Forwarded from موسسۀ علمی و تاریخی آتوسا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با سلام و درود
به زودی موسسه علمی و تاریخی آتوسا با همکاری روزنامه آسیا (آسیا نیوز ایران) سلسله نشستهایی ذیل عنوان «ایران کجاست؟» با مدیریت و اجرای امین داودی برگزار خواهد کرد.
این سلسله نشستها در تلویزیون اینترنتی و وبسایت روزنامه آسیا و شبکههای اجتماعی موسسه علمی و تاریخی آتوسا منتشر خواهد شد.
موسسه آتوسا از اساتید و دانشجویان دکتری در رشته تاریخ و علوم انسانی که دغدغه ایران و هویت ایرانی را دارند، دعوت به همکاری به عمل میآورد. لطفاً موضوعات مورد علاقه خود را برای ما ارسال بفرمایید.
ویدئو بالا را مشاهده بفرمایید و برای دوستان خود ارسال کنید.
ایمیل: [email protected]
آیدی تلگرام:
@Amin_sbu
موسسه علمی و تاریخی آتوسا
آسیا نیوز ایران
🆔 @atusa_sbu
به زودی موسسه علمی و تاریخی آتوسا با همکاری روزنامه آسیا (آسیا نیوز ایران) سلسله نشستهایی ذیل عنوان «ایران کجاست؟» با مدیریت و اجرای امین داودی برگزار خواهد کرد.
این سلسله نشستها در تلویزیون اینترنتی و وبسایت روزنامه آسیا و شبکههای اجتماعی موسسه علمی و تاریخی آتوسا منتشر خواهد شد.
موسسه آتوسا از اساتید و دانشجویان دکتری در رشته تاریخ و علوم انسانی که دغدغه ایران و هویت ایرانی را دارند، دعوت به همکاری به عمل میآورد. لطفاً موضوعات مورد علاقه خود را برای ما ارسال بفرمایید.
ویدئو بالا را مشاهده بفرمایید و برای دوستان خود ارسال کنید.
ایمیل: [email protected]
آیدی تلگرام:
@Amin_sbu
موسسه علمی و تاریخی آتوسا
آسیا نیوز ایران
🆔 @atusa_sbu
🗯 [توی نمایشنامه "افرا"، یه شخصیتی هست به اسم سرکار خادمی. پاسبان محله ست. سی سال خدمت کرده و چند روز دیگه بازنشسته میشه. حالا حسرت اینو میخوره که توی این سی سال حتی یه کار مهم هم نتونسته انجام بده. یاد روزهای قدیم میفته که چقدر پدر و مادرش - که الان فوت کردن- بهش افتخار میکردن که پاسبان شده. ولی الان میبینه که هیچ کار افتخارآمیزی نکرده. بخشی از مونولوگ سرکار خادمی رو ببینیم که داره برای مخاطبهای نمایش توضیح میده:]
🖋 سرکار خادمی: تموم شد. وقتی چشم به هم میذارم باورم نمیشه سی سال گذشته، همین دیروز بود که شیرینی روز اول خدمتمو تُخس میکردم؛ همین دیروز بود که بابا و ننه و آیزنه و بقیه به لباس نوی خدمتم دست میکشیدن و معلوم بودش یه جوری- چی میگن؟ غرور، افتخار! آره؛ بابا گفت به تو افتخار میکنم! چی شد؟ بابا و ننه کجان؟ آیزنه کو؟ من هیچ کاری که غروری بیاره نکردم و سی سال گذشت. پیش نویس حکممو دیدم؛ فقط چند روز! من رعیتم؛ برمیگردم ولایت! - واقعا چکار کردم؟ نه قتلی کشف کردم نه قاتلی، نه سرقت بانکی، نه ماشین دزدی یا کیف زنی، یا جیب بُری! حتی یه دزدی کوچیک؛ حتی دزدی فروشگاه!
🖋 ولی میدونم هر کسی چرا دزدی میکنه. فقط به خاطر نداری نیست. بعضی دست کج دنیا می آن! بعضی خوششون می آد از خطر گیر افتادن؛ وگرنه قصدشون دزدی نیست! قسم نمیخورم که خودم گاهی به سرم نزده یه چیزهایی کش برم. کش رفتن فرق داره؛ خیلی هم قایمکی نیست. طرف هم بفهمی نفهمی در جریانه و زیر سیبیلی در میکنه! نه-نه، این فرق داره با باج گرفتن و زیرمیزی رد کردن؛ اونا رقمش بالاس که جان شما من اهلش نیستم! برای همینه که عمریه بی زادورود و عایله تو یه هلفدونی مستأجرم. میدونین اجاره جای حسابی چنده؟ حساب که دستتون هست؟
📚 بخشی از نمایشنامه "افرا"، نوشته بهرام بیضایی 📚
@philosophycafe
🖋 سرکار خادمی: تموم شد. وقتی چشم به هم میذارم باورم نمیشه سی سال گذشته، همین دیروز بود که شیرینی روز اول خدمتمو تُخس میکردم؛ همین دیروز بود که بابا و ننه و آیزنه و بقیه به لباس نوی خدمتم دست میکشیدن و معلوم بودش یه جوری- چی میگن؟ غرور، افتخار! آره؛ بابا گفت به تو افتخار میکنم! چی شد؟ بابا و ننه کجان؟ آیزنه کو؟ من هیچ کاری که غروری بیاره نکردم و سی سال گذشت. پیش نویس حکممو دیدم؛ فقط چند روز! من رعیتم؛ برمیگردم ولایت! - واقعا چکار کردم؟ نه قتلی کشف کردم نه قاتلی، نه سرقت بانکی، نه ماشین دزدی یا کیف زنی، یا جیب بُری! حتی یه دزدی کوچیک؛ حتی دزدی فروشگاه!
🖋 ولی میدونم هر کسی چرا دزدی میکنه. فقط به خاطر نداری نیست. بعضی دست کج دنیا می آن! بعضی خوششون می آد از خطر گیر افتادن؛ وگرنه قصدشون دزدی نیست! قسم نمیخورم که خودم گاهی به سرم نزده یه چیزهایی کش برم. کش رفتن فرق داره؛ خیلی هم قایمکی نیست. طرف هم بفهمی نفهمی در جریانه و زیر سیبیلی در میکنه! نه-نه، این فرق داره با باج گرفتن و زیرمیزی رد کردن؛ اونا رقمش بالاس که جان شما من اهلش نیستم! برای همینه که عمریه بی زادورود و عایله تو یه هلفدونی مستأجرم. میدونین اجاره جای حسابی چنده؟ حساب که دستتون هست؟
📚 بخشی از نمایشنامه "افرا"، نوشته بهرام بیضایی 📚
@philosophycafe
دنیای ریاضی به هم ریخت / علامت = لزوما به معنی «مساوی» نیست! - خبرآنلاین
https://www.khabaronline.ir/news/1921342/%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D9%84%D8%B2%D9%88%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B9%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%88%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA
https://www.khabaronline.ir/news/1921342/%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D9%84%D8%B2%D9%88%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B9%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%88%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA
www.khabaronline.ir
دنیای ریاضی به هم ریخت / علامت = لزوما به معنی «مساوی» نیست!
در علم ریاضیات، مفاهیم بسیار مبهمی وجود دارد که بهسختی میتوان آنها را در ذهن پذیرفت؛ مثلاً تا به امروز همه ما فکر میکردیم که معنا و مفهوم علامت مساوی (=) را بهخوبی درک کردهایم.
📜 بوف کور داستان انشقاق (Division) روح تامّه بشری و وجود کلّی واحد به دو جزء است: مذکر و مؤنث، مرد و روان زنانهی درونش (آنیما)، زن و روان مردانهی درونش (آنیموس)، خودآگاه و ناخودآگاه، زندگی درونی و بیرونی.
📜 و این اساس آئین تانترا از آئینهای مذهبی و فلسفی هند است که بعداً به شرح آن خواهیم پرداخت. بر طبق این آئین برای نجات از مصائب دنیوی میباید این ثنویت را به توحید نخستینه بازگرداند.
📜 نویسنده در شرح ماجرای تضاد بین این دوگانگیها و کثرتی که از وحدت زاده است هم نگاهی بیرونی دارد و هم نگاهی درونی، این جهانی و آن جهانی، زمینی و اثیری. هم سرنوشت یک انسان خاص (نوسنده) مطرح است و هم انسان به مفهوم مطلق (انسان نوعی).
📜 بوف کور گلایهای است از این کثرت، از این انشقاق، از این دو جنبگی فناآفرین آشتیناپذیر، از این ثنویت به انزواکشاننده و آرزوی وحدت و درنتیجه جاودانگی را مطرح میکند.
...................
ای رهیده جان تو از ما و من / ای لطیفهی روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی / چون که یکها محو شد آنک تویی
مثنوی
..................
📜 بوف کور داستان مجاهدت در جهت رسیدن به توحید و تبدیل کثرت به وحدت است و البته در این آرزوی دیرپای بشری کامیاب نمیشود و از اینرو اندوهی تلخ از هر واژهی کتاب به سوی جان ما که خود شکست خوردهی دیگری هستیم شراره میکشد. هدایت میخواهد همراه با او همراه با زن اثیری همراه با لکاته (همراه با خود) به جزیرهی گمشده (بهشت) را یابد که در آن هیچ کس جز آنها حتی ماری (مار حوا) هم نباشد.
---------------------
📚 «داستان یک روح» از سیروس شمیسا
📜 و این اساس آئین تانترا از آئینهای مذهبی و فلسفی هند است که بعداً به شرح آن خواهیم پرداخت. بر طبق این آئین برای نجات از مصائب دنیوی میباید این ثنویت را به توحید نخستینه بازگرداند.
📜 نویسنده در شرح ماجرای تضاد بین این دوگانگیها و کثرتی که از وحدت زاده است هم نگاهی بیرونی دارد و هم نگاهی درونی، این جهانی و آن جهانی، زمینی و اثیری. هم سرنوشت یک انسان خاص (نوسنده) مطرح است و هم انسان به مفهوم مطلق (انسان نوعی).
📜 بوف کور گلایهای است از این کثرت، از این انشقاق، از این دو جنبگی فناآفرین آشتیناپذیر، از این ثنویت به انزواکشاننده و آرزوی وحدت و درنتیجه جاودانگی را مطرح میکند.
