دلیل اصلی تنهاییام این است که من نیز نمیدانم پارهای از کدام حکایتم. قرار بود، پارهای از یک حکایت باشم اما مثل برگی از آن داستان کنده شدم.
نام من سرخ/
اورهان پاموک
@zemesstaaan
نام من سرخ/
اورهان پاموک
@zemesstaaan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو عشق بودی
این را
از بوی تنات فهمیدم
شاید هم خیلی دیر
به تو رسیدم
خیلی دیر.. اما مگر قانون
این نبود
که هر آنچه دیر میآید
عاقبت روزی به خانهی ما خواهد رسید؟
عادت کردهایم
به نداشتنها
و شاید به اندوه
آری
تو عشق بودی
این را
از رفتنات فهمیدم
وگرنه
استانبول
هرگز این چنین
سرسنگین نبود!
#جمال_ثریا
@zemesstaaan
این را
از بوی تنات فهمیدم
شاید هم خیلی دیر
به تو رسیدم
خیلی دیر.. اما مگر قانون
این نبود
که هر آنچه دیر میآید
عاقبت روزی به خانهی ما خواهد رسید؟
عادت کردهایم
به نداشتنها
و شاید به اندوه
آری
تو عشق بودی
این را
از رفتنات فهمیدم
وگرنه
استانبول
هرگز این چنین
سرسنگین نبود!
#جمال_ثریا
@zemesstaaan
زمانی که قادر به تغییر موقعیت نیستید شما به چالش کشیده شدید تا خود را تغییر دهید.
بشر موجودیست که به هر شرایطی عادت میکند.
📕 انسان در جستجوی معنا
#ویکتور_فرانکل
@zemesstaaan
بشر موجودیست که به هر شرایطی عادت میکند.
📕 انسان در جستجوی معنا
#ویکتور_فرانکل
@zemesstaaan
هيچکس سرش آنقدر شلوغ نيست که زمان از دستش در برود و تو را از ياد ببرد، همه چيز برمیگردد به اولويتهای ذهن آن آدم
اگر کسی به هر دليلی تو را از یاد بُرد فقط يک دليل دارد : تو جزء اولويتهايش نيستی.
✍️#پائولو_کوئیلو
@zemesstaaan
اگر کسی به هر دليلی تو را از یاد بُرد فقط يک دليل دارد : تو جزء اولويتهايش نيستی.
✍️#پائولو_کوئیلو
@zemesstaaan
بهنظرم هر انسان عاقلی میداند که زندگی چیز زیبایی است و هدف هم خوشبختی است و صد در صد شاد بودن.
اما نمیدانم چرا فقط احمقها شاد هستند...
📚 موزهٔ معصومیت
👤اورهان پاموک
@zemesstaaan
اما نمیدانم چرا فقط احمقها شاد هستند...
📚 موزهٔ معصومیت
👤اورهان پاموک
@zemesstaaan
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
#سعدی
@zemesstaaan
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
#سعدی
@zemesstaaan
Gidiyorum
Sezen Aksu
Gidiyorum
#Sezen_Aksu
دردهای ما به اندازه تاریخ قدمت دارند
همچون نفس کشیدن عادی شدهاند
زمان، تنها اندکی زمان
آنجا که میفهمیم عشق لحظهای بیشتر نمیپاید
خودم به تنهایی میروم
میروم با تمام عشقی که در قلبم است
#Sezen_Aksu
دردهای ما به اندازه تاریخ قدمت دارند
همچون نفس کشیدن عادی شدهاند
زمان، تنها اندکی زمان
آنجا که میفهمیم عشق لحظهای بیشتر نمیپاید
خودم به تنهایی میروم
میروم با تمام عشقی که در قلبم است
ای معنی دمیدنِ خورشید در غبار...
وقتی که
پا به ساحت
این خانه مینهی
حس میکنم که بوی تو،
بوی شکفتن است...
موی تو نیز،
وصلت صبح است و آبشار...
#نادرنادرپور
@zemesstaaan
وقتی که
پا به ساحت
این خانه مینهی
حس میکنم که بوی تو،
بوی شکفتن است...
موی تو نیز،
وصلت صبح است و آبشار...
#نادرنادرپور
@zemesstaaan
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
#حافظ
@zemesstaaan
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
#حافظ
@zemesstaaan
و آینهی مهتاب در جانش
با شاخهی نازکِ رگهایش شکست.
و این خود بارِ نخستین نبود،
بر زمین و در همهی زمین،
که گفتنیسخنی بر لبی ناگفته میمانْد.
