ترور نمادین، پیامهای چندگانه
مجتبی نجفی
ترور اسماعیل هنیه در تهران پیام چندجانبه داشت:
قلب تهران، ناامن ترین است.
به پیروزی ترامپ در صورت واکنش گسترده جمهوری اسلامی کمک خواهد کرد و فضای جنگی میتواند کار « کاملا هریس» دموکرات را دشوار کند.
هر گونه توافق هسته ای برای رفع تحریم را دشوارتر میکند چون هدف نتانیاهو، کشاندن جمهوری اسلامی به جنگ و فرار از مذاکرات برای دستیابی به راه حل توافق آزادی گروگان ها در غزه است.
پیام های دولت نتانیاهو که با تشدید فضای جنگی میتواند مخالفان گسترده داخلی خود را عقب بزند، چند گانه است و شرایط بغرنج و پیچیده شده. از سویی جمهوری اسلامی در انتظار نتایج انتخابات آمریکاست و به جنگ فراگیر علاقه ندارد و از طرفی هم خود و هم نیروهای نیابتی اش از یمن تا لبنان و عراق زیر ضرب اند و از طرف دیگر حامیان حزب اللهی اش عطش ترقه بازی و جنگ دارند و به خصوص اینکه عملیات « وعده صادق»، موشک باران و پهپاد باران چند ماه پیش، بازدارندگی لازم را نداشته و اسراییل در قلب تهران با ترور میهمان ویژه، دستگاه امنیتی کشور را تحقیر کرده.
در این اوضاع خطرناک، پیام نمادین اسراییل صادر شده مبنی بر اینکه هیچ مقامی مصونیت ندارد و اگر هم ترور نمیکنند دلایل دیگری دارد و مسبب حفر این ناامنی خود جمهوری اسلامی است که کیان کشور را هدف قرار داده.
بارها هشدار داده شده بود ساختار امنیتی ایران تحت نفوذ است. به صورت سیستماتیک، فعالان مدنی را آزار میدهند اما خیابانهای تهران، جولان خشونت و ترور شده. باورش برای شما سخت است همین صفحه ایستاگرامی و کانال تلگرامی اینجانب و همین مطالب، یک نهاد امنیتی و یک شعبه قضایی را به خودش مشغول کرده و آنها واژگان اصلی این صفحه: « مقاومت مدنی»، «تکثر»، ایران متحد متکثر، صلح و توسعه و دموکراسی را تحت اتهام تحریک به « قتل و کشتار » پرونده سازی میکنند اما همزمان خود از سیاست اعدام،حبس،حصر و کشتن معترضان و بازداشت کنشگران دست بر نمیدارند. این مشتی از خروار است و نشانه ای بر اینکه تمرکز نهادهای امنیتی بر شهروندآزاری و پرونده سازی برای دموکراسیخواهان است و میدان ترور گسترده شده و نفوذی ها، پیشانی بر مهر بسته و تسبیح به دست، مرگ بر این و بر آن میفرستند و با سیاست سرکوب، کشور را تهی از دلسوزان میکنند و زندانها را پر از دغدغه مندان فقر و فساد و تبعیض.
مام میهن در خطر است چرا که مسأله این است نفوذ به خودی خود اصالت ندارد، بر بستر جهل میروید، در دستگاه قضا وابسته به نهاد قدرت، در ساختار استبدادی و در فرهنگ ریا که از ویژگی های مهم حکومت دینی است.
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance
مجتبی نجفی
ترور اسماعیل هنیه در تهران پیام چندجانبه داشت:
قلب تهران، ناامن ترین است.
به پیروزی ترامپ در صورت واکنش گسترده جمهوری اسلامی کمک خواهد کرد و فضای جنگی میتواند کار « کاملا هریس» دموکرات را دشوار کند.
هر گونه توافق هسته ای برای رفع تحریم را دشوارتر میکند چون هدف نتانیاهو، کشاندن جمهوری اسلامی به جنگ و فرار از مذاکرات برای دستیابی به راه حل توافق آزادی گروگان ها در غزه است.
پیام های دولت نتانیاهو که با تشدید فضای جنگی میتواند مخالفان گسترده داخلی خود را عقب بزند، چند گانه است و شرایط بغرنج و پیچیده شده. از سویی جمهوری اسلامی در انتظار نتایج انتخابات آمریکاست و به جنگ فراگیر علاقه ندارد و از طرفی هم خود و هم نیروهای نیابتی اش از یمن تا لبنان و عراق زیر ضرب اند و از طرف دیگر حامیان حزب اللهی اش عطش ترقه بازی و جنگ دارند و به خصوص اینکه عملیات « وعده صادق»، موشک باران و پهپاد باران چند ماه پیش، بازدارندگی لازم را نداشته و اسراییل در قلب تهران با ترور میهمان ویژه، دستگاه امنیتی کشور را تحقیر کرده.
در این اوضاع خطرناک، پیام نمادین اسراییل صادر شده مبنی بر اینکه هیچ مقامی مصونیت ندارد و اگر هم ترور نمیکنند دلایل دیگری دارد و مسبب حفر این ناامنی خود جمهوری اسلامی است که کیان کشور را هدف قرار داده.
بارها هشدار داده شده بود ساختار امنیتی ایران تحت نفوذ است. به صورت سیستماتیک، فعالان مدنی را آزار میدهند اما خیابانهای تهران، جولان خشونت و ترور شده. باورش برای شما سخت است همین صفحه ایستاگرامی و کانال تلگرامی اینجانب و همین مطالب، یک نهاد امنیتی و یک شعبه قضایی را به خودش مشغول کرده و آنها واژگان اصلی این صفحه: « مقاومت مدنی»، «تکثر»، ایران متحد متکثر، صلح و توسعه و دموکراسی را تحت اتهام تحریک به « قتل و کشتار » پرونده سازی میکنند اما همزمان خود از سیاست اعدام،حبس،حصر و کشتن معترضان و بازداشت کنشگران دست بر نمیدارند. این مشتی از خروار است و نشانه ای بر اینکه تمرکز نهادهای امنیتی بر شهروندآزاری و پرونده سازی برای دموکراسیخواهان است و میدان ترور گسترده شده و نفوذی ها، پیشانی بر مهر بسته و تسبیح به دست، مرگ بر این و بر آن میفرستند و با سیاست سرکوب، کشور را تهی از دلسوزان میکنند و زندانها را پر از دغدغه مندان فقر و فساد و تبعیض.
مام میهن در خطر است چرا که مسأله این است نفوذ به خودی خود اصالت ندارد، بر بستر جهل میروید، در دستگاه قضا وابسته به نهاد قدرت، در ساختار استبدادی و در فرهنگ ریا که از ویژگی های مهم حکومت دینی است.
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance
Telegram
mojtaba najafi(مجتبی نجفی)
ایران مدنی
Forwarded from پارَند - Paarand
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اقتدار یا سراسیمگی؟
مجتبی نجفی
ببینید با دختر چهارده ساله چطور رفتار میکنند. این ویدیو غیر از جنگ با مردم معنا میدهد؟ حکومتی که بر سر کشته شدن یک دختر جوان دو سال پیش شاهد جنبشی ملی بود، ظاهرا عین خیالش نیست، هنوز هم درس نگرفته. هنوز به سیستم سرکوب، آزار و اعدام تداوم میدهد. علت چیست؟ این حرکات از روی اقتدار است؟ پاسخ مثبت به این پرسش بیراهه رفتن است.
اینجا حکومت سراسیمه و ترسو است. به سیستم عصبی حکومت فشار آمده. علت هم مشخص است پروژه تحمیل اسلامیزاسیون به عنوان ایده محوری حکومت دینی به جامعه ایرانی شکست خورده و این خانمهای چادری به عنوان نمادی از ایدئولوژی سیاه حاکم، خشم حکومت علیه از دست رفتن رویای پوشاندن رخت سیاه بر جامعه ایرانی را نمادین میکنند؛ برای همین است این خشم تاریخی از شکست اسلامیزاسیون را بر سر نفس چهارده ساله خالی میکنند.
جامعه ایرانی در قالب صدای اکثریت اعم از مذهبی و غیر مذهبی پیام خود را در مخالفت با حکومت دینی، سرکوب سبک زندگی متفاوت از سبک دلخواه حکومت رسانده و اگر مخالفت معدود زنان مقاوم در اول انقلاب پنجاه و هفت یک رود کوچک بود، امروز این مقاومت یک دریا شده و از این منظر است که زندگی روزانه به خاطر اراده حاکمیت بر تحمیل یکدستی، به میدان یک مبارزه متنوع تبدیل شده و حاکم که اینجا این خانمهای خشونت ورز سیاه پوش، نمادش هستند، خشمگین از تکثر نشر یافته در جامعه ای است که به جان و زبان اعلام کرده ما نه یکرنگ که رنگارنگیم ؛ حجاب اختیاری است و اختیار در پوشش تنها یکی از مصداقهای شهروند آزاد است،چرا که شهروند آزاد و حاکم مطلقه دو پادشاهند که در یک اقلیم نگنجند؛ و حاکم خوب میداند جامعه ای که حق سبک زندگی آزادش را ستاند، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و مهر پایان بر حاکم مطلقه کثیرالاختیار را هم خواهد ستاند، پس حق بدهید به حجم وسیع ترس حاکم از میل شهروند به آزادی.
من در این عصبانیت ها نه اقتدار که استیصال میبینم و الا خود حاکم هم میداند، رنگ سیاه اسلامیزاسیون به عنوان تحمیل یکدستی ایدئولوژیک به جامعه ایرانی جواب نمیدهد و این نقطه کانونی آسیب به دستگاه عصبی حکومتی است که اقتدارش را نه در آزادی شهروندان که در آزار آنها تعریف کرده و هنوز به جای « ایران خانه همه ایرانیان»، « ایران اسلامی» ورد زبانش است.
#زن_زندگی_آزادی
#نفس_حاجی_شریف
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2348
مجتبی نجفی
ببینید با دختر چهارده ساله چطور رفتار میکنند. این ویدیو غیر از جنگ با مردم معنا میدهد؟ حکومتی که بر سر کشته شدن یک دختر جوان دو سال پیش شاهد جنبشی ملی بود، ظاهرا عین خیالش نیست، هنوز هم درس نگرفته. هنوز به سیستم سرکوب، آزار و اعدام تداوم میدهد. علت چیست؟ این حرکات از روی اقتدار است؟ پاسخ مثبت به این پرسش بیراهه رفتن است.
اینجا حکومت سراسیمه و ترسو است. به سیستم عصبی حکومت فشار آمده. علت هم مشخص است پروژه تحمیل اسلامیزاسیون به عنوان ایده محوری حکومت دینی به جامعه ایرانی شکست خورده و این خانمهای چادری به عنوان نمادی از ایدئولوژی سیاه حاکم، خشم حکومت علیه از دست رفتن رویای پوشاندن رخت سیاه بر جامعه ایرانی را نمادین میکنند؛ برای همین است این خشم تاریخی از شکست اسلامیزاسیون را بر سر نفس چهارده ساله خالی میکنند.
جامعه ایرانی در قالب صدای اکثریت اعم از مذهبی و غیر مذهبی پیام خود را در مخالفت با حکومت دینی، سرکوب سبک زندگی متفاوت از سبک دلخواه حکومت رسانده و اگر مخالفت معدود زنان مقاوم در اول انقلاب پنجاه و هفت یک رود کوچک بود، امروز این مقاومت یک دریا شده و از این منظر است که زندگی روزانه به خاطر اراده حاکمیت بر تحمیل یکدستی، به میدان یک مبارزه متنوع تبدیل شده و حاکم که اینجا این خانمهای خشونت ورز سیاه پوش، نمادش هستند، خشمگین از تکثر نشر یافته در جامعه ای است که به جان و زبان اعلام کرده ما نه یکرنگ که رنگارنگیم ؛ حجاب اختیاری است و اختیار در پوشش تنها یکی از مصداقهای شهروند آزاد است،چرا که شهروند آزاد و حاکم مطلقه دو پادشاهند که در یک اقلیم نگنجند؛ و حاکم خوب میداند جامعه ای که حق سبک زندگی آزادش را ستاند، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و مهر پایان بر حاکم مطلقه کثیرالاختیار را هم خواهد ستاند، پس حق بدهید به حجم وسیع ترس حاکم از میل شهروند به آزادی.
من در این عصبانیت ها نه اقتدار که استیصال میبینم و الا خود حاکم هم میداند، رنگ سیاه اسلامیزاسیون به عنوان تحمیل یکدستی ایدئولوژیک به جامعه ایرانی جواب نمیدهد و این نقطه کانونی آسیب به دستگاه عصبی حکومتی است که اقتدارش را نه در آزادی شهروندان که در آزار آنها تعریف کرده و هنوز به جای « ایران خانه همه ایرانیان»، « ایران اسلامی» ورد زبانش است.
#زن_زندگی_آزادی
#نفس_حاجی_شریف
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2348
Telegram
mojtaba najafi(مجتبی نجفی)
در نفی نظم سلطه
مجتبی نجفی
این مامور نیروی انتظامی که اینچنین خونسرد،پایش را بر گردن کودک پانزده ساله افغانستانی گذاشته به وقتش برسد امثال نیکا و سارینا و مهسا را به قتل میرساند. مساله این است او مامور نظم سلطه است و فاقد جهان بینی انسانی خشونت ستیز.
فاجعه بزرگتر از حد تصور است. هم کودک آزاری است، هم مهاجر آزاری و از همه مهم تر مامور نیروی انتظامی که باید مدافع نظم و امنیت باشد خود به سوژه ناامنی تبدیل شده.
ریشه ای تر به مساله نگاه کنیم. حدود پانزده سال پیش حوالی بلوار کشاورز،مامور نیروی انتظامی، راننده نگون بختی را از ماشین پایین کشید و زیر مشت و لگد او را تحقیر کرد. یکی از عابران معترض شد و روانه شد و الا مشخص نبود تا کجا ادامه می داد. یادم می آید یکی از ماموران آگاهی مجرمی را آنقدر شکنجه کرده بود که جان داد. چرا؟ چون در نظر او مجرم انسان نیست.
بزهکاران را در خیابانها می چرخانند تا مثلا آینه عبرت شوند،اما شک نکنید این نادانها به بازتولید جرم و عزم جزم مجرم تحقیر شده برای تداوم مشی اش کمک می کنند.
اینکه کشور ما به ساماندهی مهاجرت نیاز دارد نکته درستی است. باید امر مهاجرت را سامان داد و بهینه کرد تا هم به مهاجران کمک شود و هم کشور ظرفیت های لازم را برای مدیریت موج های مهاجرتی کسب کند اما اینها دلیلی بر مهاجرستیزی نیست. شایسته نیست فشاری را که باید به نهاد دولت وارد شود به مهاجر بی پناه تحمیل شود. پس ساماندهی امر مهاجرت آری، مهاجرستیزی نه.
اما این ستیز ریشه دارد. مخصوص مهاجر افغانستانی نیست. مگر همین دو روز پیش، فیلم برخورد با نفس،دختر چهارده ساله منتشر نشد؟مساله فراتر از ایرانی بودن یا مهاجر بودن است،مساله تداوم نظم سلطه است که هر چه ضعیف تر باشی، بیشتر آزار می بینی. برای همین در کوران جنبش زن،زندگی،آزادی،اعدام، نصیب کم صداترین ها شد از محسن شکاری تا محمدمهدی کرمی.
در نظم سلطه، سلطه گر ضعیف تر را له میکند،هر چه بینواتر باشی گردنت زیر زانوی این مامور بیشتر له میشود. همین نظم است که مامور نیروی انتظامی و لباس شخصی را از شهروندی آزاد به موجودی بالقوه قاتل و شکنجه گر تبدیل میکند.
دموکراسیخواهانی که به ایرانی با توسعه متوازن و دموکراتیک می اندیشند باید در برابر هر شکلی از خشونت حساس باشند، چه علیه ایرانی چه علیه مهاجر. تبصره نداریم، ستیز با مهاجر و ضرب و شتم و تحقیرش به میزان ستیز با شهروند ایرانی وقاحت دارد.
اگر افق، ایران به مثابه الگویی از رواداری و دموکراسی در منطقه باشد از هم اکنون باید در برابر خشونت علیه "دیگری" ایستاد. نیروی انتظامی باید آدم باشد نه درنده خو نه ستمگر.
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2350
مجتبی نجفی
این مامور نیروی انتظامی که اینچنین خونسرد،پایش را بر گردن کودک پانزده ساله افغانستانی گذاشته به وقتش برسد امثال نیکا و سارینا و مهسا را به قتل میرساند. مساله این است او مامور نظم سلطه است و فاقد جهان بینی انسانی خشونت ستیز.
فاجعه بزرگتر از حد تصور است. هم کودک آزاری است، هم مهاجر آزاری و از همه مهم تر مامور نیروی انتظامی که باید مدافع نظم و امنیت باشد خود به سوژه ناامنی تبدیل شده.
ریشه ای تر به مساله نگاه کنیم. حدود پانزده سال پیش حوالی بلوار کشاورز،مامور نیروی انتظامی، راننده نگون بختی را از ماشین پایین کشید و زیر مشت و لگد او را تحقیر کرد. یکی از عابران معترض شد و روانه شد و الا مشخص نبود تا کجا ادامه می داد. یادم می آید یکی از ماموران آگاهی مجرمی را آنقدر شکنجه کرده بود که جان داد. چرا؟ چون در نظر او مجرم انسان نیست.
بزهکاران را در خیابانها می چرخانند تا مثلا آینه عبرت شوند،اما شک نکنید این نادانها به بازتولید جرم و عزم جزم مجرم تحقیر شده برای تداوم مشی اش کمک می کنند.
اینکه کشور ما به ساماندهی مهاجرت نیاز دارد نکته درستی است. باید امر مهاجرت را سامان داد و بهینه کرد تا هم به مهاجران کمک شود و هم کشور ظرفیت های لازم را برای مدیریت موج های مهاجرتی کسب کند اما اینها دلیلی بر مهاجرستیزی نیست. شایسته نیست فشاری را که باید به نهاد دولت وارد شود به مهاجر بی پناه تحمیل شود. پس ساماندهی امر مهاجرت آری، مهاجرستیزی نه.
اما این ستیز ریشه دارد. مخصوص مهاجر افغانستانی نیست. مگر همین دو روز پیش، فیلم برخورد با نفس،دختر چهارده ساله منتشر نشد؟مساله فراتر از ایرانی بودن یا مهاجر بودن است،مساله تداوم نظم سلطه است که هر چه ضعیف تر باشی، بیشتر آزار می بینی. برای همین در کوران جنبش زن،زندگی،آزادی،اعدام، نصیب کم صداترین ها شد از محسن شکاری تا محمدمهدی کرمی.
در نظم سلطه، سلطه گر ضعیف تر را له میکند،هر چه بینواتر باشی گردنت زیر زانوی این مامور بیشتر له میشود. همین نظم است که مامور نیروی انتظامی و لباس شخصی را از شهروندی آزاد به موجودی بالقوه قاتل و شکنجه گر تبدیل میکند.
دموکراسیخواهانی که به ایرانی با توسعه متوازن و دموکراتیک می اندیشند باید در برابر هر شکلی از خشونت حساس باشند، چه علیه ایرانی چه علیه مهاجر. تبصره نداریم، ستیز با مهاجر و ضرب و شتم و تحقیرش به میزان ستیز با شهروند ایرانی وقاحت دارد.
اگر افق، ایران به مثابه الگویی از رواداری و دموکراسی در منطقه باشد از هم اکنون باید در برابر خشونت علیه "دیگری" ایستاد. نیروی انتظامی باید آدم باشد نه درنده خو نه ستمگر.
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2350
Telegram
mojtaba najafi(مجتبی نجفی)
Forwarded from پارَند - Paarand
نظامیگری علیه دموکراسیخواهی
فکر نظامیگری علیه دولت مدنی است. نظامیان در سیاست هم به نظامیگری ضربه میزنند هم به امر سیاسی.
آیا کسی که نظامی بوده حق دخالت در سیاست را ندارد؟
- اگر یونیفرم را کنار نهد و به قواعد دولت مدنی تن دهد، این حق را دارد. به عبارتی به شرطی که مدنی فکر کند و نگاه کند.
آیا کسی که سابقه نظامی گری ندارد، میتواند در امر سیاسی، نظامی گرا باشد؟
- بله، اگر مسایل عمومی را با نگاه امنیتی نظامی پردازش کند، این فرد بدون یونیفرم نظامی هم در امر سیاسی، نظامی گراست.
مسأله این است که جامعه ایران، پادگان نیست و حل مسایل عمومی نه به چکمه نظامیان که به تدبیر نخبگان و مشارکت شهروندان بسته است.
در نتیجه، نظامی گرا در امر سیاسی، به جای ایستادن بر شانه های جامعه مدنی بر شانه های نهاد نظامی مانند سپاه پاسداران تکیه میکند.
از اینرو، نظامیگری در سیاست، زهری برای مدنیت است و رویکردی که نظامیگری در سیاست را ترویج دهد، از دموکراسیخواهی دور است چرا که مسایل عمومی باید با بحث و استدلال عمومی در فضای مدنی حل شوند نه با دولت مسلح مجهز به اسلحه و زرادخانه.
در نتیجه، دموکراسی خواهی و نظامی گری با هم ناسازگارند.
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
https://www.tg-me.com/paarandiran/122
فکر نظامیگری علیه دولت مدنی است. نظامیان در سیاست هم به نظامیگری ضربه میزنند هم به امر سیاسی.
آیا کسی که نظامی بوده حق دخالت در سیاست را ندارد؟
- اگر یونیفرم را کنار نهد و به قواعد دولت مدنی تن دهد، این حق را دارد. به عبارتی به شرطی که مدنی فکر کند و نگاه کند.
آیا کسی که سابقه نظامی گری ندارد، میتواند در امر سیاسی، نظامی گرا باشد؟
- بله، اگر مسایل عمومی را با نگاه امنیتی نظامی پردازش کند، این فرد بدون یونیفرم نظامی هم در امر سیاسی، نظامی گراست.
مسأله این است که جامعه ایران، پادگان نیست و حل مسایل عمومی نه به چکمه نظامیان که به تدبیر نخبگان و مشارکت شهروندان بسته است.
در نتیجه، نظامی گرا در امر سیاسی، به جای ایستادن بر شانه های جامعه مدنی بر شانه های نهاد نظامی مانند سپاه پاسداران تکیه میکند.
از اینرو، نظامیگری در سیاست، زهری برای مدنیت است و رویکردی که نظامیگری در سیاست را ترویج دهد، از دموکراسیخواهی دور است چرا که مسایل عمومی باید با بحث و استدلال عمومی در فضای مدنی حل شوند نه با دولت مسلح مجهز به اسلحه و زرادخانه.
در نتیجه، دموکراسی خواهی و نظامی گری با هم ناسازگارند.
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
https://www.tg-me.com/paarandiran/122
Telegram
پارَند - Paarand
@paarandiran
https://www.instagram.com/p/C-lDrcYtKtY/?igsh=eHoxNDFrMmtiMWc4
https://www.instagram.com/p/C-lDrcYtKtY/?igsh=eHoxNDFrMmtiMWc4
Forwarded from پارَند - Paarand
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتار و شنیدار ۳
فرزند مماشات: دولت مسلح علیه دولت مدنی
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
فرزند مماشات: دولت مسلح علیه دولت مدنی
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
Forwarded from سهام نیوز
✅کودتای ۲۸ مرداد و دام کمونیسم
✍ کورش احمدی
یادداشتی از یک آقای محترمی به نام بیژن اشتری در سایت سهام نیوز دیدم که مدعای آن این بود که اگر علیه مصدق کودتا نشده بود، ایران در دام کمونیسم میافتاد. به نظرم رسید که یادداشتی نیز قبلا از ایشان در تمجید از ژنرال پینوشه، دیکتاتور سابق شیلی که علیه آلنده در ۱۹۷۳ کودتا کرد و به قول ایشان شیلی را از شر کمونیسم نجات داد و تمجید از پیشرفت های شیلی ذیل زمامداری پینوشه دیده بودم. با ملاحظه این دو یادداشت و شاید یکی دو یادداشت دیگر به نظرم رسید که ایشان نیز درزمره چند نفری در ایران امروز است که لگد زدن به استخوانهای پوسیده کمونیسم که ۴ دهه قبل دفن شد را وسیلهای برای نیل به هدف اصلیشان قرار دادهاند.
البته در زمان رونق کمونیسم در ایران و جهان نه از این مبارزان ضدکمونیست در ایران خبری بود و نه از پیشینیان نظری آنها. اینان اکنون بعد از حذف کامل کمونیسم به میدان آمدهاند تا مبارزه با کمونیسم را، خواسته یا ناخواسته، به حربهای برای توجیه دیکتاتوری و سیاستهای سرکوبگرانه پیشین که راه را بر استقرار مشروطه و توسعه سیاسی در کشور ما بست و ما را به یک وادی لم یزرع کشاند، تبدیل کنند.
با این نحوه استدلال منطقا نویسنده باید متاسف باشد که چرا در آن دوره کودتا فقط در ایران انجام شد. چون در آن دوره احزاب چپ و کمونیستی تقریبا همه جا بودند و بسیار قویتر هم بودند . قوی ترین حزبهای اروپا همین احزاب کمونیستی بودند.
در خاورمیانه و در آسیا هم همینطور. مثلا با این منطق در هند نمیبایست دمکراسی تحمل میشد چون یک حزب قوی کمونیستی وجود داشت. تقریبا در همه جا دیگر در آسیا و آمریکای لاتین و خاورمیانه.
مطالب ایشان در این یادداشت در دفاع از کودتا و سرنگونی یک دولت قانونی در درجه اول مطالبی است علیه جنبش مشروطه و علیه قانون اساسی برآمده از آن و علیه جنبش مردم ایران از اواسط قرن نوزدهم تا به امروز برای استقرار حکومت قانون.
اینکه میفرمایند مردم ایران در آن زمان شایسته دمکراسی نبودند، توهین به مردم ایران است و روشن نیست که چرا مردم ایران برغم پیروزی در یک جنبش سراسری لیبرال دمکراتیک در ۵۰ سال قبل از کودتا همچنان شایسته دمکراسی یا حداقل حکومت قانون نبودند، اما مثلا مردم هند بدون چنین سابقهای، بودند.
روشن است که با چنین گزارههایی اگر کسی بازهم مدعی باشد که طالب دمکراسی و حکومت قانون و حقوق بشر برای ایران است، دروغی بیش نگفته است.
درک ایشان از حزب توده و سیاست آمریکا و انگلیس در آن زمان نیز سطحی است. پیروزی کمونیسم در صورت ادامه دولت مصدق تنها یک تم تبلیغاتی در هر دو طرح کودتا (چکمه و آژاکس) بود. حزب توده نیز سروصدای زیاد داشت اما تو خالی، پوک و بی اعتبار بود و بعد از قضیه آذربایجان و حمایت از فرقه دمکرات و بعد از قضیه نفت شمال و نیز بعد از مخالفت تقریبا همیشگی با مصدق، اعتباری در کشور و در خارج از حلقههای محدود در معدودی شهرهای بزرگ نداشت کما اینکه حزب توده در برابر جبهه ملی پیوسته در حال عقب نشینی بود و تعداد نمایندگانش در مجلس از ۸ نماینده در مجلس چهاردهم به صفر نماینده در مجلس هفدهم رسید.
در اسناد آمریکا نیز که منتشر شده از جمله در سند برآورد ملی اطلاعات مورخ ۱۲ اوت ۱۹۵۳ (شماره ۲۵۹) شمار اعضای حزب توده ده هزار نفر برآورد شده و تاکید شده که حزب توده در موقعیتی نیست که بتواند قدرت را به دست گیرد.
بعلاوه، همین اسناد نشان میدهد که از نظر آمریکا، شوروی نیز با توجه به مواجهه با غرب در چندین جبهه و نیز مرگ استالین و جنگ قدرت در داخل از یک سو و قدرت ایلات و سران مذهبی و ملاکین بزرگ از سوی دیگر هرگز تصور به قدرت رساندن حزب توده در ایران را نیز نداشت.
البته روشن است که شواهد تاریخی و منطق و استدلال به هیچ رو جلودار راست افراطی ایرانی برای کشاندن ایران به یک ورطه خطرناک دیگر نخواهد بود.
@Sahamnewsorg
✍ کورش احمدی
یادداشتی از یک آقای محترمی به نام بیژن اشتری در سایت سهام نیوز دیدم که مدعای آن این بود که اگر علیه مصدق کودتا نشده بود، ایران در دام کمونیسم میافتاد. به نظرم رسید که یادداشتی نیز قبلا از ایشان در تمجید از ژنرال پینوشه، دیکتاتور سابق شیلی که علیه آلنده در ۱۹۷۳ کودتا کرد و به قول ایشان شیلی را از شر کمونیسم نجات داد و تمجید از پیشرفت های شیلی ذیل زمامداری پینوشه دیده بودم. با ملاحظه این دو یادداشت و شاید یکی دو یادداشت دیگر به نظرم رسید که ایشان نیز درزمره چند نفری در ایران امروز است که لگد زدن به استخوانهای پوسیده کمونیسم که ۴ دهه قبل دفن شد را وسیلهای برای نیل به هدف اصلیشان قرار دادهاند.
البته در زمان رونق کمونیسم در ایران و جهان نه از این مبارزان ضدکمونیست در ایران خبری بود و نه از پیشینیان نظری آنها. اینان اکنون بعد از حذف کامل کمونیسم به میدان آمدهاند تا مبارزه با کمونیسم را، خواسته یا ناخواسته، به حربهای برای توجیه دیکتاتوری و سیاستهای سرکوبگرانه پیشین که راه را بر استقرار مشروطه و توسعه سیاسی در کشور ما بست و ما را به یک وادی لم یزرع کشاند، تبدیل کنند.
با این نحوه استدلال منطقا نویسنده باید متاسف باشد که چرا در آن دوره کودتا فقط در ایران انجام شد. چون در آن دوره احزاب چپ و کمونیستی تقریبا همه جا بودند و بسیار قویتر هم بودند . قوی ترین حزبهای اروپا همین احزاب کمونیستی بودند.
در خاورمیانه و در آسیا هم همینطور. مثلا با این منطق در هند نمیبایست دمکراسی تحمل میشد چون یک حزب قوی کمونیستی وجود داشت. تقریبا در همه جا دیگر در آسیا و آمریکای لاتین و خاورمیانه.