...................
ای رهیده جان تو از ما و من / ای لطیفهی روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی / چون که یکها محو شد آنک تویی
مثنوی
..................
📜 بوف کور داستان مجاهدت در جهت رسیدن به توحید و تبدیل کثرت به وحدت است و البته در این آرزوی دیرپای بشری کامیاب نمیشود و از اینرو اندوهی تلخ از هر واژهی کتاب به سوی جان ما که خود شکست خوردهی دیگری هستیم شراره میکشد. هدایت میخواهد همراه با او همراه با زن اثیری همراه با لکاته (همراه با خود) به جزیرهی گمشده (بهشت) را یابد که در آن هیچ کس جز آنها حتی ماری (مار حوا) هم نباشد.
---------------------
📚 «داستان یک روح» از سیروس شمیسا
🗯 اولی: من بحث سیاسی نمیخوام بکنم. بحثم علمیه.
دومی: قبوله. منم بحث سیاسی ندارم. بحث منم علمیه.
اولی: من میخوام به طور علمی بگم که چرا توی انتخابات شرکت نمیکنم. تو هم به طور علمی بگو که چرا توی انتخابات شرکت میکنی.
دومی: اوکیه. بریم جلو. کور بشه چشم هر کسی که میگه بحث ما سیاسیه.
اولی: دغدغه من دموکراسیه. من میخوام توی کشورم دموکراسی حاکم بشه. تعارف که نداریم؛ نظام سیاسی توی کشور ما نه اقتدارگرای مطلقه و نه دموکراسیه. یه چیزی اون وسطه. که اصطلاحا به این جور حکومتها میگن حکومتهای هیبریدی. انتخابات توی حکومتهای هیبریدی هیچ کمکی به پیشبرد دموکراسی نمیکنه.
دومی: پس کارکرد انتخابات توی کشور ما چیه؟ یعنی برای چی انتخابات برگزار میشه؟
اولی: انتخابات توی کشور ما دو تا کارکرد داره. اولیش اینه که کرسیهای قدرت و منابع بین نیروهای وفادار به نظام سیاسی توزیع بشه. دومیش اینه که اعتراضات رو کانالیزه کنن تا هزینه ش بیاد پایین.
🗯 دومی: خب حالا من بگم که چرا رأی میدم. ببین دغدغه منم دموکراسیه. ما دو راه بیشتر نداریم برای اینکه به دموکراسی برسیم. راه اول اینه که اصلاح طلبها توی نظام سیاسی تقویت بشن تا فضای سیاسی رو باز کنن. اسم این راه رو بذاریم اصلاح حکومت. راه دوم اینه که یه اپوزیسیونی پیدا بشه که بتونه جنبش بدون خشونت راه بندازه که یه بخش زیادی از جامعه همراهش بشن و حکومت رو تغییر بدن. اسم این راه رو بذاریم انقلاب. حرف من اینه که توی نیم قرن اخیر، حتی یه مورد توی دنیا پیدا نمیشه که با انقلاب، به دموکراسی رسیده باشه.
اولی: من باهات مخالفم. چرا دوگانه اصلاح و انقلاب رو اینطوری میچینی؟ زمانی میشه از اصلاح حکومت حرف زد که بدونی انتخابات میتونه یه جابه جایی توی قدرت سیاسی راه بندازه. مثلا یه اندیشه ای بعد از انتخابات بره و یه اندیشه دیگه بیاد. یه حزبی بره و یه حزب دیگه بیاد. وقتی انتخابات باعث گردش قدرت نخبگان نشه، تو اتفاقا باید اون انتخابات رو تحریم کنی.
🗯 دومی: تو یه چیزی رو این وسط نمیبینی و اون اینه که نظام سیاسی رو خیلی یکدست میبینی. نظام سیاسی یکدست نیست. نیروهایی توی اون وجود داره که دموکراسی خواهن، و نیروهایی توی نظام سیاسی وجود داره که محافظه کارن. قطعا نیروی محافظه کار سنگ میندازه توی راه رسیدن به دموکراسی.
اولی: تو هم یه چیزی رو نمیبینی. زمانی نیروی دموکراسی خواه میتونه تغییر ایجاد کنه که آزادی عمل داشته باشه. وقتی این آزادی عمل رو نداره، در نتیجه تغییرات خیلی اندکی توی نظام سیاسی رخ میده. وقت تغییر اساسی رخ نمیده، اون وقت انتخابات میشه نمایشی برای مشروعیت نظام سیاسی.
دومی: قدرت گرفتن نیروهای دموکراسی خواه، فرصتی ایجاد میکنه برای گذار به دموکراسی. این فرصت ممکنه زمانی پررنگ بشه که بحرانها خیلی زیاد میشن. مسئله من اینه که وقتی بحران به وجود اومد (مثل 1401)، چینش قدرت توی نظام سیاسی چه شکلیه.
🗯 اولی: این حرفی که میزنی خیلی غیرواقع بینانه ست. ببین ما الان توی سال 90 یا 95 نیستیم. ما اعتراضات 96 و 98 و 401 رو دیدیم. حرفهایی که میزنی خوب و قشنگن، ولی تا قبل از سال 96 به درد میخوردن. الان وضعیت فرق کرده.
دومی: مقاومت نیروی محافظه کار که فرقی نکرده. قبل از 96 هم بوده. بعد از 96 هم بوده. مسئله اینه که من و تو قراره با این نیروی محافظه کار چطوری مقابله کنیم؟ اینکه هی بریم پشت کشته شده های 98 و 401 قایم شیم که دموکراسی نمیاره توی ایران.
اولی: باشه. در مورد کشته شده ها حرف نمیزنم. تو به من بگو دولت روحانی چیو عوض کرد که حالا من بیام به نیروهای دموکراسی خواه خوشبین باشم. آخر دولت روحانی رو یادت نیست؟ رسما قفل شده بود. هیچ کاری نمیتونست بکنه. دولت اصلاح طلب بعدی هم همینطوری میشه.
📢 دومی: خودت داری میگی قفل شده بود. پس یعنی یه امکانی وجود داشت برای اصلاح. تو به من بگو با تحریم انتخابات 1400 و 1402 چی عوض شد. اونم هیچی. با رأی دادن حداقل یه امکان برای اصلاح وجود داره. به اضافه اینکه هزینه ای هم نداره.
اولی: کی گفت هزینه نداره؟ تو با رأی دادن داری شورای نگهبان رو تأیید میکنی. داری ساختار ناکارآمد رو تأیید میکنی. داری مشروعیت میدی. اصلا ول کن این بحث رو. بریم یه دوری بزنیم حال و هوامون عوض شه.
دومی: آره بریم سینما یه فیلم کمدی ببینیم. تگزاس 18 چطوره؟
اولی: این تگزاس چرا تموم نمیشه. خب کارگردانش سریال میساخت، کمتر توی زحمت می افتاد.
دومی: بابا اینا تا یه چیزی فروش بره، دیگه ول نمیکنن. تا تهش میدوشن. تا قرون آخر میخوان دربیارن.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
"یه شعر شدم، راوی باد؛ زمانو نجات دادم از دست ثانیه ها؛ تنهایی راه و بداهگیمو گم کردم؛ اونجا که از ترس دادم به هر قافیه جا" (آخرین وسوسه / سورنا)
@philosophycafe
دومی: قبوله. منم بحث سیاسی ندارم. بحث منم علمیه.
اولی: من میخوام به طور علمی بگم که چرا توی انتخابات شرکت نمیکنم. تو هم به طور علمی بگو که چرا توی انتخابات شرکت میکنی.
دومی: اوکیه. بریم جلو. کور بشه چشم هر کسی که میگه بحث ما سیاسیه.
اولی: دغدغه من دموکراسیه. من میخوام توی کشورم دموکراسی حاکم بشه. تعارف که نداریم؛ نظام سیاسی توی کشور ما نه اقتدارگرای مطلقه و نه دموکراسیه. یه چیزی اون وسطه. که اصطلاحا به این جور حکومتها میگن حکومتهای هیبریدی. انتخابات توی حکومتهای هیبریدی هیچ کمکی به پیشبرد دموکراسی نمیکنه.
دومی: پس کارکرد انتخابات توی کشور ما چیه؟ یعنی برای چی انتخابات برگزار میشه؟
اولی: انتخابات توی کشور ما دو تا کارکرد داره. اولیش اینه که کرسیهای قدرت و منابع بین نیروهای وفادار به نظام سیاسی توزیع بشه. دومیش اینه که اعتراضات رو کانالیزه کنن تا هزینه ش بیاد پایین.
🗯 دومی: خب حالا من بگم که چرا رأی میدم. ببین دغدغه منم دموکراسیه. ما دو راه بیشتر نداریم برای اینکه به دموکراسی برسیم. راه اول اینه که اصلاح طلبها توی نظام سیاسی تقویت بشن تا فضای سیاسی رو باز کنن. اسم این راه رو بذاریم اصلاح حکومت. راه دوم اینه که یه اپوزیسیونی پیدا بشه که بتونه جنبش بدون خشونت راه بندازه که یه بخش زیادی از جامعه همراهش بشن و حکومت رو تغییر بدن. اسم این راه رو بذاریم انقلاب. حرف من اینه که توی نیم قرن اخیر، حتی یه مورد توی دنیا پیدا نمیشه که با انقلاب، به دموکراسی رسیده باشه.
اولی: من باهات مخالفم. چرا دوگانه اصلاح و انقلاب رو اینطوری میچینی؟ زمانی میشه از اصلاح حکومت حرف زد که بدونی انتخابات میتونه یه جابه جایی توی قدرت سیاسی راه بندازه. مثلا یه اندیشه ای بعد از انتخابات بره و یه اندیشه دیگه بیاد. یه حزبی بره و یه حزب دیگه بیاد. وقتی انتخابات باعث گردش قدرت نخبگان نشه، تو اتفاقا باید اون انتخابات رو تحریم کنی.
🗯 دومی: تو یه چیزی رو این وسط نمیبینی و اون اینه که نظام سیاسی رو خیلی یکدست میبینی. نظام سیاسی یکدست نیست. نیروهایی توی اون وجود داره که دموکراسی خواهن، و نیروهایی توی نظام سیاسی وجود داره که محافظه کارن. قطعا نیروی محافظه کار سنگ میندازه توی راه رسیدن به دموکراسی.
اولی: تو هم یه چیزی رو نمیبینی. زمانی نیروی دموکراسی خواه میتونه تغییر ایجاد کنه که آزادی عمل داشته باشه. وقتی این آزادی عمل رو نداره، در نتیجه تغییرات خیلی اندکی توی نظام سیاسی رخ میده. وقت تغییر اساسی رخ نمیده، اون وقت انتخابات میشه نمایشی برای مشروعیت نظام سیاسی.
دومی: قدرت گرفتن نیروهای دموکراسی خواه، فرصتی ایجاد میکنه برای گذار به دموکراسی. این فرصت ممکنه زمانی پررنگ بشه که بحرانها خیلی زیاد میشن. مسئله من اینه که وقتی بحران به وجود اومد (مثل 1401)، چینش قدرت توی نظام سیاسی چه شکلیه.
🗯 اولی: این حرفی که میزنی خیلی غیرواقع بینانه ست. ببین ما الان توی سال 90 یا 95 نیستیم. ما اعتراضات 96 و 98 و 401 رو دیدیم. حرفهایی که میزنی خوب و قشنگن، ولی تا قبل از سال 96 به درد میخوردن. الان وضعیت فرق کرده.
دومی: مقاومت نیروی محافظه کار که فرقی نکرده. قبل از 96 هم بوده. بعد از 96 هم بوده. مسئله اینه که من و تو قراره با این نیروی محافظه کار چطوری مقابله کنیم؟ اینکه هی بریم پشت کشته شده های 98 و 401 قایم شیم که دموکراسی نمیاره توی ایران.
اولی: باشه. در مورد کشته شده ها حرف نمیزنم. تو به من بگو دولت روحانی چیو عوض کرد که حالا من بیام به نیروهای دموکراسی خواه خوشبین باشم. آخر دولت روحانی رو یادت نیست؟ رسما قفل شده بود. هیچ کاری نمیتونست بکنه. دولت اصلاح طلب بعدی هم همینطوری میشه.
📢 دومی: خودت داری میگی قفل شده بود. پس یعنی یه امکانی وجود داشت برای اصلاح. تو به من بگو با تحریم انتخابات 1400 و 1402 چی عوض شد. اونم هیچی. با رأی دادن حداقل یه امکان برای اصلاح وجود داره. به اضافه اینکه هزینه ای هم نداره.
اولی: کی گفت هزینه نداره؟ تو با رأی دادن داری شورای نگهبان رو تأیید میکنی. داری ساختار ناکارآمد رو تأیید میکنی. داری مشروعیت میدی. اصلا ول کن این بحث رو. بریم یه دوری بزنیم حال و هوامون عوض شه.
دومی: آره بریم سینما یه فیلم کمدی ببینیم. تگزاس 18 چطوره؟
اولی: این تگزاس چرا تموم نمیشه. خب کارگردانش سریال میساخت، کمتر توی زحمت می افتاد.
دومی: بابا اینا تا یه چیزی فروش بره، دیگه ول نمیکنن. تا تهش میدوشن. تا قرون آخر میخوان دربیارن.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
"یه شعر شدم، راوی باد؛ زمانو نجات دادم از دست ثانیه ها؛ تنهایی راه و بداهگیمو گم کردم؛ اونجا که از ترس دادم به هر قافیه جا" (آخرین وسوسه / سورنا)
@philosophycafe
🗯 [توی نمایشنامه "افرا" یه شخصیتی هست به اسم آقای نوع بشری که کارش اینه که خونه و زمین رو ارزیابی میکنه و روشون قیمت میذاره. آدمهای محله بهش میگن ارزیاب. چون کارش مرتبط با خونه و زمینه، از اخبار مربوط به طرحهای شهرداری و وزارت راه و این چیزا خبر داره. مثلا از این خبر داره که کل محله شون توی طرحه و قراره به زودی خراب شه. بخشی از حرفهای نوع بشری رو ببینیم که داره با مخاطبهای نمایش حرف میزنه:]
🖋 همه ما ول معطلیم. این محله تو طرحه و خراب میشه. ارزیاب بودن لااقل این خاصیتو داره که آدمیزاد جلوتر بدونه چی داره به سرش می آد! نه- دلبستگی خاصی به این محله ندارم؛ اما هیجانم برای محله جدید از اینم کمتره. مگه اونو کی ها میسازن؟ همینها؛ بسازبفروشهایی که محله های دیگه رو از ریخت انداختن! خُب، تکلیف من چیه؟ باید بگم یا نگم؟ به هر حال همسایه ها جدی نمیگیرن؛ چون میون مقامات مختلف سر این طرح اختلافه. میون شهرسازی و میراث فرهنگی و وزارت راه، که میخواد بزرگراهشو از اینجا رد کنه. رسمه که این اختلافها گاهی پنجاه شصت سال طول میکشه؛ و به قول قدیمی ها تا اون وقت کی مُرده کی زنده؟ بله- از این ستون به اون ستون فرجه! بی حرفِ پیش! هر چه پیش آید خوش آید! - و غیره و غیره.
🖋 به خانم شازده پیشنهادهایی رسیده برای کوبیدن خانه اجدادیش و ساختن چندین واحد آپارتمان کوچک مسکونی... از طرف دیگه میراث فرهنگی پا پیش گذاشته و اجازه خراب کردنشو نمیده... اون بخش شهرداری که میخواد اینجا رو بکوبه و فضای سبز کنه، یا راهسازی که میخواد جاده مرغوبی زیر چرخ باریهای سنگین بندازه، با من نیست. همینطور من از گسست زمین و تاریخ زلزله قریب الوقوعی که قراره حساب همه ما رو صاف کنه اطلاعی ندارم. من ارزیابم خدا که نیستم! اگر خدا بودم همین راهِ آخرو [= زلزله] انتخاب میکردم در حالی که به عنوان ارزیاب دلم برای خودمون میسوزه، و همسایه هامو دوست دارم؛ حتی بدی هاشونو.
📚 بخشی از نمایشنامه "افرا"، نوشته بهرام بیضایی 📚
@philosophycafe
🖋 همه ما ول معطلیم. این محله تو طرحه و خراب میشه. ارزیاب بودن لااقل این خاصیتو داره که آدمیزاد جلوتر بدونه چی داره به سرش می آد! نه- دلبستگی خاصی به این محله ندارم؛ اما هیجانم برای محله جدید از اینم کمتره. مگه اونو کی ها میسازن؟ همینها؛ بسازبفروشهایی که محله های دیگه رو از ریخت انداختن! خُب، تکلیف من چیه؟ باید بگم یا نگم؟ به هر حال همسایه ها جدی نمیگیرن؛ چون میون مقامات مختلف سر این طرح اختلافه. میون شهرسازی و میراث فرهنگی و وزارت راه، که میخواد بزرگراهشو از اینجا رد کنه. رسمه که این اختلافها گاهی پنجاه شصت سال طول میکشه؛ و به قول قدیمی ها تا اون وقت کی مُرده کی زنده؟ بله- از این ستون به اون ستون فرجه! بی حرفِ پیش! هر چه پیش آید خوش آید! - و غیره و غیره.
🖋 به خانم شازده پیشنهادهایی رسیده برای کوبیدن خانه اجدادیش و ساختن چندین واحد آپارتمان کوچک مسکونی... از طرف دیگه میراث فرهنگی پا پیش گذاشته و اجازه خراب کردنشو نمیده... اون بخش شهرداری که میخواد اینجا رو بکوبه و فضای سبز کنه، یا راهسازی که میخواد جاده مرغوبی زیر چرخ باریهای سنگین بندازه، با من نیست. همینطور من از گسست زمین و تاریخ زلزله قریب الوقوعی که قراره حساب همه ما رو صاف کنه اطلاعی ندارم. من ارزیابم خدا که نیستم! اگر خدا بودم همین راهِ آخرو [= زلزله] انتخاب میکردم در حالی که به عنوان ارزیاب دلم برای خودمون میسوزه، و همسایه هامو دوست دارم؛ حتی بدی هاشونو.
📚 بخشی از نمایشنامه "افرا"، نوشته بهرام بیضایی 📚
@philosophycafe
نظر شما چیست؟
anonymous poll
۷. شرکت نمیکنم – 94
👍👍👍👍👍👍👍 42%
۴. پزشکیان – 73
👍👍👍👍👍 32%
۸. دیدن نتایج – 31
👍👍 14%
۳. جلیلی – 15
👍 7%
۵. قالیباف – 9
👍 4%
۲. پورمحمدی – 2
▫️ 1%
۱. زاکانی – 1
▫️ 0%
۶. قاضیزاده هاشمی – 1
▫️ 0%
👥 226 people voted so far.
anonymous poll
۷. شرکت نمیکنم – 94
👍👍👍👍👍👍👍 42%
۴. پزشکیان – 73
👍👍👍👍👍 32%
۸. دیدن نتایج – 31
👍👍 14%
۳. جلیلی – 15
👍 7%
۵. قالیباف – 9
👍 4%
۲. پورمحمدی – 2
▫️ 1%
۱. زاکانی – 1
▫️ 0%
۶. قاضیزاده هاشمی – 1
▫️ 0%
👥 226 people voted so far.
Philosophy Cafe ♨️ pinned «نظر شما چیست؟ anonymous poll ۷. شرکت نمیکنم – 94 👍👍👍👍👍👍👍 42% ۴. پزشکیان – 73 👍👍👍👍👍 32% ۸. دیدن نتایج – 31 👍👍 14% ۳. جلیلی – 15 👍 7% ۵. قالیباف – 9 👍 4% ۲. پورمحمدی – 2 ▫️ 1% ۱. زاکانی – 1 ▫️ 0% ۶. قاضیزاده هاشمی – 1 ▫️ 0% 👥 226 people voted so far.»
