◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ کودک مادرش را پس از تلاش برای نابودیاش، کشف میکند.
⭐️ به نظر میرسد این پرخاشگری احتمالاً اولین تلاشها و تنها راه نوزاد برای جدایی فیزیکی و روانی خود از دیگران است.
⭐️ اگر مادر بتواند این خشم کودک را تاب بیاورد، نوزاد میتواند دیگری را بازشناسی کند و از حضور دیگری به وجد آید.
⭐️ کودکی که والدی داشته که نتوانسته این وضعیت را تاب بیاورد، دچار یک نوع سردرگمی و احتمالاً تمایزنایافتگی عشق از خشونت میشود.
[ دونالد وینیکات، مقاله: چرا ممکن است افرادی که دوست داریم را بیش از همه اذیت کنیم؟ ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
[ دونالد وینیکات، مقاله: چرا ممکن است افرادی که دوست داریم را بیش از همه اذیت کنیم؟ ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ هدف درمان تحلیلی
این است که به مراجعین کمک کنیم
روایت هایی را که زندگی کردهاند، کشف کنند
و از این راه به روایت هایی دست یابند،
که مایلند زندگی کنند.
[ فرد بوش ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
این است که به مراجعین کمک کنیم
روایت هایی را که زندگی کردهاند، کشف کنند
و از این راه به روایت هایی دست یابند،
که مایلند زندگی کنند.
[ فرد بوش ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
گفتی که درمانت دهم
بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا، کی خواهد این؟
گفتی صبوری باید این🤍
"مولانا"⭐️
[«ترکیب موزیک Un Amor با غزلی از مولانا»
اونامور یه موزیک اسپانیاییه که در سال ١٩٨٢ توسط گروه Gipsy Kings خونده شده.]
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
گفتی که درمانت دهم
بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا، کی خواهد این؟
گفتی صبوری باید این🤍
"مولانا"
[«ترکیب موزیک Un Amor با غزلی از مولانا»
اونامور یه موزیک اسپانیاییه که در سال ١٩٨٢ توسط گروه Gipsy Kings خونده شده.]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ وقتی حرف میزد، اضطرابش کمتر میشد.
دلش میخواست یک لحظه هم ساکت نماند.
فقط حرف بزند، دربارهی هر چیزی.
مهم نبود چی.
[ یعقوب یادعلی، کتاب: آداب بیقراری ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
دلش میخواست یک لحظه هم ساکت نماند.
فقط حرف بزند، دربارهی هر چیزی.
مهم نبود چی.
[ یعقوب یادعلی، کتاب: آداب بیقراری ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
«متغیر منصور»
داستان و صدای | یعقوب یادعلی⭐️
[۱خرداد۱۳۴۹ - ۳اسفند۱۴۰۰]
دریغ که جانِ جوانی داشتند، یادشان گرامی.
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
«متغیر منصور»
داستان و صدای | یعقوب یادعلی
[۱خرداد۱۳۴۹ - ۳اسفند۱۴۰۰]
دریغ که جانِ جوانی داشتند، یادشان گرامی.
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegram
attach 📎
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ همانطور که نوزاد بدون دخالت متقابل مادر از نظر هیجانی شکوفا نخواهد شد، بیمار نیز برای پیشرفت و بلوغ خود به دخالت متقابل تحلیلگر نیاز دارد.
⭐️ تحلیلگری که در سکوت فقط گاهی تعبیر میدهد، نمیتواند ارتباط درمانی موثری برقرار کند.
⭐️ در دسترس بودن هیجانی تحلیلگر کمتر از تحلیل بیمار نیست.
⭐️ او نمیتواند کار تحلیلاش را با امید به موفقیت دنبال کند، اگر چهرهای بیطرف بماند که فقط بینشها را جمعآوری کرده و تعبیر میدهد.
او نمیتواند صرفاً مشاهده و مفهومسازی کند و تعبیر بدهد. گرچه این فعالیتها هم مهم هستند.
[ دونالد وینیکات ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
او نمیتواند صرفاً مشاهده و مفهومسازی کند و تعبیر بدهد. گرچه این فعالیتها هم مهم هستند.
[ دونالد وینیکات ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
اگر خشمگین نشوی، اصلاً نمیتوانی از خودت محافظت کنی...
⭐️ او از من پرسید:
"پس اینکه خشمم را احساس کنم چه فایدهای دارد؟".
⭐️ من گفتم:
"اگر خشمت را احساس نکنی، مثل این است که پاهایت را از دست داده باشی و بعد از من بخواهی به تو کمک کنم تا درست راه بروی.
اگر خشمگین نشوی، اصلاً نمیتوانی از خودت محافظت کنی".
[ سوزان وارن وارشو، کتاب: حل و فصل شرم و مکانیسمهای دفاعی ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
اگر خشمگین نشوی، اصلاً نمیتوانی از خودت محافظت کنی...
