Telegram Group Search
بچه‌های کرج، کسایی که امکان و شرایط فعالیت حضوری دارین بهم پیام بدین، اگه تعداد خوب باشه یه سوپرایز خوب براتون دارم.
بچه‌های تهران، اطراف تهران، قم، قزوین و رشت هم بهم پیام بدین، البته اول کرج رو شروع می‌کنیم.
(فقط شهر خودتونو برام بفرستین، مثلا:
تهران، شهر قدس
تهران، مرکز
کرج
گیلان، لاهیجان
رشت
یا ...)
@nima_aleff
انجمن نویسندگی بامدادی pinned «بچه‌های کرج، کسایی که امکان و شرایط فعالیت حضوری دارین بهم پیام بدین، اگه تعداد خوب باشه یه سوپرایز خوب براتون دارم. بچه‌های تهران، اطراف تهران، قم، قزوین و رشت هم بهم پیام بدین، البته اول کرج رو شروع می‌کنیم. (فقط شهر خودتونو برام بفرستین، مثلا: تهران،…»
🕖 (اثر ارزشمند تنها زمانی خلق می‌شود که نویسنده خودش را منزوی کند. نویسنده طفل طبیعت و تنهایی است.][یوهان ولفگانگ فون گوته)

🔆 صبح پنج‌شنبه به خیر، هم‌سفر عزیز بامدادی!
(هفتم تیر‌ماه ۱۴۰۳) #سفر_چهارم (۶)
از زبان یکی از آدم‌های اطرافتان یا یکی از شخصیت‌های یک داستان، پنج دقیقه بنویسید. با این عبارت شروع کنید:
🧩 چیزی که از آشکار شدنش می‌ترسم این است که...

#تمرین_صبح (هفت تیر)
رفتم برای خودم چرخی بزنم و پاکت سیگاری بخرم. به خانه که برگشتم، یک گربه‌ی سیاه، با چشم چرک کرده و بی حالی شدید افتاده بود وسط آشپزخانه. شنیده بودم گربه در اتاق گیر کند از هر حیوانی خطرناک‌تر می‌شود‌. اما این یکی، عین اوس احمد خدابیامرز که فقط تریاک می‌کشید و به مساحت زن‌های پارک زل میزد، زیاد نای تکان خوردن نداشت.
انتظار دارید چه ‌می‌کردم؟ گرفتم انداختمش بیرون، عصبی شده بودم. چرا؟ متهم روی مبل چنگ انداخته بود و بلانسبت شما، بگذریم. برگشتم، باز سر جایش بود، از کنج پنجره پریده بود داخل‌. ماجرا زیاد داشتیم، هی قایم میشد، هی نمی‌خواست برود. تا اینکه پشت در چشممان به هم افتاد، حیوان داشت تلف میشد و زل زده بود به من.
تسلیم شدم، غذا و آب گذاشتم خورد، بعد رفتیم دکتر. بعد از سلام یا قبلش، یادم نیست، منشی گفت اسمش چیه؟ گفتم اوس‌ احمد. شخصی حدودا بیست ساله بود با نگاه عمیقی به افق که انگار ذهنش کلا بین نیچه و فروید چرخ می‌خورد و کافه‌های روشن‌فکرانه‌ می‌رود و از حقوق این و آن دفاع می‌کند. چند تا کلمه نوشت، بعد از چند دقیقه گفت اوس احمد بره معاینه.
وارد شدیم، ترسید و پرید روی میز. البته دکتر با مهارت عجیبی سریعا مهارش کرد. حالا من بودم ده دقیقه باید از دیوار و در بالا میرفتم آخر هم خودش خسته میشد میزد کنار. همه‌چیز خوب بود جز آن قسمت آخر، از شما چه پنهان، انتظار نداشتم کارت بکشد، آن‌ هم تا این حد عمیق. بین راه کلی نصیحت کردم که مواظب باشد دیگر مریض نشود، وگرنه باز باید بیاییم آمپول بزنیم، که البته اوس‌احمد زیاد توجه نمی‌کرد و تصمیم گرفته‌ بود از مسیر لذت ببرد.
به خانه که برگشتیم، بعد از آمپول اشتها و تب‌بر و تقویتی و قطره‌ی چشمی، بالاخره خوابید. دیشب هم بیدار مانده بود. ما که زومان نرسید که به ایشان حالی کنیم که برو توی آن کارتون بی‌صاحاب، خیلی بی‌خیال رفت همان کنار یخچال خوابید. رفتم دستی بکشم روی سرش، پنجه‌ای کشید روی دستم که خون نیامد اما چند دقیقه جایش می‌سوخت. منظورش این بود که می‌خواهم کپه‌ی مرگم را بندازم اینجا، برو دنبال کارت؛ ما هم راه افتادیم آمدیم دنبال کارمان.
کلا اوس‌احمد‌ها موجودات احساساتی و بغلی و اینا نیستند، مدام فراموش می‌کنم. حالا دو ساعتی هست که خوابیده، انگار خوابِ غذا یا گربه‌های ماده می‌بیند، شاید هم هوس تریاک کرده، از گربه‌های این دوره و زمانه چیزی بعید نیست.