همچنانکه موجودات برای زندگی نه فقط به نور بلکه به ظلمت هم احتیاج دارند، کلیهی اعمال هم مستلزم فراموشی است. فردی که میخواهد همه چیز را با حافظهی تاریخی کامل احساس کند به کسی میماند که با اجبار از خوابیدن باز داشته شود یا شبیه حیوانی است که فقط با نشخوار کردن و صرفاً نشخوار کردن زندگی نماید. به این ترتیب، امکان دارد که انسان فارغ از هرگونه خاطرات زندگی کند و با وجود این بسان حیوان در سعادت کامل بسر برد؛ اما بدون تواناییِ فراموش کردن زندگی کردن مطلقاً غیر ممکن است. یا به زبان بسیار سادهتر:
🔸درجهای از بیخوابی، از نشخوار کردن به مفهوم تاریخی وجود دارد که به هر موجود زندهای صدمه میزند و در نهایت آن را تباه میسازد خواه انسان باشد خواه جماعتی از انسانها خواه یک فرهنگ.🔸
---------------------
📚 «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی» از «فردریش نیچه» با ترجمه عباس کاشف و ابوتراب سهراب
---------------------
👉 @PhilosophyCafe 👈
🔸درجهای از بیخوابی، از نشخوار کردن به مفهوم تاریخی وجود دارد که به هر موجود زندهای صدمه میزند و در نهایت آن را تباه میسازد خواه انسان باشد خواه جماعتی از انسانها خواه یک فرهنگ.🔸
---------------------
📚 «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی» از «فردریش نیچه» با ترجمه عباس کاشف و ابوتراب سهراب
---------------------
👉 @PhilosophyCafe 👈
نظر شما چیست؟ (۱۴۰۳/۰۴/۰۵)
anonymous poll
۸. شرکت نمیکنم – 79
👍👍👍👍👍👍👍 51%
۴. پزشکیان – 47
👍👍👍👍 31%
۳. جلیلی – 12
👍 8%
۷. هنوز تصمیم نگرفتهام – 7
👍 5%
۵. قالیباف – 5
▫️ 3%
۲. پورمحمدی – 2
▫️ 1%
۶. قاضیزاده هاشمی – 2
▫️ 1%
۱. زاکانی
▫️ 0%
👥 154 people voted so far.
anonymous poll
۸. شرکت نمیکنم – 79
👍👍👍👍👍👍👍 51%
۴. پزشکیان – 47
👍👍👍👍 31%
۳. جلیلی – 12
👍 8%
۷. هنوز تصمیم نگرفتهام – 7
👍 5%
۵. قالیباف – 5
▫️ 3%
۲. پورمحمدی – 2
▫️ 1%
۶. قاضیزاده هاشمی – 2
▫️ 1%
۱. زاکانی
▫️ 0%
👥 154 people voted so far.
Philosophy Cafe ♨️ pinned «نظر شما چیست؟ (۱۴۰۳/۰۴/۰۵) anonymous poll ۸. شرکت نمیکنم – 79 👍👍👍👍👍👍👍 51% ۴. پزشکیان – 47 👍👍👍👍 31% ۳. جلیلی – 12 👍 8% ۷. هنوز تصمیم نگرفتهام – 7 👍 5% ۵. قالیباف – 5 ▫️ 3% ۲. پورمحمدی – 2 ▫️ 1% ۶. قاضیزاده هاشمی – 2 ▫️ 1% ۱. زاکانی ▫️ 0% 👥 154 people…»
🗯 توی نمایشنامه "افرا"، مادر افرا توی خونه خانم شازده کار میکنه و مثلا خریدهاشو انجام میده، خونه شو تمیز میکنه و غیره. چند روزی هست که مادر افرا مریض شده و نمیتونه کار کنه، به خاطر همین خود افرا که 20 سالشه و معلمه، به جای مادرش میره خونه خانم شازده و کار میکنه. یه مشکلی در ارتباط با بیماری مادر افرا وجود داره و اون اینه که داروهاش اثر نمیکنه. چرا؟ یکی از شخصیتهای قصه به اسم نوع بشری توضیحاتی میده که جالبه:
🖋 نوع بشری: اگر نمیخواهید نشنیده بگیرید؛ یا حتی خط بزنید؛ چون رشته م پزشکی نیست. ولی من به عنوان تجربه شخصی میگم؛ گاهی مریضهایی رو دیدم که واقعا خودشون نمیخواستن خوب بشن! دواشونو نمیخوردن؛ یا دزدکی می انداختن توی چاهک و گلدون؛ یا بالا می آوردن! نتیجه ای که من میگیرم اینه که ناراضی ان؛ به بن بست رسیدن، و دارن به بیماری کمک میکنن که از پا درشون بیاره! پیش از ظهری که دفترهای حساب سالانه داروخانه رو میبردم دیدم افرا گیج و سراسیمه س؛ گویا مادرش حسابی افتاده بوده، و اون نسخه به دست پی دوا میگشت.
🖋 داروساز - که در طبّ دومی نداره گفت نگران نباشید، تأثیرش آنیه! اما عصر که رفتم از سرکار خادمی روزنامه بگیرم دیدم مادر افرا تو عالم غش و هذیان میخواست پسرکشو که اسمش بُرناس، بفرسته عذرخواهی از خانم شازده که نمیتونه بره کمک دوره هفتگی ش، اما افرا برادرشو نشوند که حواسش به مادرش باشه و خودش جاش رفت. گفت این نسخه ها پول میخواد؛ ما همه تمیزکاری ها رو کردیم و حیفه همه زحمتها به کلی بی اجر بشه! چرا دارو اثر نکرده بود؟ شاید چون مادر افرا تو بحرانه و نمیخواد خوب بشه! نتیجه ای که من میگیرم همونه. زندگی سخته، اما برای بعضی ها - بهتره بقیه نمایشو ببینیم.
📚 بخشی از نمایشنامه "افرا"، نوشته بهرام بیضایی 📚
@philosophycafe
🖋 نوع بشری: اگر نمیخواهید نشنیده بگیرید؛ یا حتی خط بزنید؛ چون رشته م پزشکی نیست. ولی من به عنوان تجربه شخصی میگم؛ گاهی مریضهایی رو دیدم که واقعا خودشون نمیخواستن خوب بشن! دواشونو نمیخوردن؛ یا دزدکی می انداختن توی چاهک و گلدون؛ یا بالا می آوردن! نتیجه ای که من میگیرم اینه که ناراضی ان؛ به بن بست رسیدن، و دارن به بیماری کمک میکنن که از پا درشون بیاره! پیش از ظهری که دفترهای حساب سالانه داروخانه رو میبردم دیدم افرا گیج و سراسیمه س؛ گویا مادرش حسابی افتاده بوده، و اون نسخه به دست پی دوا میگشت.
🖋 داروساز - که در طبّ دومی نداره گفت نگران نباشید، تأثیرش آنیه! اما عصر که رفتم از سرکار خادمی روزنامه بگیرم دیدم مادر افرا تو عالم غش و هذیان میخواست پسرکشو که اسمش بُرناس، بفرسته عذرخواهی از خانم شازده که نمیتونه بره کمک دوره هفتگی ش، اما افرا برادرشو نشوند که حواسش به مادرش باشه و خودش جاش رفت. گفت این نسخه ها پول میخواد؛ ما همه تمیزکاری ها رو کردیم و حیفه همه زحمتها به کلی بی اجر بشه! چرا دارو اثر نکرده بود؟ شاید چون مادر افرا تو بحرانه و نمیخواد خوب بشه! نتیجه ای که من میگیرم همونه. زندگی سخته، اما برای بعضی ها - بهتره بقیه نمایشو ببینیم.
📚 بخشی از نمایشنامه "افرا"، نوشته بهرام بیضایی 📚
@philosophycafe
🗯 خبر مهمی که این هفته بین اخبار و بحثهای انتخابات گم شد، دعوت آکادمی اسکار از بهرام بیضایی بود تا عضو این آکادمی بشه. بیضایی توی دو شاخه کارگردانی و نویسندگی برای عضویت توی اسکار دعوت شده. بیضایی هم یه فیلمساز صاحب سبک محسوب میشه و هم یه نویسنده برجسته. بعضی از نمایشنامه هاش به زبانهای دیگه ترجمه شده و توی آسیا و اروپا و آمریکای شمالی چاپ و اجرا شده. بیضایی از سال 1341 فعالیت هنری و ادبیش رو شروع کرده و نتیجه این فعالیتها، 10 تا فیلم بلند، 4 تا فیلم کوتاه، حدود 70 تا کتاب و اجرای 14 تا نمایش توی شهرهای مختلف ایرانه. بعضیا معتقدن بیضایی مهمترین نمایشنامه نویس تاریخ ادبیات فارسیه که با بعضی نمایشنامه هاش گونه نمایشنامه رو توی زبان فارسی استوار کرد. یکی از این نمایشنامه های مهم بیضایی، "افرا، یا روز میگذرد" هست که معمولا بهش میگن "افرا".
🗯 بیضایی این نمایشنامه رو سال 1376 نوشت و اولین بار سال 1386 توی تالار وحدت تهران اجرا کرد. "افرا" مجموعه ای از تک گویی های شخصیتها خطاب به تماشاگران نمایشه. یعنی توی این نمایشنامه هیچ دو شخصیتی با هم حرف نمیزنن، بلکه همه انگار دارن داستانی رو برای مخاطب تعریف میکنن؛ یه داستان واحد که گاهی روایتهای شخصیتها از داستان با هم متفاوت میشه. بر خلاف بقیه نمایشنامه های بیضایی، "افرا" زبان محاوره ای داره. داستان نمایشنامه مربوط میشه به یه دختری به اسم افرا که با خواهر و برادر کوچیکتر و مادر پیرش زندگی میکنه و پدرشو سالهاست که از دست داده. از قرار معلوم افرا و پسرعموش قرار ازدواج داشتن، ولی از پسرعمو خبری نیست. تنگدستی باعث شده که مادر افرا برای زنی به اسم خانم شازده کار کنه.
🗯 خانم شازده از این آدمهای با اصل و نسب و پولداره که نسلش به شاهان قاجار میرسه. بعد از یه مدتی خانم شازده به افرا هم پیشنهاد کار میده و افرا باید به شازده چلمن میرزا که پسر خانم شازده ست، درس بده. گره داستان وقتی ایجاد میشه که افرا وارد خونه خانم شازده میشه و درس دادن به شازده چلمن میرزا رو شروع میکنه. یه شخصیتی توی قصه هست به اسم حمید شایان که دوچرخه سازه و عاشق افراست. یه شخصیت دیگه هم توی قصه هست به اسم سرکار خادمی که قراره به زودی بازنشسته بشه و با بحران معنای زندگی بعد از بازنشستگی مواجه شده. شازده چلمن میرزا هم که افرا قراره بهش درس بده، از نظر سنی بالغه، ولی رشد عقلی نداشته و رفتار و حرفهاش شبیه بچه هاست. نکته عجیب اینه که خانم شازده به افرا پیشنهاد میده که با شازده چلمن میرزا ازدواج کنه.
🗯 یه جایی از داستان مادر افرا مریض میشه و نمیتونه توی خونه خانم شازده کار کنه. افرا جای مادرش میره خونه خانم شازده تا توی مهمونی زنونه ای که خانم شازده میزبانش بود، خدمتکار باشه. خود افرا توی نمایشنامه، مهمونی رو اینطور تعریف میکنه: "اون [خانم شازده] تمام مدت جلوی مهموناش افاده داشتن یه کلفت سطح بالا رو داد و از من تعریف کرد و کار کشید. بشور؛ شستم! بساب؛ سابیدم! ببخشید که به این صراحت حرف میزنم؛ جای تعارف نیست! [خانم شازده به مهمونها] گفت اینطوری نبینیدش؛ معلم مدرسه س! پسرعموی مهندسش نامزدشه! خودم جهازشو میدم به سلامتی! هی عرق ریختم و با مهربونیش خجالتم داد! " افرا خبر نداره که این مهمونی و تعریف کردنها و خجالت دادنها در نهایت قراره منجر به تحمیل یه ازدواج بهش بشه.
📢 نمیخوام لو بدم که ته داستان چی میشه. میخوام یه نکته بگم از آخرای داستان که یه شخصیت جدید وارد قصه میشه به اسم" نویسنده" که گویی متن این نمایشنامه رو هم همین نویسنده نوشته. نویسنده با خودش کلنجار میره که قصه اگه اینطوری تموم شه، تلخه. این تیکه جالب رو نقل مستقیم میکنم: "نه، زیادی تلخه. موافقم. شاید درست نباشه اینطوری تمومش کنیم. این پایان تلخیه، گرچه بدبختانه واقعیته! اجراکننده ها چی؟ و تماشاگرها؟ و جاهایی که تصویب میکنن- یا نمیکنن؛ و البته به نفع واقعیت رسمی؟ حتما میگن باید نور امیدی نشون میدادم. امکان رستگاری و بهبودی؛ فردای بهتری! کی؟ - کی میگه؟ مدیران؛ منتقدان فرهنگی؛ رسانه ها؛ چپها؛ راستها؛ و بد روزگاریه وقتی چپ و راست یک حرف میزنند؛ اونم در جایی که تنها واقعیت بی تردید صفحه تسلیت روزنامه هاس". عباس جوانمرد تعریف میکنه که بعد از اجرای" افرا" همراه با سیمین بهبهانی و چشمهایی گریان و حالتی منقلب رفت به پشت صحنه تئاتر و دید که خود بیضایی هم داره گریه میکنه. وقتی بیضایی اینها رو میبینه که دارن گریه میکنن، بغلشون میکنه و چند بار مکرر میگه" به خدا نمیخواستم اینطور بشه".
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
"خطهای قرمز و مرزها رو بردار؛ هنر نیست ابزار امنیت، دلال! هم تو کار ما پیدا نشد طی این چند سال؛ ما دردیم، اینا اشراف، به ما نگید همکار!" (آخرین وسوسه / سورنا)
@philosophycafe
🗯 بیضایی این نمایشنامه رو سال 1376 نوشت و اولین بار سال 1386 توی تالار وحدت تهران اجرا کرد. "افرا" مجموعه ای از تک گویی های شخصیتها خطاب به تماشاگران نمایشه. یعنی توی این نمایشنامه هیچ دو شخصیتی با هم حرف نمیزنن، بلکه همه انگار دارن داستانی رو برای مخاطب تعریف میکنن؛ یه داستان واحد که گاهی روایتهای شخصیتها از داستان با هم متفاوت میشه. بر خلاف بقیه نمایشنامه های بیضایی، "افرا" زبان محاوره ای داره. داستان نمایشنامه مربوط میشه به یه دختری به اسم افرا که با خواهر و برادر کوچیکتر و مادر پیرش زندگی میکنه و پدرشو سالهاست که از دست داده. از قرار معلوم افرا و پسرعموش قرار ازدواج داشتن، ولی از پسرعمو خبری نیست. تنگدستی باعث شده که مادر افرا برای زنی به اسم خانم شازده کار کنه.
🗯 خانم شازده از این آدمهای با اصل و نسب و پولداره که نسلش به شاهان قاجار میرسه. بعد از یه مدتی خانم شازده به افرا هم پیشنهاد کار میده و افرا باید به شازده چلمن میرزا که پسر خانم شازده ست، درس بده. گره داستان وقتی ایجاد میشه که افرا وارد خونه خانم شازده میشه و درس دادن به شازده چلمن میرزا رو شروع میکنه. یه شخصیتی توی قصه هست به اسم حمید شایان که دوچرخه سازه و عاشق افراست. یه شخصیت دیگه هم توی قصه هست به اسم سرکار خادمی که قراره به زودی بازنشسته بشه و با بحران معنای زندگی بعد از بازنشستگی مواجه شده. شازده چلمن میرزا هم که افرا قراره بهش درس بده، از نظر سنی بالغه، ولی رشد عقلی نداشته و رفتار و حرفهاش شبیه بچه هاست. نکته عجیب اینه که خانم شازده به افرا پیشنهاد میده که با شازده چلمن میرزا ازدواج کنه.
🗯 یه جایی از داستان مادر افرا مریض میشه و نمیتونه توی خونه خانم شازده کار کنه. افرا جای مادرش میره خونه خانم شازده تا توی مهمونی زنونه ای که خانم شازده میزبانش بود، خدمتکار باشه. خود افرا توی نمایشنامه، مهمونی رو اینطور تعریف میکنه: "اون [خانم شازده] تمام مدت جلوی مهموناش افاده داشتن یه کلفت سطح بالا رو داد و از من تعریف کرد و کار کشید. بشور؛ شستم! بساب؛ سابیدم! ببخشید که به این صراحت حرف میزنم؛ جای تعارف نیست! [خانم شازده به مهمونها] گفت اینطوری نبینیدش؛ معلم مدرسه س! پسرعموی مهندسش نامزدشه! خودم جهازشو میدم به سلامتی! هی عرق ریختم و با مهربونیش خجالتم داد! " افرا خبر نداره که این مهمونی و تعریف کردنها و خجالت دادنها در نهایت قراره منجر به تحمیل یه ازدواج بهش بشه.
📢 نمیخوام لو بدم که ته داستان چی میشه. میخوام یه نکته بگم از آخرای داستان که یه شخصیت جدید وارد قصه میشه به اسم" نویسنده" که گویی متن این نمایشنامه رو هم همین نویسنده نوشته. نویسنده با خودش کلنجار میره که قصه اگه اینطوری تموم شه، تلخه. این تیکه جالب رو نقل مستقیم میکنم: "نه، زیادی تلخه. موافقم. شاید درست نباشه اینطوری تمومش کنیم. این پایان تلخیه، گرچه بدبختانه واقعیته! اجراکننده ها چی؟ و تماشاگرها؟ و جاهایی که تصویب میکنن- یا نمیکنن؛ و البته به نفع واقعیت رسمی؟ حتما میگن باید نور امیدی نشون میدادم. امکان رستگاری و بهبودی؛ فردای بهتری! کی؟ - کی میگه؟ مدیران؛ منتقدان فرهنگی؛ رسانه ها؛ چپها؛ راستها؛ و بد روزگاریه وقتی چپ و راست یک حرف میزنند؛ اونم در جایی که تنها واقعیت بی تردید صفحه تسلیت روزنامه هاس". عباس جوانمرد تعریف میکنه که بعد از اجرای" افرا" همراه با سیمین بهبهانی و چشمهایی گریان و حالتی منقلب رفت به پشت صحنه تئاتر و دید که خود بیضایی هم داره گریه میکنه. وقتی بیضایی اینها رو میبینه که دارن گریه میکنن، بغلشون میکنه و چند بار مکرر میگه" به خدا نمیخواستم اینطور بشه".
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
"خطهای قرمز و مرزها رو بردار؛ هنر نیست ابزار امنیت، دلال! هم تو کار ما پیدا نشد طی این چند سال؛ ما دردیم، اینا اشراف، به ما نگید همکار!" (آخرین وسوسه / سورنا)
@philosophycafe
🗯 [بعضیا میگن متن کتاب "یادداشتهای زیرزمینی" زیادی شلخته ست و معلوم نیست چی میگه. بعضیا هم میگن داستایفسکی توی این کتاب داره صرفا احوالات درونی یه آدم روانی رو توصیف میکنه. برای فهم دقیقتر متن کتاب، بهتره با فضای فکری روسیه قرن نوزدهم آشنا باشیم. خیلی از جاهای "یادداشتهای زیرزمینی" در رد و تمسخر اندیشه های پیروان یه آدمی هست به اسم نیکلای چرنیشفسکی که نویسنده و سخنگوی اصلی و ایدئولوژیست جوونهای رادیکال بوده. چرنیشفسکی مؤلف کلی کتاب انتقادی بود که شاید مهمترینش رو در سال 1860 نوشت: "اصل انسان شناسانه در فلسفه". سال 1862 به خاطر فعالیتهای انقلابیش بازداشت شد و توی زندان رمان آرمان گرایانه "چه باید کرد؟" رو نوشت. چندین دهه بعد، لنین که داستایفسکی رو بدترین نویسنده تاریخ میدونست، تأیید کرد که همین کتاب "چه باید کرد؟" (از چرنیشفسکی) اون رو تبدیل به یه انقلابی کرد. قطعه ای کوتاه از این کتاب رو ببینیم که میشه "مرد اصیل میدان عمل" مدنظر چرنیشفسکی رو توی اون دید:]
🖋 بله، همیشه آنچه را میخواهم انجام میدهم. هرگز چیزی را فدا نخواهم کرد، حتی یک هوس، آن هم به خاطر چیز دیگری که میلی به آن ندارم. آنچه با همه وجودم میخواهم، خوشبختی مردم است. خوشبختی من در همین نهفته است. خوشبختی من! میشنوی؟ تویی که در سوراخ زیرزمینت هستی.
📚 از کتاب "چه باید کرد؟"، نوشته نیکلای چرنیشفسکی 📚
🗯 داستایفسکی به مصاف همچین اندیشه ای میره. به همین دلیل، خودش رو میذاره جای همونی که توی "سوراخ زیرزمینش" هست و اسم کتابش رو میذاره "یادداشتهای زیرزمینی".
@philosophycafe
🖋 بله، همیشه آنچه را میخواهم انجام میدهم. هرگز چیزی را فدا نخواهم کرد، حتی یک هوس، آن هم به خاطر چیز دیگری که میلی به آن ندارم. آنچه با همه وجودم میخواهم، خوشبختی مردم است. خوشبختی من در همین نهفته است. خوشبختی من! میشنوی؟ تویی که در سوراخ زیرزمینت هستی.
📚 از کتاب "چه باید کرد؟"، نوشته نیکلای چرنیشفسکی 📚
🗯 داستایفسکی به مصاف همچین اندیشه ای میره. به همین دلیل، خودش رو میذاره جای همونی که توی "سوراخ زیرزمینش" هست و اسم کتابش رو میذاره "یادداشتهای زیرزمینی".
@philosophycafe
🗯 [به نظرم اگه دُن کیشوت، هملت و فاوست رو سه شخصیت مهم ادبیات اروپا در نظر بگیریم، قطعا چهارمین شخصیت مهم راوی "یادداشتهای زیرزمینی" هست. در واقع این چهار شخصیت رو میشه اولین پیامبران وجدانِ امروزی دونست. اینجا منظورم از "وجدان" معنای سنتیش نیست که ما رو دعوت به کارهای اخلاقی میکنه. چون مثلا راوی "یادداشتهای زیرزمینی" بیشتر از اینکه یه دعوت کننده به اخلاق باشه، ضداخلاق به نظر میرسه. بخشی از متن رو ببینیم:]
🖋 من مردی مریضم... مردی بدجنسم. مردی نچسب. به گمانم کبدم درد میکند. با این حال چیزی از بیماری ام نمیدانم، و یقین ندارم دردم از چیست. تحت هیچ مداوایی نیستم، هرگز نبوده ام، هر چند برای علم پزشکی و پزشکان احترام قائلم. اضافه بر اینها، بی نهایت خرافاتی هم هستم؛ خب، دست کم این قدری که به پزشکی احترام بگذارم (به اندازه ای درس خوانده ام که خرافاتی نباشم، اما هستم). نه آقا، تن به درمان ندادنم از بدجنسی است. البته حالا، حتم دارم شما آن قدر مرحمتی ندارید که این را بفهمید. اما من، آقا من میفهمم. البته نخواهم توانست برایتان توضیح دهم که، در این مورد، چه کسی از بدجنسی من رنج خواهد برد؛ به خوبی میدانم که به هیچ روی با سرپیچی از درمان اطبا نمیتوانم رویشان را کم کنم.
🖋 بهتر از هر کسی میدانم که به این ترتیب فقط به خودم آسیب میرسانم و نه هیچ کس دیگر. اما باز هم اگر درمانی نمیپذیرم، از بدجنسی است. کبدم درد میکند؛ بسیار خوب، بگذار دردش از این هم بدتر شود!
مدت مدیدی است که اینطور زندگی میکنم- حدود بیست سال. حالا چهل ساله ام. سابق بر این کارمند دولت بودم؛ حالا دیگر نیستم. صاحب منصبِ بدجنسی بودم. بی ادب بودم و از بی ادبی لذت میبردم. رشوه که قبول نمیکردم پس، به جبران مافات، این کمترین پاداش را به خودم روا میدانستم (شوخی بدی بود، اما خطش نخواهم زد. به این خیال آن را نوشتم که خیلی زیرکانه از آب درآید؛ اما حالا، خودم میبینم که فقط میل زننده ای به خودنمایی داشته ام- به عمد خطش نخواهم زد!)
📚 از کتاب "یادداشتهای زیرزمینی"، نوشته فئودور داستایفسکی، ترجمه علی مُصفا 📚
@philosophycafe
🖋 من مردی مریضم... مردی بدجنسم. مردی نچسب. به گمانم کبدم درد میکند. با این حال چیزی از بیماری ام نمیدانم، و یقین ندارم دردم از چیست. تحت هیچ مداوایی نیستم، هرگز نبوده ام، هر چند برای علم پزشکی و پزشکان احترام قائلم. اضافه بر اینها، بی نهایت خرافاتی هم هستم؛ خب، دست کم این قدری که به پزشکی احترام بگذارم (به اندازه ای درس خوانده ام که خرافاتی نباشم، اما هستم). نه آقا، تن به درمان ندادنم از بدجنسی است. البته حالا، حتم دارم شما آن قدر مرحمتی ندارید که این را بفهمید. اما من، آقا من میفهمم. البته نخواهم توانست برایتان توضیح دهم که، در این مورد، چه کسی از بدجنسی من رنج خواهد برد؛ به خوبی میدانم که به هیچ روی با سرپیچی از درمان اطبا نمیتوانم رویشان را کم کنم.
🖋 بهتر از هر کسی میدانم که به این ترتیب فقط به خودم آسیب میرسانم و نه هیچ کس دیگر. اما باز هم اگر درمانی نمیپذیرم، از بدجنسی است. کبدم درد میکند؛ بسیار خوب، بگذار دردش از این هم بدتر شود!
مدت مدیدی است که اینطور زندگی میکنم- حدود بیست سال. حالا چهل ساله ام. سابق بر این کارمند دولت بودم؛ حالا دیگر نیستم. صاحب منصبِ بدجنسی بودم. بی ادب بودم و از بی ادبی لذت میبردم. رشوه که قبول نمیکردم پس، به جبران مافات، این کمترین پاداش را به خودم روا میدانستم (شوخی بدی بود، اما خطش نخواهم زد. به این خیال آن را نوشتم که خیلی زیرکانه از آب درآید؛ اما حالا، خودم میبینم که فقط میل زننده ای به خودنمایی داشته ام- به عمد خطش نخواهم زد!)
📚 از کتاب "یادداشتهای زیرزمینی"، نوشته فئودور داستایفسکی، ترجمه علی مُصفا 📚
@philosophycafe
🗯 انتشارات راتلج یه مجموعه ای داره به اسم "فلسفه در قرن بیستم" که انتشارات پیله قراره به زودی اون رو به زبان فارسی و در 22 مجلد منتشر کنه. تقریبا میشه گفت که این 22 مجلد تمام شاخه های فلسفه در قرن بیستم رو شامل میشه: از فلسفه ذهن گرفته تا زیبایی شناسی، از فلسفه سیاسی گرفته تا فلسفه اخلاق، از معرفت شناسی گرفته تا فلسفه فرانسوی. 5 مجلد توی همین تابستون منتشر خواهد شد. بخش فلسفه علم رو من ترجمه کردم که بعد از چند ماه، اخیرا ترجمه ش تموم شد و الان رفته برای ویراستاری. نویسنده بخش فلسفه علم این مجموعه استاتیس سیلوس هست که جزو فیلسوفهای علم معروف حال حاضر دنیاست.
🗯 سیلوس معرفی فلسفه علم رو به نظرم از جای درست و جذابی شروع میکنه. چرا میگم جای درست؟ چون عموما وقتی میخوان فلسفه علم رو برامون توضیح بدن، از پوزیتیویستهای منطقی شروع میکنن، بعد میرن سراغ پوپر و ابطال پذیری (نکته خنده دار اینه که خیلی از مروجهای علم هنوز فکر میکنن علم با ابطال پذیری جلو میره)، بعدش کوهن رو توضیح میدن و احتمالا در نهایت هم اختلاف بین رئالیستها و آنتی رئالیستها گفته میشه. ولی سیلوس بحثش رو اینطور شروع نمیکنه. شروع بحث سیلوس تلاش برای پاسخ دادن به یه سوال مهمه: چی شد که اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم چیزی به اسم فلسفه علم شکل گرفت؟
🗯 چرا این سوال رو مهم میدونم؟ به نظرم این سوال از دو جهت مهمه. جهت اول اینه که پاسخ این سوال اصلا برای من تا حدودی مشخص میکنه که فلسفه علم چیه؛ چون خیلی از افرادی که بارها از فلسفه علم شنیدن و خوندن، نمیدونن فلسفه علم چیه و تصورات اشتباهی در موردش دارن. جهت دوم اهمیت این سوال اینه که مشخص میکنه چرا اصلا پوزیتیویستهای منطقی و پوپر و کوهن و کواین و فایرابند و لائودن و غیره رفتن سراغ این بحثها. به زبون خودمونی تر، درد این افراد چی بوده که وقت زیادی رو صرف این مسائل کردن که امروزه ما بهش میگیم "فلسفه علم". تصور خیلی ها اینه که فلسفه علم با این پرسش شروع شد که "علم چیست؟". این پاسخ ممکنه گمراه کننده باشه. چون افلاطون و ارسطو هم بیش از دو هزار سال پیش میپرسیدن "معرفت و دانش چیست؟"، ولی ما کار اونها رو جزو فلسفه علم به حساب نمیاریم.
🗯 در واقع افلاطون و ارسطو هم به دنبال تعریفی بودن برای اون نوع از دانشی که محکم و معتبر باشه. در دوران مدرن هم فرانسیس بیکن و دکارت و گالیله به نوعی به دنبال جواب برای همین سوال بودن (منتها نباید دچار زمان پریشی شد و سوال افلاطون و بیکن رو یکسان دونست). اما هیچ کدوم اینها هنوز فلسفه علم نیست. شکل گیری غذایی به اسم "فلسفه علم" هنوز نیاز به مواد دیگه ای داشت که این مواد در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست شکل گرفت. بعضیا فکر میکنن فلسفه علم به علت پیشرفت های علم (به طور خاص، فیزیک) به وجود اومد. این برداشت هم میتونه گمراه کننده باشه.
📢 تصور این افراد در مورد فلسفه یه چیز زینتیه. گویی هر وقت که علم یا جامعه یا تکنولوژی به پیشرفتهایی دست پیدا کرد و جای پاش سفت شد، حالا یه عده ای پیدا میشن و شروع میکنن به سوالات فلسفی! در حالی که به نظرم فلسفه اتفاقا مال زمان پیشرفت نیست، فلسفه در زمان بحران شکل میگیره. یعنی وقتی آدمها توی زندگی به مشکلی برمیخورن که احساس میکنن دیگه راه حلها و گزینه های قبلی کار نمیکنن و مشکلشون رو حل نمیکنه، سراغ مبانی و ریشه ها میرن تا ببینن مشکل کار کجاست. اگه چنین توضیحی رو در مورد فلسفه بپذیریم، باید بپرسیم در اواخر قرن نوزده چه بحرانی برای علم مدرن پیش اومد که موجود جدیدی به اسم فلسفه علم شکل گرفت. سیلوس بحثش رو از این بحران شروع میکنه. سعی میکنم توی پستهای آینده توضیحات بیشتری در این رابطه بدم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
"بخون واسه اونا که طرفدارتن، هی! اینجا واقعیه، خطرناکه شر؛ گوشی دستته؟ اینو با اربابتم؛ اسلحه واسه ما مفهوم بود، نه ابزار رقص" (آخرین وسوسه / سورنا)
@philosophycafe
🗯 سیلوس معرفی فلسفه علم رو به نظرم از جای درست و جذابی شروع میکنه. چرا میگم جای درست؟ چون عموما وقتی میخوان فلسفه علم رو برامون توضیح بدن، از پوزیتیویستهای منطقی شروع میکنن، بعد میرن سراغ پوپر و ابطال پذیری (نکته خنده دار اینه که خیلی از مروجهای علم هنوز فکر میکنن علم با ابطال پذیری جلو میره)، بعدش کوهن رو توضیح میدن و احتمالا در نهایت هم اختلاف بین رئالیستها و آنتی رئالیستها گفته میشه. ولی سیلوس بحثش رو اینطور شروع نمیکنه. شروع بحث سیلوس تلاش برای پاسخ دادن به یه سوال مهمه: چی شد که اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم چیزی به اسم فلسفه علم شکل گرفت؟
🗯 چرا این سوال رو مهم میدونم؟ به نظرم این سوال از دو جهت مهمه. جهت اول اینه که پاسخ این سوال اصلا برای من تا حدودی مشخص میکنه که فلسفه علم چیه؛ چون خیلی از افرادی که بارها از فلسفه علم شنیدن و خوندن، نمیدونن فلسفه علم چیه و تصورات اشتباهی در موردش دارن. جهت دوم اهمیت این سوال اینه که مشخص میکنه چرا اصلا پوزیتیویستهای منطقی و پوپر و کوهن و کواین و فایرابند و لائودن و غیره رفتن سراغ این بحثها. به زبون خودمونی تر، درد این افراد چی بوده که وقت زیادی رو صرف این مسائل کردن که امروزه ما بهش میگیم "فلسفه علم". تصور خیلی ها اینه که فلسفه علم با این پرسش شروع شد که "علم چیست؟". این پاسخ ممکنه گمراه کننده باشه. چون افلاطون و ارسطو هم بیش از دو هزار سال پیش میپرسیدن "معرفت و دانش چیست؟"، ولی ما کار اونها رو جزو فلسفه علم به حساب نمیاریم.
🗯 در واقع افلاطون و ارسطو هم به دنبال تعریفی بودن برای اون نوع از دانشی که محکم و معتبر باشه. در دوران مدرن هم فرانسیس بیکن و دکارت و گالیله به نوعی به دنبال جواب برای همین سوال بودن (منتها نباید دچار زمان پریشی شد و سوال افلاطون و بیکن رو یکسان دونست). اما هیچ کدوم اینها هنوز فلسفه علم نیست. شکل گیری غذایی به اسم "فلسفه علم" هنوز نیاز به مواد دیگه ای داشت که این مواد در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست شکل گرفت. بعضیا فکر میکنن فلسفه علم به علت پیشرفت های علم (به طور خاص، فیزیک) به وجود اومد. این برداشت هم میتونه گمراه کننده باشه.
📢 تصور این افراد در مورد فلسفه یه چیز زینتیه. گویی هر وقت که علم یا جامعه یا تکنولوژی به پیشرفتهایی دست پیدا کرد و جای پاش سفت شد، حالا یه عده ای پیدا میشن و شروع میکنن به سوالات فلسفی! در حالی که به نظرم فلسفه اتفاقا مال زمان پیشرفت نیست، فلسفه در زمان بحران شکل میگیره. یعنی وقتی آدمها توی زندگی به مشکلی برمیخورن که احساس میکنن دیگه راه حلها و گزینه های قبلی کار نمیکنن و مشکلشون رو حل نمیکنه، سراغ مبانی و ریشه ها میرن تا ببینن مشکل کار کجاست. اگه چنین توضیحی رو در مورد فلسفه بپذیریم، باید بپرسیم در اواخر قرن نوزده چه بحرانی برای علم مدرن پیش اومد که موجود جدیدی به اسم فلسفه علم شکل گرفت. سیلوس بحثش رو از این بحران شروع میکنه. سعی میکنم توی پستهای آینده توضیحات بیشتری در این رابطه بدم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
"بخون واسه اونا که طرفدارتن، هی! اینجا واقعیه، خطرناکه شر؛ گوشی دستته؟ اینو با اربابتم؛ اسلحه واسه ما مفهوم بود، نه ابزار رقص" (آخرین وسوسه / سورنا)
@philosophycafe
Telegram
اطلاعرسانی آثار فلسفی به تازگی انتشار یافته / در دست ترجمه
Routledge Companion to Twentieth Century Philosophy
📣 سری نخست از مجموعه فلسفه در قرن بیستم، که تابستان ۱۴۰۳ منتشر خواهند شد:
1⃣ جلد (۱)، سرآغاز فلسفه تحلیلی / مایکل پاتِر ترجمه سیروس شیخ احمدی.
2⃣ جلد (۳)، هگل گرایی در قرن بیستم / تِری پینکارد ترجمه…
📣 سری نخست از مجموعه فلسفه در قرن بیستم، که تابستان ۱۴۰۳ منتشر خواهند شد:
1⃣ جلد (۱)، سرآغاز فلسفه تحلیلی / مایکل پاتِر ترجمه سیروس شیخ احمدی.
2⃣ جلد (۳)، هگل گرایی در قرن بیستم / تِری پینکارد ترجمه…
🗯 [ترجمه تحت اللفظی عنوان روسی "یادداشتهای زیرزمینی"، یادداشتهایی از زیر تخته های کف هست. تصور کنین کسی داره با شما حرف میزنه که اون رو نمیبینین، فقط صداش رو میشنوین؛ اونم نه از بین یه چیز محترم مثل پنجره، بلکه از لای شکافی توی تخته های کف زمین. این فرد از لای همین شکاف داره در مورد بدجنسی خودش، وقتی که توی یه اداره دولتی کار میکرد، حرف میزنه. متن رو ببینیم:]
🖋 وقتی ارباب رجوع برای پیگیری شکایتشان سراغ میز من می آمدند، برایشان دندان قروچه میکردم و هنگامی که موفق میشدم کسی را دلخور کنم لذتی بی پایان میبردم. به تقریبی همیشه در این کار موفق بودم. اغلب مردمانی کم رو بودند؛ میدانید دیگر، مردمانی که شکایتی دارند. اما میان ازخودراضی هایشان افسری هم بود که به طور خاص نمیتوانستم تحملش کنم. تن به تسلیم نمیداد و به شکلی زننده مدام صدای تلق تلقِ شمشیرش را در می آورد. یک سال و نیم با او سر شمشیرش جنگ داشتم. آخر سر او بود که سپر انداخت و تلق تلق را تمام کرد. با این حال، این مربوط به زمانی است که هنوز جوان بودم. اما آقایان، میدانید نکته اصلی بدجنسی من چه بود؟
🖋 تمام ماجرا از این قرار بود: بزرگترین زشتی درست در آگاهی شرم آور و لحظه به لحظه من نهفته بود، حتی لحظاتی که از خشم لبریز بودم. آگاهی از اینکه نه تنها بدجنس نیستم، بلکه عصبانی هم نیستم و فقط بیهوده گنجشکها را میترسانم و خودم را با آن دلخوش میکنم. وقتی کف به دهان آورده ام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم. حتی نرم و خوش قلب خواهم شد. هر چند در پی آن، به حتم، به خودم دندان قروچه خواهم کرد و چند ماهی از شدت شرم بی خواب خواهم شد. این رسم من است.
و همین حالا به خودم دروغ بستم وقتی گفتم صاحب منصبی بدجنس بودم. دروغم از بدجنسی بود. فقط داشتم بازیگوشی میکردم، هم با ارباب رجوعی که شکایتی داشتند و هم با آن افسر، اما در واقع هرگز توان بدجنس شدن را نداشتم.
📚 از کتاب "یادداشتهای زیرزمینی"، نوشته فئودور داستایفسکی، ترجمه علی مُصفا 📚
@philosophycafe
🖋 وقتی ارباب رجوع برای پیگیری شکایتشان سراغ میز من می آمدند، برایشان دندان قروچه میکردم و هنگامی که موفق میشدم کسی را دلخور کنم لذتی بی پایان میبردم. به تقریبی همیشه در این کار موفق بودم. اغلب مردمانی کم رو بودند؛ میدانید دیگر، مردمانی که شکایتی دارند. اما میان ازخودراضی هایشان افسری هم بود که به طور خاص نمیتوانستم تحملش کنم. تن به تسلیم نمیداد و به شکلی زننده مدام صدای تلق تلقِ شمشیرش را در می آورد. یک سال و نیم با او سر شمشیرش جنگ داشتم. آخر سر او بود که سپر انداخت و تلق تلق را تمام کرد. با این حال، این مربوط به زمانی است که هنوز جوان بودم. اما آقایان، میدانید نکته اصلی بدجنسی من چه بود؟
🖋 تمام ماجرا از این قرار بود: بزرگترین زشتی درست در آگاهی شرم آور و لحظه به لحظه من نهفته بود، حتی لحظاتی که از خشم لبریز بودم. آگاهی از اینکه نه تنها بدجنس نیستم، بلکه عصبانی هم نیستم و فقط بیهوده گنجشکها را میترسانم و خودم را با آن دلخوش میکنم. وقتی کف به دهان آورده ام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم. حتی نرم و خوش قلب خواهم شد. هر چند در پی آن، به حتم، به خودم دندان قروچه خواهم کرد و چند ماهی از شدت شرم بی خواب خواهم شد. این رسم من است.
