.#تمنای_باران
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_8
نمیشدی. من می شستم.
- تو که حالت خوب نبود.
- ولی اون... بهم نامحرم بودین.
- نرگس بارها بهت گفتم دکترها و بیمارها به هم دیگه محرمند. چرا سر هر بیمار
این بحث و باز می کنی ؟
- چون از کارت خوشم نمی آد همش داری بدن بیمارها رو می بینی .
- تو از اول با کارم کنار اومدی. گفتی مشکلی نداری .
- ولی نه اینقدر.
- چه قدر؟
- این قدر.
- برام مشخص کن چه قدر؟
- خودت میدونی.
- نه من نمیدونم بهم بگو.
- زن دوم می خوای بگو. چرا حاشا میری ؟
- حالت خوب نیست نرگسم؟ چرا چرت و پرت میگی ؟
برگشت و خیره نگاهم کرد و اشکهایش ریخت و گفت:
من چرت و پرت میگم؟ تو حرف منو نمی فهمی ؟
تازه معنی حرفش را فهمیدم، بلندش کردم و از اتاق بیرونش آوردم که گفت:
- من و کجا می بری ؟ ولم کن ببینم.
- نه باید بیای.
او را سمت اتاق مشترک خودمان بردم که دختر بیهوش روی تخت بود، در را باز
کردم و او را داخل اتاق بردم پتو را از روی دختر برداشتم و گفتم:
- نرگس با چشمات ببین بعد قضاوت کن. من تا اون جا رو که تو میگی ندیدم.
دیده باشم هم عیبی نداره چون باز هم محرمم و دکترش هستم. ولی ندیدم. ببین
پا فقط تا روی ران، موهاش، نیم تنه شکمش. من هنوز حتی کامل صورتش و با دقت ندیدم که ببینم چه قدر زیبا هست یا نه!
سرش را با شرم به پایین برد. نزدیکش رفتم و رخ به رخ او ایستادم و انگشت اشارهام را آهسته به سرش کوبیدم و گفتم:
- توی اون مغز کوچولوت نمی دونم چی می گذره! اما نرگسم حواست به فکرهات
باشه.
- ب... ببخ... ببخشید.
دستم را زیر چانهاش بردم و سرش را بالا آوردم و با سر انگشتم اشکهایش را
پاک کردم و گفتم:
گریه نکن عزیزم. بخشیدمت. ولی دیگه فکرهای بد راجع به من نکن. قبلش
حتماً سوال کن.
- باشه.
مکث کرد و بعد گفت:
- اگه قاتل باشه چی ؟ اصلا واسه چی آوردیش اینجا؟
- یه نگاه به چهرهاش بکن ببین اصلا بهش میخوره قاتل باشه؟
- مگه به قیافه است؟
- به بعضی ها آره. ببین چه قدر مظلومه؟
با همین مظلومیتش قتل کرده.
- حتماً
- نرگس؟ باز داری قضاوت بد میکنی . تو از کجا میدونی قتل کرده؟
- تو فیلمها دیدم دختره خودش به خودش شلیک کرده بعد خودش و انداخته به
َمرده و زنش و کُشته.
- وای وا ی نرگس. چه فکرهایی که تو می کنی ! اون فقط فیلم. این یه دختر بچه
است.
نزدیک شد، دستش را با شرم گذاشت روی سینه ی مردانهام و گفت:
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_8
نمیشدی. من می شستم.
- تو که حالت خوب نبود.
- ولی اون... بهم نامحرم بودین.
- نرگس بارها بهت گفتم دکترها و بیمارها به هم دیگه محرمند. چرا سر هر بیمار
این بحث و باز می کنی ؟
- چون از کارت خوشم نمی آد همش داری بدن بیمارها رو می بینی .
- تو از اول با کارم کنار اومدی. گفتی مشکلی نداری .
- ولی نه اینقدر.
- چه قدر؟
- این قدر.
- برام مشخص کن چه قدر؟
- خودت میدونی.
- نه من نمیدونم بهم بگو.
- زن دوم می خوای بگو. چرا حاشا میری ؟
- حالت خوب نیست نرگسم؟ چرا چرت و پرت میگی ؟
برگشت و خیره نگاهم کرد و اشکهایش ریخت و گفت:
من چرت و پرت میگم؟ تو حرف منو نمی فهمی ؟
تازه معنی حرفش را فهمیدم، بلندش کردم و از اتاق بیرونش آوردم که گفت:
- من و کجا می بری ؟ ولم کن ببینم.
- نه باید بیای.
او را سمت اتاق مشترک خودمان بردم که دختر بیهوش روی تخت بود، در را باز
کردم و او را داخل اتاق بردم پتو را از روی دختر برداشتم و گفتم:
- نرگس با چشمات ببین بعد قضاوت کن. من تا اون جا رو که تو میگی ندیدم.
دیده باشم هم عیبی نداره چون باز هم محرمم و دکترش هستم. ولی ندیدم. ببین
پا فقط تا روی ران، موهاش، نیم تنه شکمش. من هنوز حتی کامل صورتش و با دقت ندیدم که ببینم چه قدر زیبا هست یا نه!
سرش را با شرم به پایین برد. نزدیکش رفتم و رخ به رخ او ایستادم و انگشت اشارهام را آهسته به سرش کوبیدم و گفتم:
- توی اون مغز کوچولوت نمی دونم چی می گذره! اما نرگسم حواست به فکرهات
باشه.
- ب... ببخ... ببخشید.
دستم را زیر چانهاش بردم و سرش را بالا آوردم و با سر انگشتم اشکهایش را
پاک کردم و گفتم:
گریه نکن عزیزم. بخشیدمت. ولی دیگه فکرهای بد راجع به من نکن. قبلش
حتماً سوال کن.
- باشه.
مکث کرد و بعد گفت:
- اگه قاتل باشه چی ؟ اصلا واسه چی آوردیش اینجا؟
- یه نگاه به چهرهاش بکن ببین اصلا بهش میخوره قاتل باشه؟
- مگه به قیافه است؟
- به بعضی ها آره. ببین چه قدر مظلومه؟
با همین مظلومیتش قتل کرده.
- حتماً
- نرگس؟ باز داری قضاوت بد میکنی . تو از کجا میدونی قتل کرده؟
- تو فیلمها دیدم دختره خودش به خودش شلیک کرده بعد خودش و انداخته به
َمرده و زنش و کُشته.
- وای وا ی نرگس. چه فکرهایی که تو می کنی ! اون فقط فیلم. این یه دختر بچه
است.
نزدیک شد، دستش را با شرم گذاشت روی سینه ی مردانهام و گفت:
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#تووییت 🌐
بیشترین افسوس زندگیم رو زمانی خوردم که فهمیدم آدمها خیلیها رو دوست دارند، اما فقط عاشق یک نفر میشن. تو برای من همون یک نفر بودی، و من برای تو یکی از اون خیلیها …
@yavaashaki ✍
بیشترین افسوس زندگیم رو زمانی خوردم که فهمیدم آدمها خیلیها رو دوست دارند، اما فقط عاشق یک نفر میشن. تو برای من همون یک نفر بودی، و من برای تو یکی از اون خیلیها …
@yavaashaki ✍
و در شهری
که عشق چندیست
مانده میان خاطرات
من نیز تو را
‘می پرستم’
#مهدی_رستم_زاده
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
که عشق چندیست
مانده میان خاطرات
من نیز تو را
‘می پرستم’
#مهدی_رستم_زاده
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
-صبح کہ مےشود ..
-قلبم رآ از نو برآیِ کنارِ تُ تپیدن ،
-کوک مےکُنم ...
-این یعنی خودِ خودِ زندگی ...!
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
-قلبم رآ از نو برآیِ کنارِ تُ تپیدن ،
-کوک مےکُنم ...
-این یعنی خودِ خودِ زندگی ...!
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
چشمهایت را باز کن
بگذار خورشید
از چشمان تو طلوع کند
لبخند بزن
بگذار زندگی
از زیبایی لبخند تو
جانی دوباره بگیرد ...
#سجاد_بیرامی
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki ✍
بگذار خورشید
از چشمان تو طلوع کند
لبخند بزن
بگذار زندگی
از زیبایی لبخند تو
جانی دوباره بگیرد ...
#سجاد_بیرامی
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki ✍
میخواستم سعی کنم آدمارو دوست داشته باشم ، اما هر بار بهم ثابت میکردن که ارزششو ندارن که وقتی نگاشون میکردم مطمئن میشدم آدما چقدر میتونن کثیف باشن اما جوری رفتار کنن که انگار پاک ترین آدمای روی زمینن.
@yavaashaki ✍
@yavaashaki ✍
شما می توانید سال ها با مردم دوست باشید و ممکن است سال ها طول بکشد تا بفهمید که آنها هرگز دوست شما نبوده اند.
@yavaashaki ✍
@yavaashaki ✍
وقتی چشماتو دیدم
دیگه مهم نبود بعدش قراره چند صدتا چشم ببینم !
خوشگل ترینشون چشمای تو بود ...
@yavaashaki ✍
دیگه مهم نبود بعدش قراره چند صدتا چشم ببینم !
خوشگل ترینشون چشمای تو بود ...
@yavaashaki ✍
یواشکی دوست دارم
.#تمنای_باران #به_قلم_شکیبا_پشتیبان #قسمت_8 نمیشدی. من می شستم. - تو که حالت خوب نبود. - ولی اون... بهم نامحرم بودین. - نرگس بارها بهت گفتم دکترها و بیمارها به هم دیگه محرمند. چرا سر هر بیمار این بحث و باز می کنی ؟ - چون از کارت خوشم نمی آد همش…
..#تمنای_باران
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_9
دانیال این یه دختر بچه است؟ مگه همین چند روز پیش خودت از اخبار
نشنیدی یه دختر هجده ساله با یه مرد پنجاه ساله ازدواج کرد؟ به این دختر
می خوره بیست سال و داشته باشه، بعد این به تو... یعنی بهت نمی خوره؟
- تو افکارت مسمومه نرگس. داری هذیون میگی .
- نخیرم.
- الک ی ماجرا رو پلیسی و جنایی نکن عزیزم.
- ماجرا خودش پلیسی هست آقا.
- تو خودت هم خوب میدونی که ماجرا این چیزها نیست.
- دانیال؟
در آغوشش گرفتم و کنار گوشش زمزمه کردم:
- من تو این سالها ثابت نکردم که چه قدر دوستت دارم؟
- نکن دانیال. قلقلکم میاد.
- هوم؟
- چرا!
- خب پس چرا بهم شک داری ؟
- من به این دختره شک دارم.
گوشش را بوسیدم و گفتم:
- شکاک نباش.
- خیلی بیشعوری .صد بار گفتم با گوشم ور نرو بدم میاد
- من خوشم میاد. تو هم حق اعتراض نداری .
مرا به عقب پرت کرد و موهایش را پشت گوشش نهاد و با چشم غره ی نازی
گفت:
- برو بابا. من در هر حال به این دختره شک دارم.
ِ- شک تو بیخودی
عزی زم. بهتره دلت و صاف کنی و قضاوت نادرست نکنی .
و بعد هم سمت دختر رفتم و پتو را تا روی شکم او صاف نهادم و گفتم:
- برو سهیل و بیار خونه.
- چیکار بچه دار ی ؟
- زیادی اون جا مونده.
- اشکال نداره. خونه حوصلهاش سر میره.
نگاهی با غیض به دختر کرد و رفت. من در کارهای نرگس عجب مانده ام. من هم
خواستم بروم بیرون که در اتاق زده شد، پس نرگس بازگشت، گفتم:
- بیا تو.
در باز شد و قامت سهراب نمایان شد و گفتم:
- تویی ؟ فکر کردم نرگس.
وسایلها را به دستم سپرد و گفت:
- این وسایلها. یه سری خوردنی هم خریدم گذاشتم یخچال.
- دستت درد نکنه. چه قدر شد؟
- چی ؟
- مبلغ اینها رو میگم.
- هیچی .
- بگو.
- ای بابا.
- بگو.
- خیلی خب. شد دویست هزار تومن.
ِرفتم سمت میز، کشوی
پایین آن را باز کردم و مبلغ دویست هزار تومن را بیرون
آورده و دست سهراب دادم و گفتم:
- دستت درد نکنه. زحمت کشیدی.
- خواهش. دانی
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_9
دانیال این یه دختر بچه است؟ مگه همین چند روز پیش خودت از اخبار
نشنیدی یه دختر هجده ساله با یه مرد پنجاه ساله ازدواج کرد؟ به این دختر
می خوره بیست سال و داشته باشه، بعد این به تو... یعنی بهت نمی خوره؟
- تو افکارت مسمومه نرگس. داری هذیون میگی .
- نخیرم.
- الک ی ماجرا رو پلیسی و جنایی نکن عزیزم.
- ماجرا خودش پلیسی هست آقا.
- تو خودت هم خوب میدونی که ماجرا این چیزها نیست.
- دانیال؟
در آغوشش گرفتم و کنار گوشش زمزمه کردم:
- من تو این سالها ثابت نکردم که چه قدر دوستت دارم؟
- نکن دانیال. قلقلکم میاد.
- هوم؟
- چرا!
- خب پس چرا بهم شک داری ؟
- من به این دختره شک دارم.
گوشش را بوسیدم و گفتم:
- شکاک نباش.
- خیلی بیشعوری .صد بار گفتم با گوشم ور نرو بدم میاد
- من خوشم میاد. تو هم حق اعتراض نداری .
مرا به عقب پرت کرد و موهایش را پشت گوشش نهاد و با چشم غره ی نازی
گفت:
- برو بابا. من در هر حال به این دختره شک دارم.
ِ- شک تو بیخودی
عزی زم. بهتره دلت و صاف کنی و قضاوت نادرست نکنی .
و بعد هم سمت دختر رفتم و پتو را تا روی شکم او صاف نهادم و گفتم:
- برو سهیل و بیار خونه.
- چیکار بچه دار ی ؟
- زیادی اون جا مونده.
- اشکال نداره. خونه حوصلهاش سر میره.
نگاهی با غیض به دختر کرد و رفت. من در کارهای نرگس عجب مانده ام. من هم
خواستم بروم بیرون که در اتاق زده شد، پس نرگس بازگشت، گفتم:
- بیا تو.
در باز شد و قامت سهراب نمایان شد و گفتم:
- تویی ؟ فکر کردم نرگس.
وسایلها را به دستم سپرد و گفت:
- این وسایلها. یه سری خوردنی هم خریدم گذاشتم یخچال.
- دستت درد نکنه. چه قدر شد؟
- چی ؟
- مبلغ اینها رو میگم.
- هیچی .
- بگو.
- ای بابا.
- بگو.
- خیلی خب. شد دویست هزار تومن.
ِرفتم سمت میز، کشوی
پایین آن را باز کردم و مبلغ دویست هزار تومن را بیرون
آورده و دست سهراب دادم و گفتم:
- دستت درد نکنه. زحمت کشیدی.
- خواهش. دانی
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
Forwarded from 🍃دوستى با خدا🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ملیکا روان شناسه و ۴ ساله که در زمینه مشاوره فردی حضوری فعالیت داره و به تازگی کانالشو زده و توش پادکست های خیلی مفید و تجربیات مراجعه کننده هاش با راه حل و میزاره و به سوالات شما پاسخ میده
به جرعت میگم بعد ورود به کانالش طرز فکر و دنیاتون کاملا عوض میشه
https://www.tg-me.com/melikaazizi_ravanshsnas
به جرعت میگم بعد ورود به کانالش طرز فکر و دنیاتون کاملا عوض میشه
https://www.tg-me.com/melikaazizi_ravanshsnas
هر کس مرا میبیند
میگوید: «به خودت برس!»
نمیدانند، آنقدر دور شدهای
که من هرگز به "خودم" نمیرسم ...
#علی_سید_صالحی
@yavaashaki 🍃🌺
میگوید: «به خودت برس!»
نمیدانند، آنقدر دور شدهای
که من هرگز به "خودم" نمیرسم ...
#علی_سید_صالحی
@yavaashaki 🍃🌺
«وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ» و در تمام کارها خود را به خدا واگذار کن، که او کاملا بر احوالِ بندگان بیناست...
@yavaashaki ✍
@yavaashaki ✍