مطالب ایشان در این یادداشت در دفاع از کودتا و سرنگونی یک دولت قانونی در درجه اول مطالبی است علیه جنبش مشروطه و علیه قانون اساسی برآمده از آن و علیه جنبش مردم ایران از اواسط قرن نوزدهم تا به امروز برای استقرار حکومت قانون.
اینکه میفرمایند مردم ایران در آن زمان شایسته دمکراسی نبودند، توهین به مردم ایران است و روشن نیست که چرا مردم ایران برغم پیروزی در یک جنبش سراسری لیبرال دمکراتیک در ۵۰ سال قبل از کودتا همچنان شایسته دمکراسی یا حداقل حکومت قانون نبودند، اما مثلا مردم هند بدون چنین سابقهای، بودند.
روشن است که با چنین گزارههایی اگر کسی بازهم مدعی باشد که طالب دمکراسی و حکومت قانون و حقوق بشر برای ایران است، دروغی بیش نگفته است.
درک ایشان از حزب توده و سیاست آمریکا و انگلیس در آن زمان نیز سطحی است. پیروزی کمونیسم در صورت ادامه دولت مصدق تنها یک تم تبلیغاتی در هر دو طرح کودتا (چکمه و آژاکس) بود. حزب توده نیز سروصدای زیاد داشت اما تو خالی، پوک و بی اعتبار بود و بعد از قضیه آذربایجان و حمایت از فرقه دمکرات و بعد از قضیه نفت شمال و نیز بعد از مخالفت تقریبا همیشگی با مصدق، اعتباری در کشور و در خارج از حلقههای محدود در معدودی شهرهای بزرگ نداشت کما اینکه حزب توده در برابر جبهه ملی پیوسته در حال عقب نشینی بود و تعداد نمایندگانش در مجلس از ۸ نماینده در مجلس چهاردهم به صفر نماینده در مجلس هفدهم رسید.
در اسناد آمریکا نیز که منتشر شده از جمله در سند برآورد ملی اطلاعات مورخ ۱۲ اوت ۱۹۵۳ (شماره ۲۵۹) شمار اعضای حزب توده ده هزار نفر برآورد شده و تاکید شده که حزب توده در موقعیتی نیست که بتواند قدرت را به دست گیرد.
بعلاوه، همین اسناد نشان میدهد که از نظر آمریکا، شوروی نیز با توجه به مواجهه با غرب در چندین جبهه و نیز مرگ استالین و جنگ قدرت در داخل از یک سو و قدرت ایلات و سران مذهبی و ملاکین بزرگ از سوی دیگر هرگز تصور به قدرت رساندن حزب توده در ایران را نیز نداشت.
البته روشن است که شواهد تاریخی و منطق و استدلال به هیچ رو جلودار راست افراطی ایرانی برای کشاندن ایران به یک ورطه خطرناک دیگر نخواهد بود.
@Sahamnewsorg
از « دولت در دولت» تا دولت بیت رهبری
مجتبی نجفی
قبل از انتخابات در چندین مصاحبه و متن نوشتم ما دیگر با پدیده" دولت در دولت" زمان اصلاحات مواجه نیستیم،چرا که اصلاحات شکست خورد و تلاش برای مشروط کردن قدرت مطلقه بنا به دلایل مختلف ناکام ماند. باقی تلاشها از جمله انتخابات هشتاد و هشت که با کودتا و سرکوب جنبش سبز، سد شد، انتخاباتهای نود و نودو شش همه نتواستند از یک روند رو به تصاعد جلوگیری کنند: دولت بیت رهبری.
در دوران اصلاحات،رئیس جمهور وقت اختیارات می خواست و او تحت فشار جامعه ای بود که خواستار تسریع و تعمیق روند دموکراتیزاسیون از طریق استحاله نظم ایدئولوژیک جمهوری اسلامی شده بود. بعد از شکست اصلاحات، رئیس دولت بعدی محمود احمدی نژاد، دور اول مطیع بود اما دور دوم چموش شد، برای همین حذف شد. روحانی در تقابل با سیاست های رهبر جمهوری اسلامی بود اما در نهایت کوتاه می آمد. در برابر تیکه پرانی هایش آنچنان او را در دوم در مخمصه ای بزرگ قرار دادند که با بدنامی رفت و اکنون هم صلاحیت حضور در خبرگان را ندارد،همان روحانی که زمانی در رویای جانشینی بود.
رئیسی، رئیس دولتی مطیع بود. مدل ایده آل رهبر، نه اختیاری می خواست نه ویژگی خاصی داشت از جمله سخنوری، دانش و جاه طلبی برای زیر سایه قرار دادن رهبر. او مهره ای بود در خدمت سیستم.
رای اعتماد امروز به کابینه و صراحت پزشکیان در اینکه اعضای معرفی شده همه با رهبری هماهنگ شده اند گزاره ای است که همان تحلیل پایان پدیده" دولت در دولت" و انسجام " دولت بیت رهبری" را تایید میکند، پدیده ای که به خصوص از انتخابات سال چهارصد شروع شده بود. رئیس دولت،رهبر جمهوری اسلامی است و رئیس جمهور معاون اجرایی اوست و شاید از منظری بهتر باشد همه مسئولیت ها متوجه رهبری باشد که اختیار صد دارد و پاسخگویی صفر.
دولت بیت رهبری حاصل فرمایشی کردن نهاهای انتخاباتی است که نمونه اخیرش را در یک مجلس فرمانبر دیدیم، و حاصل تفوق نظامیان بر امور که نمونه اش را در استعلام های تایید وزرا از نهادهای امنیتی از جمله اطلاعات سپاه دیدیم و البته حاصل استحاله اصلاح طلبان در ساختار است، اصلاح طلبانی که زمانی می خواستند بیت رهبری را استحاله کنند یا تصفیه و خانه نشین و مخالف شدند، یا در سیستم حل شدند. می شود گفت اکنون سوت پایان آن رویارویی دوران اصلاحات با پیروزی قاطع رهبر جمهوری به صدا درآمده.
اما رهبر جمهوری اسلامی یک بحران اساسی دارد،"نه"بزرگی در عرصه عمومی شکل گرفته؛نماینده سیاسی ندارد اما این «نه» بزرگ این پتانسیل را دارد که چون گذشته حول محور کنشهای جنبشی نظام مستقر را آزار دهد. شاید بتوان گفت صحنه سیاسی در ایران روشنتر شده و نظم قبلی دوران اصلاحات که فروپاشی شده جای خود را در آینده به نظمی جدید خواهد داد و اهمیت هویت گرفتن « نه» به عنوان رادیکالیسم در عرصه عمومی، اینجا خود را نشان میدهد که در برابر اراده دولت بیت رهبری برای کنترل و استحاله نیروهای سیاسی چه طرحواره ای را میتواند ارایه دهد.
طبیعتا این « نه» شکل گرفته در عرصه عمومی نماینده سیاسی در ساختار ندارد؛ مانند زمان اصلاحات تفویض نمایندگی به جریان سیاسی نداده. به رغم این جیغ و دادها در خارج از مرزها هم نماینده سیاسی ندارد و شکل گیری این نمایندگی سیاسی در آینده شاید بزرگترین مسأله ای باشد برای اندیشیدن، رصد و تحلیل اوضاع. اگر چه ساختار سیاسی در بالا به انسجام حداقلی در طرد نیروهای مزاحم قدرت مطلقه رسیده اما در بیرون از خانه در میدان شهر هیاهویی است از نارضایتی های افزاینده آن هم در شرایطی که در دو دهه اخیر حکومت بعضا با جنبش های متفاوتی غافلگیر شده. دولت بیت رهبری در برابر عرصه عمومی سرکوب شده و رادیکال شده. این صورت مسأله تنش زای سالیان آتی است.
مجتبی نجفی
قبل از انتخابات در چندین مصاحبه و متن نوشتم ما دیگر با پدیده" دولت در دولت" زمان اصلاحات مواجه نیستیم،چرا که اصلاحات شکست خورد و تلاش برای مشروط کردن قدرت مطلقه بنا به دلایل مختلف ناکام ماند. باقی تلاشها از جمله انتخابات هشتاد و هشت که با کودتا و سرکوب جنبش سبز، سد شد، انتخاباتهای نود و نودو شش همه نتواستند از یک روند رو به تصاعد جلوگیری کنند: دولت بیت رهبری.
در دوران اصلاحات،رئیس جمهور وقت اختیارات می خواست و او تحت فشار جامعه ای بود که خواستار تسریع و تعمیق روند دموکراتیزاسیون از طریق استحاله نظم ایدئولوژیک جمهوری اسلامی شده بود. بعد از شکست اصلاحات، رئیس دولت بعدی محمود احمدی نژاد، دور اول مطیع بود اما دور دوم چموش شد، برای همین حذف شد. روحانی در تقابل با سیاست های رهبر جمهوری اسلامی بود اما در نهایت کوتاه می آمد. در برابر تیکه پرانی هایش آنچنان او را در دوم در مخمصه ای بزرگ قرار دادند که با بدنامی رفت و اکنون هم صلاحیت حضور در خبرگان را ندارد،همان روحانی که زمانی در رویای جانشینی بود.
رئیسی، رئیس دولتی مطیع بود. مدل ایده آل رهبر، نه اختیاری می خواست نه ویژگی خاصی داشت از جمله سخنوری، دانش و جاه طلبی برای زیر سایه قرار دادن رهبر. او مهره ای بود در خدمت سیستم.
رای اعتماد امروز به کابینه و صراحت پزشکیان در اینکه اعضای معرفی شده همه با رهبری هماهنگ شده اند گزاره ای است که همان تحلیل پایان پدیده" دولت در دولت" و انسجام " دولت بیت رهبری" را تایید میکند، پدیده ای که به خصوص از انتخابات سال چهارصد شروع شده بود. رئیس دولت،رهبر جمهوری اسلامی است و رئیس جمهور معاون اجرایی اوست و شاید از منظری بهتر باشد همه مسئولیت ها متوجه رهبری باشد که اختیار صد دارد و پاسخگویی صفر.
دولت بیت رهبری حاصل فرمایشی کردن نهاهای انتخاباتی است که نمونه اخیرش را در یک مجلس فرمانبر دیدیم، و حاصل تفوق نظامیان بر امور که نمونه اش را در استعلام های تایید وزرا از نهادهای امنیتی از جمله اطلاعات سپاه دیدیم و البته حاصل استحاله اصلاح طلبان در ساختار است، اصلاح طلبانی که زمانی می خواستند بیت رهبری را استحاله کنند یا تصفیه و خانه نشین و مخالف شدند، یا در سیستم حل شدند. می شود گفت اکنون سوت پایان آن رویارویی دوران اصلاحات با پیروزی قاطع رهبر جمهوری به صدا درآمده.
اما رهبر جمهوری اسلامی یک بحران اساسی دارد،"نه"بزرگی در عرصه عمومی شکل گرفته؛نماینده سیاسی ندارد اما این «نه» بزرگ این پتانسیل را دارد که چون گذشته حول محور کنشهای جنبشی نظام مستقر را آزار دهد. شاید بتوان گفت صحنه سیاسی در ایران روشنتر شده و نظم قبلی دوران اصلاحات که فروپاشی شده جای خود را در آینده به نظمی جدید خواهد داد و اهمیت هویت گرفتن « نه» به عنوان رادیکالیسم در عرصه عمومی، اینجا خود را نشان میدهد که در برابر اراده دولت بیت رهبری برای کنترل و استحاله نیروهای سیاسی چه طرحواره ای را میتواند ارایه دهد.
طبیعتا این « نه» شکل گرفته در عرصه عمومی نماینده سیاسی در ساختار ندارد؛ مانند زمان اصلاحات تفویض نمایندگی به جریان سیاسی نداده. به رغم این جیغ و دادها در خارج از مرزها هم نماینده سیاسی ندارد و شکل گیری این نمایندگی سیاسی در آینده شاید بزرگترین مسأله ای باشد برای اندیشیدن، رصد و تحلیل اوضاع. اگر چه ساختار سیاسی در بالا به انسجام حداقلی در طرد نیروهای مزاحم قدرت مطلقه رسیده اما در بیرون از خانه در میدان شهر هیاهویی است از نارضایتی های افزاینده آن هم در شرایطی که در دو دهه اخیر حکومت بعضا با جنبش های متفاوتی غافلگیر شده. دولت بیت رهبری در برابر عرصه عمومی سرکوب شده و رادیکال شده. این صورت مسأله تنش زای سالیان آتی است.
Forwarded from پارَند - Paarand
به یاد پزشک فداکار: هر انسانی آبستن شگفتی است
آنچه که باعث شد رامین پوراندرجانی نه نقش یک پزشک مطیع که نقش یک شهروند مسوول را ایفا کند، همین کلماتی بود که در مراسم فارغ التحصیلی اش خطاب به همکلاسی هایش گفته بود:
«بچهها ما وارث اسمهای بزرگی هستیم. وارث اسمهای بزرگی مثل جالینوس و بقراط و ابوعلی سینا و حکیم جوزجانی. روح خیلی خیلی بزرگ و مقدسی از آن زمان در قلبهای بزرگی منتقل شده و آمده در لباسی سفید برای ما به میراث گذاشته شده. بچهها ما آمدهایم این جا تا بگوییم که عاشقانه به راهمان ادامه میدهیم.»
در اواخر آبان سال هشتاد و هشت بود که خبر مرگ او توجه افکار عمومی را جلب کرد.
پزشک سرباز وظیفهای که برای مداوای قربانیان به بازداشتگاه مخوف کهریزک فراخوانده شده بود، حاضر نشده بود علت مرگ جوانان معترض را بیماری "مننژیت" اعلام کند.
بازداشتگاه کهریزک با هدف طرحی با عنوان «ارتقای امنیت اجتماعی» در سال هفتاد و نه راه اندازی شده بود. هدف از این طرح جمع آوری افرادی بود که نیروی انتظامی آنها را "اراذل و اوباش" نامیده بودند. بعد از اعتراضهای تیر هشتاد و هشت، سعید مرتضوی معاون دادستان وقت کل کشور به همراه سردار رادان رئیس پلیس تهران بزرگ، معترضان را به این بازداشتگاه واقع در محله خاک سفید تهران منتقل کردند.
راویان این بازداشتگاه از شکنجههایی سخن گفتند بسیار دردآور. این همان وعده رادان بود که میخواست از این جوانان معترض که در خیابان رای دزیدهشان را مطالبه کردند با گرسنگی دادن و شکنجه "موش" بسازد.
با کشته شدن محسن روح الامینی فرزند عبدلحسین روح الامینی نماینده فعلی مجلس و مشاور انتخاباتی محسن رضایی، این بازداشتگاه به سوژه اصلی رسانهها تبدیل شد. فشارها آنقدر زیاد شد که به دستور مقامات جمهوری اسلامی بسته شد. پوراندرجانی در برابر فشارها ایستاد و در مجلس شهادت داد که روح الامینی نه بر اثر مننژیت که به خاطر شکنجه کشته شده است. در اواخر آبان جسد بی جان او در بهداری در تهران یافت شد در حالی که قبل از آن چندین بار احضار و بازجویی شده بود.
پوراندرجانی پیش از پزشک بودن، شهروند بود و آنچه را افشا کرد که نظام سیاسی میل به دفن دائمی اش دارد: ماشین سرکوب شهروندکش!
نام او در کنار بسیاری از شهروندان فداکار ثبت شد که سبعیت و جنایت را فاش کردند. این فاش کردن به قیمت جان او تمام شد اما هم خود را در مقام شهروند مسوول ثبت کرد و هم پزشک فداکار وفادار به سوگندی که در محافظت از جان انسانها ادا کرده بود.
کنشگری او به سرمایه اجتماعی ایرانیان ضداستبداد افزود و این همان درسی است که از آرنت می آموزیم:
هر تولدی آبستن شگفتی است و هر انسانی مستعد خلق معجزه ای.
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
https://www.tg-me.com/paarandiran/125
آنچه که باعث شد رامین پوراندرجانی نه نقش یک پزشک مطیع که نقش یک شهروند مسوول را ایفا کند، همین کلماتی بود که در مراسم فارغ التحصیلی اش خطاب به همکلاسی هایش گفته بود:
«بچهها ما وارث اسمهای بزرگی هستیم. وارث اسمهای بزرگی مثل جالینوس و بقراط و ابوعلی سینا و حکیم جوزجانی. روح خیلی خیلی بزرگ و مقدسی از آن زمان در قلبهای بزرگی منتقل شده و آمده در لباسی سفید برای ما به میراث گذاشته شده. بچهها ما آمدهایم این جا تا بگوییم که عاشقانه به راهمان ادامه میدهیم.»
در اواخر آبان سال هشتاد و هشت بود که خبر مرگ او توجه افکار عمومی را جلب کرد.
پزشک سرباز وظیفهای که برای مداوای قربانیان به بازداشتگاه مخوف کهریزک فراخوانده شده بود، حاضر نشده بود علت مرگ جوانان معترض را بیماری "مننژیت" اعلام کند.
بازداشتگاه کهریزک با هدف طرحی با عنوان «ارتقای امنیت اجتماعی» در سال هفتاد و نه راه اندازی شده بود. هدف از این طرح جمع آوری افرادی بود که نیروی انتظامی آنها را "اراذل و اوباش" نامیده بودند. بعد از اعتراضهای تیر هشتاد و هشت، سعید مرتضوی معاون دادستان وقت کل کشور به همراه سردار رادان رئیس پلیس تهران بزرگ، معترضان را به این بازداشتگاه واقع در محله خاک سفید تهران منتقل کردند.
راویان این بازداشتگاه از شکنجههایی سخن گفتند بسیار دردآور. این همان وعده رادان بود که میخواست از این جوانان معترض که در خیابان رای دزیدهشان را مطالبه کردند با گرسنگی دادن و شکنجه "موش" بسازد.
با کشته شدن محسن روح الامینی فرزند عبدلحسین روح الامینی نماینده فعلی مجلس و مشاور انتخاباتی محسن رضایی، این بازداشتگاه به سوژه اصلی رسانهها تبدیل شد. فشارها آنقدر زیاد شد که به دستور مقامات جمهوری اسلامی بسته شد. پوراندرجانی در برابر فشارها ایستاد و در مجلس شهادت داد که روح الامینی نه بر اثر مننژیت که به خاطر شکنجه کشته شده است. در اواخر آبان جسد بی جان او در بهداری در تهران یافت شد در حالی که قبل از آن چندین بار احضار و بازجویی شده بود.
پوراندرجانی پیش از پزشک بودن، شهروند بود و آنچه را افشا کرد که نظام سیاسی میل به دفن دائمی اش دارد: ماشین سرکوب شهروندکش!
نام او در کنار بسیاری از شهروندان فداکار ثبت شد که سبعیت و جنایت را فاش کردند. این فاش کردن به قیمت جان او تمام شد اما هم خود را در مقام شهروند مسوول ثبت کرد و هم پزشک فداکار وفادار به سوگندی که در محافظت از جان انسانها ادا کرده بود.
کنشگری او به سرمایه اجتماعی ایرانیان ضداستبداد افزود و این همان درسی است که از آرنت می آموزیم:
هر تولدی آبستن شگفتی است و هر انسانی مستعد خلق معجزه ای.
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
https://www.tg-me.com/paarandiran/125
Telegram
پارَند - Paarand
@paarandiran
https://www.instagram.com/p/C--v6w2NgMS/?igsh=MTl1dTRqcHpuZ3B1aw==
https://www.instagram.com/p/C--v6w2NgMS/?igsh=MTl1dTRqcHpuZ3B1aw==
روایتگری علیه سلطه گری
مجتبی نجفی
میکروفن صداوسیما، امتداد نهادهای امنیتی در بیمارستان است تا مبادا آسیب نخاع « #آرزو_بدری»، دختری که با شلیک مامور نیروی انتظامی شهرستان نور بر بستر درد و رنج افتاد به یک چالش امنیتی دیگر تبدیل شود. حکومت اصرار دارد که شلیک نیروی انتظامی به او نه برای حجاب که به علت مشکوک شدن ماموران به ماشینی بوده که شیشه های دودی و سرعت بالا داشته. اما همزمان بی بی سی بر اساس سندی فاش کرده، ماشین خانم بدری به علت عدم رعایت حجاب تحت تعقیب بوده. این سند میتواند بار دیگر پرده از دروغ حکومت بردارد و آرزو بدری را در ردیف دهها قربانی اجبار پوشیدن یک پارچه بر سر قرار دهد.