#مشروح_احوال
🕖 (برای نگارش یک رمان سه اصل وجود دارد که متاسفانه هیچکس آنها را نمی‌داند.][سامرست موآم)

🔆 صبح جمعه به خیر، هم‌سفر عزیز بامدادی!
(هشتم تیر‌ماه ۱۴۰۳) #سفر_چهارم (۷)
از زبان یکی از آدم‌های اطرافتان یا یکی از شخصیت‌های یک داستان، پنج دقیقه بنویسید. با این عبارت شروع کنید:
🧩 روز خوب من روزی خواهد بود که...

#تمرین_صبح (هشت تیر)
🕖 (هیچ چیز دلپذیرتر از آن نیست که از درد و رنجی آزاد شوی اما هیچ چیز هم ترسناک‌تر از این نیست که از تکیه‌گاهی محروم شوی][جیمز بالدوین)

🔆 صبح شنبه به خیر، هم‌سفر عزیز بامدادی!
(نهم تیر‌ماه ۱۴۰۳) #سفر_چهارم (۸)
📚🎉 مسابقه نویسندگی با موضوع داستان کوتاه! 🎉📚

سلام به همه نویسنده‌های عزیز و دوست‌داشتنیِ بامدادی! 🌟

اگه همیشه رویای نویسنده شدن توی سر داشتید و دوست داشتید داستان‌های جذابتون رو با بقیه به اشتراک بذارید، الان وقتشه! ما یه مسابقه نویسندگی هیجان‌انگیز ترتیب دادیم که توی اون می‌تونید داستان‌های کوتاه خودتون رو به چالش بکشید و مهارت‌هاتون رو نشون بدید و علاوه بر خونده شدن کارتون، از نظر دوستان استفاده کنین. 🤓✍️

موضوع مسابقه: دروغ 📖
- حداکثر تعداد کلمات: ۵۰۰۰ کلمه (معیار نرم‌افزار word است.) 🖋️
- تعداد شخصیت‌ها: حداکثر ۵ نفر 👥
- داستان باید به صورت کامل نوشته بشه، پس کلی خلاقیت و خیال‌پردازی به خرج بدین! 🌈
- داستان‌ها باید در دو فایل Word و PDF ارسال بشن و حتماً اسم نویسنده روی فایل‌ها درج بشه. 📄📑

هزینه ورودی مسابقه: ۲۵ هزار تومان 💰

🔔 نحوه ارسال آثار:
لطفاً فایل‌های داستانتون رو به ایمیل ما ارسال کنید. مطمئن باشید که اسم شما روی فایل‌ها قرار گرفته باشه. ما منتظریم تا با خوندن داستان‌های شما شگفت‌زده بشیم و شما رو به دنیای جذاب نویسندگی معرفی کنیم! 💌

آخرین مهلت ارسال:
لطفاً داستان‌های خودتون رو تا روز چهارشنبه‌ی این هفته برای ما ارسال کنید. فقط فایل‌هایی که به این آی‌دی ارسال میشه مورد بررسی قرار می‌گیره‌.
@nima_aleff

🏆 جوایز:
مبلغی که به عنوان ورودی پرداخت می‌کنین، به صورت نقدی یا ارسال کتاب و هدیه به برنده یا برنده‌های مسابقه‌ تعلق می‌گیره. معیار انتخاب، نظر تیم داوری و سایر شرکت‌کنندگان است. 🎁🥇

منتظریم تا از تخیلات و داستان‌های شما لذت ببریم. پس فرصت رو از دست ندید و قلم به دست بگیرید و داستان بنویسید! 🌟


با آرزوی موفقیت و شادی برای همه شما نویسنده‌های عزیز، منتظریم که داستان‌های بی‌نظیر شما رو بخونیم! 🌟📚

(تیم اجرایی انجمن بامدادی)
🕖 (برای ارتقا آگاهی مهم نیست قبلا چیزی درباره‌اش شنیده باشی. با استفاده از دانسته‌ها و آگاهی خودت قدیس شو.][آلن گینزبرگ)

🔆 صبح یکشنبه به خیر، هم‌سفر عزیز بامدادی!
(دهم تیر‌ماه ۱۴۰۳) #سفر_چهارم (۹)
🕖 (پایان جستجوی ما رسیدن به جایی است که آن را آغاز کردیم و برای اولین بار آنجا را شناختیم. ][تی. اس. الیوت)

🔆 صبح دوشنبه به خیر، هم‌سفر عزیز بامدادی!
(یازدهم تیر‌ماه ۱۴۰۳) #سفر_چهارم (۱۰)
2024/07/01 07:32:19
Back to Top
HTML Embed Code: