▫️ کارل مارکس و اعتراضات دهقانان
۲۸ آوریل ۲۰۲۴
نوشتهی: ماکسیمیلان کیسترز
ترجمهی: کاووس بهزادی
🔸 در هفتههای اخیر دهقانان با صد هزار تراکتور علیه لغو یارانهی کشاورزی و کلاً علیه دولت ائتلافی آمپل [چراغ راهنما] به خیابان آمدند. با هماهنگی اتحادیهی دهقانان آلمان خیابانها مسدود و بخش داخلی شهرها فلج شدند. این اعتراضات متهم به چرخش به راست شدند. دستکم آرم AfD [«آلترناتیو برای آلمان»، حزب دستراستی آلمان] در نگاهی دقیقتر، بهسرعت جلبتوجه ناظران بر تظاهرات را میکرد. اما قبل از هر چیز عدم حضور چپها نیز در بسیاری از این نوع اعتراضات قابلتوجه بود. این امر آشکارکنندهی رابطهی پرتنش دائمی بین چپها و دهقانان است. برخاستن علیه سیاستهای ریاضتی لیبرالْ منطقی است، بهطور همهنگام هیچ چشمانداز اتحاد پایداری بین سوسیالیستها و دهقانان وجود ندارد.
🔸 هنگامی که کارل مارکس به مسئلهی دهقانان پرداخت، او آنها را بهعنوان طبقهای بین طبقات دیگر خصلتبندی کرد. او میپرسد «وضع این پیشهوران افزارمند مستقل یا دهقانان چگونه است که هیچ کارگری را بهکار نمیگمارند، بنابراین بهعنوان سرمایهدار تولید نمیکنند؟» آنها تولیدکنندگان کالا هستند و «این امکان وجود دارد که این تولیدکنندگان که با وسائل تولید متعلق بهخود کار میکنند، نه فقط توانایی کارشان را بازتولید میکنند، بلکه ارزش اضافی پدید میآورند»، از این طریق که «کار مازادِ خود» را تصاحب میکنند. آنها فقط به این دلیل که صاحب افزار تولیدِ خود هستند قادر به انجام این امر هستند. این افزارها، افزارهای تولید سرمایه نیستند، اما «بهعنوان سرمایه تلقی میشوند» و «دهقان مستقل … به دو فرد شقه میشود»، او «در خودْ انشقاق یافته، به اینترتیب که بهعنوان سرمایهدار، خود را بهعنوان کارگر مزدبگیر بهکار میگمارد.» این امر در مورد تودهی دهقانان امروزی با خانه، زمین، ماشینآلات، دام بهعنوان افزار تولید و نیروی کار خود و خانوادهشان («کمککننده») که یا بهطور دائمی یا بهعنوان کارگر فصلی استخدام شدهاند، صادق است، البته تا جاییکه آنها سرمایهداران کشاورزیِ زمینهای کلان و نیروی کارِ استثمارشده نباشند.
🔸 نقطهی عزیمت مارکس این بود که سرنوشت محتوم رستهی دهقان در سرمایهداری یکی از دو سرنوشت زیر است: «… دهقانی که با افزار تولید خودش تولید میکند، یا بهتدریج به یک سرمایهدار خُرد تبدیل میشود که کار بیگانه را نیز استثمار میکند، یا ابزار تولیدش را از دست میدهد و به یک کارگر مزدبگیر تبدیل میشود. این گرایشی است در شکلی از جامعه که سرمایهداری بر آن مسلط است.»
🔸 نگاهی به تاریخچهی جمهوری فدرال آلمان نشان میدهد که چهگونه شرایط در بخش کشاورزی از سالهای 1950 بدتر شده است. تا سال 1970 شمار بنگاههای تولید کشاورزی به 700 هزار کاهش یافت. این روند تا حدود سال 2010 ادامه پیدا کرد و از آن زمان به بعد متوقف شد، اگرچه با گرایش نزولی اندک.... اگرچه ساختارهای بنگاههای سنتی خُرد که در آن مالک و خانوادهاش خود بخش بزرگی از نیروی کار را تشکیل میدهند، کاهش یافتهاند، اما آنها هنوز هم حدود نیمی از نیروی کار کشاورزی را تشکیل میدهند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43p
#ماکسیمیلان_کیسترز
#کاووس_بهزادی
#مارکسیسم #دهقانان
👇🏽
🖋@naghd_com
۲۸ آوریل ۲۰۲۴
نوشتهی: ماکسیمیلان کیسترز
ترجمهی: کاووس بهزادی
🔸 در هفتههای اخیر دهقانان با صد هزار تراکتور علیه لغو یارانهی کشاورزی و کلاً علیه دولت ائتلافی آمپل [چراغ راهنما] به خیابان آمدند. با هماهنگی اتحادیهی دهقانان آلمان خیابانها مسدود و بخش داخلی شهرها فلج شدند. این اعتراضات متهم به چرخش به راست شدند. دستکم آرم AfD [«آلترناتیو برای آلمان»، حزب دستراستی آلمان] در نگاهی دقیقتر، بهسرعت جلبتوجه ناظران بر تظاهرات را میکرد. اما قبل از هر چیز عدم حضور چپها نیز در بسیاری از این نوع اعتراضات قابلتوجه بود. این امر آشکارکنندهی رابطهی پرتنش دائمی بین چپها و دهقانان است. برخاستن علیه سیاستهای ریاضتی لیبرالْ منطقی است، بهطور همهنگام هیچ چشمانداز اتحاد پایداری بین سوسیالیستها و دهقانان وجود ندارد.
🔸 هنگامی که کارل مارکس به مسئلهی دهقانان پرداخت، او آنها را بهعنوان طبقهای بین طبقات دیگر خصلتبندی کرد. او میپرسد «وضع این پیشهوران افزارمند مستقل یا دهقانان چگونه است که هیچ کارگری را بهکار نمیگمارند، بنابراین بهعنوان سرمایهدار تولید نمیکنند؟» آنها تولیدکنندگان کالا هستند و «این امکان وجود دارد که این تولیدکنندگان که با وسائل تولید متعلق بهخود کار میکنند، نه فقط توانایی کارشان را بازتولید میکنند، بلکه ارزش اضافی پدید میآورند»، از این طریق که «کار مازادِ خود» را تصاحب میکنند. آنها فقط به این دلیل که صاحب افزار تولیدِ خود هستند قادر به انجام این امر هستند. این افزارها، افزارهای تولید سرمایه نیستند، اما «بهعنوان سرمایه تلقی میشوند» و «دهقان مستقل … به دو فرد شقه میشود»، او «در خودْ انشقاق یافته، به اینترتیب که بهعنوان سرمایهدار، خود را بهعنوان کارگر مزدبگیر بهکار میگمارد.» این امر در مورد تودهی دهقانان امروزی با خانه، زمین، ماشینآلات، دام بهعنوان افزار تولید و نیروی کار خود و خانوادهشان («کمککننده») که یا بهطور دائمی یا بهعنوان کارگر فصلی استخدام شدهاند، صادق است، البته تا جاییکه آنها سرمایهداران کشاورزیِ زمینهای کلان و نیروی کارِ استثمارشده نباشند.
🔸 نقطهی عزیمت مارکس این بود که سرنوشت محتوم رستهی دهقان در سرمایهداری یکی از دو سرنوشت زیر است: «… دهقانی که با افزار تولید خودش تولید میکند، یا بهتدریج به یک سرمایهدار خُرد تبدیل میشود که کار بیگانه را نیز استثمار میکند، یا ابزار تولیدش را از دست میدهد و به یک کارگر مزدبگیر تبدیل میشود. این گرایشی است در شکلی از جامعه که سرمایهداری بر آن مسلط است.»
🔸 نگاهی به تاریخچهی جمهوری فدرال آلمان نشان میدهد که چهگونه شرایط در بخش کشاورزی از سالهای 1950 بدتر شده است. تا سال 1970 شمار بنگاههای تولید کشاورزی به 700 هزار کاهش یافت. این روند تا حدود سال 2010 ادامه پیدا کرد و از آن زمان به بعد متوقف شد، اگرچه با گرایش نزولی اندک.... اگرچه ساختارهای بنگاههای سنتی خُرد که در آن مالک و خانوادهاش خود بخش بزرگی از نیروی کار را تشکیل میدهند، کاهش یافتهاند، اما آنها هنوز هم حدود نیمی از نیروی کار کشاورزی را تشکیل میدهند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43p
#ماکسیمیلان_کیسترز
#کاووس_بهزادی
#مارکسیسم #دهقانان
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کارل مارکس و اعتراضات دهقانان
نوشتهی: ماکسیمیلان کیسترز ترجمهی: کاووس بهزادی انقلاب را نمیتوان برعلیه دهقانان بهپیش برد، قبل از هرچیز باید سعی شود، جاییکه دهقانان بهطور گسترده بهعنوان مالک خصوصی وجود دارند، … دست …
▫️ نقد مارکسیسم غیرسیاسی
▫️ برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر
30 آوریل 2024
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی چگونه پدیدهای است؟ به این پرسش میتوان در یک جمله پاسخ داد: مارکسیسمی که انتقادی و انقلابی نیست؛ پاسخی در تحلیل نهایی لازم و کافی. با این حال چنین پاسخی در نخستینْ نگاه با دو دشواری روبهروست؛ نخست: پاسخی سلبی است. دوم: مشخصههای «انتقادی» و «انقلابی» در آن، قابل تأویلاند. بسته به تعیین هویت و آماج نقد، مارکسیسم غیرسیاسی نیز میتواند مدعی خصلتی «انتقادی» باشد؛ مثلاً در انتقاد از نقش و ضرورت انقلاب، یا در توجیه «غیرانقلابی» بودن در مقام یک امتیاز، یا در تحریف نقش و ضرورت انقلاب برای جعل هویتی کماکان «انقلابی». از این رو، هرچند پاسخ مذکور در تحلیل نهایی لازم و کافی است، اما میتوان آنرا در قالب ادعانامهای صورتبندی کرد که نتیجهی طرح و تدقیق ایجابیِ ممیزههای مارکسیسم غیرسیاسی است.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ اغلب با مارکسیسم آکادمیک یکی و یکسان تلقی میشود. گمانی نیست که ایندو «مارکسیسم» وجوه اشتراک فراوانی دارند، اما یکی و همان نیستند. مارکسیسم آکادمیک با تغذیه از دستگاههای مفهومیِ دانشرشتههای علوم انسانیِ جریان مسلط و با استفاده از کسبوکار رایج این علوم، بیشتر کاربردی ایدئولوژیک-ابزاری دارد و میتواند در مقام صورت تامِ «علم بهمثابهی ایدئولوژی»، نقش و وظایفی را در ایدئولوژی حاکم بورژوایی بهعهده گیرد و بهمیانجی این نقش، بُرد و نقشی سیاسی داشته باشد.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی، برعکس و بهرغم نامش، مستقیماً بهمثابهی ایدئولوژی عمل میکند و بیمیانجیْ نقش و بُردی سیاسی دارد. در حالی که، مارکسیسم آکادمیک با تکیه بر استانداردهای «علمی» میتواند به ژرفا و غنای گفتمانیِ پژوهشهای نظری در حوزههای گوناگون فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی یاری رساند، مارکسیسم غیرسیاسیْ میکوشد با بهره گرفتن از این دستگاه مفهومی و رویارو قرار دادن آن با سادهسازیهای عوامانهی مارکسیسم عامیانه و ولنگار، از این «علمیتْ» حربهای در مبارزهی سیاسی-ایدئولوژیک بسازد. در حالی که راهکارهای مارکسیسم آکادمیک ممکن است در نظر به نتایجی منجر شود که کاسبکارِ بیدانش در عمل به آنها میرسد، مارکسیسم غیرسیاسیْ خودِ آن کاسبکار در بازار مبارزهی سیاسی است. مارکسیسم غیرسیاسی، غیرسیاسی نیست، بلکه نمایندهی سیاست دیگری است، سیاستی در راستای حفظ و دوام وضع موجود؛ حوزه یا زیربخشی از ایدئولوژی بورژوایی.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ فردی و انفرادی است؛ از همینرو خود را اساساً مارکسیست نمینامد و ترجیح میدهد «مارکسی» باشد. حتی از توسل به کلیشهی مضحک و بریده از متنِ این روایت نیز پرهیز ندارد که مارکس هم گفته است: «من مارکسیست نیستم». به این ترتیب مارکسیسم مذکور میتواند هیچگونه مسئولیتی برای مبارزات تاریخی میلیونها انسان علیه ستم و استثمار برعهده نگیرد، خود را از نتایج فاجعهبار برخی از این مبارزات مبرا بداند، این فجایع را به درک «غلطِ» آن مبارزان و رهبرانشان از مارکس موکول کند و خود را ناگفته ــ و البته با فروتنی! ــ در جایگاهی قرار دهد که در آن چنین درکهای «غلطی» از مارکس ممکن نیست. مارکسیسم غیرسیاسیْ مارکسیسم نیست، «مارکسی» است و از اینرو منزه است از خطا و البته از آلودگی به سیاست...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43H
#کمال_خسروی #روز_جهانی_کارگر
#قدرت_انقلابی #قدرت_سیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر
30 آوریل 2024
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی چگونه پدیدهای است؟ به این پرسش میتوان در یک جمله پاسخ داد: مارکسیسمی که انتقادی و انقلابی نیست؛ پاسخی در تحلیل نهایی لازم و کافی. با این حال چنین پاسخی در نخستینْ نگاه با دو دشواری روبهروست؛ نخست: پاسخی سلبی است. دوم: مشخصههای «انتقادی» و «انقلابی» در آن، قابل تأویلاند. بسته به تعیین هویت و آماج نقد، مارکسیسم غیرسیاسی نیز میتواند مدعی خصلتی «انتقادی» باشد؛ مثلاً در انتقاد از نقش و ضرورت انقلاب، یا در توجیه «غیرانقلابی» بودن در مقام یک امتیاز، یا در تحریف نقش و ضرورت انقلاب برای جعل هویتی کماکان «انقلابی». از این رو، هرچند پاسخ مذکور در تحلیل نهایی لازم و کافی است، اما میتوان آنرا در قالب ادعانامهای صورتبندی کرد که نتیجهی طرح و تدقیق ایجابیِ ممیزههای مارکسیسم غیرسیاسی است.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ اغلب با مارکسیسم آکادمیک یکی و یکسان تلقی میشود. گمانی نیست که ایندو «مارکسیسم» وجوه اشتراک فراوانی دارند، اما یکی و همان نیستند. مارکسیسم آکادمیک با تغذیه از دستگاههای مفهومیِ دانشرشتههای علوم انسانیِ جریان مسلط و با استفاده از کسبوکار رایج این علوم، بیشتر کاربردی ایدئولوژیک-ابزاری دارد و میتواند در مقام صورت تامِ «علم بهمثابهی ایدئولوژی»، نقش و وظایفی را در ایدئولوژی حاکم بورژوایی بهعهده گیرد و بهمیانجی این نقش، بُرد و نقشی سیاسی داشته باشد.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی، برعکس و بهرغم نامش، مستقیماً بهمثابهی ایدئولوژی عمل میکند و بیمیانجیْ نقش و بُردی سیاسی دارد. در حالی که، مارکسیسم آکادمیک با تکیه بر استانداردهای «علمی» میتواند به ژرفا و غنای گفتمانیِ پژوهشهای نظری در حوزههای گوناگون فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی یاری رساند، مارکسیسم غیرسیاسیْ میکوشد با بهره گرفتن از این دستگاه مفهومی و رویارو قرار دادن آن با سادهسازیهای عوامانهی مارکسیسم عامیانه و ولنگار، از این «علمیتْ» حربهای در مبارزهی سیاسی-ایدئولوژیک بسازد. در حالی که راهکارهای مارکسیسم آکادمیک ممکن است در نظر به نتایجی منجر شود که کاسبکارِ بیدانش در عمل به آنها میرسد، مارکسیسم غیرسیاسیْ خودِ آن کاسبکار در بازار مبارزهی سیاسی است. مارکسیسم غیرسیاسی، غیرسیاسی نیست، بلکه نمایندهی سیاست دیگری است، سیاستی در راستای حفظ و دوام وضع موجود؛ حوزه یا زیربخشی از ایدئولوژی بورژوایی.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ فردی و انفرادی است؛ از همینرو خود را اساساً مارکسیست نمینامد و ترجیح میدهد «مارکسی» باشد. حتی از توسل به کلیشهی مضحک و بریده از متنِ این روایت نیز پرهیز ندارد که مارکس هم گفته است: «من مارکسیست نیستم». به این ترتیب مارکسیسم مذکور میتواند هیچگونه مسئولیتی برای مبارزات تاریخی میلیونها انسان علیه ستم و استثمار برعهده نگیرد، خود را از نتایج فاجعهبار برخی از این مبارزات مبرا بداند، این فجایع را به درک «غلطِ» آن مبارزان و رهبرانشان از مارکس موکول کند و خود را ناگفته ــ و البته با فروتنی! ــ در جایگاهی قرار دهد که در آن چنین درکهای «غلطی» از مارکس ممکن نیست. مارکسیسم غیرسیاسیْ مارکسیسم نیست، «مارکسی» است و از اینرو منزه است از خطا و البته از آلودگی به سیاست...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43H
#کمال_خسروی #روز_جهانی_کارگر
#قدرت_انقلابی #قدرت_سیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد مارکسیسم غیرسیاسی
برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر نوشتهی: کمال خسروی آنگاه که قدرت سیاسی همچون امری بدیهیْ ناپیدا و ناملموس میشود، نیرویی که میتواند این قدرت را به چالش بکشد، یعنی قدرت انقل…
به مناسبت پنجم ماه مه، زادروز کارل مارکس
«مارکس بیهمتاست، اما نه همچون تندیسی فرهمند، نه همچون پیامآورِ بهشتی دروغین... مارکس بیهمتاست همچون نقطه عطفی در تاریخِ زندگی و اندیشهی بشری؛ بیهمتاست همچون مرزی که تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم میکند؛ بیهمتاست همچون نقطهی بیبازگشتِ نقد. بیهمتاست از آن رو که بهشتی دروغین را وعده نمیدهد، بلکه راز بهشتهای دروغینی را فاش میکند که خود را پایان تاریخ مینامند.»
(کمال خسروی: «کارل مارکس و نقد»)
✊🏽✊🏽✊🏽
🖋@naghd_com
«مارکس بیهمتاست، اما نه همچون تندیسی فرهمند، نه همچون پیامآورِ بهشتی دروغین... مارکس بیهمتاست همچون نقطه عطفی در تاریخِ زندگی و اندیشهی بشری؛ بیهمتاست همچون مرزی که تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم میکند؛ بیهمتاست همچون نقطهی بیبازگشتِ نقد. بیهمتاست از آن رو که بهشتی دروغین را وعده نمیدهد، بلکه راز بهشتهای دروغینی را فاش میکند که خود را پایان تاریخ مینامند.»
(کمال خسروی: «کارل مارکس و نقد»)
✊🏽✊🏽✊🏽
🖋@naghd_com
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ ضیافت همخوانها
به سوی تکرار تفوقی سرمایهدارانه ـ مرکزگرا
5 می 2024
نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی
🔸 یادداشتها و مقالات اخیر محمدرضا نیکفر را باید شکل منجسمی از پروژهی فکری طولانیمدت او دانست که حالا وجوه انضمامی و استراتژیک خود را پیدا کرده و سعی میکند آن را با وضعیتهایی که پس از قیام ژینا تولید شده، پیوند زند و بازخوانی کند. ما هم به بهانهی یادداشت آخر او و قرائت آن در نشستی با نام «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران» که به گفتهی خودشان ائتلافی است از احزاب و افراد جمهوریخواه (متشکل از چپ و راست) و انتشار مبانی این ائتلاف، تصمیم گرفتیم به کلیت این جریان و معنی حضور سیاسی-جنبشیِ محمدرضا نیکفر در این ائتلاف بپردازیم. در این متن سعی نمیشود که به تمام زاویههای پروژهی نیکفر و همفکرانش نگریسته شود، بلکه تلاش میکنیم بخش مهمی از مفاهیم و پروژهی او را بازخوانی و نقد کنیم. به بیان دیگر به پروژهاش نوری انتقادی بتابانیم و با زاویههایی از آن وارد گفتوگو شویم.
🔸 هنگامی که نیکفر به هرمنوتیک تفاهم و ایجاد قرارداد اجتماعی نو میاندیشد، این تفاهم برپایهی حق را تنها در ضدیت با ولایت/سلطنت و گاه با شکلی از جمهوریخواهی قرار میدهد. پیرو همین امر جنبش کرامت، خودولایتی و امرجمهور را در مقابل این دوگانه برای رسیدن به هرمنوتیک تفاهم قرار میدهد. و گویی جمهوریخواهی و تشکیل دولت-ملت مدرن را تنها راه برای رسیدن به حق اجتماعی میداند. او دوگانهای انتزاعی را بدون آنچه توان متکثر اجتماعی خواندیم در نظر میگیرد؛ اولی، کرامت شهروندی که از طریق انتگراسیون بر پایهی برابری و مشارکت ایجاد میشود و دومی، انتگراسیون بر پایهی اقتدار و کنترل و سرکوب که به سبب آن شکلی دیگر را در مقابل اولی قرار میدهد: خواری و فرودستی رعیت. دوگانهی نیکفر در مقالهی «جنبش کرامت» این است: انتخاب میان شأن و کرامت شهروند، یا خواری و فرودستی تاریخی رعیت. آیا میتوانیم یک قدم به عقب برگردیم و به جای انتگراسیون و نظریهی دولت-ملت برپایهی کرامت شهروندی، به قدرت بسگانهی اجتماعی بیندیشیم که قدرت سازماندهی شوراها، تشکلها و نیروها را در خود میپروراند، یا به معنایی دیگرْ آن را ضدبازنمایی و مقدم بر نظریهی دولت بدانیم؟
🔸 از بحثهای نیکفر دربارهی بنیادگرایی/ولایت و سلطان برمیآید که او به مانند بخشی از جمهوریخواهانْ ایران را استثنایی بر قاعدهی جهانی میداند. بنابر این تز، سرایتبخشی و مبارزهی انترناسیونال بهشدت در فعالیتهای او کمرنگ است. تنها بدیل پیش روی ما که «دموکراسی مطلق» را همراه با توان اجتماع و مبارزات طبقاتی به میان میآورد، قوام بخشیدن به حرکتهای فراگیر انبوهه و تشکیل نهادهای خودگردان است که شکافی انضمامی بر نسبتهای سرمایهداری میگذارد. به همین علت برای از بین بردن ساختار طبقاتیِ متشکل از دولت استبدادی، استثمار-ستم و تبعیض باید زمین عملِ بروز این توان را حاصلخیز کنیم نه اینکه حصار دولت-ملت را این بار با عنوانی متفاوت دور آن بچینیم. مثالی از این زمین عمل را در ادامهی لحظهی انقلاب ۵۷ تجربه کردهایم: کوچ مریوان، جنگ سنندج، شوراهای شهر و روستاها، کارخانههای خودگردان شده، کمیتههای محلات، «زنان» سرپیچی کرده از قانون و غیره. توان بدن مشترک-متکثر جامعه که در بطن امور انضمامی اجرا میشود، در جهت از میان برداشتنِ فاصلهی حق و توان است.
🔸 از نیکفر باید پرسید، کدام احساس همسرنوشتیای در اولین دقایق شکلگیریِ ایران مدرن تا به حال که به گفتهی خودش با یک سازوکار عظیم طبقاتی مواجهایم وجود داشته است. چرا جمعیتهای منتسب به کُرد، تُرک، لُر، بلوچ و غیره که «قوم» بازشناسی شدند و برای تثبیت دولت-ملت ایران با همان «تمامیت ارضی»اشْ در سراسر کشور کشتار، تبعید و سلب مالکیت از ارضشان شدند، باید با طبقهی مالک تازهتاسیس و حکمران احساس همسرنوشتی کنند، یا در زمان حال، حدود ۳۰ میلیون نفر جمعیت زیر خط فقر با ۲۵۰ هزار نفر میلیاردر در کشور احساس هموطن بودن کنند؟ البته ممکن است بر اثر وهمهای ایدئولوژی ملیگرایانه این فریب را بخورند، اما در گذشته وظیفهی چپ رادیکالْ زدودن این غبارها و رسوبهای ایدئولوژیک بود، نه اضافه کردن بر آن...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-448
#علی_ذکایی #حمید_احسانی
#محمدرضا_نیکفر
#جمهوری_خواهی #سیاست_هویت
#مرکز_حاشیه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ضیافت همخوانها
به سوی تکرار تفوقی سرمایهدارانه ـ مرکزگرا
5 می 2024
نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی
🔸 یادداشتها و مقالات اخیر محمدرضا نیکفر را باید شکل منجسمی از پروژهی فکری طولانیمدت او دانست که حالا وجوه انضمامی و استراتژیک خود را پیدا کرده و سعی میکند آن را با وضعیتهایی که پس از قیام ژینا تولید شده، پیوند زند و بازخوانی کند. ما هم به بهانهی یادداشت آخر او و قرائت آن در نشستی با نام «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران» که به گفتهی خودشان ائتلافی است از احزاب و افراد جمهوریخواه (متشکل از چپ و راست) و انتشار مبانی این ائتلاف، تصمیم گرفتیم به کلیت این جریان و معنی حضور سیاسی-جنبشیِ محمدرضا نیکفر در این ائتلاف بپردازیم. در این متن سعی نمیشود که به تمام زاویههای پروژهی نیکفر و همفکرانش نگریسته شود، بلکه تلاش میکنیم بخش مهمی از مفاهیم و پروژهی او را بازخوانی و نقد کنیم. به بیان دیگر به پروژهاش نوری انتقادی بتابانیم و با زاویههایی از آن وارد گفتوگو شویم.
🔸 هنگامی که نیکفر به هرمنوتیک تفاهم و ایجاد قرارداد اجتماعی نو میاندیشد، این تفاهم برپایهی حق را تنها در ضدیت با ولایت/سلطنت و گاه با شکلی از جمهوریخواهی قرار میدهد. پیرو همین امر جنبش کرامت، خودولایتی و امرجمهور را در مقابل این دوگانه برای رسیدن به هرمنوتیک تفاهم قرار میدهد. و گویی جمهوریخواهی و تشکیل دولت-ملت مدرن را تنها راه برای رسیدن به حق اجتماعی میداند. او دوگانهای انتزاعی را بدون آنچه توان متکثر اجتماعی خواندیم در نظر میگیرد؛ اولی، کرامت شهروندی که از طریق انتگراسیون بر پایهی برابری و مشارکت ایجاد میشود و دومی، انتگراسیون بر پایهی اقتدار و کنترل و سرکوب که به سبب آن شکلی دیگر را در مقابل اولی قرار میدهد: خواری و فرودستی رعیت. دوگانهی نیکفر در مقالهی «جنبش کرامت» این است: انتخاب میان شأن و کرامت شهروند، یا خواری و فرودستی تاریخی رعیت. آیا میتوانیم یک قدم به عقب برگردیم و به جای انتگراسیون و نظریهی دولت-ملت برپایهی کرامت شهروندی، به قدرت بسگانهی اجتماعی بیندیشیم که قدرت سازماندهی شوراها، تشکلها و نیروها را در خود میپروراند، یا به معنایی دیگرْ آن را ضدبازنمایی و مقدم بر نظریهی دولت بدانیم؟
🔸 از بحثهای نیکفر دربارهی بنیادگرایی/ولایت و سلطان برمیآید که او به مانند بخشی از جمهوریخواهانْ ایران را استثنایی بر قاعدهی جهانی میداند. بنابر این تز، سرایتبخشی و مبارزهی انترناسیونال بهشدت در فعالیتهای او کمرنگ است. تنها بدیل پیش روی ما که «دموکراسی مطلق» را همراه با توان اجتماع و مبارزات طبقاتی به میان میآورد، قوام بخشیدن به حرکتهای فراگیر انبوهه و تشکیل نهادهای خودگردان است که شکافی انضمامی بر نسبتهای سرمایهداری میگذارد. به همین علت برای از بین بردن ساختار طبقاتیِ متشکل از دولت استبدادی، استثمار-ستم و تبعیض باید زمین عملِ بروز این توان را حاصلخیز کنیم نه اینکه حصار دولت-ملت را این بار با عنوانی متفاوت دور آن بچینیم. مثالی از این زمین عمل را در ادامهی لحظهی انقلاب ۵۷ تجربه کردهایم: کوچ مریوان، جنگ سنندج، شوراهای شهر و روستاها، کارخانههای خودگردان شده، کمیتههای محلات، «زنان» سرپیچی کرده از قانون و غیره. توان بدن مشترک-متکثر جامعه که در بطن امور انضمامی اجرا میشود، در جهت از میان برداشتنِ فاصلهی حق و توان است.
🔸 از نیکفر باید پرسید، کدام احساس همسرنوشتیای در اولین دقایق شکلگیریِ ایران مدرن تا به حال که به گفتهی خودش با یک سازوکار عظیم طبقاتی مواجهایم وجود داشته است. چرا جمعیتهای منتسب به کُرد، تُرک، لُر، بلوچ و غیره که «قوم» بازشناسی شدند و برای تثبیت دولت-ملت ایران با همان «تمامیت ارضی»اشْ در سراسر کشور کشتار، تبعید و سلب مالکیت از ارضشان شدند، باید با طبقهی مالک تازهتاسیس و حکمران احساس همسرنوشتی کنند، یا در زمان حال، حدود ۳۰ میلیون نفر جمعیت زیر خط فقر با ۲۵۰ هزار نفر میلیاردر در کشور احساس هموطن بودن کنند؟ البته ممکن است بر اثر وهمهای ایدئولوژی ملیگرایانه این فریب را بخورند، اما در گذشته وظیفهی چپ رادیکالْ زدودن این غبارها و رسوبهای ایدئولوژیک بود، نه اضافه کردن بر آن...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-448
#علی_ذکایی #حمید_احسانی
#محمدرضا_نیکفر
#جمهوری_خواهی #سیاست_هویت
#مرکز_حاشیه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ضیافت همخوانها
بهسوی تکرار تفوقی سرمایهدارانهـمرکزگرا نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی دخیل بستن به دولتـملت و ذکر برابریِ صوری شهروندان در قوانین آن، هالهانداختن بر مسألهی تولید و بازتولید است و باعث می…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ نومارکسیسم ایتالیایی
▫️ سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم
8 می 2024
نوشتهی: آلبرتو اسگالا
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 گروندریسه در ۱۹۵۳ در غرب منتشر شد. این کتاب برای بازسازی کلی آزمایشگاه بزرگ اندیشهی مارکسیستی منبعی ضروری بود، بهویژه برای جنبشی تحقیقاتی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایتالیا گسترش یافت... جنبشی برخوردار از تأمل نظری، تحلیل انضمامی، نقد مکتبگرایی سختکیشی که گونهای مارکسیسم در آن محصور شده بود، همراه با بازیابی مضامین مارکسیستی مانند آزادی، جستوجوی شادی و سوژهی طبقاتی انقیادناپذیر. این نومارکسیسم کاملاً روش دیالکتیکیِ انتقادی و انقلابی را پذیرفته که «درک ایجابی وضع موجود، همزمان درک نفی آنرا نیز شامل میشود.» این جنبش، مارکسیسم را نظریهی علمی توسعهی سرمایهداری و طبقهی کارگر را سوژهای جمعی، ترکیبی از بدنها، عقلها و ارادهها، همچون عامل تغییر در نظر میگیرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیاییْ پدیدارشناسی روابط قدرت را در آرایش انضمامی جدیدی بین سوژههای اجتماعی و سوژههای جدید طبقاتی و خودآیین واکاوی میکرد. بنا به این دیدگاه نقش اصلی در روابط و فرایند تولیدی برعهده شرکتهای عمودی، بزرگ و یکپارچهی فوردیستی بود که بعدها شکلی «انعطافپذیر»، غیرمحلی و تخصصی در مراحل مختلف یافت و مشروط به حاکمیت سرمایهی مالی در تخصیص منابع بود. نومارکسیسم به واکاوی جامعهای تودهای و رقابتی پرداخت که فرد را به «انسان-توده»، جامعهی «متمول» و از نظر فنی تکهتکه تبدیل کرده بود، جامعهای که در آن شهرنشینی، آموزش انبوه و بارآوریْ محل زندگی و کار را، که قبلاً از هم جدا بودند، زیر پرچم فراگیر بازار بهعنوان مکان نهایی حقیقتْ به مسئلهای غامض و گیجکننده تبدیل کرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیایی همچنین به واکاوی بازسازی سرمایهداری پساجنگ از اواسط دههی ۱۹۷۰ به بعد پرداخت که بهاصطلاح «پسافوردیسم» نامیده میشود. پسافوردیسم نظام مبتنی بر اشکالِ انعطافپذیر انباشت و تجزیهی شرکت فوردیستی به تعدد واحدها و فرایندهای فرعی است. این نظام توسط شرکتهایی پراکنده در سرزمینهای مختلف به نحوی عمل میکند که مالکیت و کنترل منابع به انحصار شرکتهای بزرگ درمیآید. در این نظام برای به حداکثر رساندن میزان، سرعت و رفع موانع حرکت آزاد سرمایه، شبکهای از انواع راهها، زمانها و مکانهای تولید ارزش اضافی وجود دارد. از دیگر ویژگیهای این نظام وجود کارخانهی گستردهی روباتیک، زیر سوال رفتن موانع فضایی-زمانی ایجاد شده بهوسیله نهادهای اجتماعی و عرصهی عمومی، پراکندگی و تقلیل نیروی کار به «جمعیت اتمیزهشده»، هرج و مرج، جابهجایی و حرکت سیالی است که قهرمانانش بیثباتکاران، کارگران نامنظم و سیار هستند، جامعهای غرق در عدم قطعیت که در آن زندگی کارگر صرفاً معطوف به بقا شده است.
🔸 در حالی که میهنپرستان ویتنامی سایگون را فتح و بر وحشت از امپریالیسم ایالات متحد غلبه میکردند، جنبشی نظری-پیکارجو بهنام خودگردانی کارگران (Autonomia Operaia) موقعیت خود را در ایتالیا تثبیت کرد. هدف این جنبش فهم و بیان یک سوبژکتیویتهی پرولتاریایی آنتاگونیستی بود که ابتدا ظرفیت مولد خود را در جامعهی کارخانهای فوردیستی و سپس درون جامعهی «پساصنعتی» ارتقا بخشیده و غنی میساخت. یعنی در جامعهای که با تبعیت واقعی جامعه از سرمایه، قدرت اقتصادی دیگر محدود به استثمار نیروی کار در فرایند مستقیم تولید نیست، بلکه سلطهی خود را به کل چرخهی بازتولید نیروی کار (آموزش، ارتباطات، بهداشت، مدرسه، حمل و نقل، خدمات رفاهی و…) بسط میدهد. سرمایه-اشیا روی هوش علمی-فنی، ارتباطی و ویژگیهای «اجتماعی» کار سرمایهگذاری میکند و به استثمار آنها میپردازد، بخشهایی که قبلاً در تضاد کار و سرمایه فقط بهعنوان واسطه عمل میکردند اکنون پرولتریزه میشوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-44B
#آلبرتو_اسگالا #ساسان_صدقینیا
#نومارکسیسم_ایتالیایی #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نومارکسیسم ایتالیایی
▫️ سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم
8 می 2024
نوشتهی: آلبرتو اسگالا
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 گروندریسه در ۱۹۵۳ در غرب منتشر شد. این کتاب برای بازسازی کلی آزمایشگاه بزرگ اندیشهی مارکسیستی منبعی ضروری بود، بهویژه برای جنبشی تحقیقاتی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایتالیا گسترش یافت... جنبشی برخوردار از تأمل نظری، تحلیل انضمامی، نقد مکتبگرایی سختکیشی که گونهای مارکسیسم در آن محصور شده بود، همراه با بازیابی مضامین مارکسیستی مانند آزادی، جستوجوی شادی و سوژهی طبقاتی انقیادناپذیر. این نومارکسیسم کاملاً روش دیالکتیکیِ انتقادی و انقلابی را پذیرفته که «درک ایجابی وضع موجود، همزمان درک نفی آنرا نیز شامل میشود.» این جنبش، مارکسیسم را نظریهی علمی توسعهی سرمایهداری و طبقهی کارگر را سوژهای جمعی، ترکیبی از بدنها، عقلها و ارادهها، همچون عامل تغییر در نظر میگیرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیاییْ پدیدارشناسی روابط قدرت را در آرایش انضمامی جدیدی بین سوژههای اجتماعی و سوژههای جدید طبقاتی و خودآیین واکاوی میکرد. بنا به این دیدگاه نقش اصلی در روابط و فرایند تولیدی برعهده شرکتهای عمودی، بزرگ و یکپارچهی فوردیستی بود که بعدها شکلی «انعطافپذیر»، غیرمحلی و تخصصی در مراحل مختلف یافت و مشروط به حاکمیت سرمایهی مالی در تخصیص منابع بود. نومارکسیسم به واکاوی جامعهای تودهای و رقابتی پرداخت که فرد را به «انسان-توده»، جامعهی «متمول» و از نظر فنی تکهتکه تبدیل کرده بود، جامعهای که در آن شهرنشینی، آموزش انبوه و بارآوریْ محل زندگی و کار را، که قبلاً از هم جدا بودند، زیر پرچم فراگیر بازار بهعنوان مکان نهایی حقیقتْ به مسئلهای غامض و گیجکننده تبدیل کرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیایی همچنین به واکاوی بازسازی سرمایهداری پساجنگ از اواسط دههی ۱۹۷۰ به بعد پرداخت که بهاصطلاح «پسافوردیسم» نامیده میشود. پسافوردیسم نظام مبتنی بر اشکالِ انعطافپذیر انباشت و تجزیهی شرکت فوردیستی به تعدد واحدها و فرایندهای فرعی است. این نظام توسط شرکتهایی پراکنده در سرزمینهای مختلف به نحوی عمل میکند که مالکیت و کنترل منابع به انحصار شرکتهای بزرگ درمیآید. در این نظام برای به حداکثر رساندن میزان، سرعت و رفع موانع حرکت آزاد سرمایه، شبکهای از انواع راهها، زمانها و مکانهای تولید ارزش اضافی وجود دارد. از دیگر ویژگیهای این نظام وجود کارخانهی گستردهی روباتیک، زیر سوال رفتن موانع فضایی-زمانی ایجاد شده بهوسیله نهادهای اجتماعی و عرصهی عمومی، پراکندگی و تقلیل نیروی کار به «جمعیت اتمیزهشده»، هرج و مرج، جابهجایی و حرکت سیالی است که قهرمانانش بیثباتکاران، کارگران نامنظم و سیار هستند، جامعهای غرق در عدم قطعیت که در آن زندگی کارگر صرفاً معطوف به بقا شده است.
🔸 در حالی که میهنپرستان ویتنامی سایگون را فتح و بر وحشت از امپریالیسم ایالات متحد غلبه میکردند، جنبشی نظری-پیکارجو بهنام خودگردانی کارگران (Autonomia Operaia) موقعیت خود را در ایتالیا تثبیت کرد. هدف این جنبش فهم و بیان یک سوبژکتیویتهی پرولتاریایی آنتاگونیستی بود که ابتدا ظرفیت مولد خود را در جامعهی کارخانهای فوردیستی و سپس درون جامعهی «پساصنعتی» ارتقا بخشیده و غنی میساخت. یعنی در جامعهای که با تبعیت واقعی جامعه از سرمایه، قدرت اقتصادی دیگر محدود به استثمار نیروی کار در فرایند مستقیم تولید نیست، بلکه سلطهی خود را به کل چرخهی بازتولید نیروی کار (آموزش، ارتباطات، بهداشت، مدرسه، حمل و نقل، خدمات رفاهی و…) بسط میدهد. سرمایه-اشیا روی هوش علمی-فنی، ارتباطی و ویژگیهای «اجتماعی» کار سرمایهگذاری میکند و به استثمار آنها میپردازد، بخشهایی که قبلاً در تضاد کار و سرمایه فقط بهعنوان واسطه عمل میکردند اکنون پرولتریزه میشوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-44B
#آلبرتو_اسگالا #ساسان_صدقینیا
#نومارکسیسم_ایتالیایی #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نومارکسیسم ایتالیایی
سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم نوشتهی: آلبرتو اسگالا ترجمهی: ساسان صدقینیا تحلیل نومارکسیستی به تحلیل چرخهی سرمایهداری معاصر مربوط میشود. در سرمایهداری معاصر تبعیت واق…
▫️ نظریههایی پیرامون ارزش اضافی اثر کارل مارکس، ترجمهی کمال خسروی
▫️ مقدمه به ترجمهی فارسی
🔹 به مناسبت انتشار جلد نخست «نظریههای ارزش اضافی»»
12 آوریل 2024
🔸 بیگمان «ارزش» و «ارزش اضافی» بنپایههای نقد اقتصاد سیاسی مارکسیاند. هر چند در اهمیت این دو مقوله در دستگاه نظری مارکسی کوچکترین تردیدی نیست، هستند شُمار بسیاری از نویسندگان و نظریهپردازان مارکسیست که بر اهمیت ویژهی مقولهی «ارزش اضافی» تأکید دارند، زیرا آن را وجه تمایز و سرشتنمای نظریهی مارکس تلقی میکنند. استدلال عمدهی این گروه از نظریهپردازان بر نقش ارزش اضافی در تولید و بازتولید سرمایه، چه در فرایند انباشت و چه در دگرسانی فریفتارانهاش به شکل سود، بهره و رانت، استوار است. گروه دیگری از نویسندگان و نظریهپردازان که بیشتر بر اهمیت مقولهی «ارزش» تأکید دارند غرضشان بیگمان انکار اهمیت و نقش ارزش اضافی در موارد ذکرشده نیست. پافشاری این گروه بر مقولهی ارزش بیشتر از آن روست که نظریهی مارکسی ارزش اضافی بدون نظریهی مارکسی ارزش نهتنها بهشایستگی استوارکردنی نیست، بلکه با این خطر و نگرانی نیز همراه است که نظریهی مارکسی ارزش را یکی از نظریههای اقتصاد کلاسیک (مانند دیدگاههای ریکاردو یا آدام اسمیت)، یا در بهترین حالت تداوم یا تکامل آنها تلقی کند. به عبارت دیگر با سرشتنما قلمداد کردن نظریهی ارزش اضافی مارکس، این شبهه پیش میآید که بیهمتایی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی در نظریهی ارزش اضافی اوست و نه در نظریهی ارزش، که مبنای این نظریهی ارزش اضافی است. از منظر گروه دوم، نظریهی ارزش مارکس نه با نظریهی اقتصاد کلاسیکْ یگانه و نه نسخهی تکمیلی آن است بلکه، از آغاز تا پایان، نقد اقتصاد سیاسی است.
🔸 یادداشت کوتاه پیشِ رو، در راستای طرح نکاتی پیرامون ترجمهی مجلد نخست نظریههای ارزش اضافی، فرصت درخوری برای پرداختن به این بحث و نتایج گوناگون آن نیست. اما این اثر ارزنده و بیهمتای مارکس مجالی گرانقدر برای جستوجوی استدلالهایی نزد مارکس در ارزیابی و آگاهی به استدلالهای نظریهپردازان گوناگون در این زمینه است.
🔸 آنچه در زبان فارسی به نظریهها یا تئوریهای ارزش اضافی شهرت یافته است در واقع ترجمهی عنوان انگلیسی آن است. این متن بخشی است از دستنوشتههای 1863-1861 مارکس با عنوان اصلی نظریههایی پیرامون ارزش اضافی [Theorien über den Mehrwert]، اما در ترجمهی پیشِ رو نیز از عنوان آشنا و شناختهشدهی نظریههای ارزش اضافی استفاده شده است...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-450
#کمال_خسروی #نظریههای_ارزش_اضافی
#مارکس #نظریه_ارزش
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مقدمه به ترجمهی فارسی
🔹 به مناسبت انتشار جلد نخست «نظریههای ارزش اضافی»»
12 آوریل 2024
🔸 بیگمان «ارزش» و «ارزش اضافی» بنپایههای نقد اقتصاد سیاسی مارکسیاند. هر چند در اهمیت این دو مقوله در دستگاه نظری مارکسی کوچکترین تردیدی نیست، هستند شُمار بسیاری از نویسندگان و نظریهپردازان مارکسیست که بر اهمیت ویژهی مقولهی «ارزش اضافی» تأکید دارند، زیرا آن را وجه تمایز و سرشتنمای نظریهی مارکس تلقی میکنند. استدلال عمدهی این گروه از نظریهپردازان بر نقش ارزش اضافی در تولید و بازتولید سرمایه، چه در فرایند انباشت و چه در دگرسانی فریفتارانهاش به شکل سود، بهره و رانت، استوار است. گروه دیگری از نویسندگان و نظریهپردازان که بیشتر بر اهمیت مقولهی «ارزش» تأکید دارند غرضشان بیگمان انکار اهمیت و نقش ارزش اضافی در موارد ذکرشده نیست. پافشاری این گروه بر مقولهی ارزش بیشتر از آن روست که نظریهی مارکسی ارزش اضافی بدون نظریهی مارکسی ارزش نهتنها بهشایستگی استوارکردنی نیست، بلکه با این خطر و نگرانی نیز همراه است که نظریهی مارکسی ارزش را یکی از نظریههای اقتصاد کلاسیک (مانند دیدگاههای ریکاردو یا آدام اسمیت)، یا در بهترین حالت تداوم یا تکامل آنها تلقی کند. به عبارت دیگر با سرشتنما قلمداد کردن نظریهی ارزش اضافی مارکس، این شبهه پیش میآید که بیهمتایی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی در نظریهی ارزش اضافی اوست و نه در نظریهی ارزش، که مبنای این نظریهی ارزش اضافی است. از منظر گروه دوم، نظریهی ارزش مارکس نه با نظریهی اقتصاد کلاسیکْ یگانه و نه نسخهی تکمیلی آن است بلکه، از آغاز تا پایان، نقد اقتصاد سیاسی است.
🔸 یادداشت کوتاه پیشِ رو، در راستای طرح نکاتی پیرامون ترجمهی مجلد نخست نظریههای ارزش اضافی، فرصت درخوری برای پرداختن به این بحث و نتایج گوناگون آن نیست. اما این اثر ارزنده و بیهمتای مارکس مجالی گرانقدر برای جستوجوی استدلالهایی نزد مارکس در ارزیابی و آگاهی به استدلالهای نظریهپردازان گوناگون در این زمینه است.
🔸 آنچه در زبان فارسی به نظریهها یا تئوریهای ارزش اضافی شهرت یافته است در واقع ترجمهی عنوان انگلیسی آن است. این متن بخشی است از دستنوشتههای 1863-1861 مارکس با عنوان اصلی نظریههایی پیرامون ارزش اضافی [Theorien über den Mehrwert]، اما در ترجمهی پیشِ رو نیز از عنوان آشنا و شناختهشدهی نظریههای ارزش اضافی استفاده شده است...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-450
#کمال_خسروی #نظریههای_ارزش_اضافی
#مارکس #نظریه_ارزش
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریههایی پیرامون ارزش اضافی
مقدمه به ترجمهی فارسی نوشتهی: کمال خسروی دستنوشتههای 1863-1861 مارکس مجموعهی بسیار بزرگی در سی دفتر است که علاوه بر بخش مربوط به نظریههایی پیرامون ارزش اضافی، شامل آثار بسیار مهم دیگر او از ج…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ کار خانگی، اجتماعی شدن کار خانگی و تولید ارزش اضافه
15 می 2024
فریبرز مسعودی
🔸 در سپیدهدم گذار از دوران گردآوری آذوقه و شکار به دامداری و کشاورزیِ محدود و پدیدار شدنِ تقسیم کارِ اجتماعی میان کشاورزان و شکارچیانْ تقسیم کار جنسیتی و به همراه آن تسلط جنسیتی مرد بر زن نیز پدید آمد. این تقسیم کار میان زن و مرد بنا به جنسیت و فیزویولوژیْ زن را مسخر مرد کرد و او را به تبعیتِ مرد در کار و خانواده واداشت. تغییر و تحول خانواده از آن دوران و سپس در دوره فئودالیسم تا کنونْ موضوع بحث ما نیست، زیرا تقسیم کار در نظام سرمایهداری توسعه یافت و کارِ مزدی بیرون از خانه و کارِ بیمزد خانهداری در سیستم تولید سرمایهدارانه گسترش یافت و تثیبت شد. در این تقسیم کارْ مردها همانگونه که در اجتماعْ موقعیت برتر و دست بالا را داشتند شغلهای ارزشمند و موقعیتهای شغلی مناسب را به انحصار خود درآوردند. زنان نیز به شکل نامناسبی به کارهای نیمهوقت و کمارزش و کارهای خانگی به پستوی خانهها رانده شدند تا خللی در وابستگی تام و تمام زنان به مردان به وجود نیاید. اما در جامعهای که بر پایه کارِ مزدی و ایجاد ارزش اضافه قرار گرفته است، و عمده یا همهی درآمد خانوار از کارِ مزدی در بیرون خانه تامین میشود، زن بیش از پیش برای پیشبرد جزییات خانواده به مرد و درآمد مرد وابسته است، در صورتی که در دوران فئودالیسم نقش زن در بسیاری از موارد تولید ارزش همپای مرد بود.
🔸 گسترش مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و بهرهبرداری از نیروی کار دیگران، روابط ناشی از امتیاز سلطه بر ابزار تولید را در مناسبات اجتماعی بازتولید میکند. با برآمدن نظام سرمایهسالاری، واحد صنعتی که سابق بر این در محدودهی خانواده قرار داشت به شکلی افراطی از کار خانگی جدا شد و کارِ خانهداری را که بهشدت ناشی از نظام جنسیتی است، به پستوی خانهها راند. اما نظام سرمایهداری برای چرخاندن چرخهای عظیم تولید انبوه به نیروی انسانی نیاز دارد، پس به نیروی نهفته کار زنان به عنوان ارتش ذخیره و نیرویی با مزد کمتر مینگرد، و زن به نیرویی دست دوم تبدیل میشود تا نیروی کار ارزان و کمدردسری را در اختیار کارفرما قرار دهد.
🔸 کارِ خانهداری کاری پیچیده و چندوجهی است که موضوع اصلی آن پرداخت دستمزد نیست و بخشی از این کار غیرمولد ادامهی کاری است که کارگر در واحد صنعتی انجام میدهد. بخشی نیز مانند دوران بارداری زن را نمیتوان ادامهی همان کار تولید کالایی در خارج از خانه و در واحد صنعتی دانست، اما در پرتو تولید کالایی و گسترش روابط سرمایهدارانه در همهی عرصهها مثلاً هنگامی که زن باردار میشود و از محل کار فرضی خود در واحد صنعتی یا خدمات برای مدت زمان مشخصی به ناچار منفک میشود، بایستی به آن دوران مزد تعلق بگیرد. مزدی که بورژوا از طریق تامین اجتماعی یا صندوق کارخانه به زن باردار برای دوران بارداری یا زایمان میپردازد بخشی از مزدی است که به زن کارگر پرداخت نشده و اینک به وی برای دوران بارداری پرداخت میشود. همچنین دیده میشود در بسیاری از کشورها که دچار پیری جمعیت شدهاند، دولت برای تامین نیروی موردنیازْ جوانان را به تشکیل خانواده و تولید مثل و زنها را مشخصاً به بارداری و زایمان تشویق میکند. (در ایران نیز فشار بر زنان برای بارداری و فرزندآوری ناشی از ایجاد محدودیت و زور است ولی در کشورهای صنعتی این امر با اختصاص مشوقهای مالی انجام میشود). در این صورت دولت از محل دریافت مالیات کارفرماها یا از محل مالیاتی که مستقیماً از دستمزد کارگر کسر شده به زن برای دوران مرخصی بارداری و زایمان به زن پرداخت میشود. چه ما برای استدلالهای مارکس دربارهی تولید ارزش اضافه و مزد مستتر در کار عضلانی کارگر ارزشی قایل باشیم یا نه، نمیتوانیم نادیده بگیریم که مزد پرداختی سرمایهدار به کارگر بایستی بخشی صرف بازتولید نیروی کار او و بخش دیگری صرف ادامه زندگی او شود. در این صورت بدیهی است که بخشی از مزد کارگر باید صرف کارِ خانگی شود. یعنی سرمایهدار پذیرفته است که در جامعه دو نوع کارِ مزدی و کارِ بدون مزد وجود دارد. کار مزدی ارزش افزوده ایجاد میکند و کارِ خانگی بدون مزد ارزش مصرفی. سرمایهدار از رهگذر کار خانگی امیدوار است که نیروی کار را با کمترین هزینه بازتولید کند. ضمن این که با نگاه داشتن نیروی کار زنان خانهدار در خانه هم به عنوان ارتش ذخیره بی مزد و منت برای روز مبادا و هم نگاه دارنده کیان نهاد مقدس خانواده به ارزشهای بورژوازی خدمت کند…
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45p
#فریبرز_مسعودی #موانع_رهایی_زنان
#ایدئولوژی_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ کار خانگی، اجتماعی شدن کار خانگی و تولید ارزش اضافه
15 می 2024
فریبرز مسعودی
🔸 در سپیدهدم گذار از دوران گردآوری آذوقه و شکار به دامداری و کشاورزیِ محدود و پدیدار شدنِ تقسیم کارِ اجتماعی میان کشاورزان و شکارچیانْ تقسیم کار جنسیتی و به همراه آن تسلط جنسیتی مرد بر زن نیز پدید آمد. این تقسیم کار میان زن و مرد بنا به جنسیت و فیزویولوژیْ زن را مسخر مرد کرد و او را به تبعیتِ مرد در کار و خانواده واداشت. تغییر و تحول خانواده از آن دوران و سپس در دوره فئودالیسم تا کنونْ موضوع بحث ما نیست، زیرا تقسیم کار در نظام سرمایهداری توسعه یافت و کارِ مزدی بیرون از خانه و کارِ بیمزد خانهداری در سیستم تولید سرمایهدارانه گسترش یافت و تثیبت شد. در این تقسیم کارْ مردها همانگونه که در اجتماعْ موقعیت برتر و دست بالا را داشتند شغلهای ارزشمند و موقعیتهای شغلی مناسب را به انحصار خود درآوردند. زنان نیز به شکل نامناسبی به کارهای نیمهوقت و کمارزش و کارهای خانگی به پستوی خانهها رانده شدند تا خللی در وابستگی تام و تمام زنان به مردان به وجود نیاید. اما در جامعهای که بر پایه کارِ مزدی و ایجاد ارزش اضافه قرار گرفته است، و عمده یا همهی درآمد خانوار از کارِ مزدی در بیرون خانه تامین میشود، زن بیش از پیش برای پیشبرد جزییات خانواده به مرد و درآمد مرد وابسته است، در صورتی که در دوران فئودالیسم نقش زن در بسیاری از موارد تولید ارزش همپای مرد بود.