و همین حالا به خودم دروغ بستم وقتی گفتم صاحب منصبی بدجنس بودم. دروغم از بدجنسی بود. فقط داشتم بازیگوشی میکردم، هم با ارباب رجوعی که شکایتی داشتند و هم با آن افسر، اما در واقع هرگز توان بدجنس شدن را نداشتم.
📚 از کتاب "یادداشتهای زیرزمینی"، نوشته فئودور داستایفسکی، ترجمه علی مُصفا 📚
@philosophycafe
دیولت:حال که درباره فیلسوفان بد سخن میگوییم ،شما این پدیده را چگونه توضیح میدهید که حتی در ایالات متحده آمریکا، که دارای سنت بسیار بزرگ تحلیلگرانه و ضد متافیزیکی است فیلسوفانی چون هگل و هوسرل تا این اندازه پیرو دارند؟
پوپر:عمدتاً به این دلیل که با زبان فلسفه هگل هوسرل و هایدگر می توان مؤثر ولی غیر قابل فهم حرف زد. این امر باید برای ما روشن باشد که جوانان اصولاً خواهان ادغام در جمع هستند در جمع تروریستها، یا در جمع افرادی که دانش دارند در اینجا استفاده از واژههای دشوار و نامفهوم بسیار کارآمد است. حتی افرادی بسیار متشخص هم از این موضوع بهره برداری میکنند.
به عنوان مثال، کتاب بسیار جالبی نوشته فیلسوفی به نام پارمنیدس وجود دارد که من علاقه ویژه ای به آن دارم پارمنیدس اثری دارد به نام دربارۀ طبیعت که آن را میتوان به زبان آلمانی کنونی این گونه ترجمه کرد: «دربارهٔ گوهر موجودات».نام کتاب بسیار نافذ و گیراست زیرا فهم آن بسیار دشوار است. زبان این کتاب این گونه استطبیعتِ یک شیء، چیزی است شبیه گوهر آن شیء، و طبیعت طبیعت عبارت است از طبیعت موجودات یا گوهر موجودات .
خوب، طبیعتاً ما می توانیم از این کتاب حتی با وجود چنین جملاتی دفاع کنیم. اما به نظر من اگر این زبان را به عنوان زبانی بهتر، عالیتر و عمیق تر عرضه کنیم دچار بدبختی بزرگی شدهایم.پارمنیدس بیچاره واقعاً فقط درباره طبیعت نوشته است،نه درباره گوهر موجودات.یعنی او قصد نداشته است با زبانی فهم ناشدنی بنویسد. او میخواست تا حد امکان قابل فهم حرف بزند و هرگز از کلمات و جملات مؤثر و نافذ اما فهم ناشدنی ارزش نساخت.در حالی که فیلسوفان آلمانی پیچیدهگویی و نوشتن به طرزی فهمناشدنی را تبدیل به ارزش کردهاند،یعنی اکثر این فیلسوفان،پیچیده اما بیمحتوی مینویسند.
#میدانم_که_هیچ_نمیدانم
#کارل_پوپر
#گفتگوهایی_درباب_سیاست_فیزیک_وفلسفه
#ترجمه_پرویزدستمالچی
#بخش_اول_نه_تنهافیزیکدانان_بلکه_فیلسوفان_نیز_ممکن_است_فیلسوفان_بدی_باشند
@PhilosophyCafe📜
پوپر:عمدتاً به این دلیل که با زبان فلسفه هگل هوسرل و هایدگر می توان مؤثر ولی غیر قابل فهم حرف زد. این امر باید برای ما روشن باشد که جوانان اصولاً خواهان ادغام در جمع هستند در جمع تروریستها، یا در جمع افرادی که دانش دارند در اینجا استفاده از واژههای دشوار و نامفهوم بسیار کارآمد است. حتی افرادی بسیار متشخص هم از این موضوع بهره برداری میکنند.
به عنوان مثال، کتاب بسیار جالبی نوشته فیلسوفی به نام پارمنیدس وجود دارد که من علاقه ویژه ای به آن دارم پارمنیدس اثری دارد به نام دربارۀ طبیعت که آن را میتوان به زبان آلمانی کنونی این گونه ترجمه کرد: «دربارهٔ گوهر موجودات».نام کتاب بسیار نافذ و گیراست زیرا فهم آن بسیار دشوار است. زبان این کتاب این گونه است
خوب، طبیعتاً ما می توانیم از این کتاب حتی با وجود چنین جملاتی دفاع کنیم. اما به نظر من اگر این زبان را به عنوان زبانی بهتر، عالیتر و عمیق تر عرضه کنیم دچار بدبختی بزرگی شدهایم.پارمنیدس بیچاره واقعاً فقط درباره طبیعت نوشته است،نه درباره گوهر موجودات.یعنی او قصد نداشته است با زبانی فهم ناشدنی بنویسد. او میخواست تا حد امکان قابل فهم حرف بزند و هرگز از کلمات و جملات مؤثر و نافذ اما فهم ناشدنی ارزش نساخت.در حالی که فیلسوفان آلمانی پیچیدهگویی و نوشتن به طرزی فهمناشدنی را تبدیل به ارزش کردهاند،یعنی اکثر این فیلسوفان،پیچیده اما بیمحتوی مینویسند.
#میدانم_که_هیچ_نمیدانم
#کارل_پوپر
#گفتگوهایی_درباب_سیاست_فیزیک_وفلسفه
#ترجمه_پرویزدستمالچی
#بخش_اول_نه_تنهافیزیکدانان_بلکه_فیلسوفان_نیز_ممکن_است_فیلسوفان_بدی_باشند
@PhilosophyCafe📜
🗯 [ویکتور شکلوفسکی، رمان نویس و منتقد روس، میگه قهرمانِ بی نام "یادداشتهای زیرزمینی" مثل خیلی از قهرمانهای داستایفسکی، نویسنده ست. قلم به دست حرفه ای نیست، ولی به خاطر جبر شرایط قلم به دست گرفته تا سعی کنه چیزی با کلمات درست کنه. مردِ زیرزمینی تازه کاره، ولی پرشوره، به همین دلیل نمیتونه خودش رو کنترل کنه و بعضی موقعها نزاکتش رو از دست میده. بخشی از متن رو ببینیم:]
🖋 حالا این گوشه افتاده ام، سرگرم گذراندن باقی عمر، به ریش خودم میخندم با این دلداری یکسر بیهوده و بدخواهانه که، آدم باهوش امکان ندارد با شکلی جدی تبدیل به چیزی شود و فقط احمقها چیزی خواهند شد. بله آقا، انسان باهوش قرن نوزدهم، به ضرورت اخلاقی، باید از بُن موجودی بی شخصیت باشد و انسانی که شخصیتی دارد و چهره ای فعال است، باید از اساس موجودی محدود باشد. این باورِ چهل ساله من است. حالا چهل ساله ام و چهل سال عمری است تمام؛ هر چه باشد نهایت سالمندی است. زندگی بیش از چهل سال بی آبرویی است، بی مزه و زشت است! چه کسی بیش از چهل سال زندگی میکند؟ - جوابم را بی ریا بگویید، با صداقت. خودم میگویم چه کسی: احمقها و اراذل.
🖋 این را صاف، رودرروی تمام مسن ترها، خواهم گفت؛ تمام این بزرگترهای قابل احترام، تمام پیرهای مونقره ای خوشبو! این را رودرروی تمام دنیا خواهم گفت! حق من است که این طور حرف بزنم، برای آنکه خودم تا شصت سالگی زندگی خواهم کرد. تا هفتاد سالگی! هشتاد سالگی!... صبر کنید! بگذارید نفسی تازه کنم...
بدون شک فکر میکنید، آقایان محترم، که میخواهم شما را بخندانم. اینجا را هم اشتباه میکنید. اصلا آنطور که فکر کرده اید آدم خوش مشربی نیستم... کار میکردم تا چیزی برای خوردن داشته باشم (فقط همین)، و پارسال که یکی از اقوام دور شش هزار روبل برایم به ارث گذاشت، درجا استعفا کردم و در این گوشه آرام گرفتم.
📚 از کتاب "یادداشتهای زیرزمینی"، نوشته فئودور داستایفسکی، ترجمه علی مُصفا 📚
@philosophycafe
🖋 حالا این گوشه افتاده ام، سرگرم گذراندن باقی عمر، به ریش خودم میخندم با این دلداری یکسر بیهوده و بدخواهانه که، آدم باهوش امکان ندارد با شکلی جدی تبدیل به چیزی شود و فقط احمقها چیزی خواهند شد. بله آقا، انسان باهوش قرن نوزدهم، به ضرورت اخلاقی، باید از بُن موجودی بی شخصیت باشد و انسانی که شخصیتی دارد و چهره ای فعال است، باید از اساس موجودی محدود باشد. این باورِ چهل ساله من است. حالا چهل ساله ام و چهل سال عمری است تمام؛ هر چه باشد نهایت سالمندی است. زندگی بیش از چهل سال بی آبرویی است، بی مزه و زشت است! چه کسی بیش از چهل سال زندگی میکند؟ - جوابم را بی ریا بگویید، با صداقت. خودم میگویم چه کسی: احمقها و اراذل.
🖋 این را صاف، رودرروی تمام مسن ترها، خواهم گفت؛ تمام این بزرگترهای قابل احترام، تمام پیرهای مونقره ای خوشبو! این را رودرروی تمام دنیا خواهم گفت! حق من است که این طور حرف بزنم، برای آنکه خودم تا شصت سالگی زندگی خواهم کرد. تا هفتاد سالگی! هشتاد سالگی!... صبر کنید! بگذارید نفسی تازه کنم...
بدون شک فکر میکنید، آقایان محترم، که میخواهم شما را بخندانم. اینجا را هم اشتباه میکنید. اصلا آنطور که فکر کرده اید آدم خوش مشربی نیستم... کار میکردم تا چیزی برای خوردن داشته باشم (فقط همین)، و پارسال که یکی از اقوام دور شش هزار روبل برایم به ارث گذاشت، درجا استعفا کردم و در این گوشه آرام گرفتم.
📚 از کتاب "یادداشتهای زیرزمینی"، نوشته فئودور داستایفسکی، ترجمه علی مُصفا 📚
@philosophycafe