"پس اینکه خشمم را احساس کنم چه فایدهای دارد؟".
"اگر خشمت را احساس نکنی، مثل این است که پاهایت را از دست داده باشی و بعد از من بخواهی به تو کمک کنم تا درست راه بروی.
اگر خشمگین نشوی، اصلاً نمیتوانی از خودت محافظت کنی".
[ سوزان وارن وارشو، کتاب: حل و فصل شرم و مکانیسمهای دفاعی ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ جهان به نخی نازک بند است
و آن نخ، «روان انسان» است.
[ کارل گوستاو یونگ ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
و آن نخ، «روان انسان» است.
[ کارل گوستاو یونگ ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ وظیفهای که باید برای خود تعیین کنیم،
این نیست که احساس امنیت کنیم،
بلکه بتوانیم ناامنی را تحمل کنیم.
[ اریک فروم ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
این نیست که احساس امنیت کنیم،
بلکه بتوانیم ناامنی را تحمل کنیم.
[ اریک فروم ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ جایی را ترک کردم که در آنجا خوشحال نبودم و ترک آنجا نیز مرا خوشحال نکرد.
اما میدانستم، انسان در مکانی که بیمار شده، هرگز درمان نمیشود.
⭐️ شاید بتوان این متن را به حس و حال یک رواندرمانی موفق تشبیه کرد.
جلسات رواندرمانی در اغلب اوقات کمک میکند تا ما با واقعیتهای اجتنابناپذیری که از رویارویی با آنها هراس داریم، روبهرو شویم.
این امر گاهی دردناک، غمگینکننده و جانسوز است به اندازه تلاشی که برای اجتناب از آنها میکنیم، درد میکشیم و در کنار یک درمانگر همدل و حرفهای در یک مکان امن یاد میگیریم که آرام آرام با رنجهایمان روبهرو شویم، احساسات واقعیمان را تجربه کنیم و اجازه دهیم که بگذرد.
⭐️ در این مسیر تابآوری ما برای بودن با دردهایمان افزایش مییابد.
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
اما میدانستم، انسان در مکانی که بیمار شده، هرگز درمان نمیشود.
جلسات رواندرمانی در اغلب اوقات کمک میکند تا ما با واقعیتهای اجتنابناپذیری که از رویارویی با آنها هراس داریم، روبهرو شویم.
این امر گاهی دردناک، غمگینکننده و جانسوز است به اندازه تلاشی که برای اجتناب از آنها میکنیم، درد میکشیم و در کنار یک درمانگر همدل و حرفهای در یک مکان امن یاد میگیریم که آرام آرام با رنجهایمان روبهرو شویم، احساسات واقعیمان را تجربه کنیم و اجازه دهیم که بگذرد.
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from "روانکاوی و آرزومندی"
مرگ از منظر لکان
در سخنرانی بلژیک
«مرگ قلمرو ایمان است. البته که حق دارید باور داشته باشید که یک روز میمیرید. این امر پشتگرمی شماست. اگر به مرگ باور نداشته باشید آیا میتوانید زندگیتان را تاب بیاورید؟ اگر سفتوسخت بر این قطعیت اتکا نمیکردید که زندگی پایدار نیست، آیا میتوانستید همهٔ این ماجراها را تحمل کنید؟»
مرگ از منظر لکان
در سخنرانی بلژیک
«مرگ قلمرو ایمان است. البته که حق دارید باور داشته باشید که یک روز میمیرید. این امر پشتگرمی شماست. اگر به مرگ باور نداشته باشید آیا میتوانید زندگیتان را تاب بیاورید؟ اگر سفتوسخت بر این قطعیت اتکا نمیکردید که زندگی پایدار نیست، آیا میتوانستید همهٔ این ماجراها را تحمل کنید؟»
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ افراد برای تغییر دادن گذشته خود به «درمان» نمیآیند، بلکه میخواهند آینده خود را تغییر دهند.
[ میلتون اریکسون ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
[ میلتون اریکسون ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ تجربهی درمان روانکاوانه
همچون خواندن یک اثر ادبی نافذ،
جهشی است به ژرفای تاریکی نسبی.
[ آدام فیلیپس ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
همچون خواندن یک اثر ادبی نافذ،
جهشی است به ژرفای تاریکی نسبی.
[ آدام فیلیپس ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
⭐️ روانکاو باید بیاموزد که ساکت بماند؛
دهانهای گشوده، کشتیها را غرق میکنند
و سخن هرچه طویلتر باشد، از معنا خالیتر است!
⭐️ برای روانکاو، همیشه فرصتِ افزودن جملات فراهم است؛ اما هیچ فرصتی برای پسگرفتن و اصلاحِ جملات ادا شده وجود ندارد!
[ Dries Dulsster ]⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
دهانهای گشوده، کشتیها را غرق میکنند
و سخن هرچه طویلتر باشد، از معنا خالیتر است!
[ Dries Dulsster ]
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
◻️◻️◻️◻️
🔷
روایت!⭐️
از کجا شروع کنم؟ از اینجا: قرار بود همین دوشنبه، نقشههای پروژهی فلان آماده شوند و بفرستیم برای کارفرما. اما مادربزرگِ مهندسِ پروژه مرد. قلب مهندس درجا پکید و دنیا برایش سیاه شد و زانوی غم به بغل گرفت و ته ماجرا این شد که پروژه خورد به تاخیر و نقشهها آماده نشد. حالا کی قرار است آماده بشوند؟ یک ماه دیگر. دیروز کارفرما بابت همین تاخیر یک ایمیل طویل زد که چکیدهاش این بود: «نقشهها امروز به دستم نرسید. فردا یک جلسه میگذاریم و با شما همآغوشی خواهیم کرد». فقط بابت یک ماه تاخیر. زانوی غم من هم به بغل آمد. تهدید بزرگی بود. آخر شب برای اینکه کمی از فکر سرنوشت شومی که فردا در انتظارم بود بیرون بیایم، افتادم به جان یوتیوب. هزار ویدیو دیدم. لای همینها بود که رسیدم به یک ویدیو از دکتر حیدری. آرش حیدری. میشناسم؟ نه. داشت سخنرانی میکرد. وسط حرفهایش از تفاوت بین روایت و اطلاعات میگفت. مثال یک زن مسن را زد که بابت زانو درد رفته دکتر. زن، «روایتِ» دردِ زانو را به دکتر میگوید که مثلا زانویم درد میکند و دیگر نمیتوانم به دیدن دخترم بروم و راه رفتن سخت شده و حبس شدهام و الخ. بخش انسانی اتفاقی که افتاده است. اما دکتر صرفا به زبان اطلاعات حرف میزند و مثلا میگوید سر استخوان فیبولا سابیده شده و فلان و فلان. به زبان خشک اما دقیق اطلاعات. حیدری پانزده دقیقه در این باب حرف زد و حرف زد و چراغِ یک اتاقِ تاریک در مغزم را روشن کرد. اتاقی که همیشه بوده اما تاریک بود. دکتر دمت گرم.
چرخِ شغل و زندگی و دنیای اطراف من با اطلاعات میچرخد. چرخ خشکِ اطلاعات. مثل همین داستانِ یک ماه تاخیر. اینکه دویست و نود صفحه نقشه در تاریخ فلان باید تحویل کارفرمای فلان فلان شده داده شود. اطلاعات خشک. اما روایتِ ماجرا کاملا متفاوت است. روایت، مرگ مادربزرگ مهندس است که قلبش را مچاله کرده و بابت همین هم نقشهها به موقع آماده نشده است. محور روایت خودِ انسان است. صبح حرفهای حیدری را شمشیر کردم و رفتم توی جلسه با کارفرما. بدون مهندس. جنگ شد. جنگ بین اطلاعات و روایت. چی شد؟ برنده شدم. من فهمیدم که روایت زورش بیشتر است. من روایت مادربزرگ مهندس را لوله کردم و فرو کردم توی حلق کارفرما و همانجا گذاشتم بماند و یک ماه ازش مهلت گرفتم برای تحویل نقشهها. بدون همآغوشی.
دمت گرم حیدری! از دیشب جهانِ من دو نیم شده است. جهان اطلاعات و جهان روایت. افتادهام به جان جهان اطلاعات و تبدیل کردنش به روایت. حتی دردها و رنجها. تحمل روایت رنج و درد از چراییشان راحتتر است. همان چیزی که حیدری گفت که هسته هر چیزی، روایت است. مادربزرگ مهندس بر اثر آمبولی مغزی مرد و مهندس کارش را به موقع تحویل نداد. همین قدر خشن و خشک و گزارش طور. اما روایت رنج مهندس این است که هر روز عصر سر میزده به مادربزرگش و شام به بدن میزدهاند و بعدش هم بستنی و این اواخر یک قسمت از سریال فرندز. ماه گذشته، بابت کار زیاد، مهندس یک هفته به مادربزرگ سر نزده. بعد پلیس بهش زنگ زده که آمبولی و این برنامهها. همین شد که مهندس مثل قوطی نوشابه مچاله شد. این بود روایت تاخیر پروژه. داستان همان داستان است. اما در روایت، محور، مرگ و مچالگی انسان است و نه تاخیر در پروژه. بزن قدش حیدری.
خوب شد اینها را برای خودم ثبت کردم. احتمالا از حالا به بعد، اتفاقات را طور دیگری میبینم. سهلگیرتر میشوم. روایتطور وارد حلق جهان اطلاعات میشوم. روایت، پنبهی روی فنرهای فلزی تشک اطلاعات است.
فهیم عطار⭐️
🔷
✅️ @AnalyticTherapy
🔷
روایت!
از کجا شروع کنم؟ از اینجا: قرار بود همین دوشنبه، نقشههای پروژهی فلان آماده شوند و بفرستیم برای کارفرما. اما مادربزرگِ مهندسِ پروژه مرد. قلب مهندس درجا پکید و دنیا برایش سیاه شد و زانوی غم به بغل گرفت و ته ماجرا این شد که پروژه خورد به تاخیر و نقشهها آماده نشد. حالا کی قرار است آماده بشوند؟ یک ماه دیگر. دیروز کارفرما بابت همین تاخیر یک ایمیل طویل زد که چکیدهاش این بود: «نقشهها امروز به دستم نرسید. فردا یک جلسه میگذاریم و با شما همآغوشی خواهیم کرد». فقط بابت یک ماه تاخیر. زانوی غم من هم به بغل آمد. تهدید بزرگی بود. آخر شب برای اینکه کمی از فکر سرنوشت شومی که فردا در انتظارم بود بیرون بیایم، افتادم به جان یوتیوب. هزار ویدیو دیدم. لای همینها بود که رسیدم به یک ویدیو از دکتر حیدری. آرش حیدری. میشناسم؟ نه. داشت سخنرانی میکرد. وسط حرفهایش از تفاوت بین روایت و اطلاعات میگفت. مثال یک زن مسن را زد که بابت زانو درد رفته دکتر. زن، «روایتِ» دردِ زانو را به دکتر میگوید که مثلا زانویم درد میکند و دیگر نمیتوانم به دیدن دخترم بروم و راه رفتن سخت شده و حبس شدهام و الخ. بخش انسانی اتفاقی که افتاده است. اما دکتر صرفا به زبان اطلاعات حرف میزند و مثلا میگوید سر استخوان فیبولا سابیده شده و فلان و فلان. به زبان خشک اما دقیق اطلاعات. حیدری پانزده دقیقه در این باب حرف زد و حرف زد و چراغِ یک اتاقِ تاریک در مغزم را روشن کرد. اتاقی که همیشه بوده اما تاریک بود. دکتر دمت گرم.
چرخِ شغل و زندگی و دنیای اطراف من با اطلاعات میچرخد. چرخ خشکِ اطلاعات. مثل همین داستانِ یک ماه تاخیر. اینکه دویست و نود صفحه نقشه در تاریخ فلان باید تحویل کارفرمای فلان فلان شده داده شود. اطلاعات خشک. اما روایتِ ماجرا کاملا متفاوت است. روایت، مرگ مادربزرگ مهندس است که قلبش را مچاله کرده و بابت همین هم نقشهها به موقع آماده نشده است. محور روایت خودِ انسان است. صبح حرفهای حیدری را شمشیر کردم و رفتم توی جلسه با کارفرما. بدون مهندس. جنگ شد. جنگ بین اطلاعات و روایت. چی شد؟ برنده شدم. من فهمیدم که روایت زورش بیشتر است. من روایت مادربزرگ مهندس را لوله کردم و فرو کردم توی حلق کارفرما و همانجا گذاشتم بماند و یک ماه ازش مهلت گرفتم برای تحویل نقشهها. بدون همآغوشی.
دمت گرم حیدری! از دیشب جهانِ من دو نیم شده است. جهان اطلاعات و جهان روایت. افتادهام به جان جهان اطلاعات و تبدیل کردنش به روایت. حتی دردها و رنجها. تحمل روایت رنج و درد از چراییشان راحتتر است. همان چیزی که حیدری گفت که هسته هر چیزی، روایت است. مادربزرگ مهندس بر اثر آمبولی مغزی مرد و مهندس کارش را به موقع تحویل نداد. همین قدر خشن و خشک و گزارش طور. اما روایت رنج مهندس این است که هر روز عصر سر میزده به مادربزرگش و شام به بدن میزدهاند و بعدش هم بستنی و این اواخر یک قسمت از سریال فرندز. ماه گذشته، بابت کار زیاد، مهندس یک هفته به مادربزرگ سر نزده. بعد پلیس بهش زنگ زده که آمبولی و این برنامهها. همین شد که مهندس مثل قوطی نوشابه مچاله شد. این بود روایت تاخیر پروژه. داستان همان داستان است. اما در روایت، محور، مرگ و مچالگی انسان است و نه تاخیر در پروژه. بزن قدش حیدری.
خوب شد اینها را برای خودم ثبت کردم. احتمالا از حالا به بعد، اتفاقات را طور دیگری میبینم. سهلگیرتر میشوم. روایتطور وارد حلق جهان اطلاعات میشوم. روایت، پنبهی روی فنرهای فلزی تشک اطلاعات است.
فهیم عطار
🔷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM