Telegram Group Search
ولی هیچ چیز زیبا تر از این نیست که پس از یک دل مردگی دراز،
بار دیگر نور در وجود ت سر بر آورد .

"فریدریش هولدرلین"



@zemesstaaan
یک روز
تاک بودم و مست...
یک روز
بید بودم و مجنون!
اما این بار خواهش میکنم
مرا قاصدک بیافرین!
آدم ها
خیلی وقت است
که به خبر های خوب محتاجند...

#حسین_متولیان


@zemesstaaan
بردار سر ز خاک
ای نازنین نهال
بر بازوان من بنه آن ساقهای تُرد
در گردنم بپیچ
بر پیکرم بتاب
بالا بگیر و بر شو در بام نیمروز
پُر کن به جامِ سبز
می از خونِ آفتاب
باشد به روزگاری از عهدِ ما نه دور
بینم به سایبانِ تو خورشیدِ باده را
بینم به پایکوبی مستانه و سرود
انبوهِ خستگانِ غم از دل نهاده را


#سیاوش_کسرایی


@zemesstaaan
هیچ وسیله‌ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد؛ زیرا هیچ مقایسه‌ای امکان پذیر نیست.
در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می‌کنیم؛ مانند هنرپیشه‌ای که بدون تمرین وارد صحنه شود؛ اما اگر اولین تمرین زندگی خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی می‌توان قائل شد؟ این است که زندگی همیشه به یک "طرح" شباهت دارد. اما حتی طرح هم کلمه درستی نیست، زیرا طرح همیشه زمینه‌سازی برای آماده کردن یک تصویر است؛ اما طرحی که زندگی ماست، طرح هیچ چیز نیست! طرحی بدون تصویر است!
یک بار حساب نیست؛ یک بار چون هیچ است!
فقط یکبار زندگی کردن، مانند هرگز زندگی نکردن است...!

📙بار هستی
#میلان_کوندرا

@zemesstaaan
دوش می‌گفت که فردا بدهم کامِ دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

#حافظ



@zemesstaaan
چیزی را برای بعد نگذارید.
بعداً قهوه سرد می‌شود.
بعداً علاقه‌ی خود را از دست می‌دهید.
بعداً روز به شب تبدیل می‌شود.
بعداً آدم‌ها بزرگ می‌شوند.
بعداً آدم‌ها پیر می‌شوند.
بعدها زندگی می‌گذرد.
بعداً پشیمان می‌شوید برای کاری که نکردید...
وقتی فرصتش را داشتید.

#توشیکازو_کاواگوچی



@zemesstaaan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق

اول آخر در صبوري اندکي پاياب داشت ..

@zemesstaaan


ای شادمانی
ای غایت مقصود ما
ای سرور و نیکبختی
ای خوبی!  ای وصال
هر آنچه ترا نام مینهند!
تو آنی که با آرامی ، شور زیستن را در وجود ما زنده میکنی
شوری که  بخاطر آن زندگی را با صبر و طاقت  میپذیریم
و یا جرآت رویارویی با مرگ را پیدا میکنیم.
 

#الکساندر_پوپ



@zemesstaaan
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود

منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود

از چنگ منش اختر بدمهر به در برد
آری چه کنم دولت دور قمری بود

عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود

#حافظ


@zemesstaaan
یادمان باشد، هیچ یوغی برازندهٔ انسان نیست.

یادمان باشد، آدمی آبروی زمین است. حرمتش بداریم.

یادمان باشد، او که به نام عدالت می‌آید باید عدالت را برقرار کند، ورنه دشمن است!

یادمان باشد، او که شادمانی مردمان را نمی‌خواهد از ما نیست. او برده بی خرد اهریمن است.

#دن_آرام 📚
#میخائیل_شولوخف

@zemesstaaan
شما نمی‌دانید چه قدرتی در سکوت نهفته است. پرخاش معمولا چیزی جز تظاهر نیست، تظاهری که با آن می‌خواهیم ضعفمان را در برابر خود و جهان، پرده پوشی کنیم. نیروی واقعی و پایدار، تنها در تحمل است. فقط ضعفا هستند که بی‌صبر و خشن واکنش نشان می‌دهند و با این رفتار، وقار بشری خود را ضایع می‌کنند.