و از آن پس، بسیارها گفتنی هست
که ناگفته میماند
چون ما_تو و من_
به هنگام دیدار نخستین
که نگاه ما به هم درایستاد
و گفتنیها به خاموشی درنشست
و از آن پس چه بسیار گفتنی هست
که ناگفته میماند بر لب آدمیان
بدان هنگام که کبوتر آشتی بر بام ایشان مینشیند
به هنگام اعتراف و به گاهِ وصل
به هنگام وداع و –از آن بیش–
بدان هنگام که باز میگردند تا به قفای خویش در نگرند
و از آن پس، گفتنیها، تا ناگفته بمانَد، انگیزههای بسیاری یافت.
"احمد شاملو"
@zemesstaaan
با شاخهی نازکِ رگهایش شکست.
و این خود بارِ نخستین نبود،
بر زمین و در همهی زمین،
که گفتنیسخنی بر لبی ناگفته میمانْد.
و از آن پس، بسیارها گفتنی هست
که ناگفته میماند
چون ما_تو و من_
به هنگام دیدار نخستین
که نگاه ما به هم درایستاد
و گفتنیها به خاموشی درنشست
و از آن پس چه بسیار گفتنی هست
که ناگفته میماند بر لب آدمیان
بدان هنگام که کبوتر آشتی بر بام ایشان مینشیند
به هنگام اعتراف و به گاهِ وصل
به هنگام وداع و –از آن بیش–
بدان هنگام که باز میگردند تا به قفای خویش در نگرند
و از آن پس، گفتنیها، تا ناگفته بمانَد، انگیزههای بسیاری یافت.
"احمد شاملو"
@zemesstaaan
ولی هیچ چیز زیبا تر از این نیست که پس از یک دل مردگی دراز،
بار دیگر نور در وجود ت سر بر آورد .
"فریدریش هولدرلین"
@zemesstaaan
بار دیگر نور در وجود ت سر بر آورد .
"فریدریش هولدرلین"
@zemesstaaan
یک روز
تاک بودم و مست...
یک روز
بید بودم و مجنون!
اما این بار خواهش میکنم
مرا قاصدک بیافرین!
آدم ها
خیلی وقت است
که به خبر های خوب محتاجند...
#حسین_متولیان
@zemesstaaan
تاک بودم و مست...
یک روز
بید بودم و مجنون!
اما این بار خواهش میکنم
مرا قاصدک بیافرین!
آدم ها
خیلی وقت است
که به خبر های خوب محتاجند...
#حسین_متولیان
@zemesstaaan
بردار سر ز خاک
ای نازنین نهال
بر بازوان من بنه آن ساقهای تُرد
در گردنم بپیچ
بر پیکرم بتاب
بالا بگیر و بر شو در بام نیمروز
پُر کن به جامِ سبز
می از خونِ آفتاب
باشد به روزگاری از عهدِ ما نه دور
بینم به سایبانِ تو خورشیدِ باده را
بینم به پایکوبی مستانه و سرود
انبوهِ خستگانِ غم از دل نهاده را
#سیاوش_کسرایی
@zemesstaaan
ای نازنین نهال
بر بازوان من بنه آن ساقهای تُرد
در گردنم بپیچ
بر پیکرم بتاب
بالا بگیر و بر شو در بام نیمروز
پُر کن به جامِ سبز
می از خونِ آفتاب
باشد به روزگاری از عهدِ ما نه دور
بینم به سایبانِ تو خورشیدِ باده را
بینم به پایکوبی مستانه و سرود
انبوهِ خستگانِ غم از دل نهاده را
#سیاوش_کسرایی
@zemesstaaan
هیچ وسیلهای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد؛ زیرا هیچ مقایسهای امکان پذیر نیست.
در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد میکنیم؛ مانند هنرپیشهای که بدون تمرین وارد صحنه شود؛ اما اگر اولین تمرین زندگی خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی میتوان قائل شد؟ این است که زندگی همیشه به یک "طرح" شباهت دارد. اما حتی طرح هم کلمه درستی نیست، زیرا طرح همیشه زمینهسازی برای آماده کردن یک تصویر است؛ اما طرحی که زندگی ماست، طرح هیچ چیز نیست! طرحی بدون تصویر است!
یک بار حساب نیست؛ یک بار چون هیچ است!
فقط یکبار زندگی کردن، مانند هرگز زندگی نکردن است...!
📙بار هستی
#میلان_کوندرا
@zemesstaaan
در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد میکنیم؛ مانند هنرپیشهای که بدون تمرین وارد صحنه شود؛ اما اگر اولین تمرین زندگی خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی میتوان قائل شد؟ این است که زندگی همیشه به یک "طرح" شباهت دارد. اما حتی طرح هم کلمه درستی نیست، زیرا طرح همیشه زمینهسازی برای آماده کردن یک تصویر است؛ اما طرحی که زندگی ماست، طرح هیچ چیز نیست! طرحی بدون تصویر است!
یک بار حساب نیست؛ یک بار چون هیچ است!
فقط یکبار زندگی کردن، مانند هرگز زندگی نکردن است...!
📙بار هستی
#میلان_کوندرا
@zemesstaaan