🔸 گسترش مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و بهرهبرداری از نیروی کار دیگران، روابط ناشی از امتیاز سلطه بر ابزار تولید را در مناسبات اجتماعی بازتولید میکند. با برآمدن نظام سرمایهسالاری، واحد صنعتی که سابق بر این در محدودهی خانواده قرار داشت به شکلی افراطی از کار خانگی جدا شد و کارِ خانهداری را که بهشدت ناشی از نظام جنسیتی است، به پستوی خانهها راند. اما نظام سرمایهداری برای چرخاندن چرخهای عظیم تولید انبوه به نیروی انسانی نیاز دارد، پس به نیروی نهفته کار زنان به عنوان ارتش ذخیره و نیرویی با مزد کمتر مینگرد، و زن به نیرویی دست دوم تبدیل میشود تا نیروی کار ارزان و کمدردسری را در اختیار کارفرما قرار دهد.
🔸 کارِ خانهداری کاری پیچیده و چندوجهی است که موضوع اصلی آن پرداخت دستمزد نیست و بخشی از این کار غیرمولد ادامهی کاری است که کارگر در واحد صنعتی انجام میدهد. بخشی نیز مانند دوران بارداری زن را نمیتوان ادامهی همان کار تولید کالایی در خارج از خانه و در واحد صنعتی دانست، اما در پرتو تولید کالایی و گسترش روابط سرمایهدارانه در همهی عرصهها مثلاً هنگامی که زن باردار میشود و از محل کار فرضی خود در واحد صنعتی یا خدمات برای مدت زمان مشخصی به ناچار منفک میشود، بایستی به آن دوران مزد تعلق بگیرد. مزدی که بورژوا از طریق تامین اجتماعی یا صندوق کارخانه به زن باردار برای دوران بارداری یا زایمان میپردازد بخشی از مزدی است که به زن کارگر پرداخت نشده و اینک به وی برای دوران بارداری پرداخت میشود. همچنین دیده میشود در بسیاری از کشورها که دچار پیری جمعیت شدهاند، دولت برای تامین نیروی موردنیازْ جوانان را به تشکیل خانواده و تولید مثل و زنها را مشخصاً به بارداری و زایمان تشویق میکند. (در ایران نیز فشار بر زنان برای بارداری و فرزندآوری ناشی از ایجاد محدودیت و زور است ولی در کشورهای صنعتی این امر با اختصاص مشوقهای مالی انجام میشود). در این صورت دولت از محل دریافت مالیات کارفرماها یا از محل مالیاتی که مستقیماً از دستمزد کارگر کسر شده به زن برای دوران مرخصی بارداری و زایمان به زن پرداخت میشود. چه ما برای استدلالهای مارکس دربارهی تولید ارزش اضافه و مزد مستتر در کار عضلانی کارگر ارزشی قایل باشیم یا نه، نمیتوانیم نادیده بگیریم که مزد پرداختی سرمایهدار به کارگر بایستی بخشی صرف بازتولید نیروی کار او و بخش دیگری صرف ادامه زندگی او شود. در این صورت بدیهی است که بخشی از مزد کارگر باید صرف کارِ خانگی شود. یعنی سرمایهدار پذیرفته است که در جامعه دو نوع کارِ مزدی و کارِ بدون مزد وجود دارد. کار مزدی ارزش افزوده ایجاد میکند و کارِ خانگی بدون مزد ارزش مصرفی. سرمایهدار از رهگذر کار خانگی امیدوار است که نیروی کار را با کمترین هزینه بازتولید کند. ضمن این که با نگاه داشتن نیروی کار زنان خانهدار در خانه هم به عنوان ارتش ذخیره بی مزد و منت برای روز مبادا و هم نگاه دارنده کیان نهاد مقدس خانواده به ارزشهای بورژوازی خدمت کند…
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45p
#فریبرز_مسعودی #موانع_رهایی_زنان
#ایدئولوژی_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کار خانگی، اجتماعیشدن کار خانگی
و تولید ارزش اضافی نوشتهی: فریبرز مسعودی مقولهی کارِ خانگی دوسویه دارد. یکی ستم بر زنان و دیگری بهرهبردن سرمایهداری از کارهای بدون مزد! ستم بر زنان درون و بیرون از خانواده و تبعیضهای جنسیتیِ ب…
▫️ زنان: طولانیترین انقلاب
20 می 2024
نوشتهی: جولیت میچل
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 وضعیت زنان با دیگر گروههای اجتماعی متفاوت است، بدین دلیل که آنها یکی از واحدهای مجزای اجتماعی نیستند، بلکه نیمی از یک کلیت، نوع انسان، هستند: زنان ضروری و غیرقابل جایگزینی هستند. بنابراین نمیتوان از آنها به همان شیوهی سایر گروههای اجتماعی بهرهکشی کرد. آنها برای وضعیت انسانی اساسی، اما در نقشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود، حاشیهای هستند. دقیقاً همین ترکیبِ ــ همزمان اساسی و حاشیهای ــ است که برای آنها مصیبتبار بوده است. در دنیای مردان، موقعیت آنها با اقلیتی تحتستم قابلقیاس است: اما آنها در خارج از دنیای مردان نیز وجود دارند. وضعیتی که دیگری را توجیه میکند و مانع اعتراض میشود. کار زنان در جامعهی صنعتی پیشرفته برای کل اقتصاد صرفاً حاشیهای است. اما از طریق کار است که انسان شرایط طبیعی را تغییر میدهد و از این طریق جامعه را به وجود میآورد. تا زمانی که انقلابی در تولید رخ ندهد، وضعیت کار است که موقعیت زنان را در دنیای مردان تعیین میکند. اما به زنان دنیایی از آن خود پیشنهاد میشود: خانواده. خانواده همچون خودِ زن بهعنوان ابژهای طبیعی ظاهر میشود، اما در واقع آفرینشی است فرهنگی. هیچچیز بهجز شخصیت یا نقش زنان در مورد شکل یا نقش خانواده اجتنابناپذیر نیست. این کارکردِ ایدئولوژی است که این گونههای اجتماعیِ معین را بهعنوان جنبههایی از خودِ طبیعت معرفی میکند. هر دو را میتوان بهطور متناقضی، بهعنوان نمونههای آرمانی، تعالی بخشید. زنِ «واقعی» و خانوادهی «واقعی» تصاویری از صلح و فراوانی هستند: اما در واقع هر دو ممکن است محل خشونت و ناامیدی باشند. شرایط ظاهرا طبیعی را میتوان بهگونهای نشان داد که جذابتر از پیشرویِ طاقتفرسای انسانها بهسوی فرهنگ بهنظر برسد. اما آنچه مارکس در مورد اسطورههای بورژوایی دنیای طلاییِ باستان نوشت دقیقاً قلمروی زنان را توصیف میکند: «. . . از یک جهت، دنیای کودکانهی پیشینیان برتر به نظر میرسد، و تا آنجا که ما درجستوجوی شکل و فرمِ بسته و محدودسازیِ مقرر هستیم، این چنین است. پیشینیان رضایت محدودی ایجاد میکردند، در حالی که دنیای مدرن ما را ناراضی رها میکند یا جایی که به نظر میرسد از خودش راضی است، مبتذل و پست است.»
🔸 همهی متفکران بزرگ سوسیالیست در قرن نوزدهم به مسئلهی انقیاد زنان و ضرورت رهایی آنها اذعان داشتند. این بخشی از میراث کلاسیک جنبش انقلابی است. با این حال، امروز، در غرب، این مسئله به عنصری فرعی، اگر نگوییم عنصری نامرئی در مشغلههای سوسیالیستها تبدیل شده است. شاید هیچ موضوع مهم دیگری تا این حد به فراموشی سپرده نشده باشد... این ضدانقلاب چگونه بهوجود آمده است؟ چرا مسئلهی وضعیت زن به عرصهای از سکوت در سوسیالیسم معاصر تبدیل شده است؟ آگوست ببل که کتابش «زن در گذشته، حال و آینده» یکی از متون استاندارد حزب سوسیال دمکرات آلمان در سالهای اولیهی این قرن بود، نوشت: «هر سوسیالیستی وابستگی کارگر به سرمایهدار را تصدیق میکند و نمیتواند درک کند که دیگران و بهویژه خود سرمایهداران نیز آنرا تشخیص ندهند. اما همان سوسیالیست اغلب وابستگی زنان به مردان را تشخیص نمیدهد زیرا این مسئله کموبیش منافع خودش را مورد هدف قرار میدهد.» اما این نوع توضیح ــ روانشناختی و اخلاقی ــ بهوضوح ناکافی است. آشکارا دلایل بسیار عمیقتر و ساختاریتری در کار بودهاند. پرداختن به این موارد به یک مطالعهی تاریخی اساسی نیاز دارد که در اینجا غیرممکن است. اما تقریباً با اطمینان میتوان گفت بخشی از توضیحِ کاهشِ بحث سوسیالیستی در مورد این موضوع نه تنها در فرآیندهای واقعی تاریخی، بلکه در ضعفهای عمدهی بحثِ سنتیِ کتابهای کلاسیکها دربارهی آن نهفته است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45R
#جولیت_میچل #فرزانه_راجی #رهایی_زنان #بازتولید
🖋@naghd_com
20 می 2024
نوشتهی: جولیت میچل
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 وضعیت زنان با دیگر گروههای اجتماعی متفاوت است، بدین دلیل که آنها یکی از واحدهای مجزای اجتماعی نیستند، بلکه نیمی از یک کلیت، نوع انسان، هستند: زنان ضروری و غیرقابل جایگزینی هستند. بنابراین نمیتوان از آنها به همان شیوهی سایر گروههای اجتماعی بهرهکشی کرد. آنها برای وضعیت انسانی اساسی، اما در نقشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود، حاشیهای هستند. دقیقاً همین ترکیبِ ــ همزمان اساسی و حاشیهای ــ است که برای آنها مصیبتبار بوده است. در دنیای مردان، موقعیت آنها با اقلیتی تحتستم قابلقیاس است: اما آنها در خارج از دنیای مردان نیز وجود دارند. وضعیتی که دیگری را توجیه میکند و مانع اعتراض میشود. کار زنان در جامعهی صنعتی پیشرفته برای کل اقتصاد صرفاً حاشیهای است. اما از طریق کار است که انسان شرایط طبیعی را تغییر میدهد و از این طریق جامعه را به وجود میآورد. تا زمانی که انقلابی در تولید رخ ندهد، وضعیت کار است که موقعیت زنان را در دنیای مردان تعیین میکند. اما به زنان دنیایی از آن خود پیشنهاد میشود: خانواده. خانواده همچون خودِ زن بهعنوان ابژهای طبیعی ظاهر میشود، اما در واقع آفرینشی است فرهنگی. هیچچیز بهجز شخصیت یا نقش زنان در مورد شکل یا نقش خانواده اجتنابناپذیر نیست. این کارکردِ ایدئولوژی است که این گونههای اجتماعیِ معین را بهعنوان جنبههایی از خودِ طبیعت معرفی میکند. هر دو را میتوان بهطور متناقضی، بهعنوان نمونههای آرمانی، تعالی بخشید. زنِ «واقعی» و خانوادهی «واقعی» تصاویری از صلح و فراوانی هستند: اما در واقع هر دو ممکن است محل خشونت و ناامیدی باشند. شرایط ظاهرا طبیعی را میتوان بهگونهای نشان داد که جذابتر از پیشرویِ طاقتفرسای انسانها بهسوی فرهنگ بهنظر برسد. اما آنچه مارکس در مورد اسطورههای بورژوایی دنیای طلاییِ باستان نوشت دقیقاً قلمروی زنان را توصیف میکند: «. . . از یک جهت، دنیای کودکانهی پیشینیان برتر به نظر میرسد، و تا آنجا که ما درجستوجوی شکل و فرمِ بسته و محدودسازیِ مقرر هستیم، این چنین است. پیشینیان رضایت محدودی ایجاد میکردند، در حالی که دنیای مدرن ما را ناراضی رها میکند یا جایی که به نظر میرسد از خودش راضی است، مبتذل و پست است.»
🔸 همهی متفکران بزرگ سوسیالیست در قرن نوزدهم به مسئلهی انقیاد زنان و ضرورت رهایی آنها اذعان داشتند. این بخشی از میراث کلاسیک جنبش انقلابی است. با این حال، امروز، در غرب، این مسئله به عنصری فرعی، اگر نگوییم عنصری نامرئی در مشغلههای سوسیالیستها تبدیل شده است. شاید هیچ موضوع مهم دیگری تا این حد به فراموشی سپرده نشده باشد... این ضدانقلاب چگونه بهوجود آمده است؟ چرا مسئلهی وضعیت زن به عرصهای از سکوت در سوسیالیسم معاصر تبدیل شده است؟ آگوست ببل که کتابش «زن در گذشته، حال و آینده» یکی از متون استاندارد حزب سوسیال دمکرات آلمان در سالهای اولیهی این قرن بود، نوشت: «هر سوسیالیستی وابستگی کارگر به سرمایهدار را تصدیق میکند و نمیتواند درک کند که دیگران و بهویژه خود سرمایهداران نیز آنرا تشخیص ندهند. اما همان سوسیالیست اغلب وابستگی زنان به مردان را تشخیص نمیدهد زیرا این مسئله کموبیش منافع خودش را مورد هدف قرار میدهد.» اما این نوع توضیح ــ روانشناختی و اخلاقی ــ بهوضوح ناکافی است. آشکارا دلایل بسیار عمیقتر و ساختاریتری در کار بودهاند. پرداختن به این موارد به یک مطالعهی تاریخی اساسی نیاز دارد که در اینجا غیرممکن است. اما تقریباً با اطمینان میتوان گفت بخشی از توضیحِ کاهشِ بحث سوسیالیستی در مورد این موضوع نه تنها در فرآیندهای واقعی تاریخی، بلکه در ضعفهای عمدهی بحثِ سنتیِ کتابهای کلاسیکها دربارهی آن نهفته است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45R
#جولیت_میچل #فرزانه_راجی #رهایی_زنان #بازتولید
🖋@naghd_com
▫️ «امپریالیسم جدید» واقعاً از چه نظر جدید است؟
26 می 2024
نوشتهی: دیوید هاروی
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 در این مقاله استدلال میشود که ایجاد دستگاه نظری مناسب برای شرح پویشهای مکانمند و زمانمندِ ذاتی انباشت سرمایه و شیوههای متغیر در مدیریت گرایشهای بحرانساز آن پویشها موضوعی است حیاتی. این امر مستلزم ادغام نظریهی غیرمکانمندِ انباشت سرمایه و تضادهای درونیاش با نظریهی مکانمند/جغرافیایی امپریالیسم است که مبارزههای ژئوپولیتیکی و ژئواکونومیکی بین دولت-ملتها را در نظر میگیرد. استدلال میکنم که این دو رویکرد از طریق نحوهی برخورد سرمایه با مشکل جذب مازادهای سرمایه، یعنی از طریق ترمیمهای جغرافیایی (و زمانمند) به هم مرتبط هستند. ترمیم جغرافیایی مستلزم توسعهطلبی امپریالیستی و از بین بردن همهی موانع بر سر راه جابهجایی مکانی سرمایه است. چنین برداشتی شفافیت ضروری در تدوین روابط بین سرمایه و دولت را فراهم میآورد که گاه در استدلالهای الن میک سینز وود در «امپراتوری سرمایه» غایب است.
🔸 هر آنچه در مورد «امپریالیسم جدید» تازه است، از دو منظر متفاوت قابل درک است. جدید بودن ممکن است به این دلیل باشد که شرایط مادی آنقدر تغییر کرده که نظریههایی که زمانی قابلقبول و مناسب بودند اکنون منسوخ شدهاند. همچنین میتواند ناشی از استفاده از یک دستگاه مفهومی جدید برای تفسیر آنچه در طول این مدت اتفاق افتاده باشد. این دو رویکرد ضد هم نیستند. کسانی که رویکرد اول را دنبال میکنند باید یک دستگاه مفهومی جدید متناسب با موقعیت معاصر بسازند و این اغلب باعث ارزیابی مجدد نظریههای گذشته میشود. آنهایی که از رویکرد دوم پیروی میکنند، نیاز به شکل دادن به مفاهیمی دارند که میتوانند تغییرات اساسی در شرایط مادی و شیوههای امپریالیستی در طول زمان را توضیح دهند.
🔸 درحالیکه من و الن میکسینز وود این دو دیدگاه را با هم ترکیب میکنیم و تطبیق میدهیم، تفاوتهایی به وجود میآیند؛ وود اساساً در «امپراتوری سرمایه» معطوف به دیدگاه اول است، درحالیکه من چند سالی است که بیشتر به بازصورتبندی مفهومی مسئلهی امپریالیسم در رابطه با پویشهای مکانمند-زمانمند انباشت سرمایه میپردازم، روندی که با کتاب «محدودیتهای سرمایه» شروع شد و به واکاوی ژئوپلیتیک سرمایهداری و نقش توسعهی ناموزون جغرافیایی کشید. این کانون اصلی بحث من در «امپریالیسم جدید» است. من با توجه به دیدگاههای متفاوتمان از مشاهدهی میزان هماهنگیمان شگفتزده شدم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46l
#امپریالیسم #دیوید_هاروی #الن_میکسینز_وود #بهرام_صفایی
👇🏽
🖋@naghd_com
26 می 2024
نوشتهی: دیوید هاروی
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 در این مقاله استدلال میشود که ایجاد دستگاه نظری مناسب برای شرح پویشهای مکانمند و زمانمندِ ذاتی انباشت سرمایه و شیوههای متغیر در مدیریت گرایشهای بحرانساز آن پویشها موضوعی است حیاتی. این امر مستلزم ادغام نظریهی غیرمکانمندِ انباشت سرمایه و تضادهای درونیاش با نظریهی مکانمند/جغرافیایی امپریالیسم است که مبارزههای ژئوپولیتیکی و ژئواکونومیکی بین دولت-ملتها را در نظر میگیرد. استدلال میکنم که این دو رویکرد از طریق نحوهی برخورد سرمایه با مشکل جذب مازادهای سرمایه، یعنی از طریق ترمیمهای جغرافیایی (و زمانمند) به هم مرتبط هستند. ترمیم جغرافیایی مستلزم توسعهطلبی امپریالیستی و از بین بردن همهی موانع بر سر راه جابهجایی مکانی سرمایه است. چنین برداشتی شفافیت ضروری در تدوین روابط بین سرمایه و دولت را فراهم میآورد که گاه در استدلالهای الن میک سینز وود در «امپراتوری سرمایه» غایب است.
🔸 هر آنچه در مورد «امپریالیسم جدید» تازه است، از دو منظر متفاوت قابل درک است. جدید بودن ممکن است به این دلیل باشد که شرایط مادی آنقدر تغییر کرده که نظریههایی که زمانی قابلقبول و مناسب بودند اکنون منسوخ شدهاند. همچنین میتواند ناشی از استفاده از یک دستگاه مفهومی جدید برای تفسیر آنچه در طول این مدت اتفاق افتاده باشد. این دو رویکرد ضد هم نیستند. کسانی که رویکرد اول را دنبال میکنند باید یک دستگاه مفهومی جدید متناسب با موقعیت معاصر بسازند و این اغلب باعث ارزیابی مجدد نظریههای گذشته میشود. آنهایی که از رویکرد دوم پیروی میکنند، نیاز به شکل دادن به مفاهیمی دارند که میتوانند تغییرات اساسی در شرایط مادی و شیوههای امپریالیستی در طول زمان را توضیح دهند.
🔸 درحالیکه من و الن میکسینز وود این دو دیدگاه را با هم ترکیب میکنیم و تطبیق میدهیم، تفاوتهایی به وجود میآیند؛ وود اساساً در «امپراتوری سرمایه» معطوف به دیدگاه اول است، درحالیکه من چند سالی است که بیشتر به بازصورتبندی مفهومی مسئلهی امپریالیسم در رابطه با پویشهای مکانمند-زمانمند انباشت سرمایه میپردازم، روندی که با کتاب «محدودیتهای سرمایه» شروع شد و به واکاوی ژئوپلیتیک سرمایهداری و نقش توسعهی ناموزون جغرافیایی کشید. این کانون اصلی بحث من در «امپریالیسم جدید» است. من با توجه به دیدگاههای متفاوتمان از مشاهدهی میزان هماهنگیمان شگفتزده شدم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46l
#امپریالیسم #دیوید_هاروی #الن_میکسینز_وود #بهرام_صفایی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«امپریالیسم جدید» واقعاً از چه نظر جدید است؟
نوشتهی: دیوید هاروی ترجمهی: بهرام صفایی تز اصلی هردو کتاب امپریالیسم جدید و تاریخ مختصر نئولیبرالیسم این است که پس از 1970 یا این حدود، روندی رادیکال در سرمایهداری جهانی رخ داده و اگر بخواهیم دن…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ اومانیسم دموکراتیک:
▫️ بنیاد هستیشناختیِ اخلاقیات و ماتریالیسم سینمایی در نظریهی فیلم لوکاچ
2 ژوئن 2024
نوشتهی: پارسا زنگنه
🔸 آن اظهارنظر معروف لنین دربارهی سینما را بهیاد میآوریم: سینما برای ما از تمام هنرها مهمتر است. اما بهیاد نداریم که برجستهترین زیباییشناس در سنت مارکسیسم کلاسیک قرن بیستم، چندان خودش را با رسانهی سینما درگیر کرده باشد؛ کسی که نوشتارهایش حول ادبیات و فلسفه شاید مهمترین تلاشی بود که میتوانست برای ایجاد یک نظریهی مارکسیستی جامع برای بازنمایی زیباییشناختی ارائه شود؛ کسی که طیف وسیعی از روشنفکران را تحت تأثیر خودش قرار داد: از آنتونیو گرامشی و لوسین گلدمن گرفته تا ارنست بلوخ، اعضای مکتب فرانکفورت و بسیاری دیگر.
🔸 جرج لوکاچ در دورهی اولیهی فکری خود که سالهای 1908 تا 1916 را شامل میشود، تحت تأثیر مفهومی از مدرنیته قرار داشت که از آراءِ متفکرانی نظیر ماکس وبر، گئورگ زیمل، امانوئل کانت و جی. دبلیو. اِف. هگل اقتباس شده بود، و همچنین متأثر از بازیابی نئوکانتیای که بسیاری از متفکران اروپای مرکزی را در اواخر قرن نوزدهم تحت تأثیر خود قرار داد. در این دوره درونمایهی مرکزیِ آثار او دیالکتیک امید و بدبینی بود... اما لوکاچ در سالهای 1916 تا 1918 از زیستباوریِ فلسفیِ خود کَنده شد و با ثابت ماندن بر نیهیلیسم فلسفی به مرحلهای دشوار، بهشدت پرتنش و پیشاانتقالی وارد شد: جایی که مابین امید و بدبینی دیگر رفتوبرگشتی وجود نداشت: او در موضع «بدبینی نیهیلیستی» یا «تراژدی انفعال» متوقف شد و به نوعی اگزیستانسیالیسمِ انقلابیِ ملهم از داستایوفسکی و تولستوی پایبند بود که ردپای آن بهوضوح در صفحات پایانی نظریهی رمان پر پیداست.
🔸 او از دههی 1930 به بعد، در چارچوب نظریهی رئالیسم ادبی صراحتاً ناتورالیسم، مدرنیسم و سمبولیسم را رد کرد؛ زیرا آنها را مصادیق عقلانیتگریزی تشخیص میداد و بهتبعیّت از مارکس و انگلس در خانوادهی مقدس معتقد بود که رئالیسم باید مسیرش را از این سه جدا کند تا بتواند بهلحاظ تاریخی یک تمامیت اجتماعی انضمامی، چند لایه و ویژه را بازنمایی کند. این شد که در همین راستاء نظریهای از رئالیسم را بسط داد که بنا به آن زمینهی ظهور ”سنتِ انتقادیِ مدرنیستیْ“ بهکلی زیرِ سؤال رفت: سنتی انتقادی که مدرنیسم در آن بهمثابهی فرمی بالقوه و مترقی برای مداخلهی هنری پذیرفته میشد. او در واقع معتقد بود که ظهور ناتورالیسم و مدرنیسم همپیوند با بیگانگی در جامعهی سرمایهداری است و هنرمندان و روشنفکرانِ مدرن نیز که دستخوش این بیگانگی شدهاند وادار شدهاند تا از بازنمایی جامعه بهمثابهی یک کل نیزدست بکشند، و در عوض، به بازنمایی یک تجربهی اجتماعیِ چندپاره سوق یابند، نوعی بازنمایی که بیشتر با حالت ناگوارِ خاصِ خودشان مطابقت دارد: یعنی بیگانگی در قبال خود و جامعه. او در این دوره، مدرنیسم قرن بیستم را نتیجهی قهقرایی و واپسگرایانهی آن گرایشهای بیگانهکنندهای تلقی میکرد که بنیادشان در ناتورالیسم قرن نوزدهمی نهاده شده بود.
🔸 معروفترین بحثها برای علاقهمندان به سینما همان جدل پرآوازهی برشت و لوکاچ است؛ چراکه این مجادله برای نظریهی فیلم در دههی 1960 اهمیت ویژهای پیدا کرد: نقد برشت بر رئالیسم لوکاچ به یکی از مبانیِ ایجادِ نظریهی فیلم فرمالیستی و آوانگارد پسا-1968 تبدیل شد. اما آراء فوقالذکر لوکاچ به سالهای دههی 1940 تا اواسط دههی 1950 نیز بازمیگردد. لوکاچ در آن سالها برای انجام مناظرههایی به اروپای غربی سفر کرد و در آنجا با شخصیتهایی از جمله ژان پل سارتر جدلهای تندوتیزی داشت. او تقریباً بر سر مدرنیته و ایدئولوژی مدرن با اکثر شخصیتهای روشنفکر اروپایی جدال کرد...
🔹متن کامل این جستار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46X
#جرج_لوکاچ #پارسا_زنگنه
#نظریه_سینما
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ اومانیسم دموکراتیک:
▫️ بنیاد هستیشناختیِ اخلاقیات و ماتریالیسم سینمایی در نظریهی فیلم لوکاچ
2 ژوئن 2024
نوشتهی: پارسا زنگنه
🔸 آن اظهارنظر معروف لنین دربارهی سینما را بهیاد میآوریم: سینما برای ما از تمام هنرها مهمتر است. اما بهیاد نداریم که برجستهترین زیباییشناس در سنت مارکسیسم کلاسیک قرن بیستم، چندان خودش را با رسانهی سینما درگیر کرده باشد؛ کسی که نوشتارهایش حول ادبیات و فلسفه شاید مهمترین تلاشی بود که میتوانست برای ایجاد یک نظریهی مارکسیستی جامع برای بازنمایی زیباییشناختی ارائه شود؛ کسی که طیف وسیعی از روشنفکران را تحت تأثیر خودش قرار داد: از آنتونیو گرامشی و لوسین گلدمن گرفته تا ارنست بلوخ، اعضای مکتب فرانکفورت و بسیاری دیگر.
🔸 جرج لوکاچ در دورهی اولیهی فکری خود که سالهای 1908 تا 1916 را شامل میشود، تحت تأثیر مفهومی از مدرنیته قرار داشت که از آراءِ متفکرانی نظیر ماکس وبر، گئورگ زیمل، امانوئل کانت و جی. دبلیو. اِف. هگل اقتباس شده بود، و همچنین متأثر از بازیابی نئوکانتیای که بسیاری از متفکران اروپای مرکزی را در اواخر قرن نوزدهم تحت تأثیر خود قرار داد. در این دوره درونمایهی مرکزیِ آثار او دیالکتیک امید و بدبینی بود... اما لوکاچ در سالهای 1916 تا 1918 از زیستباوریِ فلسفیِ خود کَنده شد و با ثابت ماندن بر نیهیلیسم فلسفی به مرحلهای دشوار، بهشدت پرتنش و پیشاانتقالی وارد شد: جایی که مابین امید و بدبینی دیگر رفتوبرگشتی وجود نداشت: او در موضع «بدبینی نیهیلیستی» یا «تراژدی انفعال» متوقف شد و به نوعی اگزیستانسیالیسمِ انقلابیِ ملهم از داستایوفسکی و تولستوی پایبند بود که ردپای آن بهوضوح در صفحات پایانی نظریهی رمان پر پیداست.
🔸 او از دههی 1930 به بعد، در چارچوب نظریهی رئالیسم ادبی صراحتاً ناتورالیسم، مدرنیسم و سمبولیسم را رد کرد؛ زیرا آنها را مصادیق عقلانیتگریزی تشخیص میداد و بهتبعیّت از مارکس و انگلس در خانوادهی مقدس معتقد بود که رئالیسم باید مسیرش را از این سه جدا کند تا بتواند بهلحاظ تاریخی یک تمامیت اجتماعی انضمامی، چند لایه و ویژه را بازنمایی کند. این شد که در همین راستاء نظریهای از رئالیسم را بسط داد که بنا به آن زمینهی ظهور ”سنتِ انتقادیِ مدرنیستیْ“ بهکلی زیرِ سؤال رفت: سنتی انتقادی که مدرنیسم در آن بهمثابهی فرمی بالقوه و مترقی برای مداخلهی هنری پذیرفته میشد. او در واقع معتقد بود که ظهور ناتورالیسم و مدرنیسم همپیوند با بیگانگی در جامعهی سرمایهداری است و هنرمندان و روشنفکرانِ مدرن نیز که دستخوش این بیگانگی شدهاند وادار شدهاند تا از بازنمایی جامعه بهمثابهی یک کل نیزدست بکشند، و در عوض، به بازنمایی یک تجربهی اجتماعیِ چندپاره سوق یابند، نوعی بازنمایی که بیشتر با حالت ناگوارِ خاصِ خودشان مطابقت دارد: یعنی بیگانگی در قبال خود و جامعه. او در این دوره، مدرنیسم قرن بیستم را نتیجهی قهقرایی و واپسگرایانهی آن گرایشهای بیگانهکنندهای تلقی میکرد که بنیادشان در ناتورالیسم قرن نوزدهمی نهاده شده بود.
🔸 معروفترین بحثها برای علاقهمندان به سینما همان جدل پرآوازهی برشت و لوکاچ است؛ چراکه این مجادله برای نظریهی فیلم در دههی 1960 اهمیت ویژهای پیدا کرد: نقد برشت بر رئالیسم لوکاچ به یکی از مبانیِ ایجادِ نظریهی فیلم فرمالیستی و آوانگارد پسا-1968 تبدیل شد. اما آراء فوقالذکر لوکاچ به سالهای دههی 1940 تا اواسط دههی 1950 نیز بازمیگردد. لوکاچ در آن سالها برای انجام مناظرههایی به اروپای غربی سفر کرد و در آنجا با شخصیتهایی از جمله ژان پل سارتر جدلهای تندوتیزی داشت. او تقریباً بر سر مدرنیته و ایدئولوژی مدرن با اکثر شخصیتهای روشنفکر اروپایی جدال کرد...
🔹متن کامل این جستار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46X
#جرج_لوکاچ #پارسا_زنگنه
#نظریه_سینما
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اومانیسم دموکراتیک
بنیاد هستیشناختیِ اخلاقیات و ماتریالیسم سینمایی در نظریهی فیلم لوکاچ نوشتهی: پارسا زنگنه لوکاچ معتقد بود مارکسیسم زمانی میتواند نظریهی سیاسی معتبری باشد که صرفاً تغییرات سیاسی را پیشزمینه نکن…
پیروزی سیاستِ زندان و شکنجه و گروگانگیری و آدمربایی بر ژست دروغین «دموکراسی» و دولت مبتنی بر قانون و استقلال قوهی قضایی:
معاملهی جمهوری اسلامی و دولت سوئد با موفقیت به آزادی شکنجهگر و زندانبانی به نام «حمید نوری» منجر شد. مبارک منادیان «دموکراسی» و «حقوق بشر»!
🖋@naghd_com
معاملهی جمهوری اسلامی و دولت سوئد با موفقیت به آزادی شکنجهگر و زندانبانی به نام «حمید نوری» منجر شد. مبارک منادیان «دموکراسی» و «حقوق بشر»!
🖋@naghd_com
▫️ دامچالههای واکاوی رئالیستی سرمایهداری جهانی:
▫️ نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود
19 ژوئن 2024
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 پویشهای مرحلهی نوظهور فراملی در سرمایهداری جهانی را نمیتوان از طریق دیدگاههای محدود تفکر دولت-ملتمحور درک کرد. الن میکسینز وود در امپراتوری سرمایه شیءوارگی و تفکر دولت- ملتمحورِ منسوخی را به نمایش میگذارد که بسیاری از آثار اخیر دربارهی سرمایهداری جهانی و مداخله آمریکا دستخوش آن هستند و در مفهوم گیجکنندهی «امپریالیسم جدید» بیان میشود. مشکلات اساسی بررسی وود ــ و توسعاً، در بسیاری از آثار «امپریالیسم جدید» ــ عبارت است از مفهوم شیءوارهی امپریالیسم، امتناع از استخراج پیامدهای تحلیلی، نظری، روششناختی و معرفتشناختی برآمده از جهانی شدن سرمایهداری و شیءوارگی بیوقفهی دولت. دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکامل جاری سرمایهداری جهانی دانست که بهویژه با ظهور سرمایهی به واقع فراملی، مدارهای جهانیشدهی انباشت و دستگاههای دولتی فراملی توصیف میشود. «امپریالیسم آمریکا» به استفادهی نخبگان ملی از دستگاه دولتی آمریکا برای تداوم تلاش برای گسترش، دفاع و تثبیت نظام سرمایهداری جهانی اشاره دارد. نظامیسازی و مداخلهی آمریکا به بهترین شکلیْ پاسخی است به تضادهای لاینحل سرمایهداری جهانی.
🔸 هدف اصلی وود این است که «ویژگی امپریالیسم سرمایهدارانه» را در تمایز با شکلهای پیشین «برجسته کند». از نظر وود، آنچه امپریالیسم سرمایهدارانه را بهطور خاص سرمایهداری میکند، «سلطهی اجبار اقتصادی در تمایز با ”اجبار فرااقتصادی“ ــ سیاسی، نظامی، قضایی ــ است.» این گزاره بهخودیخود منطقاً منسجم است، چرا که هنگامی که انباشت بدویْ تولیدکنندگان را از وسایل تولید جدا میکند، اجبار بازار از طریق کارکرد «متعارفشْ» مناسبات طبقاتی مبتنی بر استثمار اقتصادی را بازتولید میکند. مشکل این است که عملکرد «متعارفِ» بازار برای سرمایهداری عملاً نامتعارف است. اجبار مستقیم در نهایت تمامی مناسبات طبقاتی استثمار را تقویت میکند و هر گونه تصوری از امپریالیسم نمیتواند از اجبار بهعنوان امر ذاتی خود این مفهوم چشمپوشی کند. وود از این موضوع آگاه است: او اشاره میکند که «امپریالیسم سرمایهدارانه حتی در بالیدهترین شکل خود مستلزم حمایت فرااقتصادی است. نیروی فرااقتصادی به وضوح برای حفظ خود اجبار اقتصادی ضروری است.»
🔸 اما، با بررسی دقیقتر، این استدلال که «امپریالیسم سرمایهدارانه»ی سدهی بیستویکم با اجبار اقتصادیاش تعریف میشود، هدف تحقیقاتی وود را ــ «امپریالیسم جدید» و «جنگ بیپایان» به رهبری آمریکا ــ به چالش میگیرد. آیا وود استدلال میکند که اعمال قهری امپریالیسم سرمایهدارانهی اخیر به قصد تقویت سازوکارهای اجباری مشخصاً اقتصادی در نظر گرفته شده، در حالی که در دورههای قبلی تاریخ جهان مدرن، امپریالیسم شامل تصاحب برهنه و قهری ثروت یا سازماندهی اجباری فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی بود؟ اگر برای بازتولید مناسبات بازار مستمراً به زور نیاز باشد، آنگاه واضح است که زور برای سرمایهداری امری فرعی نیست. آنگاه دربارهی برساختی نظری چه میتوان گفت که در آن تقابل و دوپارهنمایی اجبار اقتصادی و فرااقتصادی مبنایی میشود که بر اساس آن بناست تمایزی میان تعریفهای امپریالیسم غیرسرمایهدارانه و امپریالیسم سرمایهدارانه قائل شویم؟ اگر اجبار بازار بر زوری مستقیم استوار است، چنانکه هست، آنگاه پایههای تحلیلی مرزبندی وود بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه مشکوکتر میشود.
🔸 مفهوم امپریالیسم سرمایهدارانه بهعنوان مرحلهای که فقط در اواخر سدهی بیستم ظاهر میشود مسئلهساز است. از سویی، وود خاطرنشان میکند که امپریالیسم در منطق عامتر نظام سرمایهداری و «مجموعهی مناسبات متضاد آن بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی/نظامی» ریشه دارد؛ از سوی دیگر، مدعی است که «این امپریالیسم [”امپریالیسم جدید“]، که فقط در سدهی بیستم، یا حتی فقط پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد، به یک جهان سرمایهداری تعلق دارد.» وود برای حفظ گزارهی مرزبندی بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه در دوران مدرن و برای تعریف این دو بر اساس اجبار فرااقتصادی و اقتصادی، باید مرزبندی سفت و سختی بین نهادهای سرمایهداری و غیرسرمایهداری ترسیم کند که من باور ندارم در تاریخ مدرن جهان عملاً وجود داشته باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-48R
#امپریالیسم
#الن_میکسینز_وود
#ویلیام_آی_رابینسون
#حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود
19 ژوئن 2024
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 پویشهای مرحلهی نوظهور فراملی در سرمایهداری جهانی را نمیتوان از طریق دیدگاههای محدود تفکر دولت-ملتمحور درک کرد. الن میکسینز وود در امپراتوری سرمایه شیءوارگی و تفکر دولت- ملتمحورِ منسوخی را به نمایش میگذارد که بسیاری از آثار اخیر دربارهی سرمایهداری جهانی و مداخله آمریکا دستخوش آن هستند و در مفهوم گیجکنندهی «امپریالیسم جدید» بیان میشود. مشکلات اساسی بررسی وود ــ و توسعاً، در بسیاری از آثار «امپریالیسم جدید» ــ عبارت است از مفهوم شیءوارهی امپریالیسم، امتناع از استخراج پیامدهای تحلیلی، نظری، روششناختی و معرفتشناختی برآمده از جهانی شدن سرمایهداری و شیءوارگی بیوقفهی دولت. دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکامل جاری سرمایهداری جهانی دانست که بهویژه با ظهور سرمایهی به واقع فراملی، مدارهای جهانیشدهی انباشت و دستگاههای دولتی فراملی توصیف میشود. «امپریالیسم آمریکا» به استفادهی نخبگان ملی از دستگاه دولتی آمریکا برای تداوم تلاش برای گسترش، دفاع و تثبیت نظام سرمایهداری جهانی اشاره دارد. نظامیسازی و مداخلهی آمریکا به بهترین شکلیْ پاسخی است به تضادهای لاینحل سرمایهداری جهانی.
🔸 هدف اصلی وود این است که «ویژگی امپریالیسم سرمایهدارانه» را در تمایز با شکلهای پیشین «برجسته کند». از نظر وود، آنچه امپریالیسم سرمایهدارانه را بهطور خاص سرمایهداری میکند، «سلطهی اجبار اقتصادی در تمایز با ”اجبار فرااقتصادی“ ــ سیاسی، نظامی، قضایی ــ است.» این گزاره بهخودیخود منطقاً منسجم است، چرا که هنگامی که انباشت بدویْ تولیدکنندگان را از وسایل تولید جدا میکند، اجبار بازار از طریق کارکرد «متعارفشْ» مناسبات طبقاتی مبتنی بر استثمار اقتصادی را بازتولید میکند. مشکل این است که عملکرد «متعارفِ» بازار برای سرمایهداری عملاً نامتعارف است. اجبار مستقیم در نهایت تمامی مناسبات طبقاتی استثمار را تقویت میکند و هر گونه تصوری از امپریالیسم نمیتواند از اجبار بهعنوان امر ذاتی خود این مفهوم چشمپوشی کند. وود از این موضوع آگاه است: او اشاره میکند که «امپریالیسم سرمایهدارانه حتی در بالیدهترین شکل خود مستلزم حمایت فرااقتصادی است. نیروی فرااقتصادی به وضوح برای حفظ خود اجبار اقتصادی ضروری است.»
🔸 اما، با بررسی دقیقتر، این استدلال که «امپریالیسم سرمایهدارانه»ی سدهی بیستویکم با اجبار اقتصادیاش تعریف میشود، هدف تحقیقاتی وود را ــ «امپریالیسم جدید» و «جنگ بیپایان» به رهبری آمریکا ــ به چالش میگیرد. آیا وود استدلال میکند که اعمال قهری امپریالیسم سرمایهدارانهی اخیر به قصد تقویت سازوکارهای اجباری مشخصاً اقتصادی در نظر گرفته شده، در حالی که در دورههای قبلی تاریخ جهان مدرن، امپریالیسم شامل تصاحب برهنه و قهری ثروت یا سازماندهی اجباری فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی بود؟ اگر برای بازتولید مناسبات بازار مستمراً به زور نیاز باشد، آنگاه واضح است که زور برای سرمایهداری امری فرعی نیست. آنگاه دربارهی برساختی نظری چه میتوان گفت که در آن تقابل و دوپارهنمایی اجبار اقتصادی و فرااقتصادی مبنایی میشود که بر اساس آن بناست تمایزی میان تعریفهای امپریالیسم غیرسرمایهدارانه و امپریالیسم سرمایهدارانه قائل شویم؟ اگر اجبار بازار بر زوری مستقیم استوار است، چنانکه هست، آنگاه پایههای تحلیلی مرزبندی وود بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه مشکوکتر میشود.
🔸 مفهوم امپریالیسم سرمایهدارانه بهعنوان مرحلهای که فقط در اواخر سدهی بیستم ظاهر میشود مسئلهساز است. از سویی، وود خاطرنشان میکند که امپریالیسم در منطق عامتر نظام سرمایهداری و «مجموعهی مناسبات متضاد آن بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی/نظامی» ریشه دارد؛ از سوی دیگر، مدعی است که «این امپریالیسم [”امپریالیسم جدید“]، که فقط در سدهی بیستم، یا حتی فقط پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد، به یک جهان سرمایهداری تعلق دارد.» وود برای حفظ گزارهی مرزبندی بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه در دوران مدرن و برای تعریف این دو بر اساس اجبار فرااقتصادی و اقتصادی، باید مرزبندی سفت و سختی بین نهادهای سرمایهداری و غیرسرمایهداری ترسیم کند که من باور ندارم در تاریخ مدرن جهان عملاً وجود داشته باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-48R
#امپریالیسم
#الن_میکسینز_وود
#ویلیام_آی_رابینسون
#حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دامچالههای واکاوی رئالیستی سرمایهداری جهانی
نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون ترجمهی: حسن مرتضوی دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکا…
▫️ درآمدها و مزد
▫️ پالایش گفتمان نقد – یادداشت هشتم
26 ژوئن 2024
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 یکی از فریفتارانهترین و فریبکارانهترین واژهها، چه در زبان و فهم عامه و چه بهعنوان مفهوم و مقولهای در آنچه «علم جامعه» یا «علم اقتصاد» نامیده میشود، بسا فریفتارانهترین و فریبکارانهترینِ آنها، واژه و مفهوم «درآمد» است. فریفتاری و فریب واژه و مفهوم «درآمد» در این است که تلویحاً یا صریحاً القا میکند که اولاً بدیهی و ثانیاً بهخودیخود بیطرف و بری از ارزشگذاری است. بیگمان درآمد خوب یا درآمد زیاد، عموماً دال بر ارج و ارزشی مثبت است و درآمد بد یا کم عموماً دال بر ارزشی منفی؛ اما واژهی «درآمد» چنین القا میکند که این ارزشگذاریها ناشی از صفتهای «خوب» و «زیاد» یا «بد» و «کم» هستند و ربطی به ماهیت «بیطرفانه»ی خودِ مفهوم «درآمد» ندارند. تلاش جُستار پیشِ رو بداهتزدایی از مفهوم و واژهی «درآمد» و برملا کردن راز «بیطرفی» آن است و اگر حتی دریچهای به روی تردید در این بداهت و بیطرفی بگشاید و به لرزشی مختصر در شالودههای آن منجر شود، کامیاب بوده است.
🔸یکی از ظاهراً «بدیهیترین» انواع درآمد، مزد یا حقوق یا پاداشی است که در اِزای انجام کاری پرداخت میشود. اینکه بر ظاهر بدیهی بودن این نوع درآمد تأکید میکنم، از اینروست که هدف این جُستار دقیقاً لغو و برملا ساختن راز همین بداهت است. در هرحال مزد در کنار سود و بهره و اجاره (رانت)، هم در زبان و فهم عامه بیتردید نوعی درآمد است و هم البته از دید اقتصاد سیاسی یا اقتصاد بورژوایی و همهی اقتصاددانان ریز و درشت آن، از زمانیکه بهاصطلاح «علم اقتصاد» وجود دارد. عجالتاً ما نیز مزد را ــ همانگونه که در زبان و فهم عامه استنباط میشود و همانگونه که البته اقتصاد عوامانه و ولنگار بورژوایی میپسندد ــ قیمت یا اجرت کار تعریف میکنیم و نادیده میگیریم که مزد در حقیقت نامی است که فهم و اقتصاد بورژوایی بر ارزش نیروی کار میگذارد و راز آن دقیقاً همین است که فرانمودی برای واقعیت وارونهی سرمایهداری باشد.
🔸 همهی عبارتپردازیهای گفتمان اقتصاد سیاسی پیرامون جنگ زرگری و واقعی بین سرمایهداران و زمینداران، و بین سرمایهداران «مبتکر» و «زحمتکشِ» «اقتصاد واقعی»، و انگلصفتان بهرهخوار و رانتخوار، همه و همه برای پرده انداختن بر سرشت حقیقی شیوهی تولید سرمایهداری و ساختن فرانمود «سرمایه»ی کارگر است؛ تا سود و بهره و اجاره، در شکل درآمد، سرشتی یکسان با مزد داشته باشند و مزد نیز شکلی از درآمد وانمود شود. این حقیقت که مزد، درآمد نیست، فقط انکار این انتساب دروغین نیست، بلکه، و مهمتر از هر چیز، افشای سرشت بتوارهی سود و بهره و اجاره و ریزهخواران قدونیمقدِ سفرهی ارزش اضافی است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
👉🏼 https://wp.me/p9vUft-49B
#پالایش_گفتمان_نقد #کمال_خسروی
#مزد #درآمد #ارزش_اضافی
بیشتر بخوانید:
▪️پالایش گفتمان نقد – بخش نخست: تمایز «اقتصاد سیاسی» و نقد اقتصاد سیاسی
▪️پالایش گفتمان نقد – بخش دوم: «انباشت اولیه»
▪️پالایش گفتمان نقد – بخش سوم: کالا شدن یا کالایی شدن
▪️پالایش گفتمان نقد ــ یادداشت چهارم: سرمایه: رابطهای اجتماعی؟
▪️پالایش گفتمان نقد – یادداشت پنجم: انباشت سرمایه و نقش دولت
▪️پالایش گفتمان نقد – یادداشت ششم: کالای «نیروی کار»
▪️پالایش گفتمان نقد ــ یادداشت هفتم: مزد و تورم
🖋@naghd_com
▫️ پالایش گفتمان نقد – یادداشت هشتم
26 ژوئن 2024
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 یکی از فریفتارانهترین و فریبکارانهترین واژهها، چه در زبان و فهم عامه و چه بهعنوان مفهوم و مقولهای در آنچه «علم جامعه» یا «علم اقتصاد» نامیده میشود، بسا فریفتارانهترین و فریبکارانهترینِ آنها، واژه و مفهوم «درآمد» است. فریفتاری و فریب واژه و مفهوم «درآمد» در این است که تلویحاً یا صریحاً القا میکند که اولاً بدیهی و ثانیاً بهخودیخود بیطرف و بری از ارزشگذاری است. بیگمان درآمد خوب یا درآمد زیاد، عموماً دال بر ارج و ارزشی مثبت است و درآمد بد یا کم عموماً دال بر ارزشی منفی؛ اما واژهی «درآمد» چنین القا میکند که این ارزشگذاریها ناشی از صفتهای «خوب» و «زیاد» یا «بد» و «کم» هستند و ربطی به ماهیت «بیطرفانه»ی خودِ مفهوم «درآمد» ندارند. تلاش جُستار پیشِ رو بداهتزدایی از مفهوم و واژهی «درآمد» و برملا کردن راز «بیطرفی» آن است و اگر حتی دریچهای به روی تردید در این بداهت و بیطرفی بگشاید و به لرزشی مختصر در شالودههای آن منجر شود، کامیاب بوده است.
🔸یکی از ظاهراً «بدیهیترین» انواع درآمد، مزد یا حقوق یا پاداشی است که در اِزای انجام کاری پرداخت میشود. اینکه بر ظاهر بدیهی بودن این نوع درآمد تأکید میکنم، از اینروست که هدف این جُستار دقیقاً لغو و برملا ساختن راز همین بداهت است. در هرحال مزد در کنار سود و بهره و اجاره (رانت)، هم در زبان و فهم عامه بیتردید نوعی درآمد است و هم البته از دید اقتصاد سیاسی یا اقتصاد بورژوایی و همهی اقتصاددانان ریز و درشت آن، از زمانیکه بهاصطلاح «علم اقتصاد» وجود دارد. عجالتاً ما نیز مزد را ــ همانگونه که در زبان و فهم عامه استنباط میشود و همانگونه که البته اقتصاد عوامانه و ولنگار بورژوایی میپسندد ــ قیمت یا اجرت کار تعریف میکنیم و نادیده میگیریم که مزد در حقیقت نامی است که فهم و اقتصاد بورژوایی بر ارزش نیروی کار میگذارد و راز آن دقیقاً همین است که فرانمودی برای واقعیت وارونهی سرمایهداری باشد.
🔸 همهی عبارتپردازیهای گفتمان اقتصاد سیاسی پیرامون جنگ زرگری و واقعی بین سرمایهداران و زمینداران، و بین سرمایهداران «مبتکر» و «زحمتکشِ» «اقتصاد واقعی»، و انگلصفتان بهرهخوار و رانتخوار، همه و همه برای پرده انداختن بر سرشت حقیقی شیوهی تولید سرمایهداری و ساختن فرانمود «سرمایه»ی کارگر است؛ تا سود و بهره و اجاره، در شکل درآمد، سرشتی یکسان با مزد داشته باشند و مزد نیز شکلی از درآمد وانمود شود. این حقیقت که مزد، درآمد نیست، فقط انکار این انتساب دروغین نیست، بلکه، و مهمتر از هر چیز، افشای سرشت بتوارهی سود و بهره و اجاره و ریزهخواران قدونیمقدِ سفرهی ارزش اضافی است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
👉🏼 https://wp.me/p9vUft-49B
#پالایش_گفتمان_نقد #کمال_خسروی
#مزد #درآمد #ارزش_اضافی
بیشتر بخوانید:
▪️پالایش گفتمان نقد – بخش نخست: تمایز «اقتصاد سیاسی» و نقد اقتصاد سیاسی
▪️پالایش گفتمان نقد – بخش دوم: «انباشت اولیه»
▪️پالایش گفتمان نقد – بخش سوم: کالا شدن یا کالایی شدن
▪️پالایش گفتمان نقد ــ یادداشت چهارم: سرمایه: رابطهای اجتماعی؟
▪️پالایش گفتمان نقد – یادداشت پنجم: انباشت سرمایه و نقش دولت
▪️پالایش گفتمان نقد – یادداشت ششم: کالای «نیروی کار»
▪️پالایش گفتمان نقد ــ یادداشت هفتم: مزد و تورم
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
درآمدها و مزد
پالایش گفتمان نقد – یادداشت هفتم نوشتهی: کمال خسروی مزد، در معنای دقیق کلمه، درآمد نیست. مزد فرانمودی است که با وارونهساختن واقعیت، بر این مبادلهْ نامِ درآمد مینهد و با یکسان نمایاندن مز…
▫️ تجاوز جنسی، خشونت جنسی و سرمایهداری
3 ژوئیه 2024
نوشتهی: ساندرا بلادورث
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 «سکوت دربارهی خشونت جنسی را بشکن!» این شعار اغلب در پردیسهای ویکتوریایی در پایان سال 1991 زمانی شنیده میشد که دانشجویان کارزارهایی را سازماندهی میکردند تا مدیریت دانشگاهها را وادار کنند محیط امنتری فراهم کنند. تظاهرات سالانهی «شب را بازپس بگیر» در ملبورن یکی از بزرگترین و پر جنبوجوشترین راهپیماییهای سال بوده است. چه تجاوز جنسی در یک باشگاه باشد، یا یک قاضی جنسیتگرا اعلام کند روسپیها کمتر از زنان «عفیف» از تجاوز رنج میبرند، صدها نفر بلافاصله با نامههایی به روزنامهها و تظاهرات خیابانی اعتراض میکنند. در دانشگاه کوئینزلند کارزاری برای بهبودِ پارکینگ موضوعِ ایمنی را مطرح کرد. به نظر میرسد دولتها دستکم مجبور شدهاند موضوع خشونت علیه زنان را جدی بگیرند، علیه خشونت جنسی تبلیغات تلویزیونی بگذارند و حتی مقداری بودجه برای خانههای امن اختصاص دهند. دولتها، نیروهای پلیس و نهادهای رسمی در طول دههی 1980، شمار بیسابقهای پژوهش و کنفرانس دربارهی خشونت علیه زنان برگزار کردند که بهطور روزافزونی بر خشونت خانگی تمرکز داشتند.
🔸 این فعالیتها نشاندهندهی اهمیت خشونت علیه زنان بهمثابهی یک موضوعِ سیاسی تکراری است. سه دلیل اصلی برای این فعالیتها وجود دارد. اولاً، تبعیض جنسیتی که همهی زنان در زندگی روزمرهی خود تحمل میکنند و خشونت و تجاوز جنسی که اقلیتی متحمل میشوند. ثانیاً، تأکید روزافزون فمینیستها بر موضوع خشونت. و ثالثاً، تغییر در نگرش به تمایلاتجنسی و زندگی زنان در سرمایهداریِ قرن بیستم. از آنجا که در این قرن تعداد فزایندهای از زنان به کارِ مزدی جذب شدهاند، به این بینش رسیدهاند که خود را بیش از گذشته افرادی محق و با نیازها و خواستههای خاص خود تلقی کنند.این بینش با فشار مداوم برای اینکه زنانْ همسر و مادری مهربان و برخوردار از حقوقِ اندکی در ازدواج باشند تناقض دارد. جنگ جهانی دوم در استرالیا، تأثیر مهمی بر جنسیت و هویت زنان داشت که هرگز بهطور کامل محو نشد. ورود آنها به مشاغلی که قبلاً مردانه بود، استقلال اقتصادی بیسابقهای را به همراه داشت. جابهجاییهای ناشی از جنگ، همراه با حضور تعداد زیادی از نظامیان آمریکایی در کنار سربازان استرالیاییِ در مرخصی یا در انتظار اعزام به نبرد، پیوندهای سنتی کنترلکنندهی تمایلات جنسی را سست کرد. «انقلاب جنسی» دههی ۱۹۶۰ تناقضهای ناشی از موقعیتِ جدید زنان را در جامعه بهشدت برجسته کرد. از یک سو، تأثیر کار مزدی، دسترسی به روشهای پیشگیری از بارداری و دسترسی محدود اما فزاینده به سقط جنین، به به این معنا بود که زنانْ موجوداتی جنسی با نیازها و خواستههای واقعی تلقی میشدند. این گامی به پیش در تصوری بود که آنها را صرفاً زنان منفعلِ خانهدار میدانست.
🔸 از سوی دیگر، ظهور زنان بهعنوان موجودات جنسی باعث شد بدن آنها بهعنوان ابژههای جنسی بهطور آشکارتری مورد بهرهکشی قرارگیرد. جامعه بهطور فزایندهای روابط خوب را برحسب جنسیت میسنجد، با این حال استفاده از بدن زنان برای فروش کالاها یا در هرزهنگاری این ایدهی قدیمی را تقویت میکند که زنان از حقوق و نیازهای برابر با مردان برخوردار نیستند.
🔸 در این مقاله با اشاره به آثار اخیر محققان استرالیایی، به بررسی مضامین، واکاویها و راهحلهای مطرح شده از سوی فمینیستها در دههی گذشته میپردازم و قسمی واکاوی مارکسیستی از خشونت علیه زنان را ترسیم میکنم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4aq
#ساندرا_بلادورث #فرزانه_راجی #فمینیسم #خشونت_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
3 ژوئیه 2024
نوشتهی: ساندرا بلادورث
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 «سکوت دربارهی خشونت جنسی را بشکن!» این شعار اغلب در پردیسهای ویکتوریایی در پایان سال 1991 زمانی شنیده میشد که دانشجویان کارزارهایی را سازماندهی میکردند تا مدیریت دانشگاهها را وادار کنند محیط امنتری فراهم کنند. تظاهرات سالانهی «شب را بازپس بگیر» در ملبورن یکی از بزرگترین و پر جنبوجوشترین راهپیماییهای سال بوده است. چه تجاوز جنسی در یک باشگاه باشد، یا یک قاضی جنسیتگرا اعلام کند روسپیها کمتر از زنان «عفیف» از تجاوز رنج میبرند، صدها نفر بلافاصله با نامههایی به روزنامهها و تظاهرات خیابانی اعتراض میکنند. در دانشگاه کوئینزلند کارزاری برای بهبودِ پارکینگ موضوعِ ایمنی را مطرح کرد. به نظر میرسد دولتها دستکم مجبور شدهاند موضوع خشونت علیه زنان را جدی بگیرند، علیه خشونت جنسی تبلیغات تلویزیونی بگذارند و حتی مقداری بودجه برای خانههای امن اختصاص دهند. دولتها، نیروهای پلیس و نهادهای رسمی در طول دههی 1980، شمار بیسابقهای پژوهش و کنفرانس دربارهی خشونت علیه زنان برگزار کردند که بهطور روزافزونی بر خشونت خانگی تمرکز داشتند.
🔸 این فعالیتها نشاندهندهی اهمیت خشونت علیه زنان بهمثابهی یک موضوعِ سیاسی تکراری است. سه دلیل اصلی برای این فعالیتها وجود دارد. اولاً، تبعیض جنسیتی که همهی زنان در زندگی روزمرهی خود تحمل میکنند و خشونت و تجاوز جنسی که اقلیتی متحمل میشوند. ثانیاً، تأکید روزافزون فمینیستها بر موضوع خشونت. و ثالثاً، تغییر در نگرش به تمایلاتجنسی و زندگی زنان در سرمایهداریِ قرن بیستم. از آنجا که در این قرن تعداد فزایندهای از زنان به کارِ مزدی جذب شدهاند، به این بینش رسیدهاند که خود را بیش از گذشته افرادی محق و با نیازها و خواستههای خاص خود تلقی کنند.این بینش با فشار مداوم برای اینکه زنانْ همسر و مادری مهربان و برخوردار از حقوقِ اندکی در ازدواج باشند تناقض دارد. جنگ جهانی دوم در استرالیا، تأثیر مهمی بر جنسیت و هویت زنان داشت که هرگز بهطور کامل محو نشد. ورود آنها به مشاغلی که قبلاً مردانه بود، استقلال اقتصادی بیسابقهای را به همراه داشت. جابهجاییهای ناشی از جنگ، همراه با حضور تعداد زیادی از نظامیان آمریکایی در کنار سربازان استرالیاییِ در مرخصی یا در انتظار اعزام به نبرد، پیوندهای سنتی کنترلکنندهی تمایلات جنسی را سست کرد. «انقلاب جنسی» دههی ۱۹۶۰ تناقضهای ناشی از موقعیتِ جدید زنان را در جامعه بهشدت برجسته کرد. از یک سو، تأثیر کار مزدی، دسترسی به روشهای پیشگیری از بارداری و دسترسی محدود اما فزاینده به سقط جنین، به به این معنا بود که زنانْ موجوداتی جنسی با نیازها و خواستههای واقعی تلقی میشدند. این گامی به پیش در تصوری بود که آنها را صرفاً زنان منفعلِ خانهدار میدانست.
🔸 از سوی دیگر، ظهور زنان بهعنوان موجودات جنسی باعث شد بدن آنها بهعنوان ابژههای جنسی بهطور آشکارتری مورد بهرهکشی قرارگیرد. جامعه بهطور فزایندهای روابط خوب را برحسب جنسیت میسنجد، با این حال استفاده از بدن زنان برای فروش کالاها یا در هرزهنگاری این ایدهی قدیمی را تقویت میکند که زنان از حقوق و نیازهای برابر با مردان برخوردار نیستند.
🔸 در این مقاله با اشاره به آثار اخیر محققان استرالیایی، به بررسی مضامین، واکاویها و راهحلهای مطرح شده از سوی فمینیستها در دههی گذشته میپردازم و قسمی واکاوی مارکسیستی از خشونت علیه زنان را ترسیم میکنم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4aq
#ساندرا_بلادورث #فرزانه_راجی #فمینیسم #خشونت_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تجاوز جنسی، خشونت جنسی و سرمایهداری
نوشتهی: ساندرا بلادورث ترجمهی: فرزانه راجی نقشهای جنسیتیِ مرتبط با خانوادهی سرمایهداری ــ مرد قوی و پرخاشگر و زن دلسوز و منفعل ــ از طریق نظام آموزشی، رسانههای جمعی، سرگرمیها و غیره در تما…
در اعتراض به صدور حکم اعدام شریفه محمدی
هیچ اعدامی مشروع نیست و هیچ «جرمی» به صدور حکم اعدام برای هیچکس مشروعیت نمیبخشد. اعدام قتلی فجیع از سوی قدرت دولتی و مرده ریگ شوم بربریت است.
صدور حکم اعدام برای شریفه محمدی فقط و فقط نشان عجز و هراسآفرینی رژیم سرکوب و شکنجه و مرگ است.
#شریفه_محمدی
#نه_به_اعدام
#نه_به_شکنجه
🖋@naghd_com
هیچ اعدامی مشروع نیست و هیچ «جرمی» به صدور حکم اعدام برای هیچکس مشروعیت نمیبخشد. اعدام قتلی فجیع از سوی قدرت دولتی و مرده ریگ شوم بربریت است.
صدور حکم اعدام برای شریفه محمدی فقط و فقط نشان عجز و هراسآفرینی رژیم سرکوب و شکنجه و مرگ است.
#شریفه_محمدی
#نه_به_اعدام
#نه_به_شکنجه
🖋@naghd_com
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ بحران پروژهی اروپایی در هزارهی سوم
10 ژوئن 2024
نوشتهی: آندرهآ فوماگاللی
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 زمان کمی تا انتخابات پارلمان اروپایی که در اوایل ژوئن برگزار میشود مانده است. [این یادداشت پیش از برگزاری انتخابات اخیر پارلمان اروپا نوشته شده است. م] با این حال موضوع سرنوشت و آیندهی اروپا در مرکز بحثهای سیاسی قرار ندارد. با این همه، بادهای بحران که با بادهای جنگ در خاورمیانه و شرق تشدید میشود، هرگز تا این حد قدرتمند نبوده است. هرگز احساس ناتوانی و تعصبات سیاسیِ ناسیونالیستی تا این حد قدرتمند نبوده است.
🔸 بهصورت کلی وزن اقتصادی اروپا همچنان دارای اهمیت اما رو به کاهش است. در سطح جهانی، بیشترین سهم تولید ناخالص داخلی در اختیار آمریکا با 25 درصد و پس از آن چین با 18 درصد است. با فاصلهای دورتر از این دو، دولتهای هند و ژاپن با 4 درصد قرار دارند. سهم 27 کشور اروپایی با ۹/۱۶ درصد در جایگاه سوم است (به استثنای بریتانیا با 3 درصد) اما اخیراً چین از آن پیشی گرفته است. بین سهم کل تولید ناخالص داخلی کشورهای غربیِ شمال جهانی (اروپا، آمریکای شمالی، ژاپن) با 43 درصد در مقایسه با سهم کشورهای بلوک بریکس با 29 درصد شکافی وجود دارد که هر سال یک درصد از این شکاف کاسته میشود.
🔸 از نقطه نظر پولی، پیگیری این سیاستها در اتحادیهی اروپا شکافهای ناسیونالیستی را در قارهی کهن افزایش داده و منجر به از دست رفتن هر گونه سیاست مبتنی بر همبستگی شده است. این شرایط در بحران بدهی دولتی سالهای 2012-2011 برجسته شد و اختلافات ارضی بین اروپای مرکزی و اروپای پیرامون مدیترانه را تشدید کرده است. در واقع افزایش دامپینگ مالی و دستمزدها در میان کشورهای عضو به درجهی بیثباتی سرمایهداری مالی معاصر که از قبل ساختاری بود، شتاب بخشیده است و مهمتر از آن، امکان دستیابی به یک اتحادیهی اروپاییِ واقعی را تضعیف کرده است، آنهم درست زمانیکه روند گذار به سوی نظم چندقطبی با تمام تنشهای نظامی و اقتصادیِ ناشی از آن در حال وقوع است. در حالی که آمریکا آشکارا با این روند مخالفت کرده و کشورهای بریکس، با وجود ناهمگونیشان، میکوشند نظم جهانی جدید چندقطبی را در میانمدت به وجود آورند، موضع اروپا روشن نیست؛ یا به بیان بهتر اگر اروپا را تسمه نقالهی فرمانهای تحمیلی آمریکا بدانیم، میتوان این موقعیت را درک کرد.
🔸 برای آمریکا، حفظ هژمونیِ اقتصادی دستگاه نظامیـصنعتی، راهبردی است، زیرا تنها ابزاری است که از شکست اقتصادش جلوگیری میکند. بدهی داخلی فزایندهی ناشی از سیاستهای مالی انبساطی، قبل از ترامپ و اکنون توسط بایدن (به دنبال وضعیت اضطراری کووید)، از نظر ساختاری به کسری تراز تجاری اضافه کرده که به لطف مازادهای ناشی از حرکت سرمایه، مستلزم تامین مالی مستمر است. در واقع اقتصادهای کشورهای خارجی است که بدهیهای آمریکا را پرداخت میکند و این تنها در صورتی امکانپذیر است که دلار اقتدار خود را بهعنوان یک ارز ذخیرهی بینالمللی و بورسهای آمریکا هژمونی خود را در بازارهای مالیِ جهانی حفظ کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4bd
#آندرهآ_فوماگاللی #ساسان_صدقینیا
#سیاست_ارزی_بینالمللی #اروپا
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بحران پروژهی اروپایی در هزارهی سوم
10 ژوئن 2024
نوشتهی: آندرهآ فوماگاللی
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 زمان کمی تا انتخابات پارلمان اروپایی که در اوایل ژوئن برگزار میشود مانده است. [این یادداشت پیش از برگزاری انتخابات اخیر پارلمان اروپا نوشته شده است. م] با این حال موضوع سرنوشت و آیندهی اروپا در مرکز بحثهای سیاسی قرار ندارد. با این همه، بادهای بحران که با بادهای جنگ در خاورمیانه و شرق تشدید میشود، هرگز تا این حد قدرتمند نبوده است. هرگز احساس ناتوانی و تعصبات سیاسیِ ناسیونالیستی تا این حد قدرتمند نبوده است.
🔸 بهصورت کلی وزن اقتصادی اروپا همچنان دارای اهمیت اما رو به کاهش است. در سطح جهانی، بیشترین سهم تولید ناخالص داخلی در اختیار آمریکا با 25 درصد و پس از آن چین با 18 درصد است. با فاصلهای دورتر از این دو، دولتهای هند و ژاپن با 4 درصد قرار دارند. سهم 27 کشور اروپایی با ۹/۱۶ درصد در جایگاه سوم است (به استثنای بریتانیا با 3 درصد) اما اخیراً چین از آن پیشی گرفته است. بین سهم کل تولید ناخالص داخلی کشورهای غربیِ شمال جهانی (اروپا، آمریکای شمالی، ژاپن) با 43 درصد در مقایسه با سهم کشورهای بلوک بریکس با 29 درصد شکافی وجود دارد که هر سال یک درصد از این شکاف کاسته میشود.
🔸 از نقطه نظر پولی، پیگیری این سیاستها در اتحادیهی اروپا شکافهای ناسیونالیستی را در قارهی کهن افزایش داده و منجر به از دست رفتن هر گونه سیاست مبتنی بر همبستگی شده است. این شرایط در بحران بدهی دولتی سالهای 2012-2011 برجسته شد و اختلافات ارضی بین اروپای مرکزی و اروپای پیرامون مدیترانه را تشدید کرده است. در واقع افزایش دامپینگ مالی و دستمزدها در میان کشورهای عضو به درجهی بیثباتی سرمایهداری مالی معاصر که از قبل ساختاری بود، شتاب بخشیده است و مهمتر از آن، امکان دستیابی به یک اتحادیهی اروپاییِ واقعی را تضعیف کرده است، آنهم درست زمانیکه روند گذار به سوی نظم چندقطبی با تمام تنشهای نظامی و اقتصادیِ ناشی از آن در حال وقوع است. در حالی که آمریکا آشکارا با این روند مخالفت کرده و کشورهای بریکس، با وجود ناهمگونیشان، میکوشند نظم جهانی جدید چندقطبی را در میانمدت به وجود آورند، موضع اروپا روشن نیست؛ یا به بیان بهتر اگر اروپا را تسمه نقالهی فرمانهای تحمیلی آمریکا بدانیم، میتوان این موقعیت را درک کرد.
🔸 برای آمریکا، حفظ هژمونیِ اقتصادی دستگاه نظامیـصنعتی، راهبردی است، زیرا تنها ابزاری است که از شکست اقتصادش جلوگیری میکند. بدهی داخلی فزایندهی ناشی از سیاستهای مالی انبساطی، قبل از ترامپ و اکنون توسط بایدن (به دنبال وضعیت اضطراری کووید)، از نظر ساختاری به کسری تراز تجاری اضافه کرده که به لطف مازادهای ناشی از حرکت سرمایه، مستلزم تامین مالی مستمر است. در واقع اقتصادهای کشورهای خارجی است که بدهیهای آمریکا را پرداخت میکند و این تنها در صورتی امکانپذیر است که دلار اقتدار خود را بهعنوان یک ارز ذخیرهی بینالمللی و بورسهای آمریکا هژمونی خود را در بازارهای مالیِ جهانی حفظ کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4bd
#آندرهآ_فوماگاللی #ساسان_صدقینیا
#سیاست_ارزی_بینالمللی #اروپا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بحران پروژهی اروپایی در هزارهی سوم
نوشتهی: آندرهآ فوماگاللی ترجمهی: ساسان صدقینیا اروپا نتوانسته است خودمختاری اقتصادیاش را (که بهطور فزایندهای در خطر است) به یک خودمختاری سیاسی انتقال دهد. این واقعیت ناشی از این امر است که ا…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ جمهوری اسلامی و نرمالیزه کردن شر
14 ژوئن 2024
نوشتهی: امین حصوری
🔸 روند رنجبار رویارویی با دهشت نظام جمهوری اسلامی، یا حتی رصد مستمر تحولات کلان در جغرافیای ستم ایران، احتمالاً بارها ما را درگیر این پرسشِ معماوار کرده است که پلیدی بیانتهای این نظام چه سرشت (بُنمایه) و رانهای دارد. اینکه سادهسازان و سادهانگاران با واژههایی مثل «اسلام» و «ملاها» ظاهراً از کنار این معما رد میشوند، خود دلیلیست بر دغدغهی پاسخ، و لذا اهمیت وجودیِ پرسش. اهمیت این پرسش خصوصاً در این است که ماهیت این نظام قطعاً با قابلیت بازتولید و بقایِ شوم آن پیوند دارد. کافیست بهیاد بیاوریم که عمر این نظام سیاسیِ تباهیآور و بحرانساز بهرغم همهی بحرانهای درونی و بیرونیاش از ۴۵ سال گذشته است و تاکنون با وجود همهی خیزشها و مقاومتهای تودهای و جنبشهای اجتماعی، هر امکان و امیدی به تغییر را (با قساوت و رذالت) ناکام گذاشته است.
🔸 قصد این نوشتار ارائهی پاسخی جامع و درخور به این پرسشِ بنیادی نیست؛ بلکه با ارجاع به اهمیت آن و طرح خطوط کلی یک پاسخِ محتمل، این پرسش جانبی (و برآمده از پرسشِ اصلی) را برجسته میکند که: «چه وجهی از کارکردهای حکمرانیِ جمهوری اسلامی از همه موحشتر است؟». پاسخ فشردهی متن به پرسش اخیر چنین است: «نرمالیزه کردن شر»؛ یعنی سازوکارهای دولتیِ معطوف به عادینمایی و عادیسازیِ شر. بخش دوم این متن تلاشیست برای اقامهی استدلال و پارهای شواهد برای این مدعا و نیز اشاراتی به برخی سازوکارها و دلالتهای «نرمالیزه کردن شر». ولی پیش از آن، در بخش نخست، بهعنوان مقدمهای بلند ولی ضروری برای بخش دوم، معنای مورد نظر متن از مفهوم «شر» بازگو میشود که همچنین پاسخیست کلی (گیریم ناتمام و نادقیق) به پرسشِ بُنمایهی پلیدیِ نظام جمهوری اسلامی. در بیانی فشرده، متن حاضر بر آن است که بُنمایهی این شر (پلیدی) را میباید در مرگبنیادی و مرگآوریِ جمهوری اسلامی جستوجو کرد.
🔸 از این منظر، در بخش نخست، خطوط کلیِ تحول جمهوری اسلامی به یک دستگاه سرکوب تمامعیار تا مرتبهی «رژیم کشتار» را ترسیم میکنم؛ و در کنار آن، خصلت مرگآوریِ این نظام را در برخی کارکردهای ساختاریاش بهسان «ماشین مرگ» وارسی میکنم؛ با این توضیح که مفهوم «رژیم کشتار» خود ذیل مفهوم وسیعترِ «ماشین مرگ» میگنجد. در ادامه و در بخش دوم، دو مورد از مهمترین سازوکارهای نرمالیزه کردن شر معرفی میشوند: بازنماییِ انسجام در پیوستار تاریخی جمهوری اسلامی (از جمله دقایق بازسازیِ پیوستار نظام: با ارجاع به مثال انتخابات)؛ و نسبیسازیِ شر.
🔸 باید خاطرنشان کنم که برای حفظ فشردگی متن، تحلیل حاضر از «ماشین مرگِ» جمهوری اسلامی (بهسان سرمایهداریِ محلی)، فارغ از چگونگی مفصلبندی و تعاملِ تاریخیِ آن با سرمایهداریِ جهانی (بهسان ماشین مرگِ جهانی) بنا شده است؛ اگرچه بههیچرو نافیِ این پیوندِ حیاتی نیست. تندادن به این نارساییِ تحلیلی، بهمنظور اجتناب از گسترش دامنهی بحث به کارکردهای پیچیدهی امپریالیسم در جهان معاصر بوده است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4bA
#نرمالیزه_کردن_شر
#ماشین_مرگ #رژیم_کشتار
#سرکوب #مبارزه_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ جمهوری اسلامی و نرمالیزه کردن شر
14 ژوئن 2024
نوشتهی: امین حصوری
🔸 روند رنجبار رویارویی با دهشت نظام جمهوری اسلامی، یا حتی رصد مستمر تحولات کلان در جغرافیای ستم ایران، احتمالاً بارها ما را درگیر این پرسشِ معماوار کرده است که پلیدی بیانتهای این نظام چه سرشت (بُنمایه) و رانهای دارد. اینکه سادهسازان و سادهانگاران با واژههایی مثل «اسلام» و «ملاها» ظاهراً از کنار این معما رد میشوند، خود دلیلیست بر دغدغهی پاسخ، و لذا اهمیت وجودیِ پرسش. اهمیت این پرسش خصوصاً در این است که ماهیت این نظام قطعاً با قابلیت بازتولید و بقایِ شوم آن پیوند دارد. کافیست بهیاد بیاوریم که عمر این نظام سیاسیِ تباهیآور و بحرانساز بهرغم همهی بحرانهای درونی و بیرونیاش از ۴۵ سال گذشته است و تاکنون با وجود همهی خیزشها و مقاومتهای تودهای و جنبشهای اجتماعی، هر امکان و امیدی به تغییر را (با قساوت و رذالت) ناکام گذاشته است.
🔸 قصد این نوشتار ارائهی پاسخی جامع و درخور به این پرسشِ بنیادی نیست؛ بلکه با ارجاع به اهمیت آن و طرح خطوط کلی یک پاسخِ محتمل، این پرسش جانبی (و برآمده از پرسشِ اصلی) را برجسته میکند که: «چه وجهی از کارکردهای حکمرانیِ جمهوری اسلامی از همه موحشتر است؟». پاسخ فشردهی متن به پرسش اخیر چنین است: «نرمالیزه کردن شر»؛ یعنی سازوکارهای دولتیِ معطوف به عادینمایی و عادیسازیِ شر. بخش دوم این متن تلاشیست برای اقامهی استدلال و پارهای شواهد برای این مدعا و نیز اشاراتی به برخی سازوکارها و دلالتهای «نرمالیزه کردن شر». ولی پیش از آن، در بخش نخست، بهعنوان مقدمهای بلند ولی ضروری برای بخش دوم، معنای مورد نظر متن از مفهوم «شر» بازگو میشود که همچنین پاسخیست کلی (گیریم ناتمام و نادقیق) به پرسشِ بُنمایهی پلیدیِ نظام جمهوری اسلامی. در بیانی فشرده، متن حاضر بر آن است که بُنمایهی این شر (پلیدی) را میباید در مرگبنیادی و مرگآوریِ جمهوری اسلامی جستوجو کرد.
🔸 از این منظر، در بخش نخست، خطوط کلیِ تحول جمهوری اسلامی به یک دستگاه سرکوب تمامعیار تا مرتبهی «رژیم کشتار» را ترسیم میکنم؛ و در کنار آن، خصلت مرگآوریِ این نظام را در برخی کارکردهای ساختاریاش بهسان «ماشین مرگ» وارسی میکنم؛ با این توضیح که مفهوم «رژیم کشتار» خود ذیل مفهوم وسیعترِ «ماشین مرگ» میگنجد. در ادامه و در بخش دوم، دو مورد از مهمترین سازوکارهای نرمالیزه کردن شر معرفی میشوند: بازنماییِ انسجام در پیوستار تاریخی جمهوری اسلامی (از جمله دقایق بازسازیِ پیوستار نظام: با ارجاع به مثال انتخابات)؛ و نسبیسازیِ شر.
🔸 باید خاطرنشان کنم که برای حفظ فشردگی متن، تحلیل حاضر از «ماشین مرگِ» جمهوری اسلامی (بهسان سرمایهداریِ محلی)، فارغ از چگونگی مفصلبندی و تعاملِ تاریخیِ آن با سرمایهداریِ جهانی (بهسان ماشین مرگِ جهانی) بنا شده است؛ اگرچه بههیچرو نافیِ این پیوندِ حیاتی نیست. تندادن به این نارساییِ تحلیلی، بهمنظور اجتناب از گسترش دامنهی بحث به کارکردهای پیچیدهی امپریالیسم در جهان معاصر بوده است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4bA
#نرمالیزه_کردن_شر
#ماشین_مرگ #رژیم_کشتار
#سرکوب #مبارزه_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جمهوری اسلامی و نرمالیزهکردنِ شر
نوشتهی: امین حصوری این نوشتار مرگبنیادی و مرگآوریِ نظام جمهوری اسلامی را عصارهی سرشت پلید آن معرفی کرده است. این برداشت بهواقع خوانشیست هنجاری از تاریخ کارکردهای ساختاریِ فاجعهبار جمهوری اسل…
▫️ تبارهای مبارزات مردمان پیرامونی
▫️ دربارهی تکثر تاریخی و سوژهزدایی
21 ژوئن 2024
نوشتهی: سمیه رستمپور
🔸 این یادداشت، که بنا بود بسیار زودتر منتشر شود اما به دلایلی به تعویق افتاد، ادامه و قسمت دوم متنی است که پیشتر در سایت نقد با عنوان «قیام ژینا در پرتو مرکز- حاشیه/ مازادهای ضداستعماری و ضدطبقاتی مبارزات پیرامونی» منتشر شده است. با اینکه امروز از قیام ژن.ژیان.ئازادی کمی فاصله گرفتهایم، اما دلالتهای این قیام همچنان برای اکنون ما معنا دارند و از این جهت این متن، نه یادداشتی دربارهی رویدادی در گذشته، بلکه دربارهی آمریت آن رویداد در امروز ماست و به همین خاطر موضوعیت دارد. واژهی «زنان» در این یادداشت برای تمام افرادی که هویت خود را زن میدانند، استفاده میشود که شامل زنان سیسجندر، زنان ترنس یا اینتر است.
🔸 زنانی که روز خاکسپاری ژینا در آرامستان آیچی سقز حاضر بودند، پیشگام تغییری بزرگ در کنشگری فمینیستی در ایران بودند؛ تغییری از «سیاست سازشگرایانه» به «سیاست انقلابی». بازنگری در این تغییر و دلالتهایش در دوران رخوت پس از قیام اهمیت بسیاری دارد. پرسش اساسی که از آن روز تا کنون در ذهن میگذرد این است که آیا ممکن است آن کنش جمعی پیشروانه در ۲۶ شهریور در آرامگاه سقز، آن حضور پرشور مردم، آن نمایش رادیکال روسری برداشتن جمعی زنان، بیانیهی فمینیستی خواندن و شعار ژن.ژیان.ئازادی سردادن، «تصادفی» و «حادث» باشد؟ آیا این رویداد بدون پیشینهای از مبارزات و خشم انقلابی به وقوع پیوست؟ سؤال مهمتر این است که اگر این امر تصادفی نبوده و زنان در حاشیهْ میراثدار تاریخی غنی از مبارزه و مقاومت هستند که کنششان را توضیح میدهد، چگونه است که آنها از تاریخنگاری غالب حذف شدهاند و در مقالات مربوط به «تاریخ جنبش زنان ایران» نامی از آنها نیست؟ این ادعا را از این جهت مطرح میکنم که طی تحقیقی که برای یک کار دانشگاهی پیرامون مقالات برجستهی منتشرشده تا ۲۰۱۷، یعنی تا قیام دیماه ۱۳۹۶، دربارهی «تاریخ جنبش زنان ایران» انجام دادم، به ندرت (اگر نگویم اصلاً) به متنی برخوردم که تجربه و مبارزههای زنان ملل تحت ستم و اقلیت را در روایت خود گنجانده باشد یا در تاریخنگاری جنبش فمینیستی ایران سهمی برای زنان کرد، بلوچ، عرب و ترک و... قائل شده باشد. اکثر این مقالات رویکردی مرکزگرایانه دارند و روایتی همگنساز از تاریخ جنبش زنان ایران ارائه میدهند که با بیشمرئیسازی کنشگری زنان مرکزْ بهمثابهی تنها کسانی که در پیشبرد مبارزه فمینیستی کشور نقش داشتهاند، به نامرئیسازی سیستماتیک تجربهها و کنشگری زنان پیرامونی دامن زدهاند؛ گویی این زنان هیچ نقشی در این جنبش و در مبارزه با مناسبات جنسیتی (دولتی و غیردولتی) در کشور نداشتهاند و همواره منفعلانه تسلیم مرد/پدرسالاری سیاسی و محلیشان بودهاند.
🔸 مشکل اما حتی فراتر از دیده شدن یا نشدن است؛ مسئله این است که وقایعی روی دادهاند، ولی در تاریخ غالب یعنی تاریخ فاتحان که در آن مردمان پیرامونی ناموجودند، جایی نیافتهاند. هم این مردمان بهعنوان کنشگر و هم تجربهی آنها بهعنوان شکلهایی از حیات مقاومتْ از تاریخ «رسمی» حذف شدهاند انگار که هرگز روی ندادهاند، زیرا کنشگران آنها و جغرافیایی که در آن زندگی میکنند، مشروعیت ورود به تولید دانش و کنش «هنجارمند» را ندارند. با این حال، اگر رویدادهایی در آرشیوهای سوگیرانه یا در روایتهای غالب رسمی نیامدهاند، به معنای این نیست که اتفاق نیفتادهاند؛ حاشیه به شکل درونماندگار، فارغ از اینکه دیگری مشروعتر آن را تأیید و ستایش کند یا نه، مسیر سیاسی تاریخی خود را پیش برده و قیام ژن.ژیان.ئازادی میوهی این تلاش خودبسنده بوده است.
🔸توجه به زمانمندی تاریخی متفاوت حاشیه و مرکز، این امکان را به ما میدهد که فراتر از سیاست هویت، تفاوت میان این دو و کنشگران آنها و اولویتبندیهای مجزایشان را بهتر بازشناسی کنیم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4cm
#سمیه_رستمپور #مقاومت
#خیزش_ژینا #حاشیه_مرکز
#ستم_چندگانه #جنبش_زنان
#فمینیسم_چپ
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دربارهی تکثر تاریخی و سوژهزدایی
21 ژوئن 2024
نوشتهی: سمیه رستمپور
🔸 این یادداشت، که بنا بود بسیار زودتر منتشر شود اما به دلایلی به تعویق افتاد، ادامه و قسمت دوم متنی است که پیشتر در سایت نقد با عنوان «قیام ژینا در پرتو مرکز- حاشیه/ مازادهای ضداستعماری و ضدطبقاتی مبارزات پیرامونی» منتشر شده است. با اینکه امروز از قیام ژن.ژیان.ئازادی کمی فاصله گرفتهایم، اما دلالتهای این قیام همچنان برای اکنون ما معنا دارند و از این جهت این متن، نه یادداشتی دربارهی رویدادی در گذشته، بلکه دربارهی آمریت آن رویداد در امروز ماست و به همین خاطر موضوعیت دارد. واژهی «زنان» در این یادداشت برای تمام افرادی که هویت خود را زن میدانند، استفاده میشود که شامل زنان سیسجندر، زنان ترنس یا اینتر است.
🔸 زنانی که روز خاکسپاری ژینا در آرامستان آیچی سقز حاضر بودند، پیشگام تغییری بزرگ در کنشگری فمینیستی در ایران بودند؛ تغییری از «سیاست سازشگرایانه» به «سیاست انقلابی». بازنگری در این تغییر و دلالتهایش در دوران رخوت پس از قیام اهمیت بسیاری دارد. پرسش اساسی که از آن روز تا کنون در ذهن میگذرد این است که آیا ممکن است آن کنش جمعی پیشروانه در ۲۶ شهریور در آرامگاه سقز، آن حضور پرشور مردم، آن نمایش رادیکال روسری برداشتن جمعی زنان، بیانیهی فمینیستی خواندن و شعار ژن.ژیان.ئازادی سردادن، «تصادفی» و «حادث» باشد؟ آیا این رویداد بدون پیشینهای از مبارزات و خشم انقلابی به وقوع پیوست؟ سؤال مهمتر این است که اگر این امر تصادفی نبوده و زنان در حاشیهْ میراثدار تاریخی غنی از مبارزه و مقاومت هستند که کنششان را توضیح میدهد، چگونه است که آنها از تاریخنگاری غالب حذف شدهاند و در مقالات مربوط به «تاریخ جنبش زنان ایران» نامی از آنها نیست؟ این ادعا را از این جهت مطرح میکنم که طی تحقیقی که برای یک کار دانشگاهی پیرامون مقالات برجستهی منتشرشده تا ۲۰۱۷، یعنی تا قیام دیماه ۱۳۹۶، دربارهی «تاریخ جنبش زنان ایران» انجام دادم، به ندرت (اگر نگویم اصلاً) به متنی برخوردم که تجربه و مبارزههای زنان ملل تحت ستم و اقلیت را در روایت خود گنجانده باشد یا در تاریخنگاری جنبش فمینیستی ایران سهمی برای زنان کرد، بلوچ، عرب و ترک و... قائل شده باشد. اکثر این مقالات رویکردی مرکزگرایانه دارند و روایتی همگنساز از تاریخ جنبش زنان ایران ارائه میدهند که با بیشمرئیسازی کنشگری زنان مرکزْ بهمثابهی تنها کسانی که در پیشبرد مبارزه فمینیستی کشور نقش داشتهاند، به نامرئیسازی سیستماتیک تجربهها و کنشگری زنان پیرامونی دامن زدهاند؛ گویی این زنان هیچ نقشی در این جنبش و در مبارزه با مناسبات جنسیتی (دولتی و غیردولتی) در کشور نداشتهاند و همواره منفعلانه تسلیم مرد/پدرسالاری سیاسی و محلیشان بودهاند.
🔸 مشکل اما حتی فراتر از دیده شدن یا نشدن است؛ مسئله این است که وقایعی روی دادهاند، ولی در تاریخ غالب یعنی تاریخ فاتحان که در آن مردمان پیرامونی ناموجودند، جایی نیافتهاند. هم این مردمان بهعنوان کنشگر و هم تجربهی آنها بهعنوان شکلهایی از حیات مقاومتْ از تاریخ «رسمی» حذف شدهاند انگار که هرگز روی ندادهاند، زیرا کنشگران آنها و جغرافیایی که در آن زندگی میکنند، مشروعیت ورود به تولید دانش و کنش «هنجارمند» را ندارند. با این حال، اگر رویدادهایی در آرشیوهای سوگیرانه یا در روایتهای غالب رسمی نیامدهاند، به معنای این نیست که اتفاق نیفتادهاند؛ حاشیه به شکل درونماندگار، فارغ از اینکه دیگری مشروعتر آن را تأیید و ستایش کند یا نه، مسیر سیاسی تاریخی خود را پیش برده و قیام ژن.ژیان.ئازادی میوهی این تلاش خودبسنده بوده است.
🔸توجه به زمانمندی تاریخی متفاوت حاشیه و مرکز، این امکان را به ما میدهد که فراتر از سیاست هویت، تفاوت میان این دو و کنشگران آنها و اولویتبندیهای مجزایشان را بهتر بازشناسی کنیم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4cm
#سمیه_رستمپور #مقاومت
#خیزش_ژینا #حاشیه_مرکز
#ستم_چندگانه #جنبش_زنان
#فمینیسم_چپ
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تبارهای مبارزات مردمان پیرامونی
دربارهی تکثر تاریخی و سوژهزدایی نوشتهی: سمیه رستمپور اهمیت خیزش اخیر در این بود که توانست در کنار دستاوردهای دیگر، «وجوه فراملی جنبشهای اعتراضی» را نیز برجسته کند. تبارهای چندگانه به ما یادآور…