میکروفن، اینجا یک نشانه از سیطره حکومت بر ساحت زیست شهروند است، اعتراف اجباری همه جا هست، فرقی ندارد از زندان تا تخت بیمارستان، اعتراف اجباری برای انکار و کتمان است و صدور این پیام که ما همه جا هستیم حتی بر جسد بیمارتان.
چند هفته پیش هم اگر دوربین های افشاگر نبودند توحش ماموران گشت ارشاد علیه #نفس_حاجی_شریف دختر چهارده ساله فاش نمیشد و خدا میداند در گستره سرزمین پهناور ایران چه آرزوها و نفس هایی اند که در سکوت مانده و واقعیت شان را از دست داده اند، چرا که دیده نشدن با وجود و واقعیت مرتبط است و در نگاه آرنتی، آنچه که دیده نشود و بیان نشود وجود ندارد. از این منظر، افشای آنچه که بر آرزو بدری رفته تلاشی است برای ممانعت از نابودی هویت قربانی؛ آرزو بدری با نخاع آسیب دیده یک واقعیت جدید از وجود اوست که در فقدان افشای آنچه که بر او رفته این واقعیت نابود میشد.
میگویند ضارب آرزو بازداشت شده اما مسأله فراتر از فرد بازداشت شده، قانون حجاب اجباری و پلیس سرکوبگر است که به جای محافظت از شهروند، مزاحم شهروند میشود. قانون و پلیس ما با حقوق شهروندی در تضادند و تا این مسأله حل نشود ما با باز هم قربانی حجاب اجباری خواهیم داشت. برای همین، تداوم مبارزه با این اجبار یک خط است که انتهایش به قانونگزار و حاکم میرسد که اصل وجودی « شهروند» را نادیده گرفته.
اگر حاکم بخواهد با داستان سازی، پرونده آرزو بدری را ماستمالی کند ما باز هم شاهد این شلیک ها و کشتن ها و بی احترامی ها خواهیم بود. روایت آرزو بدری، نفس حاجی شریف و بسیاری دیگر یک کنش موثر است جایی که روایت کردن، نقطه هراس حاکمی است که از فاش شدن در اضطراب است، داروغه ای که شهر را ساکت و تحت سلطه میخواهد. قدرت مای شهروندی در جنبش زن، زندگی، آزادی، در روایت گری اش بود، در کلماتی بود که مهسا امینی را نقطه اتصال همه تحقیرشدگان قرار داد و او را نماد ملی کرد.
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2358
مجتبی نجفی
میکروفن صداوسیما، امتداد نهادهای امنیتی در بیمارستان است تا مبادا آسیب نخاع « #آرزو_بدری»، دختری که با شلیک مامور نیروی انتظامی شهرستان نور بر بستر درد و رنج افتاد به یک چالش امنیتی دیگر تبدیل شود. حکومت اصرار دارد که شلیک نیروی انتظامی به او نه برای حجاب که به علت مشکوک شدن ماموران به ماشینی بوده که شیشه های دودی و سرعت بالا داشته. اما همزمان بی بی سی بر اساس سندی فاش کرده، ماشین خانم بدری به علت عدم رعایت حجاب تحت تعقیب بوده. این سند میتواند بار دیگر پرده از دروغ حکومت بردارد و آرزو بدری را در ردیف دهها قربانی اجبار پوشیدن یک پارچه بر سر قرار دهد.
میکروفن، اینجا یک نشانه از سیطره حکومت بر ساحت زیست شهروند است، اعتراف اجباری همه جا هست، فرقی ندارد از زندان تا تخت بیمارستان، اعتراف اجباری برای انکار و کتمان است و صدور این پیام که ما همه جا هستیم حتی بر جسد بیمارتان.
چند هفته پیش هم اگر دوربین های افشاگر نبودند توحش ماموران گشت ارشاد علیه #نفس_حاجی_شریف دختر چهارده ساله فاش نمیشد و خدا میداند در گستره سرزمین پهناور ایران چه آرزوها و نفس هایی اند که در سکوت مانده و واقعیت شان را از دست داده اند، چرا که دیده نشدن با وجود و واقعیت مرتبط است و در نگاه آرنتی، آنچه که دیده نشود و بیان نشود وجود ندارد. از این منظر، افشای آنچه که بر آرزو بدری رفته تلاشی است برای ممانعت از نابودی هویت قربانی؛ آرزو بدری با نخاع آسیب دیده یک واقعیت جدید از وجود اوست که در فقدان افشای آنچه که بر او رفته این واقعیت نابود میشد.
میگویند ضارب آرزو بازداشت شده اما مسأله فراتر از فرد بازداشت شده، قانون حجاب اجباری و پلیس سرکوبگر است که به جای محافظت از شهروند، مزاحم شهروند میشود. قانون و پلیس ما با حقوق شهروندی در تضادند و تا این مسأله حل نشود ما با باز هم قربانی حجاب اجباری خواهیم داشت. برای همین، تداوم مبارزه با این اجبار یک خط است که انتهایش به قانونگزار و حاکم میرسد که اصل وجودی « شهروند» را نادیده گرفته.
اگر حاکم بخواهد با داستان سازی، پرونده آرزو بدری را ماستمالی کند ما باز هم شاهد این شلیک ها و کشتن ها و بی احترامی ها خواهیم بود. روایت آرزو بدری، نفس حاجی شریف و بسیاری دیگر یک کنش موثر است جایی که روایت کردن، نقطه هراس حاکمی است که از فاش شدن در اضطراب است، داروغه ای که شهر را ساکت و تحت سلطه میخواهد. قدرت مای شهروندی در جنبش زن، زندگی، آزادی، در روایت گری اش بود، در کلماتی بود که مهسا امینی را نقطه اتصال همه تحقیرشدگان قرار داد و او را نماد ملی کرد.
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2358
Telegram
mojtaba najafi(مجتبی نجفی)
Forwarded from پارَند - Paarand
ایستادگی بر مشروطیت، نفی مطلق قدرت مطلقه
از اصول مشروطیت نباید کوتاه آمد.
کوتاه آمدن از اصول مشروطیت، کوتاه کردن قد دیوار سیاست در ایران است.
مشروطیت جز در بستر دموکراسی، امکان تولد یا بقا ندارد؛
محدود شدن قدرت خیرهسر، تاسیس نهاد عدالت خانه، حاکمیت قانون برآمده از اراده ملت را نباید پای ایده هایی چون بهبودخواهی بروکراتیک ذبح کرد، این نکته را همه ناراضیان حتی کسانی که با رویکرد سلبی در انتخابات شرکت کردند بهتر است در کانون توجه قرار دهند.
از این منظر، در برابر هر پدیده ای و رخدادی، حفظ و ارتقای رویکرد انتقادی یک اصل راهبردی است.
به همان اندازه که تخیل ورزیدن با غرق شدن در اوهام متفاوت است، واقع گرا بودن با کوتاه آمدن و تن دادن به هر سفله گری متفاوت است. در مقابله با سفله گری و سفله پروری در امر سیاسی، ایستادن در جایگاه شهروند متعلق به عرصه عمومی و تقویت و ارتقای نگاه انتقادی، تداوم نشر و بازپروری مطالبات اصیل شهروندی، نقد فراگیر و صریح نهاد قدرت، همیاری و سازماندهی شهروندی در قالب جمع ها و انجمنهای مستقل در بستر زندگی روزمره، راهبردی ترین اصول برای بقا و ارتقاست.
قدرت مطلقه، مادر بحرانهای ملی و دشمن حاکمیت شهروندان بر ایران است.
از اصول باید مراقبت کرد؛ ایران بدون استقرار مشروطیت، فرسوده و پژمرده خواهد شد.
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
https://www.tg-me.com/paarandiran/127
از اصول مشروطیت نباید کوتاه آمد.
کوتاه آمدن از اصول مشروطیت، کوتاه کردن قد دیوار سیاست در ایران است.
مشروطیت جز در بستر دموکراسی، امکان تولد یا بقا ندارد؛
محدود شدن قدرت خیرهسر، تاسیس نهاد عدالت خانه، حاکمیت قانون برآمده از اراده ملت را نباید پای ایده هایی چون بهبودخواهی بروکراتیک ذبح کرد، این نکته را همه ناراضیان حتی کسانی که با رویکرد سلبی در انتخابات شرکت کردند بهتر است در کانون توجه قرار دهند.
از این منظر، در برابر هر پدیده ای و رخدادی، حفظ و ارتقای رویکرد انتقادی یک اصل راهبردی است.
به همان اندازه که تخیل ورزیدن با غرق شدن در اوهام متفاوت است، واقع گرا بودن با کوتاه آمدن و تن دادن به هر سفله گری متفاوت است. در مقابله با سفله گری و سفله پروری در امر سیاسی، ایستادن در جایگاه شهروند متعلق به عرصه عمومی و تقویت و ارتقای نگاه انتقادی، تداوم نشر و بازپروری مطالبات اصیل شهروندی، نقد فراگیر و صریح نهاد قدرت، همیاری و سازماندهی شهروندی در قالب جمع ها و انجمنهای مستقل در بستر زندگی روزمره، راهبردی ترین اصول برای بقا و ارتقاست.
قدرت مطلقه، مادر بحرانهای ملی و دشمن حاکمیت شهروندان بر ایران است.
از اصول باید مراقبت کرد؛ ایران بدون استقرار مشروطیت، فرسوده و پژمرده خواهد شد.
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
https://www.tg-me.com/paarandiran/127
Telegram
پارَند - Paarand
@paarandiran
https://www.instagram.com/p/C_GyVNaNaap/?igsh=MXJmd2FyczVjcWxtOA==
https://www.instagram.com/p/C_GyVNaNaap/?igsh=MXJmd2FyczVjcWxtOA==
جنبش مهسا علیه نفله بودن
مجتبی نجفی
در صداو سیمای جمهوری اسلامی، از عبارت نفله شدن کرد سنی برای « مهسا امینی» استفاده شد، از طرف فردی به نام انتظاری که استاد دانشگاه است. این ویدیو ویترین جمهوری اسلامی است، هم صداوسیمایش را به تصویر میکشد و هم آکادمی اش را. هم رسانه منحط دارد و هم دانشگاه منحط؛ چرا که سالیان طولانی است نهاد دانشگاه زیر ضرب رانت و سازماندهی برای ورود نورچشمی ها به هیات های علمی بوده و اساتید مستقل یا تحت فشارند یا تعلیق و اخراج شده اند. همین ویدیو، تصویری راستین از کلیت نظام جمهوری اسلامی است که بر مبنای تبعیض استوار شده و چاره ای جز این هم ندارد؛ چرا که نظام مبتنی بر ولایت فقیه مصداق عینی از حکومت فرقه گراست که نه برآمده از خواست ملت در عرصه عمومی که برآمده از نظام سلطه است که هم فردیت افراد را میکشد و هم امکان با هم بودنشان را. برای همین یکی نفله میشود، یکی منحرف، یکی فتنه گر،...
