشه از او درخواست کمک کنند بلکه نسبت به تشکیل تیمها آگاهی و اطلاعات کافی دارد و از افراد توانا و با استعداد دیگر بهمنظور تمرکز و یافتن راهحل برای مسائل مهم کمک میگیرد.
۲. برای بسیاری از مدیران عنوان بیشتر از نیازمندیهای شغل دارای اهمیت است. بیشتر مدیران به عبارت "من مدیر هستم به همین دلیل باید به حرفهایم گوش دهید." تکیه کرده و پافشاری می کنند.
متاسفانه، اکثر مدیران بیشتر به سرپرست، معاون یا مدیرعامل شدن اهمیت میدهند و مسائل سطحی برایشان اهمیت بسیاری دارد برای مثال میخواهند نامشان روی در اتاق مدیریت دیده شود، منظره دفتر کارشان عالی باشد، نامشان در لیست اسامی پیشنهادهای کاری، نفر اول باشد و در ازای انجام کارها و وظایفی که به عهده دارند پاداشهای کلان دریافت کنند. اما مدیران حقیقی به چنین مسائل پیش پا افتادهای اهمیت نمیدهند.
۳. مدیران با اینکه نسبت به دیگران کمتر کار میکنند اما انتظاراتشان از هر فرد دیگری بیشتر است. جالب است افراد زمانی که فقط یک کارمند ساده هستند عاشق مقام مدیریت هستند و جالبتر اینکه به محض مدیر شدن ناگهان این احساس به آنها دست میدهد که باید کمتر از دیگران زحمت بکشند و ضمنا انتظار حقوق، تعطیلات بیشتر و همچنین رفتارهای متفاوتی را از سوی دیگران دارند.
اما مدیران واقعی به محض مدیر شدن سختتر از گذشته کار میکنند، به موقع و پیش از سایر کارمندان در محل کار حاضر میشوند و آخرین فردی هم هستند که آنجا را ترک میکنند.
۴. بیشتر مدیران رفتاری مشابه رفتار مدیران خود دارند. هیچ مدرسه عملی برای یادگیری نکات مدیریتی در دسترس نیست. کلاس خاصی هم در مقطع متوسطه، دبیرستان یا حتی دانشگاه برای آموزش مباحث مدیریتی وجود ندارد. بلکه مهارتهای مدیریتی از مدیری به مدیر دیگر منتقل میشود و بسیاری از افرادی که پا به عرصه مدیریت میگذارند رفتاری مانند مدیرانشان با دیگران دارند.
با این حال مدیران واقعی، اغلب روشهایی را بهکار میبرند که مدیرانشان برای مدیریت استفاده میکردند. به تاکتیکهایی که دارای انگیزه بوده فکر میکنند و تاکتیکهای دارای نقص را هم بررسی کرده سپس بر اساس تجارب خود، درباره چگونگی مدیریت اطرافیان تصمیمگیری میکنند.
آنها دائما به فکر افزایش مسوولیت پذیری در کارمندان و یافتن راههایی برای تقویت کارآیی خود هستند.
منبع: Forbes
@honaremodiriat
مدیران اغلب اوقات پیش از داشتن هر گونه آمادگی، پا به دنیای پر رمز و راز مدیریت میگذارند. گاهی این اتفاق از روی اجبار میافتد. برای مثال بهدلیل ترک یکی از اعضای کلیدی و مهم از سازمان بلافاصله سازمان به فکر جایگزین کردن میافتد و کارمند جوان و بیتجربهای را انتخاب میکند.
با این حال نمیتوان مدیریت را در مدت کوتاهی آموخت، زیرا کیفیت مدیریت به میزان شناخت مدیران از خود و مدیریت بستگی دارد. متاسفانه، بسیاری از مدیران بیشتر دوست دارند مورد توجه قرار بگیرند تا اینکه سطح کیفیت مدیریت خود را ارتقا دهند و بیشتر به مدیریت تمایل دارند به جای اینکه به فکر بهبود کارهایی باشند که از پس انجام آن به خوبی بر نمیآیند.
در ادامه به بررسی چهار اشتباه متداولی میپردازیم که بسیاری از مدیران مرتکب میشوند.
۱. اکثر مدیران کنترل کردن را با اختیار دادن به دیگران اشتباه میگیرند. مدیریت از نظر بیشتر افراد به معنای دستور دادن به دیگران است. اما مدیران واقعی امر و نهی کردن به دیگران را فقط اتلاف وقت میدانند و ترجیح میدهند تا زمان خود را صرف تشکیل گروههایی کنند که به آنها اعتماد داشته و میدانند که از عهده مدیریت کارها بر میآیند.
یک مدیر موفق شخصی نیست که تمام افراد همیشه از او درخواست کمک کنند بلکه نسبت به تشکیل تیمها آگاهی و اطلاعات کافی دارد و از افراد توانا و با استعداد دیگر بهمنظور تمرکز و یافتن راهحل برای مسائل مهم کمک میگیرد.
۲. برای بسیاری از مدیران عنوان بیشتر از نیازمندیهای شغل دارای اهمیت است. بیشتر مدیران به عبارت "من مدیر هستم به همین دلیل باید به حرفهایم گوش دهید." تکیه کرده و پافشاری می کنند.
متاسفانه، اکثر مدیران بیشتر به سرپرست، معاون یا مدیرعامل شدن اهمیت میدهند و مسائل سطحی برایشان اهمیت بسیاری دارد برای مثال میخواهند نامشان روی در اتاق مدیریت دیده شود، منظره دفتر کارشان عالی باشد، نامشان در لیست اسامی پیشنهادهای کاری، نفر اول باشد و در ازای انجام کارها و وظایفی که به عهده دارند پاداشهای کلان دریافت کنند. اما مدیران حقیقی به چنین مسائل پیش پا افتادهای اهمیت نمیدهند.
۳. مدیران با اینکه نسبت به دیگران کمتر کار میکنند اما انتظاراتشان از هر فرد دیگری بیشتر است. جالب است افراد زمانی که فقط یک کارمند ساده هستند عاشق مقام مدیریت هستند و جالبتر اینکه به محض مدیر شدن ناگهان این احساس به آنها دست میدهد که باید کمتر از دیگران زحمت بکشند و ضمنا انتظار حقوق، تعطیلات بیشتر و همچنین رفتارهای متفاوتی را از سوی دیگران دارند.
اما مدیران واقعی به محض مدیر شدن سختتر از گذشته کار میکنند، به موقع و پیش از سایر کارمندان در محل کار حاضر میشوند و آخرین فردی هم هستند که آنجا را ترک میکنند.
۴. بیشتر مدیران رفتاری مشابه رفتار مدیران خود دارند. هیچ مدرسه عملی برای یادگیری نکات مدیریتی در دسترس نیست. کلاس خاصی هم در مقطع متوسطه، دبیرستان یا حتی دانشگاه برای آموزش مباحث مدیریتی وجود ندارد. بلکه مهارتهای مدیریتی از مدیری به مدیر دیگر منتقل میشود و بسیاری از افرادی که پا به عرصه مدیریت میگذارند رفتاری مانند مدیرانشان با دیگران دارند.
با این حال مدیران واقعی، اغلب روشهایی را بهکار میبرند که مدیرانشان برای مدیریت استفاده میکردند. به تاکتیکهایی که دارای انگیزه بوده فکر میکنند و تاکتیکهای دارای نقص را هم بررسی کرده سپس بر اساس تجارب خود، درباره چگونگی مدیریت اطرافیان تصمیمگیری میکنند.
آنها دائما به فکر افزایش مسوولیت پذیری در کارمندان و یافتن راههایی برای تقویت کارآیی خود هستند.
منبع: Forbes
@honaremodiriat
🔺میانگین رسمی اعلامی #تورم بانک مرکزی رکورد زد!
◀️با توجه به آمار نکات جالب توجهی به چشم میخورد:
🔹کمترین تورم در تمام دولت ها مربوط به دولت خاتمی بوده است.
🔹تنها در دولت خاتمی تورم دور دوم نسبت به دوره اول کاهشی بوده است.
🔹میزان تورم دولت اول رئیسی از میزان تورم دور دوم تمامی دولت های پیشین بیشتر بوده است.
🔹تورم دولت دوم روحانی که با بالاترین سطح تحریمهای تاریخ ایران و خروج آمریکا از برجام همراه بود ۳۳٪ از تورم دولت اول رئیسی کمتر بوده است.
@honaremodiriat
◀️با توجه به آمار نکات جالب توجهی به چشم میخورد:
🔹کمترین تورم در تمام دولت ها مربوط به دولت خاتمی بوده است.
🔹تنها در دولت خاتمی تورم دور دوم نسبت به دوره اول کاهشی بوده است.
🔹میزان تورم دولت اول رئیسی از میزان تورم دور دوم تمامی دولت های پیشین بیشتر بوده است.
🔹تورم دولت دوم روحانی که با بالاترین سطح تحریمهای تاریخ ایران و خروج آمریکا از برجام همراه بود ۳۳٪ از تورم دولت اول رئیسی کمتر بوده است.
@honaremodiriat
مدیریت در دست کارکنان
در پژوهشها و مقالات علمی مختلف بر این موضوع تاکید شده است که چقدر حق ابراز نظرات برای کارکنان اهمیت دارد. در ژورنالهای پژوهشی اغلب به نظرات و قدرت ابراز نظرات آنها، «صدای» کارکنان گفته میشود.
در سازمانی که صدای کارکنان آن شنیده شود، انگیزه هم بیشتر خواهد بود. افراد تعهد بیشتری برای انجام کارهایی خواهند داشت که دستکم تا حدی در آن نظر داده باشند؛ نه آنکه اهداف و برنامهها از طریق سطوح بالاتر سازمان به آنها تحمیل شده باشد.
یافتههای یک پژوهش نشان داده است که در سازمانهایی که از صدای کارکنان گریزان هستند، اغلب مشکل از کمبود اعتماد بهنفس مدیران است. در حقیقت، مدیران آنقدر احساس ضعف میکنند که حتی کوچکترین اظهارات کارکنان را خطرآفرین تلقی میکنند.
شاید ریشههای این فلسفه مدیریتی غیرانسانی را بتوان در تفکرات "فردریک تیلور"، مهندس مکانیک آمریکایی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پیدا کرد. او را به جرات میتوان پدر شیوه مدیریت ابزاری دانست. تیلور زمان زیادی را صرف بهترین شیوهها و استاندارد انجام کارها کرد.
ذهن او درگیر این بود که کارگران با چه روشها و طی چه حرکتهایی باید کار کنند، طول بیل آنها باید چقدر باشد، چند قدم بردارند و در هر حرکت چقدر ماده را با بیل جابهجا کنند. تنها چیزی که تیلور به آن اهمیت نمیداد، نظر کارگران نسبت به این فرآیندها و استانداردهای دقیق بود.
در هر صورت، میزان نقشآفرینی کارکنان در سازمانهایشان به شدت بر انگیزههای آنها اثر میگذارد. پژوهشها نشان داده است کارکنانی که هیچ سهمی از تصمیمگیریها ندارند، فقط در ۷ درصد موارد تعهد بالایی نسبت به مشتریان نشان میدهند. همچنین پس از اهمیت دادن به کارکنان، درصد کارکنان سختکوش(بهصورت داوطلبانه) از ۳درصد به ۴۹درصد جهش میکند. اما شنیدن صدای کارکنان و اهمیت دادن به نظرات آنها در تصمیمگیریها (که اوج آن واگذاری بسیاری از امور مدیریتی به آنها است)، بیشترین اثر را از جنبه نوآوری به جای میگذارد.
افرادی که هیچ اختیار و مسوولیتی در سازمان ندارند، آنجا نمیمانند که فقط به دستورات دیگران عمل کنند. ۷۴درصد از آمریکاییهای فاقد اختیار شغلی، گفتهاند که تمایل به تغییر شغل دارند. ۴۶درصد فعالانه برنامههایی برای این تغییر ریختهاند. اما کارکنانی که احساس میکنند مورد اعتماد کارفرمای خود هستند، فقط در یکپنجم موارد به فکر استعفا میافتند.
نویسنده: Rodd Wagner
@honaremodiriat
در پژوهشها و مقالات علمی مختلف بر این موضوع تاکید شده است که چقدر حق ابراز نظرات برای کارکنان اهمیت دارد. در ژورنالهای پژوهشی اغلب به نظرات و قدرت ابراز نظرات آنها، «صدای» کارکنان گفته میشود.
در سازمانی که صدای کارکنان آن شنیده شود، انگیزه هم بیشتر خواهد بود. افراد تعهد بیشتری برای انجام کارهایی خواهند داشت که دستکم تا حدی در آن نظر داده باشند؛ نه آنکه اهداف و برنامهها از طریق سطوح بالاتر سازمان به آنها تحمیل شده باشد.
یافتههای یک پژوهش نشان داده است که در سازمانهایی که از صدای کارکنان گریزان هستند، اغلب مشکل از کمبود اعتماد بهنفس مدیران است. در حقیقت، مدیران آنقدر احساس ضعف میکنند که حتی کوچکترین اظهارات کارکنان را خطرآفرین تلقی میکنند.
شاید ریشههای این فلسفه مدیریتی غیرانسانی را بتوان در تفکرات "فردریک تیلور"، مهندس مکانیک آمریکایی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پیدا کرد. او را به جرات میتوان پدر شیوه مدیریت ابزاری دانست. تیلور زمان زیادی را صرف بهترین شیوهها و استاندارد انجام کارها کرد.
ذهن او درگیر این بود که کارگران با چه روشها و طی چه حرکتهایی باید کار کنند، طول بیل آنها باید چقدر باشد، چند قدم بردارند و در هر حرکت چقدر ماده را با بیل جابهجا کنند. تنها چیزی که تیلور به آن اهمیت نمیداد، نظر کارگران نسبت به این فرآیندها و استانداردهای دقیق بود.
در هر صورت، میزان نقشآفرینی کارکنان در سازمانهایشان به شدت بر انگیزههای آنها اثر میگذارد. پژوهشها نشان داده است کارکنانی که هیچ سهمی از تصمیمگیریها ندارند، فقط در ۷ درصد موارد تعهد بالایی نسبت به مشتریان نشان میدهند. همچنین پس از اهمیت دادن به کارکنان، درصد کارکنان سختکوش(بهصورت داوطلبانه) از ۳درصد به ۴۹درصد جهش میکند. اما شنیدن صدای کارکنان و اهمیت دادن به نظرات آنها در تصمیمگیریها (که اوج آن واگذاری بسیاری از امور مدیریتی به آنها است)، بیشترین اثر را از جنبه نوآوری به جای میگذارد.
افرادی که هیچ اختیار و مسوولیتی در سازمان ندارند، آنجا نمیمانند که فقط به دستورات دیگران عمل کنند. ۷۴درصد از آمریکاییهای فاقد اختیار شغلی، گفتهاند که تمایل به تغییر شغل دارند. ۴۶درصد فعالانه برنامههایی برای این تغییر ریختهاند. اما کارکنانی که احساس میکنند مورد اعتماد کارفرمای خود هستند، فقط در یکپنجم موارد به فکر استعفا میافتند.
نویسنده: Rodd Wagner
@honaremodiriat
همه رهبران منابع انسـانی بر اسـاس مدل اولریچ چهار نقش اصلی را در سـازمان ایفا میکننـد کـه شـریک اسـتراتژیک، متخصـص فرایندهای منابـع انسـانی، قهرمـان تغییر و حامـی کارکنـان نامیده میشـود.
شـرایط کسـب و کار بر میـزان ایفای این نقشها توسـط رهبران منابع انسـانی تاثیرگذار اسـت.
@honaremodiriat
شـرایط کسـب و کار بر میـزان ایفای این نقشها توسـط رهبران منابع انسـانی تاثیرگذار اسـت.
@honaremodiriat
آیا شما ضداولویت دارید؟
مجتبی لشکربلوکی
پروفسور پیتر دراکر را احتمالا بشناسید و یا دست کم نامش را شنیده باشید. ادبیات مدیریت مدرن با او شروع می شود. مجله بیزنس ویک او را «ماندگارترین متفکر مدیریت زمان ما» نامیده. بگذریم. او از مفهومی در آموزه هایش استفاده می کند که تقریبا معادل فارسی مناسبی برای آن نمی توان یافت.
همه ما با اولویت و اولویت بندی آشنا هستیم که ترجمه کلمه Priority است. اما او از واژه posteriority در آموزه هایش استفاده می کند که هر چند در فارسی می توان معادل هایی برایش پیدا کرد. اما شاید بد نباشد که فعلا اول تعریفش کنیم بعد واژه برایش پیشنهاد کنیم.
او می گوید هر کسی (مثلا مدیر ارشد سازمان/کشور) باید برای خودش فهرستی از اولویت ها داشته باشد. امروزه این حرف او بدیهی است. اما در کنارش می گوید هر کسی باید فهرستی از کارهای که نمی خواهد انجام دهد یا کارهایی که می خواهد کنار بگذارد هم داشته باشد. که شاید بد نباشد به آن بگوییم: ضداولویت ها یا اولویت های معکوس. (یادآوری: واژه اولویت معکوس را وام دار اردلان لقائی از نشریه ترجمان هستم)
برخی امور هستند که باید در اولویت قرار بگیرند و منابع محدودمان (زمان، انرژی، پول، اعتبار اجتماعی و بهترین افرادمان) را به آن تخصیص دهیم. خُب! تا اینجا مشکلی نیست. اما مساله این است که همه آن ها که گفتیم محدودند: هم زمان، هم انرژی، هم پول و هم اعتبار اجتماعی و هم بهترین افراد. اینجاست که شما باید ضد اولویت های تان را هم مشخص کنید. تا منابع محدودتان آزاد شود برای اولویت ها. بدون ضد اولویت ها صحبت کردن در مورد اولویت ها یک شوخی زشت است. یک بار دیگر برگردید و این جمله را بخوانید!
حالا این ضد اولویت یعنی چه؟ یعنی فهرستی داشته باشیم از این سه مورد:
◻️کارهایی که باید متوقف کنیم.
◻️کارهایی که هرگز شروع نمی کنیم.
◻️کارهایی که به صورت استراتژیک به تعویق می اندازیم.
دقت کنید نه اینکه این موارد بالا بد هستند، اگر بد بودند که اصلا نیاز به تصمیم نبود. مساله این است که احتمالا کارهایی که باید متوقف کنیم، توجیحاتی برای ادامه دارند. کارهایی که شروع نمی کنیم هم به ما چشمک می زنند و دلبری می کنند، و کارهایی که به تعویق می اندازیم هم جذابیت هایی دارند اما ما تصمیم می گیریم برای آن که به اولویت هایمان برسیم لازم است که برخی امور را کنار بگذاریم.
بگذارید مثالی بزنم وقتی شما برنامه توسعه یک کشور را می خوانید و 1261 آرزو، ایده، برنامه، خواسته، هدف، در آن دیده می شود و تقریبا همه را راضی کرده است، بدون آن که معلوم شود کدام موارد حیاتی است یعنی اینکه شما ضداولویت های روشن ندارید بنابراین اولویت هایتان عملا بی فایده و غیرزهردار است.
یا وقتی یک مدیر سازمان در سال جدید 15 اولویت اعلام می کند که هر کدام فیل افکن است از جمله اینکه در سال جدید هم مهندسی مجدد کنیم و هم به سمت تعالی حرکت کنیم و هم صادراتی شویم و هم با سه شریک تجاری، برای اولین بار همکاری استراتژیک کنيم و هم اینکه در کل کشور شبکه فروش مویرگی راه بیاندازيم و هم... این یعنی اینکه ایشان در عمل اولویت ندارد!
تجویز راهبردی
جالب این جاست که خیلی وقت ها مساله در تشخیص اولویت ها نیست همه ما کمابیش می فهمیم که مهم ترین امور چیستند. مساله معمولا جای دیگری است. به قول پیتر دراکر مهم ترین چیز در مورد اولویت ها و ضد اولویت ها، بصیرت (تحلیل هوشمندانه) نیست، بلکه جسارت (انتخاب شجاعانه) است.
خودم سالانه اولویت ها و اهدافم را می نوشتم. اما در سال جدید ضد اولویت ها هم به سند اهداف و اولویت های سالانه ام راه پیدا کرد. پیشنهاد می کنم شما هم چنین کنید. بدون ضد اولویت ها، اولویت ها معنادار نیستند!
@honaremodiriat
مجتبی لشکربلوکی
پروفسور پیتر دراکر را احتمالا بشناسید و یا دست کم نامش را شنیده باشید. ادبیات مدیریت مدرن با او شروع می شود. مجله بیزنس ویک او را «ماندگارترین متفکر مدیریت زمان ما» نامیده. بگذریم. او از مفهومی در آموزه هایش استفاده می کند که تقریبا معادل فارسی مناسبی برای آن نمی توان یافت.
همه ما با اولویت و اولویت بندی آشنا هستیم که ترجمه کلمه Priority است. اما او از واژه posteriority در آموزه هایش استفاده می کند که هر چند در فارسی می توان معادل هایی برایش پیدا کرد. اما شاید بد نباشد که فعلا اول تعریفش کنیم بعد واژه برایش پیشنهاد کنیم.
او می گوید هر کسی (مثلا مدیر ارشد سازمان/کشور) باید برای خودش فهرستی از اولویت ها داشته باشد. امروزه این حرف او بدیهی است. اما در کنارش می گوید هر کسی باید فهرستی از کارهای که نمی خواهد انجام دهد یا کارهایی که می خواهد کنار بگذارد هم داشته باشد. که شاید بد نباشد به آن بگوییم: ضداولویت ها یا اولویت های معکوس. (یادآوری: واژه اولویت معکوس را وام دار اردلان لقائی از نشریه ترجمان هستم)
برخی امور هستند که باید در اولویت قرار بگیرند و منابع محدودمان (زمان، انرژی، پول، اعتبار اجتماعی و بهترین افرادمان) را به آن تخصیص دهیم. خُب! تا اینجا مشکلی نیست. اما مساله این است که همه آن ها که گفتیم محدودند: هم زمان، هم انرژی، هم پول و هم اعتبار اجتماعی و هم بهترین افراد. اینجاست که شما باید ضد اولویت های تان را هم مشخص کنید. تا منابع محدودتان آزاد شود برای اولویت ها. بدون ضد اولویت ها صحبت کردن در مورد اولویت ها یک شوخی زشت است. یک بار دیگر برگردید و این جمله را بخوانید!
حالا این ضد اولویت یعنی چه؟ یعنی فهرستی داشته باشیم از این سه مورد:
◻️کارهایی که باید متوقف کنیم.
◻️کارهایی که هرگز شروع نمی کنیم.
◻️کارهایی که به صورت استراتژیک به تعویق می اندازیم.
دقت کنید نه اینکه این موارد بالا بد هستند، اگر بد بودند که اصلا نیاز به تصمیم نبود. مساله این است که احتمالا کارهایی که باید متوقف کنیم، توجیحاتی برای ادامه دارند. کارهایی که شروع نمی کنیم هم به ما چشمک می زنند و دلبری می کنند، و کارهایی که به تعویق می اندازیم هم جذابیت هایی دارند اما ما تصمیم می گیریم برای آن که به اولویت هایمان برسیم لازم است که برخی امور را کنار بگذاریم.
بگذارید مثالی بزنم وقتی شما برنامه توسعه یک کشور را می خوانید و 1261 آرزو، ایده، برنامه، خواسته، هدف، در آن دیده می شود و تقریبا همه را راضی کرده است، بدون آن که معلوم شود کدام موارد حیاتی است یعنی اینکه شما ضداولویت های روشن ندارید بنابراین اولویت هایتان عملا بی فایده و غیرزهردار است.
یا وقتی یک مدیر سازمان در سال جدید 15 اولویت اعلام می کند که هر کدام فیل افکن است از جمله اینکه در سال جدید هم مهندسی مجدد کنیم و هم به سمت تعالی حرکت کنیم و هم صادراتی شویم و هم با سه شریک تجاری، برای اولین بار همکاری استراتژیک کنيم و هم اینکه در کل کشور شبکه فروش مویرگی راه بیاندازيم و هم... این یعنی اینکه ایشان در عمل اولویت ندارد!
تجویز راهبردی
جالب این جاست که خیلی وقت ها مساله در تشخیص اولویت ها نیست همه ما کمابیش می فهمیم که مهم ترین امور چیستند. مساله معمولا جای دیگری است. به قول پیتر دراکر مهم ترین چیز در مورد اولویت ها و ضد اولویت ها، بصیرت (تحلیل هوشمندانه) نیست، بلکه جسارت (انتخاب شجاعانه) است.
خودم سالانه اولویت ها و اهدافم را می نوشتم. اما در سال جدید ضد اولویت ها هم به سند اهداف و اولویت های سالانه ام راه پیدا کرد. پیشنهاد می کنم شما هم چنین کنید. بدون ضد اولویت ها، اولویت ها معنادار نیستند!
@honaremodiriat
کار و تفریح را با هم انجام دهید!
همه ما در طول يك روز كاري به استراحت و تجديد قوا نياز داریم و به همین دلیل هم هست كه برنامهريزي براي تفريح و خوشي در محل كار امری ضروري است. ما بايد به اين اطمينان برسيم كه روساي ما ميدانند روبات نيستيم و به زماني براي لطيفه تعريف كردن يا نوشيدن چاي يا قهوه و كمي شاد بودن نياز داريم.
اگر آگاهي از فواید تفريح و شادي در كار افزايش يابد و همه از ارزش والاي اين مساله اطلاع يابند، آنگاه ميتوان دريافت كه كيفيت زندگي همراه با شادي و تفريح، بيشتر از زندگيهاي راكد و ساكن است. بايد به همه فهماند كه ميتوان در محل كار شاد بود و تفريح كرد، بدون اينكه به بهرهوري و بازدهي كار لطمهاي وارد شود (چه در بلندمدت و چه در كوتاهمدت).
همه افراد بايد زماني را به تفريح و شادي در كار اختصاص دهند، چرا كه از اين طريق تعادلي مفيد بين فعاليتهاي سنگين و خشك كاري و فعاليتهاي لطيف و آرامش بخش غير كاري برقرار ميشود و اين يعني افزايش كارآمدي و رضايت از زندگي.
بهطور کلی، اختصاص وقت تفريح و شادي در كار ميتواند پلي باشد براي تحقق اين نوع خواستهها. فواید تفریح در کار عبارت است از:
رفاه جسمي و روحي را افزايش ميدهد و از ميزان استرسها ميكاهد و حس استقلال را در افراد تقويت ميكند.
به افراد در مقابله با معضل استرس كمك ميكند.
بر ارتقاي عملكرد حرفهاي تاثير گذاشته و توانايي تصميمگيري و حل مساله را بهبود ميبخشد.
با تبيين ارزشها و افزايش تعاملات اجتماعي و رفع موانع موجود باعث توسعه فردي ميشود.
آموختن چگونه شاد بودن و تفريح كردن در كار ميتواند بنيانهاي اصلي اخلاقيات كار را شكل داده و روحيه كار گروهي را تقويت كند و اثر شگرفي بر اعتماد به نفس و خودبرانگيختگي، حس هويت و آزادي در تصميمگيري و كاهش استرس و رفع كسالت داشته باشد.
منبع:Work Happy Now
@honaremodiriat
همه ما در طول يك روز كاري به استراحت و تجديد قوا نياز داریم و به همین دلیل هم هست كه برنامهريزي براي تفريح و خوشي در محل كار امری ضروري است. ما بايد به اين اطمينان برسيم كه روساي ما ميدانند روبات نيستيم و به زماني براي لطيفه تعريف كردن يا نوشيدن چاي يا قهوه و كمي شاد بودن نياز داريم.
اگر آگاهي از فواید تفريح و شادي در كار افزايش يابد و همه از ارزش والاي اين مساله اطلاع يابند، آنگاه ميتوان دريافت كه كيفيت زندگي همراه با شادي و تفريح، بيشتر از زندگيهاي راكد و ساكن است. بايد به همه فهماند كه ميتوان در محل كار شاد بود و تفريح كرد، بدون اينكه به بهرهوري و بازدهي كار لطمهاي وارد شود (چه در بلندمدت و چه در كوتاهمدت).
همه افراد بايد زماني را به تفريح و شادي در كار اختصاص دهند، چرا كه از اين طريق تعادلي مفيد بين فعاليتهاي سنگين و خشك كاري و فعاليتهاي لطيف و آرامش بخش غير كاري برقرار ميشود و اين يعني افزايش كارآمدي و رضايت از زندگي.
بهطور کلی، اختصاص وقت تفريح و شادي در كار ميتواند پلي باشد براي تحقق اين نوع خواستهها. فواید تفریح در کار عبارت است از:
رفاه جسمي و روحي را افزايش ميدهد و از ميزان استرسها ميكاهد و حس استقلال را در افراد تقويت ميكند.
به افراد در مقابله با معضل استرس كمك ميكند.
بر ارتقاي عملكرد حرفهاي تاثير گذاشته و توانايي تصميمگيري و حل مساله را بهبود ميبخشد.
با تبيين ارزشها و افزايش تعاملات اجتماعي و رفع موانع موجود باعث توسعه فردي ميشود.
آموختن چگونه شاد بودن و تفريح كردن در كار ميتواند بنيانهاي اصلي اخلاقيات كار را شكل داده و روحيه كار گروهي را تقويت كند و اثر شگرفي بر اعتماد به نفس و خودبرانگيختگي، حس هويت و آزادي در تصميمگيري و كاهش استرس و رفع كسالت داشته باشد.
منبع:Work Happy Now
@honaremodiriat
«خوب بودن» به جای «بهترین بودن»
در سال ۱۹۹۷، وقتی به فرودگاه مونترال پای گذاشتم، "استوارت گرینر" را دیدم. او در آن زمان در حال نگارش کتابی با عنوان راهنمای مدیریت بود. با او گفتوگویی کردم. استوارت معتقد بود محتوای راهنما باید بر مبنای مفهوم رقابت در کسب و کار نوشته شود و حتی خود راهنما نیز باید در مقایسه با دیگر راهنماها مزیت رقابتی داشته باشد.
اما من پاسخ دادم: به هیچ وجه خود من که هرگز در زندگیام به دنبال رقابت با دیگران نبودهام. من هیچ وقت برای بهترین بودن برنامهریزی نکردهام؛ این نوع برنامهریزی استانداردی سطح پایین است.
من فقط به دنبال آن بوده ام که خوب باشم؛ بهترین کار این است که هر فرد با خودش رقابت کند نه با دیگران، و سعی کند بهترینِ خودش باشد.
اصلا "بهترین بودن" یعنی چه؟ آیا چایکوفسکی از بتهوون بهتر بود؟ آیا ادیت پیاف بهترین بازیگر و خواننده بود؟ من که به خود اجازه قضاوت نمی دهم، اما حداقل چیزی که میتوانم بگویم این است که او همیشه خوب بود و بهترین خودش بود.
"سيليو برنیر" در بازی های المپیک ۱۹۸۴ برنده مدال طلای شیرجه شده بود. یک روز از او پرسیدم: «نقطه اصلی و متمایز کننده ورزشکارانی مانند تو که به چنین افتخاراتی دست مییابند چیست؟» او پاسخ داد: «من در آن سالها بهترین کاری را انجام میدادم که از دستم برمیآمد و آن رقابت با خودم بود.»
پس شاید وقت آن رسیده باشد که وسواسمان برای بهترین بودن در مقایسه با دیگران» را رها کنیم؛ در عوض، تمام تلاشمان را صرف این کنیم که تا حد ممکن خوب باشیم و برای رسیدن به آن، هر کاری از دستمان برمیآید انجام دهیم.
قصههای شب برای مدیران
هنری میتزبرگ
@honaremodiriat
در سال ۱۹۹۷، وقتی به فرودگاه مونترال پای گذاشتم، "استوارت گرینر" را دیدم. او در آن زمان در حال نگارش کتابی با عنوان راهنمای مدیریت بود. با او گفتوگویی کردم. استوارت معتقد بود محتوای راهنما باید بر مبنای مفهوم رقابت در کسب و کار نوشته شود و حتی خود راهنما نیز باید در مقایسه با دیگر راهنماها مزیت رقابتی داشته باشد.
اما من پاسخ دادم: به هیچ وجه خود من که هرگز در زندگیام به دنبال رقابت با دیگران نبودهام. من هیچ وقت برای بهترین بودن برنامهریزی نکردهام؛ این نوع برنامهریزی استانداردی سطح پایین است.
من فقط به دنبال آن بوده ام که خوب باشم؛ بهترین کار این است که هر فرد با خودش رقابت کند نه با دیگران، و سعی کند بهترینِ خودش باشد.
اصلا "بهترین بودن" یعنی چه؟ آیا چایکوفسکی از بتهوون بهتر بود؟ آیا ادیت پیاف بهترین بازیگر و خواننده بود؟ من که به خود اجازه قضاوت نمی دهم، اما حداقل چیزی که میتوانم بگویم این است که او همیشه خوب بود و بهترین خودش بود.
"سيليو برنیر" در بازی های المپیک ۱۹۸۴ برنده مدال طلای شیرجه شده بود. یک روز از او پرسیدم: «نقطه اصلی و متمایز کننده ورزشکارانی مانند تو که به چنین افتخاراتی دست مییابند چیست؟» او پاسخ داد: «من در آن سالها بهترین کاری را انجام میدادم که از دستم برمیآمد و آن رقابت با خودم بود.»
پس شاید وقت آن رسیده باشد که وسواسمان برای بهترین بودن در مقایسه با دیگران» را رها کنیم؛ در عوض، تمام تلاشمان را صرف این کنیم که تا حد ممکن خوب باشیم و برای رسیدن به آن، هر کاری از دستمان برمیآید انجام دهیم.
قصههای شب برای مدیران
هنری میتزبرگ
@honaremodiriat
مزایای استخدام کسی که بارها شغل خود را عوض کرده است!
بسیاری از کسانی که در گذشته شغلهای کوتاهمدت داشتهاند، خودشان انتخاب نکردهاند که شغلشان را مدام تغییر دهند. آنها طبق یک روال پیش نرفتهاند و فراز و نشیبهای زیادی داشتهاند. آنها میدانند چطور بر ناملایمات غلبه کنند. آنها میدانند وقتی کار نیاز دارند، چطور کار پیدا کنند. این کاملا بدیهی است و مدیران استخدام باید این را بدانند، اما متاسفانه افرادی که در جایگاه استخدام هستند، از این مساله غافلند.
برای استخدام فردی که بارها «از این شاخه به آن شاخه پریده»، دلایل بسیاری وجود دارد، از جمله:
۱. کسانی که شغل خود را بارها عوض کردهاند، از ورود به محیطهای جدید و کشف ناشناختههای یک سازمان جدید نمیترسند. چون این کار را بارها انجام دادهاند. آنها میدانند چگونه در مسیر زندگی و دائما یاد بگیرند و این مهارتی است که همه سازمانها نیاز دارند.
۲. این افراد، در مقایسه با افرادی که سالها در یک سازمان میمانند، دایره ارتباطات گستردهتری دارند. شبکه ارتباطی گسترده یعنی ایدههای بیشتر، حمایت معنوی بیشتر و ارتباط با گروههای مختلف و متنوع و اینها فاکتورهای مهمی برای موفقیت کارکنان و سازمان شما هستند.
۳. کسانی که شغل خود را بارها تغییر دادهاند، برای مدیران مختلف کار کردهاند و میدانند چگونه خود را با سبکهای مدیریتی مختلف وفق دهند.
۴. کسی که به میل و خواسته خود، شغل خود را بارها عوض کرده است، به تواناییهایش ایمان دارد و میداند اگر محیط قدیمی پاسخگوی نیازهایش نبود، میتواند وارد یک محیط جدید شود. آیا نمیخواهید کسی را استخدام کنید که اعتماد به نفس دارد و جایگاهش را میداند؟
۵. کسانی که مدام شغل خود را تغییر میدهند، در هر سازمانی که باشند، مهارتهای جدید یاد میگیرند و چیزهای جدید کشف میکنند.
۶. این افراد به مواجهه با تغییر عادت دارند. آنها برای آنکه موفق شوند، نیازی به حفظ وضعیت موجود ندارند. آیا شما میخواهید کسبوکارتان تا سالیان سال در یک وضعیت بماند؟ گمان نمیکنم!
۷. این افراد به راحتی میتوانند نشانههای موفقیت یا شکست یک برنامه، فرآیند یا طرح را تشخیص دهند. وقتی کسی میگوید «چند تا پیراهن بیشتر پاره کردهام»، منظورش را میدانیم. این افراد برای کسب تجربه بارها زمین خوردهاند و پروژههای موفق و ناموفق بسیاری را پشت سر گذاشتهاند. این زمین خوردنها و زخمها برای هر سازمانی ارزشمندند.
نویسنده: Liz Ryan
@honaremodiriat
بسیاری از کسانی که در گذشته شغلهای کوتاهمدت داشتهاند، خودشان انتخاب نکردهاند که شغلشان را مدام تغییر دهند. آنها طبق یک روال پیش نرفتهاند و فراز و نشیبهای زیادی داشتهاند. آنها میدانند چطور بر ناملایمات غلبه کنند. آنها میدانند وقتی کار نیاز دارند، چطور کار پیدا کنند. این کاملا بدیهی است و مدیران استخدام باید این را بدانند، اما متاسفانه افرادی که در جایگاه استخدام هستند، از این مساله غافلند.
برای استخدام فردی که بارها «از این شاخه به آن شاخه پریده»، دلایل بسیاری وجود دارد، از جمله:
۱. کسانی که شغل خود را بارها عوض کردهاند، از ورود به محیطهای جدید و کشف ناشناختههای یک سازمان جدید نمیترسند. چون این کار را بارها انجام دادهاند. آنها میدانند چگونه در مسیر زندگی و دائما یاد بگیرند و این مهارتی است که همه سازمانها نیاز دارند.
۲. این افراد، در مقایسه با افرادی که سالها در یک سازمان میمانند، دایره ارتباطات گستردهتری دارند. شبکه ارتباطی گسترده یعنی ایدههای بیشتر، حمایت معنوی بیشتر و ارتباط با گروههای مختلف و متنوع و اینها فاکتورهای مهمی برای موفقیت کارکنان و سازمان شما هستند.
۳. کسانی که شغل خود را بارها تغییر دادهاند، برای مدیران مختلف کار کردهاند و میدانند چگونه خود را با سبکهای مدیریتی مختلف وفق دهند.
۴. کسی که به میل و خواسته خود، شغل خود را بارها عوض کرده است، به تواناییهایش ایمان دارد و میداند اگر محیط قدیمی پاسخگوی نیازهایش نبود، میتواند وارد یک محیط جدید شود. آیا نمیخواهید کسی را استخدام کنید که اعتماد به نفس دارد و جایگاهش را میداند؟
۵. کسانی که مدام شغل خود را تغییر میدهند، در هر سازمانی که باشند، مهارتهای جدید یاد میگیرند و چیزهای جدید کشف میکنند.
۶. این افراد به مواجهه با تغییر عادت دارند. آنها برای آنکه موفق شوند، نیازی به حفظ وضعیت موجود ندارند. آیا شما میخواهید کسبوکارتان تا سالیان سال در یک وضعیت بماند؟ گمان نمیکنم!
۷. این افراد به راحتی میتوانند نشانههای موفقیت یا شکست یک برنامه، فرآیند یا طرح را تشخیص دهند. وقتی کسی میگوید «چند تا پیراهن بیشتر پاره کردهام»، منظورش را میدانیم. این افراد برای کسب تجربه بارها زمین خوردهاند و پروژههای موفق و ناموفق بسیاری را پشت سر گذاشتهاند. این زمین خوردنها و زخمها برای هر سازمانی ارزشمندند.
نویسنده: Liz Ryan
@honaremodiriat
دیکتاتوری در شیلی چگونه پایان یافت ؟
برگی از تاریخ
آگوستو پینوشه (Augusto Pinochet) در 11 سپتامبر 1973 طی یک کودتای نظامی به قدرت رسید. این کودتا منجر به سرنگونی حکومت دموکراتیک سالوادور آلنده شد. پس از کودتا، پینوشه به عنوان رئیسجمهور نظامی شیلی حکومت کرد و تا سال 1990 در قدرت بود.
دوران حکومت پینوشه به دلیل نقض گسترده حقوق بشر و سرکوب مخالفان سیاسی به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است. بر اساس گزارشها، در طول حکومت وی، هزاران نفر کشته، ناپدید و یا تحت شکنجه قرار گرفتند
در سال 1989، مردم شیلی توانستند با انتخاب پتریسیو آیلوین (Patricio Aylwin) به عنوان رئیسجمهور، سرنوشت سیاسی خود را تغییر دهند و به دوران حکومت نظامی آگوستو پینوشه پایان دهند. این اتفاق بهوسیله یک روند دموکراتیک و انتخابات آزاد ممکن شد که نتیجه چندین سال تلاش و مبارزه سیاسی بود.
زمینه و شرایط تاریخی
1. رفراندوم 1988: اولین قدم مهم در تغییر سرنوشت سیاسی شیلی، رفراندومی بود که در اکتبر 1988 برگزار شد. در این رفراندوم، مردم شیلی باید تصمیم میگرفتند که آیا پینوشه باید برای یک دوره هشت ساله دیگر در قدرت بماند یا خیر. نتیجه رفراندوم با اکثریت آرا "نه" بود، که به معنی عدم تمدید حکومت پینوشه بود.
2. ائتلاف سیاسی: اپوزیسیون ضد پینوشه، با تشکیل یک ائتلاف گسترده به نام "کنسرتاسیون دموکراتیک" موفق به متحد کردن نیروهای مختلف سیاسی از جمله سوسیالیستها، مسیحیان دموکرات و دیگر احزاب میانهرو و چپ شد. این ائتلاف توانست با ارائه یک برنامه سیاسی جامع، اعتماد مردم را جلب کند.
انتخابات 1989
پس از رفراندوم 1988، حکومت نظامی مجبور به برگزاری انتخابات آزاد شد. انتخابات ریاستجمهوری در دسامبر 1989 برگزار شد و پتریسیو آیلوین، نامزد ائتلاف کنسرتاسیون، توانست با کسب بیشترین آرا به پیروزی برسد.
عوامل موفقیت
1. مشارکت مردمی: یکی از کلیدهای موفقیت، مشارکت گسترده مردم در فرآیند دموکراتیک بود. آگاهی عمومی از اهمیت انتخابات و تمایل برای تغییر، موجب شد تا نرخ مشارکت بالایی در انتخابات داشته باشند.
2. تاکتیکهای مسالمتآمیز: اپوزیسیون با استفاده از روشهای مسالمتآمیز و قانونی، توانست به اهداف خود برسد. مبارزات انتخاباتی با تاکید بر اصلاحات دموکراتیک و حقوق بشر انجام شد.
3. فشار بینالمللی: فشارهای بینالمللی نیز نقشی اساسی در پایان دادن به حکومت پینوشه داشت. جامعه بینالمللی از طریق سازمانهای حقوق بشری و دولتهای خارجی، بر حکومت نظامی شیلی فشار آورد تا به دموکراسی بازگردد.
نتیجه گیری
انتخاب پتریسیو آیلوین به عنوان رئیسجمهور، آغازگر دوره جدیدی از دموکراسی در شیلی بود.در آن دوره مهم ترین عامل یعنی اتحاد مردم و مشارکت بالا توانست به دیکتاتوری پینوشه پایان دهد ،
مردم شیلی مشارکت در انتخابات را به معنی تایید سیاست حاکم بر جامعه و مشارکت خود در کشتن جوانهای کشور نمی دانستند
مردم شیلی برای تغییرات به جای قهر و انفعال و امید به قدرت ها یا شخصیت های خارجی در یک روش مسالمت آمیز موفق به تغییر ساختار حکومت دیکتاتوری خود شدند.
مردم شیلی به جای خط کشی بین خود و دوستانشان و زدن انگ و ننگ به خاطر طرفداری از کاندیدها و دعوت به مشارکت در انتخابات برای نتیجه گیری از هر خط فکری که بودند با هم متحد شدند و نه یک شبه بلکه طی یک مبارزه ۱۷ ساله موفق به ایجاد تغییرات شدند.
اکونومیست فارسی
@honaremodiriat
برگی از تاریخ
آگوستو پینوشه (Augusto Pinochet) در 11 سپتامبر 1973 طی یک کودتای نظامی به قدرت رسید. این کودتا منجر به سرنگونی حکومت دموکراتیک سالوادور آلنده شد. پس از کودتا، پینوشه به عنوان رئیسجمهور نظامی شیلی حکومت کرد و تا سال 1990 در قدرت بود.
دوران حکومت پینوشه به دلیل نقض گسترده حقوق بشر و سرکوب مخالفان سیاسی به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است. بر اساس گزارشها، در طول حکومت وی، هزاران نفر کشته، ناپدید و یا تحت شکنجه قرار گرفتند
در سال 1989، مردم شیلی توانستند با انتخاب پتریسیو آیلوین (Patricio Aylwin) به عنوان رئیسجمهور، سرنوشت سیاسی خود را تغییر دهند و به دوران حکومت نظامی آگوستو پینوشه پایان دهند. این اتفاق بهوسیله یک روند دموکراتیک و انتخابات آزاد ممکن شد که نتیجه چندین سال تلاش و مبارزه سیاسی بود.
زمینه و شرایط تاریخی
1. رفراندوم 1988: اولین قدم مهم در تغییر سرنوشت سیاسی شیلی، رفراندومی بود که در اکتبر 1988 برگزار شد. در این رفراندوم، مردم شیلی باید تصمیم میگرفتند که آیا پینوشه باید برای یک دوره هشت ساله دیگر در قدرت بماند یا خیر. نتیجه رفراندوم با اکثریت آرا "نه" بود، که به معنی عدم تمدید حکومت پینوشه بود.
2. ائتلاف سیاسی: اپوزیسیون ضد پینوشه، با تشکیل یک ائتلاف گسترده به نام "کنسرتاسیون دموکراتیک" موفق به متحد کردن نیروهای مختلف سیاسی از جمله سوسیالیستها، مسیحیان دموکرات و دیگر احزاب میانهرو و چپ شد. این ائتلاف توانست با ارائه یک برنامه سیاسی جامع، اعتماد مردم را جلب کند.
انتخابات 1989
پس از رفراندوم 1988، حکومت نظامی مجبور به برگزاری انتخابات آزاد شد. انتخابات ریاستجمهوری در دسامبر 1989 برگزار شد و پتریسیو آیلوین، نامزد ائتلاف کنسرتاسیون، توانست با کسب بیشترین آرا به پیروزی برسد.
عوامل موفقیت
1. مشارکت مردمی: یکی از کلیدهای موفقیت، مشارکت گسترده مردم در فرآیند دموکراتیک بود. آگاهی عمومی از اهمیت انتخابات و تمایل برای تغییر، موجب شد تا نرخ مشارکت بالایی در انتخابات داشته باشند.
2. تاکتیکهای مسالمتآمیز: اپوزیسیون با استفاده از روشهای مسالمتآمیز و قانونی، توانست به اهداف خود برسد. مبارزات انتخاباتی با تاکید بر اصلاحات دموکراتیک و حقوق بشر انجام شد.
3. فشار بینالمللی: فشارهای بینالمللی نیز نقشی اساسی در پایان دادن به حکومت پینوشه داشت. جامعه بینالمللی از طریق سازمانهای حقوق بشری و دولتهای خارجی، بر حکومت نظامی شیلی فشار آورد تا به دموکراسی بازگردد.
نتیجه گیری
انتخاب پتریسیو آیلوین به عنوان رئیسجمهور، آغازگر دوره جدیدی از دموکراسی در شیلی بود.در آن دوره مهم ترین عامل یعنی اتحاد مردم و مشارکت بالا توانست به دیکتاتوری پینوشه پایان دهد ،
مردم شیلی مشارکت در انتخابات را به معنی تایید سیاست حاکم بر جامعه و مشارکت خود در کشتن جوانهای کشور نمی دانستند
مردم شیلی برای تغییرات به جای قهر و انفعال و امید به قدرت ها یا شخصیت های خارجی در یک روش مسالمت آمیز موفق به تغییر ساختار حکومت دیکتاتوری خود شدند.
مردم شیلی به جای خط کشی بین خود و دوستانشان و زدن انگ و ننگ به خاطر طرفداری از کاندیدها و دعوت به مشارکت در انتخابات برای نتیجه گیری از هر خط فکری که بودند با هم متحد شدند و نه یک شبه بلکه طی یک مبارزه ۱۷ ساله موفق به ایجاد تغییرات شدند.
اکونومیست فارسی
@honaremodiriat
Forwarded from هدیه آموزشی پارس پژوهان
(2) هارد اکسترنال و 20 فلش 32 گیگ
لیست دوره های مهندسی و مدیریت کلیک کنید
مکانیک پزشکی عمران معماری
هوافضا مواد کامپیوتر صنایع
برق شیمی نفت و گاز مدیریت
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from کانون تبلیغاتی کسب وکار
🔸دانشکدگان مدیریت دانشگاه تهران برگزار برای اولین بار برگزار میکند:
💢دوره تجزیه تحلیل مشاغل و بازطراحی ساختار سازمانی💢
⭕️شناسایی و تعریف دقیق وظایف و مسئولیتهای شغلی
⭕️ارزیابی و تحلیل نیازهای آموزشی کارکنان
⭕️طراحی و بهبود ساختار سازمانی
⭕️توسعه معیارهای ارزیابی عملکرد
⭕️پشتیبانی از فرآیندهای منابع انسانی
✅ این دوره بر حسب نیاز مدیران و کارمندان منابع انسانی تدوین شده تا بتوانند اطلاعات ارزشمندی در این خصوص به دست آورند!
🖇📌برای اطلاع از دوره کلیک کنید.
-----------------------
🖇fmut_ir/insta
☎️02188333117
💢دوره تجزیه تحلیل مشاغل و بازطراحی ساختار سازمانی💢
⭕️شناسایی و تعریف دقیق وظایف و مسئولیتهای شغلی
⭕️ارزیابی و تحلیل نیازهای آموزشی کارکنان
⭕️طراحی و بهبود ساختار سازمانی
⭕️توسعه معیارهای ارزیابی عملکرد
⭕️پشتیبانی از فرآیندهای منابع انسانی
✅ این دوره بر حسب نیاز مدیران و کارمندان منابع انسانی تدوین شده تا بتوانند اطلاعات ارزشمندی در این خصوص به دست آورند!
🖇📌برای اطلاع از دوره کلیک کنید.
-----------------------
🖇fmut_ir/insta
☎️02188333117
۱۶ تکنیک رهايی از افكار منفی:
۱-تکنیک آینه:
شما در طول روز دو یا سه بار و هر باری حداقل ده دقیقه جلو آینه بایستید و فقط به نکات مثبت خود توجه کنید و بابت آنها از خودتان تعریف کنید و به خود بگویید من واقعا عالی هستم مثلا من چه قد بلندی دارم،چه چشمان زیبایی دارم و...
۲-تغییر توجه دوربین ذهنتان:
توجه و تمرکز به نکات منفی باعث شروع افکار منفی می شود پس سعی کنید فقط به نکات مثبت زندگی خود توجه و تمرکز کنید.
۳-روی داشته های خود تمرکز کنید
سعی کنید تمرکزتان فقط روی نعمت ها و داشته هایتان باشد و هر آنچه را که دارید حتی چیزهای بسیار بدیهی و کوچک و جزیی را به خاطر آورید و روی آن تمرکز و دقت کنید.
۴-آگاهی از افکار منفی و تبدیل آن ها به افکار مثبت:
یک دفترچه یاداشت به همراه داشته باشید و در طول روز هر فکر منفی که به ذهنتان آمد بلافاصله آن فکر را یادداشت کنید و جلوی آن فکر یک فکر مثبت بنویسید و این فکر مثبت را شروع به تکرار و نوشتن می کنیم و این فکر مثبت را هر روز حداقل بیست و یک بار تا بیست و یک روز می نویسیم بعد بیست و یک روز متوجه می شویم دیگر افکار منفی به سراغ ما نمی آید.
۵-شرطی سازی مغز با تکنیک کش:
یک کش پول به دستتان ببندید هر موقع افکار منفی به سراغتان آمد این کش را بکشید تا یک ضربه به دستتان وارد شود اتفاقی که می افتد ذهن ما بعد از ۲۱ روز یاد می گیرد که اگر بگذارد افکار منفی وارد ذهنتان شود ضربه میخورد با این تکنیک ذهن تا جایی که می تواند به صورت ناخودآگاه مانع میشود که افکار منفی به ذهن وارد شود.
۶-عدم مقایسه خود با بقیه:
مقایسه کردن یعنی شما داشته های خود را نمی بینید و آنچه هستید را بی ارزش و ناچیز می دانید و در عوض فقط به داشته های دیگران توجه کرده و آنها را تحسین می کنید و این یک سم بسیار خطرناک است.
۷-تغییر وضعیت بدنی:
هر موقع افکار منفی به سراغ شما می آید وضعیت جسمانی خود را عوض کنید. می توانید به پیاده روی بروید یا به تماشای طبیعت بنشینید
۸-تخلیه ذهن از افکار منفی:
قبل از خواب افکار منفی خود را روی یک کاغذ بنویسید و کاغذ را پاره کنید و در سطل آشغال بیندازید.
۹-کلمات قدرت آفرین و مثبت:
استفاده مستقیم از این کلمات ذهن ما را تحت کنترل خودش قرار میدهد و اگر ما بتونیم ذهنمان و کنترل کنیم می توانیم تغییرات زیادی را در زندگیمان ببینیم. سعی کنید از کلمات و عبارات مثبت و قدرتمند زیاد استفاده کنید
۱۰-از تکیه کلام های مثبت استفاده کنید:
سعی کنید در گفتار روزانه از کلمات مثبت استفاده کنید و خودتان را عادت بدهید از تکیه کلام های مثبت استفاده کنید.
۱۱-تعیین دقیق همنشین خود:
با هر کس همکلام و هم صحبت نشوید افراد با انرژی و طرز فکر و ذهنیتی که دارند براحتی بر شما تاثیر می گذارند از افراد منفی نگری به شدت دوری کنید.
۱۲-گفتگوی درونی مثبت
گفتگوهای درونی با خود تان را کنترل کنید ۹۵ درصد احساسات شما در طول روز با گفتگوهای درونی شما شکل می گیرد.
۱۳-هرگز خود را بدبخت و ناتوان تصور نکنید:
یک لیست از تمام نعمت های خود بنویسید و هر روز که از خواب بیدار می شوید لیست را نگاه کنید و شکرگزار باشید.
۱۴-بخشش و گذشتن و نادیده گرفتن بعد منفی دیگران:
افرادی که به شما بدی کردند را ببخشید کینه ها و رنجش ها را از خود دور کنید لیستی از افرادی که به شما بدی کردند تهیه کنید و آن ها را ببخشید آن ها را به قانون کارما بسپارید هر کسی نتیجه کارهای خود را دریافت می کند
۱۵-داشتن انتظارات مثبت
یکی از تکنیک های بسیار قوی هست که با به کارگیری آن می تونید به شخصی مثبت اندیش تبدیل شوید و یک زندگی مثبت و بهتری و تضمین کنید.
۱۶-با قدم های کوچک شروع کنید:
وقتی می خواهید یک عادت را تغییر دهید و یک عادت خوب جایگزین کنید سعی کنید کم کم روی آن عادت کار کنید و انتظار نداشته باشید یهویی عادت شما اصلاح شود.
@honaremodiriat
۱-تکنیک آینه:
شما در طول روز دو یا سه بار و هر باری حداقل ده دقیقه جلو آینه بایستید و فقط به نکات مثبت خود توجه کنید و بابت آنها از خودتان تعریف کنید و به خود بگویید من واقعا عالی هستم مثلا من چه قد بلندی دارم،چه چشمان زیبایی دارم و...
۲-تغییر توجه دوربین ذهنتان:
توجه و تمرکز به نکات منفی باعث شروع افکار منفی می شود پس سعی کنید فقط به نکات مثبت زندگی خود توجه و تمرکز کنید.
۳-روی داشته های خود تمرکز کنید
سعی کنید تمرکزتان فقط روی نعمت ها و داشته هایتان باشد و هر آنچه را که دارید حتی چیزهای بسیار بدیهی و کوچک و جزیی را به خاطر آورید و روی آن تمرکز و دقت کنید.
۴-آگاهی از افکار منفی و تبدیل آن ها به افکار مثبت:
یک دفترچه یاداشت به همراه داشته باشید و در طول روز هر فکر منفی که به ذهنتان آمد بلافاصله آن فکر را یادداشت کنید و جلوی آن فکر یک فکر مثبت بنویسید و این فکر مثبت را شروع به تکرار و نوشتن می کنیم و این فکر مثبت را هر روز حداقل بیست و یک بار تا بیست و یک روز می نویسیم بعد بیست و یک روز متوجه می شویم دیگر افکار منفی به سراغ ما نمی آید.
۵-شرطی سازی مغز با تکنیک کش:
یک کش پول به دستتان ببندید هر موقع افکار منفی به سراغتان آمد این کش را بکشید تا یک ضربه به دستتان وارد شود اتفاقی که می افتد ذهن ما بعد از ۲۱ روز یاد می گیرد که اگر بگذارد افکار منفی وارد ذهنتان شود ضربه میخورد با این تکنیک ذهن تا جایی که می تواند به صورت ناخودآگاه مانع میشود که افکار منفی به ذهن وارد شود.
۶-عدم مقایسه خود با بقیه:
مقایسه کردن یعنی شما داشته های خود را نمی بینید و آنچه هستید را بی ارزش و ناچیز می دانید و در عوض فقط به داشته های دیگران توجه کرده و آنها را تحسین می کنید و این یک سم بسیار خطرناک است.
۷-تغییر وضعیت بدنی:
هر موقع افکار منفی به سراغ شما می آید وضعیت جسمانی خود را عوض کنید. می توانید به پیاده روی بروید یا به تماشای طبیعت بنشینید
۸-تخلیه ذهن از افکار منفی:
قبل از خواب افکار منفی خود را روی یک کاغذ بنویسید و کاغذ را پاره کنید و در سطل آشغال بیندازید.
۹-کلمات قدرت آفرین و مثبت:
استفاده مستقیم از این کلمات ذهن ما را تحت کنترل خودش قرار میدهد و اگر ما بتونیم ذهنمان و کنترل کنیم می توانیم تغییرات زیادی را در زندگیمان ببینیم. سعی کنید از کلمات و عبارات مثبت و قدرتمند زیاد استفاده کنید
۱۰-از تکیه کلام های مثبت استفاده کنید:
سعی کنید در گفتار روزانه از کلمات مثبت استفاده کنید و خودتان را عادت بدهید از تکیه کلام های مثبت استفاده کنید.
۱۱-تعیین دقیق همنشین خود:
با هر کس همکلام و هم صحبت نشوید افراد با انرژی و طرز فکر و ذهنیتی که دارند براحتی بر شما تاثیر می گذارند از افراد منفی نگری به شدت دوری کنید.
۱۲-گفتگوی درونی مثبت
گفتگوهای درونی با خود تان را کنترل کنید ۹۵ درصد احساسات شما در طول روز با گفتگوهای درونی شما شکل می گیرد.
۱۳-هرگز خود را بدبخت و ناتوان تصور نکنید:
یک لیست از تمام نعمت های خود بنویسید و هر روز که از خواب بیدار می شوید لیست را نگاه کنید و شکرگزار باشید.
۱۴-بخشش و گذشتن و نادیده گرفتن بعد منفی دیگران:
افرادی که به شما بدی کردند را ببخشید کینه ها و رنجش ها را از خود دور کنید لیستی از افرادی که به شما بدی کردند تهیه کنید و آن ها را ببخشید آن ها را به قانون کارما بسپارید هر کسی نتیجه کارهای خود را دریافت می کند
۱۵-داشتن انتظارات مثبت
یکی از تکنیک های بسیار قوی هست که با به کارگیری آن می تونید به شخصی مثبت اندیش تبدیل شوید و یک زندگی مثبت و بهتری و تضمین کنید.
۱۶-با قدم های کوچک شروع کنید:
وقتی می خواهید یک عادت را تغییر دهید و یک عادت خوب جایگزین کنید سعی کنید کم کم روی آن عادت کار کنید و انتظار نداشته باشید یهویی عادت شما اصلاح شود.
@honaremodiriat