📕کتاب گفتگو با کافکا
#اثر گوستاو یانوش

📚 @zemesstaaan
من خسته‌ام از آینه
از آدمی
از آسمان
مگر تحملِ یک پرنده‌ی کوچکِ خانه‌زاد
یک پرنده‌ی جامانده
از فوج باران خورده‌ی بی‌بازگشت
تا کجای آسمانِ تمامِ رؤیاهاست

"سیدعلی صالحی"

@zemesstaaan
#شارل_بودلر

اندوه من هوشیار باش و آرام گیر
تو شب را میخواستی،
فرا می‌رسد، ببین...
شهر در تاریکی فرو می‌رود
برای عده‌ایی آرامش‌،
برای عده‌ایی هراس به همراه دارد

آنگاه که کثرتِ ذلتِ آدمی
زیر شلاقِ لذت این جلاد بی‌رحم
در مهمانی اسارت، افسوس می‌چیند
اندوه من، دستت را به من بده
دور از آن‌ها به این‌جا بیا
نگاه کن که سال‌های گذشته
زیر ایوان‌های آسمان
با جامه‌ای مندرس خمیده شده‌اند

افسوس، تبسم‌کنان از قعر آب پدیدار می‌شود
آفتابِ محتضر همچون کفنی
کشیده شده تا شرق
زیر یک پل می‌آرامد
بشنو محبوب من بشنو
لطافت شب را که قدم بر می‌دارد

@zemesstaaan
دوم مرداد، بیست و چهارمین سالگرد درگذشت #احمد_شاملو
گرامی باد.



@zemesstaaan
در جدالِ با خاموشی


من بامدادم سرانجام
خسته
بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرساینده‌تر نیست،
که پیش از آنکه باره برانگیزی
آگاهی
که سایه‌ی عظیمِ کرکسی گشوده‌بال
بر سراسرِ میدان گذشته است

تقدیر از تو گُدازی خون‌آلوده به خاک اندر کرده است
و تو را دیگر
از شکست و مرگ
گزیر
نیست.

من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد.
نامِ کوچکم عربی‌ست
نامِ قبیله‌یی‌ام تُرکی
کُنیَتَم پارسی.
نامِ قبیله‌یی‌ام شرمسارِ تاریخ است
و نامِ کوچکم را دوست نمی‌دارم
(تنها هنگامی که تواَم آواز می‌دهی
این نام زیباترین کلامِ جهان است
و آن صدا غمناک‌ترین آوازِ استمداد).

در شبِ سنگینِ برفی بی‌امان
بدین رُباط فرود آمدم
هم از نخست پیرانه خسته.

در خانه‌یی دلگیر انتظارِ مرا می‌کشیدند
کنارِ سقاخانه‌ی آینه
نزدیکِ خانقاهِ درویشان.
(بدین سبب است شاید
که سایه‌ی ابلیس را
هم از اول
همواره در کمینِ خود یافته‌ام).

در پنج‌سالگی
هنوز از ضربه‌ی ناباورِ میلادِ خویش پریشان بودم
و با شغشغه‌ی لوکِ مست و حضورِ ارواحیِ خزندگانِ زهرآگین برمی‌بالیدم
بی‌ریشه
بر خاکی شور
در برهوتی دورافتاده‌تر از خاطره‌ی غبارآلودِ آخرین رشته‌ی نخل‌ها بر حاشیه‌ی آخرین خُشک‌رود.

در پنج‌سالگی
بادیه در کف
در ریگزارِ عُریان به دنبالِ نقشِ سراب می‌دویدم
پیشاپیشِ خواهرم که هنوز
با جذبه‌ی کهربایی مرد
بیگانه بود.

نخستین‌بار که در برابرِ چشمانم هابیلِ مغموم از خویشتن تازیانه خورد شش‌ساله بودم.
و تشریفات
سخت درخور بود:
صفِ سربازان بود با آرایشِ خاموشِ پیادگانِ سردِ شطرنج،
و شکوهِ پرچمِ رنگین‌ْرقص
و داردارِ شیپور و رُپ‌رُپه‌ی فرصت‌سوزِ طبل
تا هابیل از شنیدنِ زاری خویش زردرویی نبرد.