این خاصیت نظام های تمامیت خواه است که بر ستیز با « دیگری» استوار شده اند و این نظامها هم امکان تکوین شهروند به عنوان عنصری منحصر به فرد جامعه را میخواهند سلب کنند و هم از امکان« پابلیک» به عنوان همبستگی همگانی در عین تکثر را. پس عجیب نیست، در رسانه جمهوری اسلامی از مهسا امینی نقطه وصل همه تحقیرشدگان در جنبش زن، زندگی و آزادی اینگونه کینه و نفرت داشته باشند چرا که قتل تراژیک مهسا امینی فاش شد و با کلمات و تصاویر شهروندان به نماد وحدت بخش همه تحقیرشدگان با تکثرشان تبدیل شد و ریشه این کینه در نمایش همبستگی در عین تکثری بود که پیام داد ما فارغ از هر تعلقی، شهروند این سرزمینیم و ایران به مثابه خانه، عرصه زیست همه شهروندان با همه تعلقاتشان است و من ایرانی نه نفله است، نه فتنه گر، نه خرابکار ، تنها شهروند است و شهروند صاحب خاکی است که در تملک حاکمانش نیست، حاکمانی که از قرارداد اجتماعی تخطی کرده و نه وکیل که صاحب همه ساحت های وجودی شهروند ایرانی شده اند
و جنبش مهسا،جنبش بازپس گیری ساحتهای زیست شهروند ایرانی است و جالب است پس از نزدیک به دو سال از همبستگی که حول محور سه کلمه زن، زندگی، آزادی شکل گرفت، کینه های حکومت از آن جنبش زیبا رویت پذیر میشود و فراموش کرده اند مشکل اصلی اینها نه در خارج از مرزها که با همین شهروندان داخل است که عاملیت دارند. و مسأله اینجاست که منظور گوینده از «نفله»، نه فقط مهسا که همه شهروندانی است که علیه نظم استبدادی عصیان کرده اند. چرا که نفله در فرهنگ لغت « بی دست وپا» معنا شده و هدف این همه جنبش در تاریخ معاصر برای اثبات این است که شهروند ایرانی نه « نفله» که عامل تغییر است.
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2361
مجتبی نجفی
در صداو سیمای جمهوری اسلامی، از عبارت نفله شدن کرد سنی برای « مهسا امینی» استفاده شد، از طرف فردی به نام انتظاری که استاد دانشگاه است. این ویدیو ویترین جمهوری اسلامی است، هم صداوسیمایش را به تصویر میکشد و هم آکادمی اش را. هم رسانه منحط دارد و هم دانشگاه منحط؛ چرا که سالیان طولانی است نهاد دانشگاه زیر ضرب رانت و سازماندهی برای ورود نورچشمی ها به هیات های علمی بوده و اساتید مستقل یا تحت فشارند یا تعلیق و اخراج شده اند. همین ویدیو، تصویری راستین از کلیت نظام جمهوری اسلامی است که بر مبنای تبعیض استوار شده و چاره ای جز این هم ندارد؛ چرا که نظام مبتنی بر ولایت فقیه مصداق عینی از حکومت فرقه گراست که نه برآمده از خواست ملت در عرصه عمومی که برآمده از نظام سلطه است که هم فردیت افراد را میکشد و هم امکان با هم بودنشان را. برای همین یکی نفله میشود، یکی منحرف، یکی فتنه گر،...
این خاصیت نظام های تمامیت خواه است که بر ستیز با « دیگری» استوار شده اند و این نظامها هم امکان تکوین شهروند به عنوان عنصری منحصر به فرد جامعه را میخواهند سلب کنند و هم از امکان« پابلیک» به عنوان همبستگی همگانی در عین تکثر را. پس عجیب نیست، در رسانه جمهوری اسلامی از مهسا امینی نقطه وصل همه تحقیرشدگان در جنبش زن، زندگی و آزادی اینگونه کینه و نفرت داشته باشند چرا که قتل تراژیک مهسا امینی فاش شد و با کلمات و تصاویر شهروندان به نماد وحدت بخش همه تحقیرشدگان با تکثرشان تبدیل شد و ریشه این کینه در نمایش همبستگی در عین تکثری بود که پیام داد ما فارغ از هر تعلقی، شهروند این سرزمینیم و ایران به مثابه خانه، عرصه زیست همه شهروندان با همه تعلقاتشان است و من ایرانی نه نفله است، نه فتنه گر، نه خرابکار ، تنها شهروند است و شهروند صاحب خاکی است که در تملک حاکمانش نیست، حاکمانی که از قرارداد اجتماعی تخطی کرده و نه وکیل که صاحب همه ساحت های وجودی شهروند ایرانی شده اند
و جنبش مهسا،جنبش بازپس گیری ساحتهای زیست شهروند ایرانی است و جالب است پس از نزدیک به دو سال از همبستگی که حول محور سه کلمه زن، زندگی، آزادی شکل گرفت، کینه های حکومت از آن جنبش زیبا رویت پذیر میشود و فراموش کرده اند مشکل اصلی اینها نه در خارج از مرزها که با همین شهروندان داخل است که عاملیت دارند. و مسأله اینجاست که منظور گوینده از «نفله»، نه فقط مهسا که همه شهروندانی است که علیه نظم استبدادی عصیان کرده اند. چرا که نفله در فرهنگ لغت « بی دست وپا» معنا شده و هدف این همه جنبش در تاریخ معاصر برای اثبات این است که شهروند ایرانی نه « نفله» که عامل تغییر است.
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2361
Telegram
mojtaba najafi(مجتبی نجفی)
در نفی خشونت ساختاری
مجتبی نجفی
#سیدمحمد_میرموسوی را در نیروی انتظامی لنگرود آنقدر کتک زده اند تا جان داده. این رخداد نه تازه که در تداوم خشونت ساختاری حکومت به شهروندان است. حتی مسأله، هویت میرموسوی و چرایی بازداشتش نیست، مسأله امتداد خشونت ساختاری در مکانهایی خارج از دید ناظران در عرصه عمومی است که میدان تاخت و تازه خشونت طلبان در آن گسترده است.
چندروز پیش نوشتم، شک نکنید نیروی انتظامی که اینگونه پا بر گردن یک بچه چهارده ساله افغانستانی میگذارد و تا سرحد جان فشار میدهد، به موقعش خدمت شهروندان ایرانی میرسد و آنجا مسأله اصلی نه مهاجر که خود خشونت بود. در نفی خشونت اگر تبصره بیاید خالی از محتوی میشود.
بسیاری از پرسنل نیروی انتظامی به خصوص در اداره آگاهی آموزش ندیده اند و در نگاه آنها متهم یا مجرم با انگیزه های غیرسیاسی یا شهروند معترض علیه سیستم همه انسان زدایی شده اند. در نتیجه باید اینقدر اینها را زد تا آدم شوند و اگر لازم باشد محو شوند. بسیاری از این پرسنل تحصیلات لازم ندارند. از حکومتی که اینچنین از علوم انسانی متنفر است هم انتظار زمینه آموزش این پرسنل را نباید داشت. اینها چون قربانی سلطه هستند انتقام خود را نه از سلطه گر که از زندانی تحت سلطه میگیرند. این نگاه خشونت محور در ساختار سیاسی ایران ریشه دوانده و در بخشهایی از جامعه هم پذیرفته شده برای همین یک روز گردن رومینا در شمال به خاطر جهل و تعصب ناموسی بریده میشود و یک روز خبر قتل مبینای هفده ساله در ایلام قلب ما را آزار میدهد.
باید با خشونت ساختاری مقابله کرد، خشونتی که از بدو کودکی بر ما تحمیل شده و تبعاتش روزی در زندانهای سیستم سیاسی و روزی در جهل و تعصب عده ای از مردم پدیدار میشود.
برای همین، گفتمان نفی خشونت که در جنبش های مدنی ما حیات دارد، نیازمند تقویت بیشتر است. خشونت، فقط شلیک گلوله به معترضان در خیابان نیست، در نقطه نقطه کشور ساری و جاری است، گاهی در قالب حکومتی و گاهی در قالب غیر حکومتی اما مسأله این است حکومت به عنوان یک موجود عظیم الجثه و صاحب امکانات با ولع تسخیر همه ساحت های فردی و جمعی، هم جامعه مدنی پیشرو را فلج میکند و هم خود بدون آموزش و بدون نگاه انسانی مولد خشونت است و هم از تدوین قوانین به روز برای محافظت از شهروندان ممانعت به عمل می آورد. برای همین گفتمان نفی خشونت، همزمان هم باید سیستم سیاسی مزاحم وخشونتگر را هدف بگیرد و هم ساختارهای فرهنگی که مولد خشونت و تقویت کننده خشونت ساختاری حکومت اند؛ این ماموریتی است سترگ، دشوار اما نه غیرممکن برای جامعه مدنی زیر ضرب استبداد و تحت فشار.
مجتبی نجفی
#سیدمحمد_میرموسوی را در نیروی انتظامی لنگرود آنقدر کتک زده اند تا جان داده. این رخداد نه تازه که در تداوم خشونت ساختاری حکومت به شهروندان است. حتی مسأله، هویت میرموسوی و چرایی بازداشتش نیست، مسأله امتداد خشونت ساختاری در مکانهایی خارج از دید ناظران در عرصه عمومی است که میدان تاخت و تازه خشونت طلبان در آن گسترده است.
چندروز پیش نوشتم، شک نکنید نیروی انتظامی که اینگونه پا بر گردن یک بچه چهارده ساله افغانستانی میگذارد و تا سرحد جان فشار میدهد، به موقعش خدمت شهروندان ایرانی میرسد و آنجا مسأله اصلی نه مهاجر که خود خشونت بود. در نفی خشونت اگر تبصره بیاید خالی از محتوی میشود.
بسیاری از پرسنل نیروی انتظامی به خصوص در اداره آگاهی آموزش ندیده اند و در نگاه آنها متهم یا مجرم با انگیزه های غیرسیاسی یا شهروند معترض علیه سیستم همه انسان زدایی شده اند. در نتیجه باید اینقدر اینها را زد تا آدم شوند و اگر لازم باشد محو شوند. بسیاری از این پرسنل تحصیلات لازم ندارند. از حکومتی که اینچنین از علوم انسانی متنفر است هم انتظار زمینه آموزش این پرسنل را نباید داشت. اینها چون قربانی سلطه هستند انتقام خود را نه از سلطه گر که از زندانی تحت سلطه میگیرند. این نگاه خشونت محور در ساختار سیاسی ایران ریشه دوانده و در بخشهایی از جامعه هم پذیرفته شده برای همین یک روز گردن رومینا در شمال به خاطر جهل و تعصب ناموسی بریده میشود و یک روز خبر قتل مبینای هفده ساله در ایلام قلب ما را آزار میدهد.
باید با خشونت ساختاری مقابله کرد، خشونتی که از بدو کودکی بر ما تحمیل شده و تبعاتش روزی در زندانهای سیستم سیاسی و روزی در جهل و تعصب عده ای از مردم پدیدار میشود.
برای همین، گفتمان نفی خشونت که در جنبش های مدنی ما حیات دارد، نیازمند تقویت بیشتر است. خشونت، فقط شلیک گلوله به معترضان در خیابان نیست، در نقطه نقطه کشور ساری و جاری است، گاهی در قالب حکومتی و گاهی در قالب غیر حکومتی اما مسأله این است حکومت به عنوان یک موجود عظیم الجثه و صاحب امکانات با ولع تسخیر همه ساحت های فردی و جمعی، هم جامعه مدنی پیشرو را فلج میکند و هم خود بدون آموزش و بدون نگاه انسانی مولد خشونت است و هم از تدوین قوانین به روز برای محافظت از شهروندان ممانعت به عمل می آورد. برای همین گفتمان نفی خشونت، همزمان هم باید سیستم سیاسی مزاحم وخشونتگر را هدف بگیرد و هم ساختارهای فرهنگی که مولد خشونت و تقویت کننده خشونت ساختاری حکومت اند؛ این ماموریتی است سترگ، دشوار اما نه غیرممکن برای جامعه مدنی زیر ضرب استبداد و تحت فشار.
Forwarded from پارَند - Paarand
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ایرانسازان ۶
محمود خیامی،خدمت بدون مرز به میهن
ما در پرونده ایرانسازان، اینبار از “محمود خیامی” گفته ایم؛ یکی از کنشگران مدنی که در سخت ترین شرایط هم از ساختن خسته نشد.
“پارند” رسانه مستقل با گفتمان “ایران شهروندمدار”است. با همراهی،معرفی به دوستان و نقد، این رسانه مستقل را در ارتقای مطالب یاری کنید.
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
محمود خیامی،خدمت بدون مرز به میهن
ما در پرونده ایرانسازان، اینبار از “محمود خیامی” گفته ایم؛ یکی از کنشگران مدنی که در سخت ترین شرایط هم از ساختن خسته نشد.
“پارند” رسانه مستقل با گفتمان “ایران شهروندمدار”است. با همراهی،معرفی به دوستان و نقد، این رسانه مستقل را در ارتقای مطالب یاری کنید.
@paarandiran
https://www.instagram.com/paarandiran
ملی گرایی و ورزشکار ملی
مجتبی نجفی
استرداد طلای «صادق بیت سیاح» در بازیهای پارالمپیک پاریس، درسی باشد برای همه ورزشکارانی که یاد نگرفته اند اولا ورزشکار ملی، نماینده ملت است نه یک مذهب خاص. دوما ورزشکار ملی باید در قامت یک قهرمان با وقار عمل کند، این نشانه سربریدن نشان میدهد، «بیت سیاح» از رخدادهای سیاسی به دور است و حساسیت این نشانه خشونت را درک نکرده. یادم می آید در بازی پرسپولیس و النصر هم مهدی طارمی بعد از گلش چنین نشانه ای را به کار برد. طارمی الان را نبینید تا حدودی حاشیه هایش را جمع کرده. او بچه ساده ای بود که خیلی زود جوگیر شد و فراموش کرده بود کیست و کجاست. شانس آورد به اروپا رفت و انسان دیگری شد هر چند که در اروپا حرفه ای است و در تیم ملی پر از حاشیه است.
«بیت سیاح»یک پرچم مذهبی به میدان آورده تا ارادتش را به امام حسین نشان دهد. این هم خطاست. نشانهای مذهبی جای نشانه ملی را نمیگیرند. بگذریم از آن آرم زاید بر پرچم سه رنگ که نشانه ای از حکومت دینی تباه است، اما تنها نشان ملی برای آوردگاهی اینچنین،همان ترکیب سه رنگ زیباست چرا که ورزشکار ملی نه ورزشکار یک مذهب خاص که نماینده یک ملت متکثر است که در آوردگاههایی اینچنین،به وحدانیت میرسد. پس هر پرچمی زمانی و مکانی دارد و اقدام بیت سیاح از روی جهل او بود و ریشه همه این مصیبتها به فقدان آموزش میرسد.
شما همین گزارشگر نادان را ببینید برای اقدامی که نشان طلای پارالمپیک را به باد میدهد چه به به و چه چهی کند. همه اینها به نظام سیاسی بر میگردد که اصلا « ملی » نیست. به هیچ واژه ای به اندازه «ملی بودن» ظلم نشده چرا که «ملی بودن» با پذیرش یک تکثر و یک وحدانیت توامان رابطه دارد و نه هیچ دیکتاتوری در تاریخ معاصر و نه هیچ عنصر سیاسی که علیه مردم ظلم پیشه کند در مقام ملی تعریف نمیشود چون ملی بودن فقط ایران ایران گفتن نیست،کسی که ملی است باید بداند اصل اساسی پذیرش تکثر است و این تکثر در میدانهای مهم به وحدت میرسد و معنای همبستگی میدهد. این «ملی بودن» فهم من به عنوان سوژه ایرانی از جنبش مشروطیت به بعد است.
اگر « بیت سیاح» آموزش درست دیده بود درک میکرد در چنین میدانی باید نماینده وحدت در کثرت باشد نه مذهب خاص ولو با طرفداران میلیونی. و البته باید سفیر ملی باشد و از هر حرکتش مراقبت کند. همه بحرانها به فقدان آموزش میرسد. تحول دایمی در آموزش مستمر است. ملی بودن و چگونه ملی رفتار کردن نیازمند آموزش است. ملی بودن و دموکرات بودن دوشادوش هم اند چون حامل تکثر و وحدانیت همزمان اند. فردهای به رسمیت شناخته اما همبسته.
#بیت_سیاح
#ملی_گرایی
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2365
مجتبی نجفی
استرداد طلای «صادق بیت سیاح» در بازیهای پارالمپیک پاریس، درسی باشد برای همه ورزشکارانی که یاد نگرفته اند اولا ورزشکار ملی، نماینده ملت است نه یک مذهب خاص. دوما ورزشکار ملی باید در قامت یک قهرمان با وقار عمل کند، این نشانه سربریدن نشان میدهد، «بیت سیاح» از رخدادهای سیاسی به دور است و حساسیت این نشانه خشونت را درک نکرده. یادم می آید در بازی پرسپولیس و النصر هم مهدی طارمی بعد از گلش چنین نشانه ای را به کار برد. طارمی الان را نبینید تا حدودی حاشیه هایش را جمع کرده. او بچه ساده ای بود که خیلی زود جوگیر شد و فراموش کرده بود کیست و کجاست. شانس آورد به اروپا رفت و انسان دیگری شد هر چند که در اروپا حرفه ای است و در تیم ملی پر از حاشیه است.
«بیت سیاح»یک پرچم مذهبی به میدان آورده تا ارادتش را به امام حسین نشان دهد. این هم خطاست. نشانهای مذهبی جای نشانه ملی را نمیگیرند. بگذریم از آن آرم زاید بر پرچم سه رنگ که نشانه ای از حکومت دینی تباه است، اما تنها نشان ملی برای آوردگاهی اینچنین،همان ترکیب سه رنگ زیباست چرا که ورزشکار ملی نه ورزشکار یک مذهب خاص که نماینده یک ملت متکثر است که در آوردگاههایی اینچنین،به وحدانیت میرسد. پس هر پرچمی زمانی و مکانی دارد و اقدام بیت سیاح از روی جهل او بود و ریشه همه این مصیبتها به فقدان آموزش میرسد.
شما همین گزارشگر نادان را ببینید برای اقدامی که نشان طلای پارالمپیک را به باد میدهد چه به به و چه چهی کند. همه اینها به نظام سیاسی بر میگردد که اصلا « ملی » نیست. به هیچ واژه ای به اندازه «ملی بودن» ظلم نشده چرا که «ملی بودن» با پذیرش یک تکثر و یک وحدانیت توامان رابطه دارد و نه هیچ دیکتاتوری در تاریخ معاصر و نه هیچ عنصر سیاسی که علیه مردم ظلم پیشه کند در مقام ملی تعریف نمیشود چون ملی بودن فقط ایران ایران گفتن نیست،کسی که ملی است باید بداند اصل اساسی پذیرش تکثر است و این تکثر در میدانهای مهم به وحدت میرسد و معنای همبستگی میدهد. این «ملی بودن» فهم من به عنوان سوژه ایرانی از جنبش مشروطیت به بعد است.
اگر « بیت سیاح» آموزش درست دیده بود درک میکرد در چنین میدانی باید نماینده وحدت در کثرت باشد نه مذهب خاص ولو با طرفداران میلیونی. و البته باید سفیر ملی باشد و از هر حرکتش مراقبت کند. همه بحرانها به فقدان آموزش میرسد. تحول دایمی در آموزش مستمر است. ملی بودن و چگونه ملی رفتار کردن نیازمند آموزش است. ملی بودن و دموکرات بودن دوشادوش هم اند چون حامل تکثر و وحدانیت همزمان اند. فردهای به رسمیت شناخته اما همبسته.
#بیت_سیاح
#ملی_گرایی
https://www.tg-me.com/mojtaba najafi مجتبی نجفی /com.modjtabanajafifrance/2365
Telegram
mojtaba najafi(مجتبی نجفی)