بامدادم من
خسته از با خویش جنگیدن
خسته‌ی سقاخانه و خانقاه و سراب
خسته‌ی کویر و تازیانه و تحمیل
خسته‌ی خجلت از خود بردنِ هابیل.
دیری‌ست تا دَم بر نیاورده‌ام اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فریادی برآرم
که سرانجام اینک شیطان که بر من دست می‌گشاید.

صفِ پیادگانِ سرد آراسته است
و پرچم
با هیبتِ رنگین
برافراشته.

تشریفات در ذُروه‌ی کمال است و بی‌نقصی
راست در خورِ انسانی که برآنند
تا همچون فتیله‌ی پُردودِ شمعی بی‌بها
به مقراضش بچینند.

در برابرِ صفِ سردَم واداشته‌اند
و دهان‌بندِ زردوز آماده است
بر سینی‌ حلبی
کنارِ دسته‌یی ریحان و پیازی مُشت‌کوب.

آنک نشمه‌ی نایب که پیش می‌آید عُریان
با خالِ پُرکرشمه‌ی اَنگِ وطن بر شرم‌گاهش
وینک رُپ‌رُپه‌ی طبل:
تشریفات آغاز می‌شود


هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه‌خورده‌ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می‌کند.


زنده یاد #احمد_شاملو
از دفتر
#مدایح_بی_صله

@zemesstaaan
مرگ را دیده ام من
در دیداری غمناک
من مرگ را به دست سوده ام
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده
آه!
بگذاریدم!
بگذاریدم!
اگر مرگ
همان لحظه ای آشناست که ساعت سرخ
از تپش باز می ماند
وشمعی که به رهگذر باد
میان نبودن و بودن
درنگی نمی کند
خوشا آن دم که زن وار
با شادترین نیاز تنم
به آغوشش کشم
تا قلب
به کاهلی از کار باز ماند
ونگاه چشم
به خالی های جاودانه بر دوخته
وتن عاطل
دردا!
دردا که مرگ
نه مردن شمع
و نه باز ماندن ساعت است
نه استراحت آغوش زنی
که در رجعت جاودانه بازش یابی
نه لیموی پر آبی که می مکی
تا آن چه به دور افکندنی ست
تفاله یی بیش نباشد
تجربه یی است غم انگیز
غم انگیز
به سالها و به سالها و به سالها
وقتی که گرداگرد تو را مرده گانی زیبا فراگرفته اند
یا محتضرانی آشنا
که تو را بدیشان بسته اند
با زنجیر های رسمی شناسنامه ها
واوراق هویت
و کاغذهایی که از بسیاری تمبرها و مهرها
ومرکبی که خوردشان رفته است
وقتی که به پیراهن تو
چانه ها
دمی از جنبش باز نمی ماند
بی آنکه از تمامی صداها
یک صدا آشنای تو باشد
وقتی که دردها از حسادتهای حقیر بر نمی گذرد
وپرسش ها همه
در محور روده ها است
آری،مرگ
انتظاری خوف انگیزست
انتظاری که بی رحمانه به طول می انجامد
مسخی است دردناک
که مسیح را
شمشیر به کف می گذارد
در کوچه های شایعه
تا به دفاع از عصمت مادر خویش برخیزد
وبودا را
با فریادهای شور و شوق هلهله ها
تا به لباس مقدس سربازی در آید
یا دیوژن را
با یقه ی شکسته وکفش برقی
تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند
در ضیافت شام اسکندر
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده


زنده یاد #احمد_شاملو
همراه با صدای شاعر

@zemesstaaan
(miladmusics.mihanblog.com)
(miladmusics.mihanblog.com)
مرگ را دیده ام من
احمد شاملو

@zemesstaaan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به بهانه‌ی سالروز درگذشت احمد شاملو
.
بخشی از مستندِ «این بامداد خسته»



@zemesstaaan
2024/07/24 01:27:40
Back to Top
HTML Embed Code: