📚 انتشار کتاب «دربارهی امپریالیسم- مجلد یکم»
نقد اقتصاد سیاسی از همان نخستین گامهای خود با مسئلهی تحولات ناگزیر شیوهی تولید سرمایهداری و شکلهای گوناگون آن دست و پنجه نرم میکرد و میکند. چیستی سرمایه، تضادهای ناگزیر حرکت و دگردیسیهای آن آماج واکاوی متفکران مارکسیست و غیرمارکسیست بودهاست. روند تغییرات سرمایهداری به قدری چشمگیر و شتابان بوده که از 1902 و انتشار کتاب معروف هابسون زیر عنوان «امپریالیسم: یک بررسی» و سپس «سرمایهی مالی» هلیفردینگ و آثار مهم و تاثیرگذاری مانند «امپریالیسم به مثابهی بالاترین مرحلهی سرمایهداری» لنین و «انباشت سرمایه» رزا لوکزامبورگ، چنان حجم انبوهی از آثار به بررسی این تغییرات اختصاص یافته که حتی ذکر آنها فهرست بلندبالایی خواهد شد. از همین رو از بهار سال 1402 انتشار مجموعهای تازه را با برچسب امپریالیسم در «نقد» آغاز کردهایم و کوشیدهایم عمده تغییرات نظری مرتبط با این تحولات را در اختیار خوانندگان بگذاریم. اینک بخش نخست مجموعه مقالات ترجمهشده را در قالب کتاب پیشرو گردآوری کردهایم.
این مجلد در سه بخش تنظیم شده است: مقالات بخش نخست به بررسی و نقد آرای لئو پانیچ و سام گیندین و بهویژه «کتاب ساختن سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» اختصاص دارد. در بخش دوم مقالاتی دربارهی دیدگاههای جووانی آریگی و کتاب او «آدام اسمیت در پکن» آمده است. بخش سوم این مجلد نیز دربردارندهی مقالاتی دربارهی نظرات دیوید هاروی در باب امپریالیسم است و به بررسی و نقد دیدگاههای او بهویژه اثر مهماش «امپریالیسم جدید» میپردازد.
▫️با آثاری از (به ترتیب حروف الفبا):
سام اشمن، رابرت برنر، لئو پانیچ، لوچا پرادلا، جی. زد. جرود، ویلیام آی. رابینسون، بن فاین، آلکس کالینیکوس، سام گیندین، ریچارد واکر، دیوید هاروی.
▫️مترجمان:
حسن مرتضوی، دلشاد عبادی، بهرام صفایی، سهراب نیکزاد
🔹این کتاب در لینک زیر برای دانلود در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است:
👇🏽👇🏽👇🏽
https://www.naghd.info/About_Imperialism_vol1_Naghd_book_1403.pdf
#کتاب_نقد
#امپریالیسم
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی از همان نخستین گامهای خود با مسئلهی تحولات ناگزیر شیوهی تولید سرمایهداری و شکلهای گوناگون آن دست و پنجه نرم میکرد و میکند. چیستی سرمایه، تضادهای ناگزیر حرکت و دگردیسیهای آن آماج واکاوی متفکران مارکسیست و غیرمارکسیست بودهاست. روند تغییرات سرمایهداری به قدری چشمگیر و شتابان بوده که از 1902 و انتشار کتاب معروف هابسون زیر عنوان «امپریالیسم: یک بررسی» و سپس «سرمایهی مالی» هلیفردینگ و آثار مهم و تاثیرگذاری مانند «امپریالیسم به مثابهی بالاترین مرحلهی سرمایهداری» لنین و «انباشت سرمایه» رزا لوکزامبورگ، چنان حجم انبوهی از آثار به بررسی این تغییرات اختصاص یافته که حتی ذکر آنها فهرست بلندبالایی خواهد شد. از همین رو از بهار سال 1402 انتشار مجموعهای تازه را با برچسب امپریالیسم در «نقد» آغاز کردهایم و کوشیدهایم عمده تغییرات نظری مرتبط با این تحولات را در اختیار خوانندگان بگذاریم. اینک بخش نخست مجموعه مقالات ترجمهشده را در قالب کتاب پیشرو گردآوری کردهایم.
این مجلد در سه بخش تنظیم شده است: مقالات بخش نخست به بررسی و نقد آرای لئو پانیچ و سام گیندین و بهویژه «کتاب ساختن سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» اختصاص دارد. در بخش دوم مقالاتی دربارهی دیدگاههای جووانی آریگی و کتاب او «آدام اسمیت در پکن» آمده است. بخش سوم این مجلد نیز دربردارندهی مقالاتی دربارهی نظرات دیوید هاروی در باب امپریالیسم است و به بررسی و نقد دیدگاههای او بهویژه اثر مهماش «امپریالیسم جدید» میپردازد.
▫️با آثاری از (به ترتیب حروف الفبا):
سام اشمن، رابرت برنر، لئو پانیچ، لوچا پرادلا، جی. زد. جرود، ویلیام آی. رابینسون، بن فاین، آلکس کالینیکوس، سام گیندین، ریچارد واکر، دیوید هاروی.
▫️مترجمان:
حسن مرتضوی، دلشاد عبادی، بهرام صفایی، سهراب نیکزاد
🔹این کتاب در لینک زیر برای دانلود در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است:
👇🏽👇🏽👇🏽
https://www.naghd.info/About_Imperialism_vol1_Naghd_book_1403.pdf
#کتاب_نقد
#امپریالیسم
🖋@naghd_com
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ مارکسیسم و برنامهریزی فضایی
17 آوریل 2024
نوشتهی: استُله هُلگِشِن
ترجمهی: امیر مصباحی
🔸 از نقطهنظری چپگرایانه، بحرانهای سرمایهدارانهیِ کنونی را باید از طریقِ بیمقدار کردن چشماندازهای سرمایهدارانه و فسیلیِ قدیمی حل کرد، و ضروری است که چشماندازها و فضاهای جدیدی برای مسکن، فراغت، کار، حملونقل، تولید و کشاورزی ایجاد شوند. با در نظر گرفتنِ اینکه شهرها، کشورها و زیرساختهایِ جهانیِ کنونیمان تا چه میزانی به انباشت سرمایه و سوختهای فسیلی وابستهاند، ناگفته پیدا است که با چالش بزرگی روبهرو هستیم و به برنامهریزان نیاز داریم. اما درست در لحظهیِ کنونی که بیش از هر زمانی به نظریهای مارکسیستی برنامهریزی نیازمندیم، چنین گفتمانی را در هیچ دانشرشتهی دانشگاهی به نامِ نظریهیِ برنامهریزی نمیتوان یافت.
🔸 شوربختانه، نظریهیِ برنامهریزیِ مارکسیستی از میانهیِ دههیِ 1980 به بعد از نظرها محو شد. درست در زمانی که تعارضهای اجتماعی جهان را از کنترل خارج میکرد، چنانکه سرمایه شیرهیِ نیرویِ کار را در سراسر جهان میمکید و تفاوت قدرت بین توسعهدهندگان و طبقهیِ کارگرِ ساکن در محلات شتاب چشمگیری میگرفت، و وقتی سرمایه قدرتِ فزایندهای را بر توسعهیِ شهری و برنامهریزی فضایی به چنگ میآورد، نظریهیِ برنامهریزی «بهدرون» چرخید.
🔸 اگرچه آرمانهای لیبرالی در چارچوب نظریهیِ برنامهریزی دیگر آن قدرتِ چند سال پیششان را ندارند، اما خصلتِ طبقاتیِ سرمایهدارانهای که برنامهریزی را ذیلِ نئولیبرالیسم شکل داده، تاکنون تغییر معناداری نکرده است. هم برای محیطزیست و هم برای طبقهیِ کارگر فاجعهبار خواهد بود اگر بحرانهای کنونی را همچنان با آن ارادهیِ طبقاتی مدیریت کنیم که اینک برنامهریزی را تحت تسلط خود گرفته است: با سرمایه (و غالباً سرمایهیِ مالی و فسیلی) که کلید پرسشهای چه چیزی، کجا، برای چه کسی، به دست/با چه کسی، و چگونه را در برنامهریزی در اختیار دارد. ما نیازمند این هستیم که مارکسیسم را به نظریهیِ برنامهریزی بازگردانیم، اما به دلایلی چندْ نمیتوانیم این کار را با رونوشتِ نعلبهنعلِ متونی از دههیِ 70 و ابتدایِ دههیِ 80 انجام دهیم. یک دلیلِاش این است که رویکردهای مارکسیستیِ پیشین (اغلبِ منحصراً) بر پرسشِ برنامهریزی چیست، به جای برنامهریزی چه باید باشد، تأکید میکردند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-42m
#استله_هلگشن #امیر_مصباحی
#مارکسیسم #برنامهریزی #برنامهریزی_اکوسوسیالیستی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مارکسیسم و برنامهریزی فضایی
17 آوریل 2024
نوشتهی: استُله هُلگِشِن
ترجمهی: امیر مصباحی
🔸 از نقطهنظری چپگرایانه، بحرانهای سرمایهدارانهیِ کنونی را باید از طریقِ بیمقدار کردن چشماندازهای سرمایهدارانه و فسیلیِ قدیمی حل کرد، و ضروری است که چشماندازها و فضاهای جدیدی برای مسکن، فراغت، کار، حملونقل، تولید و کشاورزی ایجاد شوند. با در نظر گرفتنِ اینکه شهرها، کشورها و زیرساختهایِ جهانیِ کنونیمان تا چه میزانی به انباشت سرمایه و سوختهای فسیلی وابستهاند، ناگفته پیدا است که با چالش بزرگی روبهرو هستیم و به برنامهریزان نیاز داریم. اما درست در لحظهیِ کنونی که بیش از هر زمانی به نظریهای مارکسیستی برنامهریزی نیازمندیم، چنین گفتمانی را در هیچ دانشرشتهی دانشگاهی به نامِ نظریهیِ برنامهریزی نمیتوان یافت.
🔸 شوربختانه، نظریهیِ برنامهریزیِ مارکسیستی از میانهیِ دههیِ 1980 به بعد از نظرها محو شد. درست در زمانی که تعارضهای اجتماعی جهان را از کنترل خارج میکرد، چنانکه سرمایه شیرهیِ نیرویِ کار را در سراسر جهان میمکید و تفاوت قدرت بین توسعهدهندگان و طبقهیِ کارگرِ ساکن در محلات شتاب چشمگیری میگرفت، و وقتی سرمایه قدرتِ فزایندهای را بر توسعهیِ شهری و برنامهریزی فضایی به چنگ میآورد، نظریهیِ برنامهریزی «بهدرون» چرخید.
🔸 اگرچه آرمانهای لیبرالی در چارچوب نظریهیِ برنامهریزی دیگر آن قدرتِ چند سال پیششان را ندارند، اما خصلتِ طبقاتیِ سرمایهدارانهای که برنامهریزی را ذیلِ نئولیبرالیسم شکل داده، تاکنون تغییر معناداری نکرده است. هم برای محیطزیست و هم برای طبقهیِ کارگر فاجعهبار خواهد بود اگر بحرانهای کنونی را همچنان با آن ارادهیِ طبقاتی مدیریت کنیم که اینک برنامهریزی را تحت تسلط خود گرفته است: با سرمایه (و غالباً سرمایهیِ مالی و فسیلی) که کلید پرسشهای چه چیزی، کجا، برای چه کسی، به دست/با چه کسی، و چگونه را در برنامهریزی در اختیار دارد. ما نیازمند این هستیم که مارکسیسم را به نظریهیِ برنامهریزی بازگردانیم، اما به دلایلی چندْ نمیتوانیم این کار را با رونوشتِ نعلبهنعلِ متونی از دههیِ 70 و ابتدایِ دههیِ 80 انجام دهیم. یک دلیلِاش این است که رویکردهای مارکسیستیِ پیشین (اغلبِ منحصراً) بر پرسشِ برنامهریزی چیست، به جای برنامهریزی چه باید باشد، تأکید میکردند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-42m
#استله_هلگشن #امیر_مصباحی
#مارکسیسم #برنامهریزی #برنامهریزی_اکوسوسیالیستی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و برنامهریزی فضایی
نوشتهی: استُله هُلگِشِن ترجمهی: امیر مصباحی امروزه، فهمِ بحرانهای اقتصادی و بومشناختی بسیار حیاتی است. رویکردی مارکسیستی، در اینجا، مطلوب است چرا که علتِ نهایی این بحرانها را در نیاز سرمایه ب…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ غزه: نظامیکردن افراطی یک جنگ طبقاتی
21 آوریل 2024
گفتوگو با اميلیو ميناسيان
ترجمهی: پرويز قاسمی
🔸 اسراییل توانسته است وضعیتی را ایجاد کند که در هیچ کجای دنیا دیده نشده است: ادغام پرولتاریای یک قوم ــ «یهودی» ــ در دولت، برعلیه بخش «عربی» پرولتاریا، تحت عنوان یک قوم. دولت اسرائیل در مدت زمان بیسابقهای یک سرمایهی «ملی» انباشت کرده و یک پرولتاریای «ملی» را وارد کرده و خود را به عنوان نگهبان و ضامن بقا و بازتولید آن قرار داده، بر اساس این تصور که موجودیت آن مورد تهدید جناح ديگر پرولتاریاست، یعنی پرولتاریای فلسطینی. اما اگر به زیر منشور خیالانگیز پر نقش و نگار «دولت تضمین کنندهی امنیت و بقا مردم» نگاه کنیم، آسانتر میتوان فهمید که پرولتاریای اسرائیلی یهودی چیزی شبیه به غنیمت جنگی در دستان دولت است. این در مورد پرولتاریای فلسطینی که مبارزهاش از یک استقلال ويژه برخوردار است، صدق نمیکند. مبارزهی طبقاتی پرولتاریای فلسطینی به شیوهای پیچیده با منطقی ابزاری با مدیریت ناسیونالیستی سیاسی آنها گره خورده است.
🔸 حماس از اخوانالمسلمین بیرون آمد. مانند بسیاری از نقاط جهان عرب، در دههی 1980 در میان خردهبورژوازی فلسطین، چه در سرزمینهای اشغالی و چه در دیاسپورا، توسعه یافت. از زمان ورودش به مبارزه علیه اسرائیل در پی انتفاضه اول، پیش از آنکه سلطه و نظامیسازی منطقه غزه ماهیت آن را عمیقاً تغییر دهد، پایگاه اجتماعیاش توسعه يافت و بخشهای پرولتری بیشتری را در بر گرفت. همانطور که گفته شد، حماس خود را در موقعیت یک دستگاه دولتی یافت که ملزم به ادغام وظایف بسیار متنوع و متناقص و بندبازی میان اين وظایف بود. در عین حال، از آنجایی که غزه یک دولت واقعی نیست، حماس نیز مانند حزبالله لبنان به یک حزب شبهنظامی تبدیل شد. این تکامل مضاعف ابعاد متناقضی را به همراه دارد. به نظر من، جنگ کنونی به نوعی نشاندهندهی غلبهی خصلت دوم ــ یعنی ماهيت یک حزب شبهنظامی ــ بر ماهيت دولتی آن است. جناح مسلح بر دستگاه دولتی غلبه کرد. جریان رانت نظامی (از سوی ایران) بر جريان رانت مدنی (از سوی قطر) غلبه کرد.
🔸 غزه مانند بسیاری دیگر از مناطق پیرامونی جهان، محدودهای است که کاملاً از چرخهی بازتولید سرمایهداری جدا شده است. «بورژوازی ملی» وجود ندارد، زیرا سرمایهی غزهای وجود ندارد. همینطور «بورژوازی سنتی» هم مانند کرانهی باختری یا اورشلیم وجود ندارد یعنی آن خانوادههای قدیمی متکی به سرمایههای غبارآلود تجاری یا زمین که هنوز هم در محدودهی روابط اجتماعی محلی مؤثرند. از سوی دیگر، در غزه نوعی بورژوازی «کمپرادور» جدید متکی به رانت حاصل از دلالی وجود دارد. این یک طبقه به معنای دقیق کلمه نیست، بلکه یک فرماسیون اجتماعی است که درآمدهای هنگفت خود را از موقعیت واسطه خویش در مبادلات با سرمایهداران خارجی به دست میآورد (برخلاف بورژوازی که منافعش در توسعهی اقتصاد ملی است). بخشی از این بورژوازی تشکیلدهنده دستگاه سیاسی حماس است، زیرا سرمایههای در گردش عمدتاً از نوعی رانت ژئوپلیتیکی از کشورهایی مانند قطر یا ایران میآید.
🔸 آنچه در حال وقوع است جنگی میان امپرياليستها نیست. این اساساً یک «امر داخلی» است که نبردهای «ملی» همچون پردههای دود روی آن را پوشانده است. در رویدادهای اخير مبارزهی پرولتاریایی وجود ندارد. نظامیسازی خصومتهای تولید شده توسط حماس و طبقهی حاکم اسرائیل، «مقاومتی» ایجاد کرده است که از هیچ منطق مبارزهی مستقل پرولتاریایی، حتی در مرحله جنينیاش، برخوردار نیست. این یک جنگ نیست، بلکه کنترل جمعيت مازاد پرولتاریا با ابزار نظامی در يک جنگ تمام عیار، توسط یک دولت دموکراتیک و متمدن متعلق به بلوک مرکزی انباشت سرمایهداری است. به نظر من هزاران مرده در غزه تصویر وحشتناکی از آینده ــ از بحرانهای سرمایهداری در آینده ــ ترسیم میکنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-42H
#اميلیو_ميناسيان #پرويز_قاسمی
#مبارزه_طبقاتی #فلسطین
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ غزه: نظامیکردن افراطی یک جنگ طبقاتی
21 آوریل 2024
گفتوگو با اميلیو ميناسيان
ترجمهی: پرويز قاسمی
🔸 اسراییل توانسته است وضعیتی را ایجاد کند که در هیچ کجای دنیا دیده نشده است: ادغام پرولتاریای یک قوم ــ «یهودی» ــ در دولت، برعلیه بخش «عربی» پرولتاریا، تحت عنوان یک قوم. دولت اسرائیل در مدت زمان بیسابقهای یک سرمایهی «ملی» انباشت کرده و یک پرولتاریای «ملی» را وارد کرده و خود را به عنوان نگهبان و ضامن بقا و بازتولید آن قرار داده، بر اساس این تصور که موجودیت آن مورد تهدید جناح ديگر پرولتاریاست، یعنی پرولتاریای فلسطینی. اما اگر به زیر منشور خیالانگیز پر نقش و نگار «دولت تضمین کنندهی امنیت و بقا مردم» نگاه کنیم، آسانتر میتوان فهمید که پرولتاریای اسرائیلی یهودی چیزی شبیه به غنیمت جنگی در دستان دولت است. این در مورد پرولتاریای فلسطینی که مبارزهاش از یک استقلال ويژه برخوردار است، صدق نمیکند. مبارزهی طبقاتی پرولتاریای فلسطینی به شیوهای پیچیده با منطقی ابزاری با مدیریت ناسیونالیستی سیاسی آنها گره خورده است.
🔸 حماس از اخوانالمسلمین بیرون آمد. مانند بسیاری از نقاط جهان عرب، در دههی 1980 در میان خردهبورژوازی فلسطین، چه در سرزمینهای اشغالی و چه در دیاسپورا، توسعه یافت. از زمان ورودش به مبارزه علیه اسرائیل در پی انتفاضه اول، پیش از آنکه سلطه و نظامیسازی منطقه غزه ماهیت آن را عمیقاً تغییر دهد، پایگاه اجتماعیاش توسعه يافت و بخشهای پرولتری بیشتری را در بر گرفت. همانطور که گفته شد، حماس خود را در موقعیت یک دستگاه دولتی یافت که ملزم به ادغام وظایف بسیار متنوع و متناقص و بندبازی میان اين وظایف بود. در عین حال، از آنجایی که غزه یک دولت واقعی نیست، حماس نیز مانند حزبالله لبنان به یک حزب شبهنظامی تبدیل شد. این تکامل مضاعف ابعاد متناقضی را به همراه دارد. به نظر من، جنگ کنونی به نوعی نشاندهندهی غلبهی خصلت دوم ــ یعنی ماهيت یک حزب شبهنظامی ــ بر ماهيت دولتی آن است. جناح مسلح بر دستگاه دولتی غلبه کرد. جریان رانت نظامی (از سوی ایران) بر جريان رانت مدنی (از سوی قطر) غلبه کرد.
🔸 غزه مانند بسیاری دیگر از مناطق پیرامونی جهان، محدودهای است که کاملاً از چرخهی بازتولید سرمایهداری جدا شده است. «بورژوازی ملی» وجود ندارد، زیرا سرمایهی غزهای وجود ندارد. همینطور «بورژوازی سنتی» هم مانند کرانهی باختری یا اورشلیم وجود ندارد یعنی آن خانوادههای قدیمی متکی به سرمایههای غبارآلود تجاری یا زمین که هنوز هم در محدودهی روابط اجتماعی محلی مؤثرند. از سوی دیگر، در غزه نوعی بورژوازی «کمپرادور» جدید متکی به رانت حاصل از دلالی وجود دارد. این یک طبقه به معنای دقیق کلمه نیست، بلکه یک فرماسیون اجتماعی است که درآمدهای هنگفت خود را از موقعیت واسطه خویش در مبادلات با سرمایهداران خارجی به دست میآورد (برخلاف بورژوازی که منافعش در توسعهی اقتصاد ملی است). بخشی از این بورژوازی تشکیلدهنده دستگاه سیاسی حماس است، زیرا سرمایههای در گردش عمدتاً از نوعی رانت ژئوپلیتیکی از کشورهایی مانند قطر یا ایران میآید.
🔸 آنچه در حال وقوع است جنگی میان امپرياليستها نیست. این اساساً یک «امر داخلی» است که نبردهای «ملی» همچون پردههای دود روی آن را پوشانده است. در رویدادهای اخير مبارزهی پرولتاریایی وجود ندارد. نظامیسازی خصومتهای تولید شده توسط حماس و طبقهی حاکم اسرائیل، «مقاومتی» ایجاد کرده است که از هیچ منطق مبارزهی مستقل پرولتاریایی، حتی در مرحله جنينیاش، برخوردار نیست. این یک جنگ نیست، بلکه کنترل جمعيت مازاد پرولتاریا با ابزار نظامی در يک جنگ تمام عیار، توسط یک دولت دموکراتیک و متمدن متعلق به بلوک مرکزی انباشت سرمایهداری است. به نظر من هزاران مرده در غزه تصویر وحشتناکی از آینده ــ از بحرانهای سرمایهداری در آینده ــ ترسیم میکنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-42H
#اميلیو_ميناسيان #پرويز_قاسمی
#مبارزه_طبقاتی #فلسطین
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
غزه: نظامیکردن افراطی یک جنگ طبقاتی
گفتوگو با اميلیو ميناسيان ترجمهی: پرويز قاسمی قومیشدن روابط اجتماعی تاریخچهای دارد که اساساً مربوط به طبقات حاکم است: این مربوط به تاریخ شکلگیری بورژوازی سرمایهدار یهودی در فرايند ریشهکنکرد…
▫️ سمپوزیوم دربارهی «امپراتوری سرمایه» اثر اِلن میکسینز وود
24 آوریل 2024
نوشتهی: پل بلکلج
ترجمهی: دلشاد عبادی
📝 توضیح نقد: مجلهی ماتریالیسم تاریخی در سال ۲۰۰۷ در شمارهی ۱۵.۳ خود سمپوزیومی برگزار کرد و چندین نویسنده به نقد و بررسی کتاب «امپراتوری سرمایه» اثر اِلن میکسینزوود پرداختند. این مقالات به ترتیب در چهارمین بخش مجموعه مقالات امپریالیسم سایت نقد که به این کتاب اختصاص یافته منتشر میشوند.
🔸 بررسی اِلن وود دربارهی امپریالیسم جدید، آخرین نمونه از پروژهی گستردهتر او برای بازسازی شکل غیرجبرگرای مارکسیسم است که هم میتواند ویژگی تاریخی سرمایهداری را تبیین کند و هم بر فعالیت سیاسی سوسیالیستی تاثیر گذارد. مقالهی حاضر در پی آن است که واکاوی او را از امپریالیسم هم در بافتار سیاسی گستردهتری که در آن نوشته شده و هم بهعنوان نمونهای از زایایی بازتفسیرش از ماتریالیسم تاریخی بررسی کند. من پس از ترسیم مضامین اصلی پروژهی «مارکسیسم سیاسی» وود و پیش از اینکه به موضوعهای اصلی بحث بعدی اشاره کنم، به بررسی کلی تز کتاب میکسینزوود، امپراتوری سرمایه (2003)، میپردازم.
🔸 وود مارکسیسم سیاسی را از تفسیرهای سنتی ماتریالیسم تاریخی به دو صورت اساسی متمایز میکند. نخست، او مدل کلاسیک ـ مارکسیستی تغییر تاریخی را که در «پیشگفتار» ۱۸۵۹ مارکس به کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی بیان شده، رد میکند. دوم، و به جای این مدل، او معتقد است که اولویت تبیینی در تاریخ باید به تغییرات در مناسبات تولید، یا مناسبات مالکیت که او ترجیح میدهد آنها را چنین بنامد، داده شود. وود اظهار میکند که مارکسیسم سیاسی متعاقباً نقد ادوارد تامپسون از کاربرد خام استعارهی روبنا-زیربنا را با روایت جایگزین برنر از توسعهی سرمایهداری در سنتزی ترکیب میکند که هدفش پایهریزی دوبارهی زمینهای مستحکم برای شرحی غیر غایتشناختی از تاریخ است.
🔸 تفسیر وود از مارکسیسم نه تنها بر بر طرد انتخاباتگرایی ساده بلکه بر طرد سوسیالیسم بازار نیز تأثیر داشت؛ زیرا او تأکید میکند که ایدئولوژی مارکسیسم بازار این واقعیت را نادیده میگیرد که مناسبات اجتماعی سرمایهداری بر اجبار متکی است نه فرصت. وود اظهار کرد که این انتقاد یقیناً با واکاوی اقتصادی برنر از بحرانهای سرمایهداری مستحکم میشود که هم رفرمیسم سیاسی را تضعیف و هم مبارزهجویی صنعتی طبقهی کارگر را تقویت میکند. وود در تقابل با رفرمیسم تأکید میورزد که سوسیالیستها باید مبارزات برای اصلاحات را درون سرمایهداری تقویت و تلاش کنند تا این مبارزات را به مبارزهای گستردهتر، اگر چه دشوارتر، علیه سرمایهداری مرتبط سازند. او بهطور کلیتر اشاره میکند که، در حالی که سوسیالیستها باید انعطافپذیری رفرمیسم طبقهی کارگر را به رسمیت بشناسند، نسبت به عقبنشینی از سیاست انقلابی در مقابل قدرت مطلق ظاهری رفرمیسم محتاط باشند.
🔸 وود در توضیح خود از امپریالیسم جدید تأکید میکند که بداعت این شکل از حکومت طبقاتی با استفادهی ما از زبان امپریالیسم برای توصیف آن مبهم شده است. زیرا این زبان از شکل بسیار متفاوت امپریالیسمی نشئت میگیرد که سرشتنشان امپراتوری روم بود. در واقع، هستهی اصلی کتاب بررسی پرجنبوجوش و تحریکآمیز انواع مختلف امپراتوریها از روم تا چین، آمریکای اسپانیایی، ونیز، امپراتوری مسلمانان عرب، جمهوری هلند و امپراتوری بریتانیا است. بحث وود دربارهی آخرین نمونه شاید بهوضوح رویکرد متمایزش را پیرامون این موضوعات بیان میکند. زیرا او ادعا میکند که در حالی که بریتانیا یک کشور سرمایهداری بود، به استفاده از شکلهای کنترل پیشاسرمایهداری در هند و جاهای دیگر متوسل شد که در نهایت شکاف بین عصر تحلیلشده توسط لنین و لوکزامبورگ و جهان مدرن را منعکس میکند. زیرا در حالی که آنها کوشیدند تا دورهای را مفهوم سازند که سرشتنشان آن همانا تقسیم روشن و عیان بین کلانشهر سرمایهداری و بقیهی جهان پیشاسرمایهداری است، ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن سرمایهداری جهانی شده است. اگرچه مایهی تاسف است که بحث او از بحثهای کلاسیک فقط به آن دسته از آثار لنین و لوکزامبورگ اشاره میکند که بیشتر با استدلالش مطابقت دارند، و نه آثار بوخارین و هیلفردینگ که شاید برای دنیای مدرن برجستگی بیشتری داشته باشند، بیشک هنگامی که مدعی میشود پایان جنگ جهانی دوم نقطه عطفی در تاریخ سرمایهداری است، بر زمین استواری ایستاده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-432
#امپریالیسم #پل_بلکلج #دلشاد_عبادی #الن_میکسینز_وود #امپریالیسم_جدید
👇🏽
🖋@naghd_com
24 آوریل 2024
نوشتهی: پل بلکلج
ترجمهی: دلشاد عبادی
📝 توضیح نقد: مجلهی ماتریالیسم تاریخی در سال ۲۰۰۷ در شمارهی ۱۵.۳ خود سمپوزیومی برگزار کرد و چندین نویسنده به نقد و بررسی کتاب «امپراتوری سرمایه» اثر اِلن میکسینزوود پرداختند. این مقالات به ترتیب در چهارمین بخش مجموعه مقالات امپریالیسم سایت نقد که به این کتاب اختصاص یافته منتشر میشوند.
🔸 بررسی اِلن وود دربارهی امپریالیسم جدید، آخرین نمونه از پروژهی گستردهتر او برای بازسازی شکل غیرجبرگرای مارکسیسم است که هم میتواند ویژگی تاریخی سرمایهداری را تبیین کند و هم بر فعالیت سیاسی سوسیالیستی تاثیر گذارد. مقالهی حاضر در پی آن است که واکاوی او را از امپریالیسم هم در بافتار سیاسی گستردهتری که در آن نوشته شده و هم بهعنوان نمونهای از زایایی بازتفسیرش از ماتریالیسم تاریخی بررسی کند. من پس از ترسیم مضامین اصلی پروژهی «مارکسیسم سیاسی» وود و پیش از اینکه به موضوعهای اصلی بحث بعدی اشاره کنم، به بررسی کلی تز کتاب میکسینزوود، امپراتوری سرمایه (2003)، میپردازم.
🔸 وود مارکسیسم سیاسی را از تفسیرهای سنتی ماتریالیسم تاریخی به دو صورت اساسی متمایز میکند. نخست، او مدل کلاسیک ـ مارکسیستی تغییر تاریخی را که در «پیشگفتار» ۱۸۵۹ مارکس به کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی بیان شده، رد میکند. دوم، و به جای این مدل، او معتقد است که اولویت تبیینی در تاریخ باید به تغییرات در مناسبات تولید، یا مناسبات مالکیت که او ترجیح میدهد آنها را چنین بنامد، داده شود. وود اظهار میکند که مارکسیسم سیاسی متعاقباً نقد ادوارد تامپسون از کاربرد خام استعارهی روبنا-زیربنا را با روایت جایگزین برنر از توسعهی سرمایهداری در سنتزی ترکیب میکند که هدفش پایهریزی دوبارهی زمینهای مستحکم برای شرحی غیر غایتشناختی از تاریخ است.
🔸 تفسیر وود از مارکسیسم نه تنها بر بر طرد انتخاباتگرایی ساده بلکه بر طرد سوسیالیسم بازار نیز تأثیر داشت؛ زیرا او تأکید میکند که ایدئولوژی مارکسیسم بازار این واقعیت را نادیده میگیرد که مناسبات اجتماعی سرمایهداری بر اجبار متکی است نه فرصت. وود اظهار کرد که این انتقاد یقیناً با واکاوی اقتصادی برنر از بحرانهای سرمایهداری مستحکم میشود که هم رفرمیسم سیاسی را تضعیف و هم مبارزهجویی صنعتی طبقهی کارگر را تقویت میکند. وود در تقابل با رفرمیسم تأکید میورزد که سوسیالیستها باید مبارزات برای اصلاحات را درون سرمایهداری تقویت و تلاش کنند تا این مبارزات را به مبارزهای گستردهتر، اگر چه دشوارتر، علیه سرمایهداری مرتبط سازند. او بهطور کلیتر اشاره میکند که، در حالی که سوسیالیستها باید انعطافپذیری رفرمیسم طبقهی کارگر را به رسمیت بشناسند، نسبت به عقبنشینی از سیاست انقلابی در مقابل قدرت مطلق ظاهری رفرمیسم محتاط باشند.
🔸 وود در توضیح خود از امپریالیسم جدید تأکید میکند که بداعت این شکل از حکومت طبقاتی با استفادهی ما از زبان امپریالیسم برای توصیف آن مبهم شده است. زیرا این زبان از شکل بسیار متفاوت امپریالیسمی نشئت میگیرد که سرشتنشان امپراتوری روم بود. در واقع، هستهی اصلی کتاب بررسی پرجنبوجوش و تحریکآمیز انواع مختلف امپراتوریها از روم تا چین، آمریکای اسپانیایی، ونیز، امپراتوری مسلمانان عرب، جمهوری هلند و امپراتوری بریتانیا است. بحث وود دربارهی آخرین نمونه شاید بهوضوح رویکرد متمایزش را پیرامون این موضوعات بیان میکند. زیرا او ادعا میکند که در حالی که بریتانیا یک کشور سرمایهداری بود، به استفاده از شکلهای کنترل پیشاسرمایهداری در هند و جاهای دیگر متوسل شد که در نهایت شکاف بین عصر تحلیلشده توسط لنین و لوکزامبورگ و جهان مدرن را منعکس میکند. زیرا در حالی که آنها کوشیدند تا دورهای را مفهوم سازند که سرشتنشان آن همانا تقسیم روشن و عیان بین کلانشهر سرمایهداری و بقیهی جهان پیشاسرمایهداری است، ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن سرمایهداری جهانی شده است. اگرچه مایهی تاسف است که بحث او از بحثهای کلاسیک فقط به آن دسته از آثار لنین و لوکزامبورگ اشاره میکند که بیشتر با استدلالش مطابقت دارند، و نه آثار بوخارین و هیلفردینگ که شاید برای دنیای مدرن برجستگی بیشتری داشته باشند، بیشک هنگامی که مدعی میشود پایان جنگ جهانی دوم نقطه عطفی در تاریخ سرمایهداری است، بر زمین استواری ایستاده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-432
#امپریالیسم #پل_بلکلج #دلشاد_عبادی #الن_میکسینز_وود #امپریالیسم_جدید
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سمپوزیوم دربارهی «امپراتوری سرمایه»
اثر اِلن میکسینز وود نوشتهی: پل بلکلج ترجمهی: دلشاد عبادی طبقهی کارگر حتی بدون اینکه سوسیالیسم را هدف طبقاتی خود متصور کند، میتواند بهطور منحصر بهفردی آرمان سوسیالیسم را پیش برد (اگرچه بهط…
▫️ کارل مارکس و اعتراضات دهقانان
۲۸ آوریل ۲۰۲۴
نوشتهی: ماکسیمیلان کیسترز
ترجمهی: کاووس بهزادی
🔸 در هفتههای اخیر دهقانان با صد هزار تراکتور علیه لغو یارانهی کشاورزی و کلاً علیه دولت ائتلافی آمپل [چراغ راهنما] به خیابان آمدند. با هماهنگی اتحادیهی دهقانان آلمان خیابانها مسدود و بخش داخلی شهرها فلج شدند. این اعتراضات متهم به چرخش به راست شدند. دستکم آرم AfD [«آلترناتیو برای آلمان»، حزب دستراستی آلمان] در نگاهی دقیقتر، بهسرعت جلبتوجه ناظران بر تظاهرات را میکرد. اما قبل از هر چیز عدم حضور چپها نیز در بسیاری از این نوع اعتراضات قابلتوجه بود. این امر آشکارکنندهی رابطهی پرتنش دائمی بین چپها و دهقانان است. برخاستن علیه سیاستهای ریاضتی لیبرالْ منطقی است، بهطور همهنگام هیچ چشمانداز اتحاد پایداری بین سوسیالیستها و دهقانان وجود ندارد.
🔸 هنگامی که کارل مارکس به مسئلهی دهقانان پرداخت، او آنها را بهعنوان طبقهای بین طبقات دیگر خصلتبندی کرد. او میپرسد «وضع این پیشهوران افزارمند مستقل یا دهقانان چگونه است که هیچ کارگری را بهکار نمیگمارند، بنابراین بهعنوان سرمایهدار تولید نمیکنند؟» آنها تولیدکنندگان کالا هستند و «این امکان وجود دارد که این تولیدکنندگان که با وسائل تولید متعلق بهخود کار میکنند، نه فقط توانایی کارشان را بازتولید میکنند، بلکه ارزش اضافی پدید میآورند»، از این طریق که «کار مازادِ خود» را تصاحب میکنند. آنها فقط به این دلیل که صاحب افزار تولیدِ خود هستند قادر به انجام این امر هستند. این افزارها، افزارهای تولید سرمایه نیستند، اما «بهعنوان سرمایه تلقی میشوند» و «دهقان مستقل … به دو فرد شقه میشود»، او «در خودْ انشقاق یافته، به اینترتیب که بهعنوان سرمایهدار، خود را بهعنوان کارگر مزدبگیر بهکار میگمارد.» این امر در مورد تودهی دهقانان امروزی با خانه، زمین، ماشینآلات، دام بهعنوان افزار تولید و نیروی کار خود و خانوادهشان («کمککننده») که یا بهطور دائمی یا بهعنوان کارگر فصلی استخدام شدهاند، صادق است، البته تا جاییکه آنها سرمایهداران کشاورزیِ زمینهای کلان و نیروی کارِ استثمارشده نباشند.
🔸 نقطهی عزیمت مارکس این بود که سرنوشت محتوم رستهی دهقان در سرمایهداری یکی از دو سرنوشت زیر است: «… دهقانی که با افزار تولید خودش تولید میکند، یا بهتدریج به یک سرمایهدار خُرد تبدیل میشود که کار بیگانه را نیز استثمار میکند، یا ابزار تولیدش را از دست میدهد و به یک کارگر مزدبگیر تبدیل میشود. این گرایشی است در شکلی از جامعه که سرمایهداری بر آن مسلط است.»
🔸 نگاهی به تاریخچهی جمهوری فدرال آلمان نشان میدهد که چهگونه شرایط در بخش کشاورزی از سالهای 1950 بدتر شده است. تا سال 1970 شمار بنگاههای تولید کشاورزی به 700 هزار کاهش یافت. این روند تا حدود سال 2010 ادامه پیدا کرد و از آن زمان به بعد متوقف شد، اگرچه با گرایش نزولی اندک.... اگرچه ساختارهای بنگاههای سنتی خُرد که در آن مالک و خانوادهاش خود بخش بزرگی از نیروی کار را تشکیل میدهند، کاهش یافتهاند، اما آنها هنوز هم حدود نیمی از نیروی کار کشاورزی را تشکیل میدهند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43p
#ماکسیمیلان_کیسترز
#کاووس_بهزادی
#مارکسیسم #دهقانان
👇🏽
🖋@naghd_com
۲۸ آوریل ۲۰۲۴
نوشتهی: ماکسیمیلان کیسترز
ترجمهی: کاووس بهزادی
🔸 در هفتههای اخیر دهقانان با صد هزار تراکتور علیه لغو یارانهی کشاورزی و کلاً علیه دولت ائتلافی آمپل [چراغ راهنما] به خیابان آمدند. با هماهنگی اتحادیهی دهقانان آلمان خیابانها مسدود و بخش داخلی شهرها فلج شدند. این اعتراضات متهم به چرخش به راست شدند. دستکم آرم AfD [«آلترناتیو برای آلمان»، حزب دستراستی آلمان] در نگاهی دقیقتر، بهسرعت جلبتوجه ناظران بر تظاهرات را میکرد. اما قبل از هر چیز عدم حضور چپها نیز در بسیاری از این نوع اعتراضات قابلتوجه بود. این امر آشکارکنندهی رابطهی پرتنش دائمی بین چپها و دهقانان است. برخاستن علیه سیاستهای ریاضتی لیبرالْ منطقی است، بهطور همهنگام هیچ چشمانداز اتحاد پایداری بین سوسیالیستها و دهقانان وجود ندارد.
🔸 هنگامی که کارل مارکس به مسئلهی دهقانان پرداخت، او آنها را بهعنوان طبقهای بین طبقات دیگر خصلتبندی کرد. او میپرسد «وضع این پیشهوران افزارمند مستقل یا دهقانان چگونه است که هیچ کارگری را بهکار نمیگمارند، بنابراین بهعنوان سرمایهدار تولید نمیکنند؟» آنها تولیدکنندگان کالا هستند و «این امکان وجود دارد که این تولیدکنندگان که با وسائل تولید متعلق بهخود کار میکنند، نه فقط توانایی کارشان را بازتولید میکنند، بلکه ارزش اضافی پدید میآورند»، از این طریق که «کار مازادِ خود» را تصاحب میکنند. آنها فقط به این دلیل که صاحب افزار تولیدِ خود هستند قادر به انجام این امر هستند. این افزارها، افزارهای تولید سرمایه نیستند، اما «بهعنوان سرمایه تلقی میشوند» و «دهقان مستقل … به دو فرد شقه میشود»، او «در خودْ انشقاق یافته، به اینترتیب که بهعنوان سرمایهدار، خود را بهعنوان کارگر مزدبگیر بهکار میگمارد.» این امر در مورد تودهی دهقانان امروزی با خانه، زمین، ماشینآلات، دام بهعنوان افزار تولید و نیروی کار خود و خانوادهشان («کمککننده») که یا بهطور دائمی یا بهعنوان کارگر فصلی استخدام شدهاند، صادق است، البته تا جاییکه آنها سرمایهداران کشاورزیِ زمینهای کلان و نیروی کارِ استثمارشده نباشند.
🔸 نقطهی عزیمت مارکس این بود که سرنوشت محتوم رستهی دهقان در سرمایهداری یکی از دو سرنوشت زیر است: «… دهقانی که با افزار تولید خودش تولید میکند، یا بهتدریج به یک سرمایهدار خُرد تبدیل میشود که کار بیگانه را نیز استثمار میکند، یا ابزار تولیدش را از دست میدهد و به یک کارگر مزدبگیر تبدیل میشود. این گرایشی است در شکلی از جامعه که سرمایهداری بر آن مسلط است.»
🔸 نگاهی به تاریخچهی جمهوری فدرال آلمان نشان میدهد که چهگونه شرایط در بخش کشاورزی از سالهای 1950 بدتر شده است. تا سال 1970 شمار بنگاههای تولید کشاورزی به 700 هزار کاهش یافت. این روند تا حدود سال 2010 ادامه پیدا کرد و از آن زمان به بعد متوقف شد، اگرچه با گرایش نزولی اندک.... اگرچه ساختارهای بنگاههای سنتی خُرد که در آن مالک و خانوادهاش خود بخش بزرگی از نیروی کار را تشکیل میدهند، کاهش یافتهاند، اما آنها هنوز هم حدود نیمی از نیروی کار کشاورزی را تشکیل میدهند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43p
#ماکسیمیلان_کیسترز
#کاووس_بهزادی
#مارکسیسم #دهقانان
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کارل مارکس و اعتراضات دهقانان
نوشتهی: ماکسیمیلان کیسترز ترجمهی: کاووس بهزادی انقلاب را نمیتوان برعلیه دهقانان بهپیش برد، قبل از هرچیز باید سعی شود، جاییکه دهقانان بهطور گسترده بهعنوان مالک خصوصی وجود دارند، … دست …
▫️ نقد مارکسیسم غیرسیاسی
▫️ برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر
30 آوریل 2024
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی چگونه پدیدهای است؟ به این پرسش میتوان در یک جمله پاسخ داد: مارکسیسمی که انتقادی و انقلابی نیست؛ پاسخی در تحلیل نهایی لازم و کافی. با این حال چنین پاسخی در نخستینْ نگاه با دو دشواری روبهروست؛ نخست: پاسخی سلبی است. دوم: مشخصههای «انتقادی» و «انقلابی» در آن، قابل تأویلاند. بسته به تعیین هویت و آماج نقد، مارکسیسم غیرسیاسی نیز میتواند مدعی خصلتی «انتقادی» باشد؛ مثلاً در انتقاد از نقش و ضرورت انقلاب، یا در توجیه «غیرانقلابی» بودن در مقام یک امتیاز، یا در تحریف نقش و ضرورت انقلاب برای جعل هویتی کماکان «انقلابی». از این رو، هرچند پاسخ مذکور در تحلیل نهایی لازم و کافی است، اما میتوان آنرا در قالب ادعانامهای صورتبندی کرد که نتیجهی طرح و تدقیق ایجابیِ ممیزههای مارکسیسم غیرسیاسی است.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ اغلب با مارکسیسم آکادمیک یکی و یکسان تلقی میشود. گمانی نیست که ایندو «مارکسیسم» وجوه اشتراک فراوانی دارند، اما یکی و همان نیستند. مارکسیسم آکادمیک با تغذیه از دستگاههای مفهومیِ دانشرشتههای علوم انسانیِ جریان مسلط و با استفاده از کسبوکار رایج این علوم، بیشتر کاربردی ایدئولوژیک-ابزاری دارد و میتواند در مقام صورت تامِ «علم بهمثابهی ایدئولوژی»، نقش و وظایفی را در ایدئولوژی حاکم بورژوایی بهعهده گیرد و بهمیانجی این نقش، بُرد و نقشی سیاسی داشته باشد.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی، برعکس و بهرغم نامش، مستقیماً بهمثابهی ایدئولوژی عمل میکند و بیمیانجیْ نقش و بُردی سیاسی دارد. در حالی که، مارکسیسم آکادمیک با تکیه بر استانداردهای «علمی» میتواند به ژرفا و غنای گفتمانیِ پژوهشهای نظری در حوزههای گوناگون فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی یاری رساند، مارکسیسم غیرسیاسیْ میکوشد با بهره گرفتن از این دستگاه مفهومی و رویارو قرار دادن آن با سادهسازیهای عوامانهی مارکسیسم عامیانه و ولنگار، از این «علمیتْ» حربهای در مبارزهی سیاسی-ایدئولوژیک بسازد. در حالی که راهکارهای مارکسیسم آکادمیک ممکن است در نظر به نتایجی منجر شود که کاسبکارِ بیدانش در عمل به آنها میرسد، مارکسیسم غیرسیاسیْ خودِ آن کاسبکار در بازار مبارزهی سیاسی است. مارکسیسم غیرسیاسی، غیرسیاسی نیست، بلکه نمایندهی سیاست دیگری است، سیاستی در راستای حفظ و دوام وضع موجود؛ حوزه یا زیربخشی از ایدئولوژی بورژوایی.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ فردی و انفرادی است؛ از همینرو خود را اساساً مارکسیست نمینامد و ترجیح میدهد «مارکسی» باشد. حتی از توسل به کلیشهی مضحک و بریده از متنِ این روایت نیز پرهیز ندارد که مارکس هم گفته است: «من مارکسیست نیستم». به این ترتیب مارکسیسم مذکور میتواند هیچگونه مسئولیتی برای مبارزات تاریخی میلیونها انسان علیه ستم و استثمار برعهده نگیرد، خود را از نتایج فاجعهبار برخی از این مبارزات مبرا بداند، این فجایع را به درک «غلطِ» آن مبارزان و رهبرانشان از مارکس موکول کند و خود را ناگفته ــ و البته با فروتنی! ــ در جایگاهی قرار دهد که در آن چنین درکهای «غلطی» از مارکس ممکن نیست. مارکسیسم غیرسیاسیْ مارکسیسم نیست، «مارکسی» است و از اینرو منزه است از خطا و البته از آلودگی به سیاست...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43H
#کمال_خسروی #روز_جهانی_کارگر
#قدرت_انقلابی #قدرت_سیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر
30 آوریل 2024
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی چگونه پدیدهای است؟ به این پرسش میتوان در یک جمله پاسخ داد: مارکسیسمی که انتقادی و انقلابی نیست؛ پاسخی در تحلیل نهایی لازم و کافی. با این حال چنین پاسخی در نخستینْ نگاه با دو دشواری روبهروست؛ نخست: پاسخی سلبی است. دوم: مشخصههای «انتقادی» و «انقلابی» در آن، قابل تأویلاند. بسته به تعیین هویت و آماج نقد، مارکسیسم غیرسیاسی نیز میتواند مدعی خصلتی «انتقادی» باشد؛ مثلاً در انتقاد از نقش و ضرورت انقلاب، یا در توجیه «غیرانقلابی» بودن در مقام یک امتیاز، یا در تحریف نقش و ضرورت انقلاب برای جعل هویتی کماکان «انقلابی». از این رو، هرچند پاسخ مذکور در تحلیل نهایی لازم و کافی است، اما میتوان آنرا در قالب ادعانامهای صورتبندی کرد که نتیجهی طرح و تدقیق ایجابیِ ممیزههای مارکسیسم غیرسیاسی است.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ اغلب با مارکسیسم آکادمیک یکی و یکسان تلقی میشود. گمانی نیست که ایندو «مارکسیسم» وجوه اشتراک فراوانی دارند، اما یکی و همان نیستند. مارکسیسم آکادمیک با تغذیه از دستگاههای مفهومیِ دانشرشتههای علوم انسانیِ جریان مسلط و با استفاده از کسبوکار رایج این علوم، بیشتر کاربردی ایدئولوژیک-ابزاری دارد و میتواند در مقام صورت تامِ «علم بهمثابهی ایدئولوژی»، نقش و وظایفی را در ایدئولوژی حاکم بورژوایی بهعهده گیرد و بهمیانجی این نقش، بُرد و نقشی سیاسی داشته باشد.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی، برعکس و بهرغم نامش، مستقیماً بهمثابهی ایدئولوژی عمل میکند و بیمیانجیْ نقش و بُردی سیاسی دارد. در حالی که، مارکسیسم آکادمیک با تکیه بر استانداردهای «علمی» میتواند به ژرفا و غنای گفتمانیِ پژوهشهای نظری در حوزههای گوناگون فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی یاری رساند، مارکسیسم غیرسیاسیْ میکوشد با بهره گرفتن از این دستگاه مفهومی و رویارو قرار دادن آن با سادهسازیهای عوامانهی مارکسیسم عامیانه و ولنگار، از این «علمیتْ» حربهای در مبارزهی سیاسی-ایدئولوژیک بسازد. در حالی که راهکارهای مارکسیسم آکادمیک ممکن است در نظر به نتایجی منجر شود که کاسبکارِ بیدانش در عمل به آنها میرسد، مارکسیسم غیرسیاسیْ خودِ آن کاسبکار در بازار مبارزهی سیاسی است. مارکسیسم غیرسیاسی، غیرسیاسی نیست، بلکه نمایندهی سیاست دیگری است، سیاستی در راستای حفظ و دوام وضع موجود؛ حوزه یا زیربخشی از ایدئولوژی بورژوایی.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ فردی و انفرادی است؛ از همینرو خود را اساساً مارکسیست نمینامد و ترجیح میدهد «مارکسی» باشد. حتی از توسل به کلیشهی مضحک و بریده از متنِ این روایت نیز پرهیز ندارد که مارکس هم گفته است: «من مارکسیست نیستم». به این ترتیب مارکسیسم مذکور میتواند هیچگونه مسئولیتی برای مبارزات تاریخی میلیونها انسان علیه ستم و استثمار برعهده نگیرد، خود را از نتایج فاجعهبار برخی از این مبارزات مبرا بداند، این فجایع را به درک «غلطِ» آن مبارزان و رهبرانشان از مارکس موکول کند و خود را ناگفته ــ و البته با فروتنی! ــ در جایگاهی قرار دهد که در آن چنین درکهای «غلطی» از مارکس ممکن نیست. مارکسیسم غیرسیاسیْ مارکسیسم نیست، «مارکسی» است و از اینرو منزه است از خطا و البته از آلودگی به سیاست...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43H
#کمال_خسروی #روز_جهانی_کارگر
#قدرت_انقلابی #قدرت_سیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد مارکسیسم غیرسیاسی
برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر نوشتهی: کمال خسروی آنگاه که قدرت سیاسی همچون امری بدیهیْ ناپیدا و ناملموس میشود، نیرویی که میتواند این قدرت را به چالش بکشد، یعنی قدرت انقل…
به مناسبت پنجم ماه مه، زادروز کارل مارکس
«مارکس بیهمتاست، اما نه همچون تندیسی فرهمند، نه همچون پیامآورِ بهشتی دروغین... مارکس بیهمتاست همچون نقطه عطفی در تاریخِ زندگی و اندیشهی بشری؛ بیهمتاست همچون مرزی که تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم میکند؛ بیهمتاست همچون نقطهی بیبازگشتِ نقد. بیهمتاست از آن رو که بهشتی دروغین را وعده نمیدهد، بلکه راز بهشتهای دروغینی را فاش میکند که خود را پایان تاریخ مینامند.»
(کمال خسروی: «کارل مارکس و نقد»)
✊🏽✊🏽✊🏽
🖋@naghd_com
«مارکس بیهمتاست، اما نه همچون تندیسی فرهمند، نه همچون پیامآورِ بهشتی دروغین... مارکس بیهمتاست همچون نقطه عطفی در تاریخِ زندگی و اندیشهی بشری؛ بیهمتاست همچون مرزی که تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم میکند؛ بیهمتاست همچون نقطهی بیبازگشتِ نقد. بیهمتاست از آن رو که بهشتی دروغین را وعده نمیدهد، بلکه راز بهشتهای دروغینی را فاش میکند که خود را پایان تاریخ مینامند.»
(کمال خسروی: «کارل مارکس و نقد»)
✊🏽✊🏽✊🏽
🖋@naghd_com
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ ضیافت همخوانها
به سوی تکرار تفوقی سرمایهدارانه ـ مرکزگرا
5 می 2024
نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی
🔸 یادداشتها و مقالات اخیر محمدرضا نیکفر را باید شکل منجسمی از پروژهی فکری طولانیمدت او دانست که حالا وجوه انضمامی و استراتژیک خود را پیدا کرده و سعی میکند آن را با وضعیتهایی که پس از قیام ژینا تولید شده، پیوند زند و بازخوانی کند. ما هم به بهانهی یادداشت آخر او و قرائت آن در نشستی با نام «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران» که به گفتهی خودشان ائتلافی است از احزاب و افراد جمهوریخواه (متشکل از چپ و راست) و انتشار مبانی این ائتلاف، تصمیم گرفتیم به کلیت این جریان و معنی حضور سیاسی-جنبشیِ محمدرضا نیکفر در این ائتلاف بپردازیم. در این متن سعی نمیشود که به تمام زاویههای پروژهی نیکفر و همفکرانش نگریسته شود، بلکه تلاش میکنیم بخش مهمی از مفاهیم و پروژهی او را بازخوانی و نقد کنیم. به بیان دیگر به پروژهاش نوری انتقادی بتابانیم و با زاویههایی از آن وارد گفتوگو شویم.
🔸 هنگامی که نیکفر به هرمنوتیک تفاهم و ایجاد قرارداد اجتماعی نو میاندیشد، این تفاهم برپایهی حق را تنها در ضدیت با ولایت/سلطنت و گاه با شکلی از جمهوریخواهی قرار میدهد. پیرو همین امر جنبش کرامت، خودولایتی و امرجمهور را در مقابل این دوگانه برای رسیدن به هرمنوتیک تفاهم قرار میدهد. و گویی جمهوریخواهی و تشکیل دولت-ملت مدرن را تنها راه برای رسیدن به حق اجتماعی میداند. او دوگانهای انتزاعی را بدون آنچه توان متکثر اجتماعی خواندیم در نظر میگیرد؛ اولی، کرامت شهروندی که از طریق انتگراسیون بر پایهی برابری و مشارکت ایجاد میشود و دومی، انتگراسیون بر پایهی اقتدار و کنترل و سرکوب که به سبب آن شکلی دیگر را در مقابل اولی قرار میدهد: خواری و فرودستی رعیت. دوگانهی نیکفر در مقالهی «جنبش کرامت» این است: انتخاب میان شأن و کرامت شهروند، یا خواری و فرودستی تاریخی رعیت. آیا میتوانیم یک قدم به عقب برگردیم و به جای انتگراسیون و نظریهی دولت-ملت برپایهی کرامت شهروندی، به قدرت بسگانهی اجتماعی بیندیشیم که قدرت سازماندهی شوراها، تشکلها و نیروها را در خود میپروراند، یا به معنایی دیگرْ آن را ضدبازنمایی و مقدم بر نظریهی دولت بدانیم؟
🔸 از بحثهای نیکفر دربارهی بنیادگرایی/ولایت و سلطان برمیآید که او به مانند بخشی از جمهوریخواهانْ ایران را استثنایی بر قاعدهی جهانی میداند. بنابر این تز، سرایتبخشی و مبارزهی انترناسیونال بهشدت در فعالیتهای او کمرنگ است. تنها بدیل پیش روی ما که «دموکراسی مطلق» را همراه با توان اجتماع و مبارزات طبقاتی به میان میآورد، قوام بخشیدن به حرکتهای فراگیر انبوهه و تشکیل نهادهای خودگردان است که شکافی انضمامی بر نسبتهای سرمایهداری میگذارد. به همین علت برای از بین بردن ساختار طبقاتیِ متشکل از دولت استبدادی، استثمار-ستم و تبعیض باید زمین عملِ بروز این توان را حاصلخیز کنیم نه اینکه حصار دولت-ملت را این بار با عنوانی متفاوت دور آن بچینیم. مثالی از این زمین عمل را در ادامهی لحظهی انقلاب ۵۷ تجربه کردهایم: کوچ مریوان، جنگ سنندج، شوراهای شهر و روستاها، کارخانههای خودگردان شده، کمیتههای محلات، «زنان» سرپیچی کرده از قانون و غیره. توان بدن مشترک-متکثر جامعه که در بطن امور انضمامی اجرا میشود، در جهت از میان برداشتنِ فاصلهی حق و توان است.
🔸 از نیکفر باید پرسید، کدام احساس همسرنوشتیای در اولین دقایق شکلگیریِ ایران مدرن تا به حال که به گفتهی خودش با یک سازوکار عظیم طبقاتی مواجهایم وجود داشته است. چرا جمعیتهای منتسب به کُرد، تُرک، لُر، بلوچ و غیره که «قوم» بازشناسی شدند و برای تثبیت دولت-ملت ایران با همان «تمامیت ارضی»اشْ در سراسر کشور کشتار، تبعید و سلب مالکیت از ارضشان شدند، باید با طبقهی مالک تازهتاسیس و حکمران احساس همسرنوشتی کنند، یا در زمان حال، حدود ۳۰ میلیون نفر جمعیت زیر خط فقر با ۲۵۰ هزار نفر میلیاردر در کشور احساس هموطن بودن کنند؟ البته ممکن است بر اثر وهمهای ایدئولوژی ملیگرایانه این فریب را بخورند، اما در گذشته وظیفهی چپ رادیکالْ زدودن این غبارها و رسوبهای ایدئولوژیک بود، نه اضافه کردن بر آن...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-448
#علی_ذکایی #حمید_احسانی
#محمدرضا_نیکفر
#جمهوری_خواهی #سیاست_هویت
#مرکز_حاشیه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ضیافت همخوانها
به سوی تکرار تفوقی سرمایهدارانه ـ مرکزگرا
5 می 2024
نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی
🔸 یادداشتها و مقالات اخیر محمدرضا نیکفر را باید شکل منجسمی از پروژهی فکری طولانیمدت او دانست که حالا وجوه انضمامی و استراتژیک خود را پیدا کرده و سعی میکند آن را با وضعیتهایی که پس از قیام ژینا تولید شده، پیوند زند و بازخوانی کند. ما هم به بهانهی یادداشت آخر او و قرائت آن در نشستی با نام «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران» که به گفتهی خودشان ائتلافی است از احزاب و افراد جمهوریخواه (متشکل از چپ و راست) و انتشار مبانی این ائتلاف، تصمیم گرفتیم به کلیت این جریان و معنی حضور سیاسی-جنبشیِ محمدرضا نیکفر در این ائتلاف بپردازیم. در این متن سعی نمیشود که به تمام زاویههای پروژهی نیکفر و همفکرانش نگریسته شود، بلکه تلاش میکنیم بخش مهمی از مفاهیم و پروژهی او را بازخوانی و نقد کنیم. به بیان دیگر به پروژهاش نوری انتقادی بتابانیم و با زاویههایی از آن وارد گفتوگو شویم.
🔸 هنگامی که نیکفر به هرمنوتیک تفاهم و ایجاد قرارداد اجتماعی نو میاندیشد، این تفاهم برپایهی حق را تنها در ضدیت با ولایت/سلطنت و گاه با شکلی از جمهوریخواهی قرار میدهد. پیرو همین امر جنبش کرامت، خودولایتی و امرجمهور را در مقابل این دوگانه برای رسیدن به هرمنوتیک تفاهم قرار میدهد. و گویی جمهوریخواهی و تشکیل دولت-ملت مدرن را تنها راه برای رسیدن به حق اجتماعی میداند. او دوگانهای انتزاعی را بدون آنچه توان متکثر اجتماعی خواندیم در نظر میگیرد؛ اولی، کرامت شهروندی که از طریق انتگراسیون بر پایهی برابری و مشارکت ایجاد میشود و دومی، انتگراسیون بر پایهی اقتدار و کنترل و سرکوب که به سبب آن شکلی دیگر را در مقابل اولی قرار میدهد: خواری و فرودستی رعیت. دوگانهی نیکفر در مقالهی «جنبش کرامت» این است: انتخاب میان شأن و کرامت شهروند، یا خواری و فرودستی تاریخی رعیت. آیا میتوانیم یک قدم به عقب برگردیم و به جای انتگراسیون و نظریهی دولت-ملت برپایهی کرامت شهروندی، به قدرت بسگانهی اجتماعی بیندیشیم که قدرت سازماندهی شوراها، تشکلها و نیروها را در خود میپروراند، یا به معنایی دیگرْ آن را ضدبازنمایی و مقدم بر نظریهی دولت بدانیم؟
🔸 از بحثهای نیکفر دربارهی بنیادگرایی/ولایت و سلطان برمیآید که او به مانند بخشی از جمهوریخواهانْ ایران را استثنایی بر قاعدهی جهانی میداند. بنابر این تز، سرایتبخشی و مبارزهی انترناسیونال بهشدت در فعالیتهای او کمرنگ است. تنها بدیل پیش روی ما که «دموکراسی مطلق» را همراه با توان اجتماع و مبارزات طبقاتی به میان میآورد، قوام بخشیدن به حرکتهای فراگیر انبوهه و تشکیل نهادهای خودگردان است که شکافی انضمامی بر نسبتهای سرمایهداری میگذارد. به همین علت برای از بین بردن ساختار طبقاتیِ متشکل از دولت استبدادی، استثمار-ستم و تبعیض باید زمین عملِ بروز این توان را حاصلخیز کنیم نه اینکه حصار دولت-ملت را این بار با عنوانی متفاوت دور آن بچینیم. مثالی از این زمین عمل را در ادامهی لحظهی انقلاب ۵۷ تجربه کردهایم: کوچ مریوان، جنگ سنندج، شوراهای شهر و روستاها، کارخانههای خودگردان شده، کمیتههای محلات، «زنان» سرپیچی کرده از قانون و غیره. توان بدن مشترک-متکثر جامعه که در بطن امور انضمامی اجرا میشود، در جهت از میان برداشتنِ فاصلهی حق و توان است.
🔸 از نیکفر باید پرسید، کدام احساس همسرنوشتیای در اولین دقایق شکلگیریِ ایران مدرن تا به حال که به گفتهی خودش با یک سازوکار عظیم طبقاتی مواجهایم وجود داشته است. چرا جمعیتهای منتسب به کُرد، تُرک، لُر، بلوچ و غیره که «قوم» بازشناسی شدند و برای تثبیت دولت-ملت ایران با همان «تمامیت ارضی»اشْ در سراسر کشور کشتار، تبعید و سلب مالکیت از ارضشان شدند، باید با طبقهی مالک تازهتاسیس و حکمران احساس همسرنوشتی کنند، یا در زمان حال، حدود ۳۰ میلیون نفر جمعیت زیر خط فقر با ۲۵۰ هزار نفر میلیاردر در کشور احساس هموطن بودن کنند؟ البته ممکن است بر اثر وهمهای ایدئولوژی ملیگرایانه این فریب را بخورند، اما در گذشته وظیفهی چپ رادیکالْ زدودن این غبارها و رسوبهای ایدئولوژیک بود، نه اضافه کردن بر آن...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-448
#علی_ذکایی #حمید_احسانی
#محمدرضا_نیکفر
#جمهوری_خواهی #سیاست_هویت
#مرکز_حاشیه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ضیافت همخوانها
بهسوی تکرار تفوقی سرمایهدارانهـمرکزگرا نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی دخیل بستن به دولتـملت و ذکر برابریِ صوری شهروندان در قوانین آن، هالهانداختن بر مسألهی تولید و بازتولید است و باعث می…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ نومارکسیسم ایتالیایی
▫️ سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم
8 می 2024
نوشتهی: آلبرتو اسگالا
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 گروندریسه در ۱۹۵۳ در غرب منتشر شد. این کتاب برای بازسازی کلی آزمایشگاه بزرگ اندیشهی مارکسیستی منبعی ضروری بود، بهویژه برای جنبشی تحقیقاتی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایتالیا گسترش یافت... جنبشی برخوردار از تأمل نظری، تحلیل انضمامی، نقد مکتبگرایی سختکیشی که گونهای مارکسیسم در آن محصور شده بود، همراه با بازیابی مضامین مارکسیستی مانند آزادی، جستوجوی شادی و سوژهی طبقاتی انقیادناپذیر. این نومارکسیسم کاملاً روش دیالکتیکیِ انتقادی و انقلابی را پذیرفته که «درک ایجابی وضع موجود، همزمان درک نفی آنرا نیز شامل میشود.» این جنبش، مارکسیسم را نظریهی علمی توسعهی سرمایهداری و طبقهی کارگر را سوژهای جمعی، ترکیبی از بدنها، عقلها و ارادهها، همچون عامل تغییر در نظر میگیرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیاییْ پدیدارشناسی روابط قدرت را در آرایش انضمامی جدیدی بین سوژههای اجتماعی و سوژههای جدید طبقاتی و خودآیین واکاوی میکرد. بنا به این دیدگاه نقش اصلی در روابط و فرایند تولیدی برعهده شرکتهای عمودی، بزرگ و یکپارچهی فوردیستی بود که بعدها شکلی «انعطافپذیر»، غیرمحلی و تخصصی در مراحل مختلف یافت و مشروط به حاکمیت سرمایهی مالی در تخصیص منابع بود. نومارکسیسم به واکاوی جامعهای تودهای و رقابتی پرداخت که فرد را به «انسان-توده»، جامعهی «متمول» و از نظر فنی تکهتکه تبدیل کرده بود، جامعهای که در آن شهرنشینی، آموزش انبوه و بارآوریْ محل زندگی و کار را، که قبلاً از هم جدا بودند، زیر پرچم فراگیر بازار بهعنوان مکان نهایی حقیقتْ به مسئلهای غامض و گیجکننده تبدیل کرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیایی همچنین به واکاوی بازسازی سرمایهداری پساجنگ از اواسط دههی ۱۹۷۰ به بعد پرداخت که بهاصطلاح «پسافوردیسم» نامیده میشود. پسافوردیسم نظام مبتنی بر اشکالِ انعطافپذیر انباشت و تجزیهی شرکت فوردیستی به تعدد واحدها و فرایندهای فرعی است. این نظام توسط شرکتهایی پراکنده در سرزمینهای مختلف به نحوی عمل میکند که مالکیت و کنترل منابع به انحصار شرکتهای بزرگ درمیآید. در این نظام برای به حداکثر رساندن میزان، سرعت و رفع موانع حرکت آزاد سرمایه، شبکهای از انواع راهها، زمانها و مکانهای تولید ارزش اضافی وجود دارد. از دیگر ویژگیهای این نظام وجود کارخانهی گستردهی روباتیک، زیر سوال رفتن موانع فضایی-زمانی ایجاد شده بهوسیله نهادهای اجتماعی و عرصهی عمومی، پراکندگی و تقلیل نیروی کار به «جمعیت اتمیزهشده»، هرج و مرج، جابهجایی و حرکت سیالی است که قهرمانانش بیثباتکاران، کارگران نامنظم و سیار هستند، جامعهای غرق در عدم قطعیت که در آن زندگی کارگر صرفاً معطوف به بقا شده است.
🔸 در حالی که میهنپرستان ویتنامی سایگون را فتح و بر وحشت از امپریالیسم ایالات متحد غلبه میکردند، جنبشی نظری-پیکارجو بهنام خودگردانی کارگران (Autonomia Operaia) موقعیت خود را در ایتالیا تثبیت کرد. هدف این جنبش فهم و بیان یک سوبژکتیویتهی پرولتاریایی آنتاگونیستی بود که ابتدا ظرفیت مولد خود را در جامعهی کارخانهای فوردیستی و سپس درون جامعهی «پساصنعتی» ارتقا بخشیده و غنی میساخت. یعنی در جامعهای که با تبعیت واقعی جامعه از سرمایه، قدرت اقتصادی دیگر محدود به استثمار نیروی کار در فرایند مستقیم تولید نیست، بلکه سلطهی خود را به کل چرخهی بازتولید نیروی کار (آموزش، ارتباطات، بهداشت، مدرسه، حمل و نقل، خدمات رفاهی و…) بسط میدهد. سرمایه-اشیا روی هوش علمی-فنی، ارتباطی و ویژگیهای «اجتماعی» کار سرمایهگذاری میکند و به استثمار آنها میپردازد، بخشهایی که قبلاً در تضاد کار و سرمایه فقط بهعنوان واسطه عمل میکردند اکنون پرولتریزه میشوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-44B
#آلبرتو_اسگالا #ساسان_صدقینیا
#نومارکسیسم_ایتالیایی #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نومارکسیسم ایتالیایی
▫️ سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم
8 می 2024
نوشتهی: آلبرتو اسگالا
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 گروندریسه در ۱۹۵۳ در غرب منتشر شد. این کتاب برای بازسازی کلی آزمایشگاه بزرگ اندیشهی مارکسیستی منبعی ضروری بود، بهویژه برای جنبشی تحقیقاتی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایتالیا گسترش یافت... جنبشی برخوردار از تأمل نظری، تحلیل انضمامی، نقد مکتبگرایی سختکیشی که گونهای مارکسیسم در آن محصور شده بود، همراه با بازیابی مضامین مارکسیستی مانند آزادی، جستوجوی شادی و سوژهی طبقاتی انقیادناپذیر. این نومارکسیسم کاملاً روش دیالکتیکیِ انتقادی و انقلابی را پذیرفته که «درک ایجابی وضع موجود، همزمان درک نفی آنرا نیز شامل میشود.» این جنبش، مارکسیسم را نظریهی علمی توسعهی سرمایهداری و طبقهی کارگر را سوژهای جمعی، ترکیبی از بدنها، عقلها و ارادهها، همچون عامل تغییر در نظر میگیرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیاییْ پدیدارشناسی روابط قدرت را در آرایش انضمامی جدیدی بین سوژههای اجتماعی و سوژههای جدید طبقاتی و خودآیین واکاوی میکرد. بنا به این دیدگاه نقش اصلی در روابط و فرایند تولیدی برعهده شرکتهای عمودی، بزرگ و یکپارچهی فوردیستی بود که بعدها شکلی «انعطافپذیر»، غیرمحلی و تخصصی در مراحل مختلف یافت و مشروط به حاکمیت سرمایهی مالی در تخصیص منابع بود. نومارکسیسم به واکاوی جامعهای تودهای و رقابتی پرداخت که فرد را به «انسان-توده»، جامعهی «متمول» و از نظر فنی تکهتکه تبدیل کرده بود، جامعهای که در آن شهرنشینی، آموزش انبوه و بارآوریْ محل زندگی و کار را، که قبلاً از هم جدا بودند، زیر پرچم فراگیر بازار بهعنوان مکان نهایی حقیقتْ به مسئلهای غامض و گیجکننده تبدیل کرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیایی همچنین به واکاوی بازسازی سرمایهداری پساجنگ از اواسط دههی ۱۹۷۰ به بعد پرداخت که بهاصطلاح «پسافوردیسم» نامیده میشود. پسافوردیسم نظام مبتنی بر اشکالِ انعطافپذیر انباشت و تجزیهی شرکت فوردیستی به تعدد واحدها و فرایندهای فرعی است. این نظام توسط شرکتهایی پراکنده در سرزمینهای مختلف به نحوی عمل میکند که مالکیت و کنترل منابع به انحصار شرکتهای بزرگ درمیآید. در این نظام برای به حداکثر رساندن میزان، سرعت و رفع موانع حرکت آزاد سرمایه، شبکهای از انواع راهها، زمانها و مکانهای تولید ارزش اضافی وجود دارد. از دیگر ویژگیهای این نظام وجود کارخانهی گستردهی روباتیک، زیر سوال رفتن موانع فضایی-زمانی ایجاد شده بهوسیله نهادهای اجتماعی و عرصهی عمومی، پراکندگی و تقلیل نیروی کار به «جمعیت اتمیزهشده»، هرج و مرج، جابهجایی و حرکت سیالی است که قهرمانانش بیثباتکاران، کارگران نامنظم و سیار هستند، جامعهای غرق در عدم قطعیت که در آن زندگی کارگر صرفاً معطوف به بقا شده است.
🔸 در حالی که میهنپرستان ویتنامی سایگون را فتح و بر وحشت از امپریالیسم ایالات متحد غلبه میکردند، جنبشی نظری-پیکارجو بهنام خودگردانی کارگران (Autonomia Operaia) موقعیت خود را در ایتالیا تثبیت کرد. هدف این جنبش فهم و بیان یک سوبژکتیویتهی پرولتاریایی آنتاگونیستی بود که ابتدا ظرفیت مولد خود را در جامعهی کارخانهای فوردیستی و سپس درون جامعهی «پساصنعتی» ارتقا بخشیده و غنی میساخت. یعنی در جامعهای که با تبعیت واقعی جامعه از سرمایه، قدرت اقتصادی دیگر محدود به استثمار نیروی کار در فرایند مستقیم تولید نیست، بلکه سلطهی خود را به کل چرخهی بازتولید نیروی کار (آموزش، ارتباطات، بهداشت، مدرسه، حمل و نقل، خدمات رفاهی و…) بسط میدهد. سرمایه-اشیا روی هوش علمی-فنی، ارتباطی و ویژگیهای «اجتماعی» کار سرمایهگذاری میکند و به استثمار آنها میپردازد، بخشهایی که قبلاً در تضاد کار و سرمایه فقط بهعنوان واسطه عمل میکردند اکنون پرولتریزه میشوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-44B
#آلبرتو_اسگالا #ساسان_صدقینیا
#نومارکسیسم_ایتالیایی #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نومارکسیسم ایتالیایی
سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم نوشتهی: آلبرتو اسگالا ترجمهی: ساسان صدقینیا تحلیل نومارکسیستی به تحلیل چرخهی سرمایهداری معاصر مربوط میشود. در سرمایهداری معاصر تبعیت واق…
▫️ نظریههایی پیرامون ارزش اضافی اثر کارل مارکس، ترجمهی کمال خسروی
▫️ مقدمه به ترجمهی فارسی
🔹 به مناسبت انتشار جلد نخست «نظریههای ارزش اضافی»»
12 آوریل 2024
🔸 بیگمان «ارزش» و «ارزش اضافی» بنپایههای نقد اقتصاد سیاسی مارکسیاند. هر چند در اهمیت این دو مقوله در دستگاه نظری مارکسی کوچکترین تردیدی نیست، هستند شُمار بسیاری از نویسندگان و نظریهپردازان مارکسیست که بر اهمیت ویژهی مقولهی «ارزش اضافی» تأکید دارند، زیرا آن را وجه تمایز و سرشتنمای نظریهی مارکس تلقی میکنند. استدلال عمدهی این گروه از نظریهپردازان بر نقش ارزش اضافی در تولید و بازتولید سرمایه، چه در فرایند انباشت و چه در دگرسانی فریفتارانهاش به شکل سود، بهره و رانت، استوار است. گروه دیگری از نویسندگان و نظریهپردازان که بیشتر بر اهمیت مقولهی «ارزش» تأکید دارند غرضشان بیگمان انکار اهمیت و نقش ارزش اضافی در موارد ذکرشده نیست. پافشاری این گروه بر مقولهی ارزش بیشتر از آن روست که نظریهی مارکسی ارزش اضافی بدون نظریهی مارکسی ارزش نهتنها بهشایستگی استوارکردنی نیست، بلکه با این خطر و نگرانی نیز همراه است که نظریهی مارکسی ارزش را یکی از نظریههای اقتصاد کلاسیک (مانند دیدگاههای ریکاردو یا آدام اسمیت)، یا در بهترین حالت تداوم یا تکامل آنها تلقی کند. به عبارت دیگر با سرشتنما قلمداد کردن نظریهی ارزش اضافی مارکس، این شبهه پیش میآید که بیهمتایی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی در نظریهی ارزش اضافی اوست و نه در نظریهی ارزش، که مبنای این نظریهی ارزش اضافی است. از منظر گروه دوم، نظریهی ارزش مارکس نه با نظریهی اقتصاد کلاسیکْ یگانه و نه نسخهی تکمیلی آن است بلکه، از آغاز تا پایان، نقد اقتصاد سیاسی است.
🔸 یادداشت کوتاه پیشِ رو، در راستای طرح نکاتی پیرامون ترجمهی مجلد نخست نظریههای ارزش اضافی، فرصت درخوری برای پرداختن به این بحث و نتایج گوناگون آن نیست. اما این اثر ارزنده و بیهمتای مارکس مجالی گرانقدر برای جستوجوی استدلالهایی نزد مارکس در ارزیابی و آگاهی به استدلالهای نظریهپردازان گوناگون در این زمینه است.
🔸 آنچه در زبان فارسی به نظریهها یا تئوریهای ارزش اضافی شهرت یافته است در واقع ترجمهی عنوان انگلیسی آن است. این متن بخشی است از دستنوشتههای 1863-1861 مارکس با عنوان اصلی نظریههایی پیرامون ارزش اضافی [Theorien über den Mehrwert]، اما در ترجمهی پیشِ رو نیز از عنوان آشنا و شناختهشدهی نظریههای ارزش اضافی استفاده شده است...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-450
#کمال_خسروی #نظریههای_ارزش_اضافی
#مارکس #نظریه_ارزش
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مقدمه به ترجمهی فارسی
🔹 به مناسبت انتشار جلد نخست «نظریههای ارزش اضافی»»
12 آوریل 2024
🔸 بیگمان «ارزش» و «ارزش اضافی» بنپایههای نقد اقتصاد سیاسی مارکسیاند. هر چند در اهمیت این دو مقوله در دستگاه نظری مارکسی کوچکترین تردیدی نیست، هستند شُمار بسیاری از نویسندگان و نظریهپردازان مارکسیست که بر اهمیت ویژهی مقولهی «ارزش اضافی» تأکید دارند، زیرا آن را وجه تمایز و سرشتنمای نظریهی مارکس تلقی میکنند. استدلال عمدهی این گروه از نظریهپردازان بر نقش ارزش اضافی در تولید و بازتولید سرمایه، چه در فرایند انباشت و چه در دگرسانی فریفتارانهاش به شکل سود، بهره و رانت، استوار است. گروه دیگری از نویسندگان و نظریهپردازان که بیشتر بر اهمیت مقولهی «ارزش» تأکید دارند غرضشان بیگمان انکار اهمیت و نقش ارزش اضافی در موارد ذکرشده نیست. پافشاری این گروه بر مقولهی ارزش بیشتر از آن روست که نظریهی مارکسی ارزش اضافی بدون نظریهی مارکسی ارزش نهتنها بهشایستگی استوارکردنی نیست، بلکه با این خطر و نگرانی نیز همراه است که نظریهی مارکسی ارزش را یکی از نظریههای اقتصاد کلاسیک (مانند دیدگاههای ریکاردو یا آدام اسمیت)، یا در بهترین حالت تداوم یا تکامل آنها تلقی کند. به عبارت دیگر با سرشتنما قلمداد کردن نظریهی ارزش اضافی مارکس، این شبهه پیش میآید که بیهمتایی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی در نظریهی ارزش اضافی اوست و نه در نظریهی ارزش، که مبنای این نظریهی ارزش اضافی است. از منظر گروه دوم، نظریهی ارزش مارکس نه با نظریهی اقتصاد کلاسیکْ یگانه و نه نسخهی تکمیلی آن است بلکه، از آغاز تا پایان، نقد اقتصاد سیاسی است.
🔸 یادداشت کوتاه پیشِ رو، در راستای طرح نکاتی پیرامون ترجمهی مجلد نخست نظریههای ارزش اضافی، فرصت درخوری برای پرداختن به این بحث و نتایج گوناگون آن نیست. اما این اثر ارزنده و بیهمتای مارکس مجالی گرانقدر برای جستوجوی استدلالهایی نزد مارکس در ارزیابی و آگاهی به استدلالهای نظریهپردازان گوناگون در این زمینه است.
🔸 آنچه در زبان فارسی به نظریهها یا تئوریهای ارزش اضافی شهرت یافته است در واقع ترجمهی عنوان انگلیسی آن است. این متن بخشی است از دستنوشتههای 1863-1861 مارکس با عنوان اصلی نظریههایی پیرامون ارزش اضافی [Theorien über den Mehrwert]، اما در ترجمهی پیشِ رو نیز از عنوان آشنا و شناختهشدهی نظریههای ارزش اضافی استفاده شده است...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-450
#کمال_خسروی #نظریههای_ارزش_اضافی
#مارکس #نظریه_ارزش
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریههایی پیرامون ارزش اضافی
مقدمه به ترجمهی فارسی نوشتهی: کمال خسروی دستنوشتههای 1863-1861 مارکس مجموعهی بسیار بزرگی در سی دفتر است که علاوه بر بخش مربوط به نظریههایی پیرامون ارزش اضافی، شامل آثار بسیار مهم دیگر او از ج…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ کار خانگی، اجتماعی شدن کار خانگی و تولید ارزش اضافه
15 می 2024
فریبرز مسعودی
🔸 در سپیدهدم گذار از دوران گردآوری آذوقه و شکار به دامداری و کشاورزیِ محدود و پدیدار شدنِ تقسیم کارِ اجتماعی میان کشاورزان و شکارچیانْ تقسیم کار جنسیتی و به همراه آن تسلط جنسیتی مرد بر زن نیز پدید آمد. این تقسیم کار میان زن و مرد بنا به جنسیت و فیزویولوژیْ زن را مسخر مرد کرد و او را به تبعیتِ مرد در کار و خانواده واداشت. تغییر و تحول خانواده از آن دوران و سپس در دوره فئودالیسم تا کنونْ موضوع بحث ما نیست، زیرا تقسیم کار در نظام سرمایهداری توسعه یافت و کارِ مزدی بیرون از خانه و کارِ بیمزد خانهداری در سیستم تولید سرمایهدارانه گسترش یافت و تثیبت شد. در این تقسیم کارْ مردها همانگونه که در اجتماعْ موقعیت برتر و دست بالا را داشتند شغلهای ارزشمند و موقعیتهای شغلی مناسب را به انحصار خود درآوردند. زنان نیز به شکل نامناسبی به کارهای نیمهوقت و کمارزش و کارهای خانگی به پستوی خانهها رانده شدند تا خللی در وابستگی تام و تمام زنان به مردان به وجود نیاید. اما در جامعهای که بر پایه کارِ مزدی و ایجاد ارزش اضافه قرار گرفته است، و عمده یا همهی درآمد خانوار از کارِ مزدی در بیرون خانه تامین میشود، زن بیش از پیش برای پیشبرد جزییات خانواده به مرد و درآمد مرد وابسته است، در صورتی که در دوران فئودالیسم نقش زن در بسیاری از موارد تولید ارزش همپای مرد بود.
🔸 گسترش مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و بهرهبرداری از نیروی کار دیگران، روابط ناشی از امتیاز سلطه بر ابزار تولید را در مناسبات اجتماعی بازتولید میکند. با برآمدن نظام سرمایهسالاری، واحد صنعتی که سابق بر این در محدودهی خانواده قرار داشت به شکلی افراطی از کار خانگی جدا شد و کارِ خانهداری را که بهشدت ناشی از نظام جنسیتی است، به پستوی خانهها راند. اما نظام سرمایهداری برای چرخاندن چرخهای عظیم تولید انبوه به نیروی انسانی نیاز دارد، پس به نیروی نهفته کار زنان به عنوان ارتش ذخیره و نیرویی با مزد کمتر مینگرد، و زن به نیرویی دست دوم تبدیل میشود تا نیروی کار ارزان و کمدردسری را در اختیار کارفرما قرار دهد.
🔸 کارِ خانهداری کاری پیچیده و چندوجهی است که موضوع اصلی آن پرداخت دستمزد نیست و بخشی از این کار غیرمولد ادامهی کاری است که کارگر در واحد صنعتی انجام میدهد. بخشی نیز مانند دوران بارداری زن را نمیتوان ادامهی همان کار تولید کالایی در خارج از خانه و در واحد صنعتی دانست، اما در پرتو تولید کالایی و گسترش روابط سرمایهدارانه در همهی عرصهها مثلاً هنگامی که زن باردار میشود و از محل کار فرضی خود در واحد صنعتی یا خدمات برای مدت زمان مشخصی به ناچار منفک میشود، بایستی به آن دوران مزد تعلق بگیرد. مزدی که بورژوا از طریق تامین اجتماعی یا صندوق کارخانه به زن باردار برای دوران بارداری یا زایمان میپردازد بخشی از مزدی است که به زن کارگر پرداخت نشده و اینک به وی برای دوران بارداری پرداخت میشود. همچنین دیده میشود در بسیاری از کشورها که دچار پیری جمعیت شدهاند، دولت برای تامین نیروی موردنیازْ جوانان را به تشکیل خانواده و تولید مثل و زنها را مشخصاً به بارداری و زایمان تشویق میکند. (در ایران نیز فشار بر زنان برای بارداری و فرزندآوری ناشی از ایجاد محدودیت و زور است ولی در کشورهای صنعتی این امر با اختصاص مشوقهای مالی انجام میشود). در این صورت دولت از محل دریافت مالیات کارفرماها یا از محل مالیاتی که مستقیماً از دستمزد کارگر کسر شده به زن برای دوران مرخصی بارداری و زایمان به زن پرداخت میشود. چه ما برای استدلالهای مارکس دربارهی تولید ارزش اضافه و مزد مستتر در کار عضلانی کارگر ارزشی قایل باشیم یا نه، نمیتوانیم نادیده بگیریم که مزد پرداختی سرمایهدار به کارگر بایستی بخشی صرف بازتولید نیروی کار او و بخش دیگری صرف ادامه زندگی او شود. در این صورت بدیهی است که بخشی از مزد کارگر باید صرف کارِ خانگی شود. یعنی سرمایهدار پذیرفته است که در جامعه دو نوع کارِ مزدی و کارِ بدون مزد وجود دارد. کار مزدی ارزش افزوده ایجاد میکند و کارِ خانگی بدون مزد ارزش مصرفی. سرمایهدار از رهگذر کار خانگی امیدوار است که نیروی کار را با کمترین هزینه بازتولید کند. ضمن این که با نگاه داشتن نیروی کار زنان خانهدار در خانه هم به عنوان ارتش ذخیره بی مزد و منت برای روز مبادا و هم نگاه دارنده کیان نهاد مقدس خانواده به ارزشهای بورژوازی خدمت کند…
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45p
#فریبرز_مسعودی #موانع_رهایی_زنان
#ایدئولوژی_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ کار خانگی، اجتماعی شدن کار خانگی و تولید ارزش اضافه
15 می 2024
فریبرز مسعودی
🔸 در سپیدهدم گذار از دوران گردآوری آذوقه و شکار به دامداری و کشاورزیِ محدود و پدیدار شدنِ تقسیم کارِ اجتماعی میان کشاورزان و شکارچیانْ تقسیم کار جنسیتی و به همراه آن تسلط جنسیتی مرد بر زن نیز پدید آمد. این تقسیم کار میان زن و مرد بنا به جنسیت و فیزویولوژیْ زن را مسخر مرد کرد و او را به تبعیتِ مرد در کار و خانواده واداشت. تغییر و تحول خانواده از آن دوران و سپس در دوره فئودالیسم تا کنونْ موضوع بحث ما نیست، زیرا تقسیم کار در نظام سرمایهداری توسعه یافت و کارِ مزدی بیرون از خانه و کارِ بیمزد خانهداری در سیستم تولید سرمایهدارانه گسترش یافت و تثیبت شد. در این تقسیم کارْ مردها همانگونه که در اجتماعْ موقعیت برتر و دست بالا را داشتند شغلهای ارزشمند و موقعیتهای شغلی مناسب را به انحصار خود درآوردند. زنان نیز به شکل نامناسبی به کارهای نیمهوقت و کمارزش و کارهای خانگی به پستوی خانهها رانده شدند تا خللی در وابستگی تام و تمام زنان به مردان به وجود نیاید. اما در جامعهای که بر پایه کارِ مزدی و ایجاد ارزش اضافه قرار گرفته است، و عمده یا همهی درآمد خانوار از کارِ مزدی در بیرون خانه تامین میشود، زن بیش از پیش برای پیشبرد جزییات خانواده به مرد و درآمد مرد وابسته است، در صورتی که در دوران فئودالیسم نقش زن در بسیاری از موارد تولید ارزش همپای مرد بود.
🔸 گسترش مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و بهرهبرداری از نیروی کار دیگران، روابط ناشی از امتیاز سلطه بر ابزار تولید را در مناسبات اجتماعی بازتولید میکند. با برآمدن نظام سرمایهسالاری، واحد صنعتی که سابق بر این در محدودهی خانواده قرار داشت به شکلی افراطی از کار خانگی جدا شد و کارِ خانهداری را که بهشدت ناشی از نظام جنسیتی است، به پستوی خانهها راند. اما نظام سرمایهداری برای چرخاندن چرخهای عظیم تولید انبوه به نیروی انسانی نیاز دارد، پس به نیروی نهفته کار زنان به عنوان ارتش ذخیره و نیرویی با مزد کمتر مینگرد، و زن به نیرویی دست دوم تبدیل میشود تا نیروی کار ارزان و کمدردسری را در اختیار کارفرما قرار دهد.
🔸 کارِ خانهداری کاری پیچیده و چندوجهی است که موضوع اصلی آن پرداخت دستمزد نیست و بخشی از این کار غیرمولد ادامهی کاری است که کارگر در واحد صنعتی انجام میدهد. بخشی نیز مانند دوران بارداری زن را نمیتوان ادامهی همان کار تولید کالایی در خارج از خانه و در واحد صنعتی دانست، اما در پرتو تولید کالایی و گسترش روابط سرمایهدارانه در همهی عرصهها مثلاً هنگامی که زن باردار میشود و از محل کار فرضی خود در واحد صنعتی یا خدمات برای مدت زمان مشخصی به ناچار منفک میشود، بایستی به آن دوران مزد تعلق بگیرد. مزدی که بورژوا از طریق تامین اجتماعی یا صندوق کارخانه به زن باردار برای دوران بارداری یا زایمان میپردازد بخشی از مزدی است که به زن کارگر پرداخت نشده و اینک به وی برای دوران بارداری پرداخت میشود. همچنین دیده میشود در بسیاری از کشورها که دچار پیری جمعیت شدهاند، دولت برای تامین نیروی موردنیازْ جوانان را به تشکیل خانواده و تولید مثل و زنها را مشخصاً به بارداری و زایمان تشویق میکند. (در ایران نیز فشار بر زنان برای بارداری و فرزندآوری ناشی از ایجاد محدودیت و زور است ولی در کشورهای صنعتی این امر با اختصاص مشوقهای مالی انجام میشود). در این صورت دولت از محل دریافت مالیات کارفرماها یا از محل مالیاتی که مستقیماً از دستمزد کارگر کسر شده به زن برای دوران مرخصی بارداری و زایمان به زن پرداخت میشود. چه ما برای استدلالهای مارکس دربارهی تولید ارزش اضافه و مزد مستتر در کار عضلانی کارگر ارزشی قایل باشیم یا نه، نمیتوانیم نادیده بگیریم که مزد پرداختی سرمایهدار به کارگر بایستی بخشی صرف بازتولید نیروی کار او و بخش دیگری صرف ادامه زندگی او شود. در این صورت بدیهی است که بخشی از مزد کارگر باید صرف کارِ خانگی شود. یعنی سرمایهدار پذیرفته است که در جامعه دو نوع کارِ مزدی و کارِ بدون مزد وجود دارد. کار مزدی ارزش افزوده ایجاد میکند و کارِ خانگی بدون مزد ارزش مصرفی. سرمایهدار از رهگذر کار خانگی امیدوار است که نیروی کار را با کمترین هزینه بازتولید کند. ضمن این که با نگاه داشتن نیروی کار زنان خانهدار در خانه هم به عنوان ارتش ذخیره بی مزد و منت برای روز مبادا و هم نگاه دارنده کیان نهاد مقدس خانواده به ارزشهای بورژوازی خدمت کند…
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45p
#فریبرز_مسعودی #موانع_رهایی_زنان
#ایدئولوژی_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کار خانگی، اجتماعیشدن کار خانگی
و تولید ارزش اضافی نوشتهی: فریبرز مسعودی مقولهی کارِ خانگی دوسویه دارد. یکی ستم بر زنان و دیگری بهرهبردن سرمایهداری از کارهای بدون مزد! ستم بر زنان درون و بیرون از خانواده و تبعیضهای جنسیتیِ ب…
▫️ زنان: طولانیترین انقلاب
20 می 2024
نوشتهی: جولیت میچل
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 وضعیت زنان با دیگر گروههای اجتماعی متفاوت است، بدین دلیل که آنها یکی از واحدهای مجزای اجتماعی نیستند، بلکه نیمی از یک کلیت، نوع انسان، هستند: زنان ضروری و غیرقابل جایگزینی هستند. بنابراین نمیتوان از آنها به همان شیوهی سایر گروههای اجتماعی بهرهکشی کرد. آنها برای وضعیت انسانی اساسی، اما در نقشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود، حاشیهای هستند. دقیقاً همین ترکیبِ ــ همزمان اساسی و حاشیهای ــ است که برای آنها مصیبتبار بوده است. در دنیای مردان، موقعیت آنها با اقلیتی تحتستم قابلقیاس است: اما آنها در خارج از دنیای مردان نیز وجود دارند. وضعیتی که دیگری را توجیه میکند و مانع اعتراض میشود. کار زنان در جامعهی صنعتی پیشرفته برای کل اقتصاد صرفاً حاشیهای است. اما از طریق کار است که انسان شرایط طبیعی را تغییر میدهد و از این طریق جامعه را به وجود میآورد. تا زمانی که انقلابی در تولید رخ ندهد، وضعیت کار است که موقعیت زنان را در دنیای مردان تعیین میکند. اما به زنان دنیایی از آن خود پیشنهاد میشود: خانواده. خانواده همچون خودِ زن بهعنوان ابژهای طبیعی ظاهر میشود، اما در واقع آفرینشی است فرهنگی. هیچچیز بهجز شخصیت یا نقش زنان در مورد شکل یا نقش خانواده اجتنابناپذیر نیست. این کارکردِ ایدئولوژی است که این گونههای اجتماعیِ معین را بهعنوان جنبههایی از خودِ طبیعت معرفی میکند. هر دو را میتوان بهطور متناقضی، بهعنوان نمونههای آرمانی، تعالی بخشید. زنِ «واقعی» و خانوادهی «واقعی» تصاویری از صلح و فراوانی هستند: اما در واقع هر دو ممکن است محل خشونت و ناامیدی باشند. شرایط ظاهرا طبیعی را میتوان بهگونهای نشان داد که جذابتر از پیشرویِ طاقتفرسای انسانها بهسوی فرهنگ بهنظر برسد. اما آنچه مارکس در مورد اسطورههای بورژوایی دنیای طلاییِ باستان نوشت دقیقاً قلمروی زنان را توصیف میکند: «. . . از یک جهت، دنیای کودکانهی پیشینیان برتر به نظر میرسد، و تا آنجا که ما درجستوجوی شکل و فرمِ بسته و محدودسازیِ مقرر هستیم، این چنین است. پیشینیان رضایت محدودی ایجاد میکردند، در حالی که دنیای مدرن ما را ناراضی رها میکند یا جایی که به نظر میرسد از خودش راضی است، مبتذل و پست است.»
🔸 همهی متفکران بزرگ سوسیالیست در قرن نوزدهم به مسئلهی انقیاد زنان و ضرورت رهایی آنها اذعان داشتند. این بخشی از میراث کلاسیک جنبش انقلابی است. با این حال، امروز، در غرب، این مسئله به عنصری فرعی، اگر نگوییم عنصری نامرئی در مشغلههای سوسیالیستها تبدیل شده است. شاید هیچ موضوع مهم دیگری تا این حد به فراموشی سپرده نشده باشد... این ضدانقلاب چگونه بهوجود آمده است؟ چرا مسئلهی وضعیت زن به عرصهای از سکوت در سوسیالیسم معاصر تبدیل شده است؟ آگوست ببل که کتابش «زن در گذشته، حال و آینده» یکی از متون استاندارد حزب سوسیال دمکرات آلمان در سالهای اولیهی این قرن بود، نوشت: «هر سوسیالیستی وابستگی کارگر به سرمایهدار را تصدیق میکند و نمیتواند درک کند که دیگران و بهویژه خود سرمایهداران نیز آنرا تشخیص ندهند. اما همان سوسیالیست اغلب وابستگی زنان به مردان را تشخیص نمیدهد زیرا این مسئله کموبیش منافع خودش را مورد هدف قرار میدهد.» اما این نوع توضیح ــ روانشناختی و اخلاقی ــ بهوضوح ناکافی است. آشکارا دلایل بسیار عمیقتر و ساختاریتری در کار بودهاند. پرداختن به این موارد به یک مطالعهی تاریخی اساسی نیاز دارد که در اینجا غیرممکن است. اما تقریباً با اطمینان میتوان گفت بخشی از توضیحِ کاهشِ بحث سوسیالیستی در مورد این موضوع نه تنها در فرآیندهای واقعی تاریخی، بلکه در ضعفهای عمدهی بحثِ سنتیِ کتابهای کلاسیکها دربارهی آن نهفته است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45R
#جولیت_میچل #فرزانه_راجی #رهایی_زنان #بازتولید
🖋@naghd_com
20 می 2024
نوشتهی: جولیت میچل
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 وضعیت زنان با دیگر گروههای اجتماعی متفاوت است، بدین دلیل که آنها یکی از واحدهای مجزای اجتماعی نیستند، بلکه نیمی از یک کلیت، نوع انسان، هستند: زنان ضروری و غیرقابل جایگزینی هستند. بنابراین نمیتوان از آنها به همان شیوهی سایر گروههای اجتماعی بهرهکشی کرد. آنها برای وضعیت انسانی اساسی، اما در نقشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود، حاشیهای هستند. دقیقاً همین ترکیبِ ــ همزمان اساسی و حاشیهای ــ است که برای آنها مصیبتبار بوده است. در دنیای مردان، موقعیت آنها با اقلیتی تحتستم قابلقیاس است: اما آنها در خارج از دنیای مردان نیز وجود دارند. وضعیتی که دیگری را توجیه میکند و مانع اعتراض میشود. کار زنان در جامعهی صنعتی پیشرفته برای کل اقتصاد صرفاً حاشیهای است. اما از طریق کار است که انسان شرایط طبیعی را تغییر میدهد و از این طریق جامعه را به وجود میآورد. تا زمانی که انقلابی در تولید رخ ندهد، وضعیت کار است که موقعیت زنان را در دنیای مردان تعیین میکند. اما به زنان دنیایی از آن خود پیشنهاد میشود: خانواده. خانواده همچون خودِ زن بهعنوان ابژهای طبیعی ظاهر میشود، اما در واقع آفرینشی است فرهنگی. هیچچیز بهجز شخصیت یا نقش زنان در مورد شکل یا نقش خانواده اجتنابناپذیر نیست. این کارکردِ ایدئولوژی است که این گونههای اجتماعیِ معین را بهعنوان جنبههایی از خودِ طبیعت معرفی میکند. هر دو را میتوان بهطور متناقضی، بهعنوان نمونههای آرمانی، تعالی بخشید. زنِ «واقعی» و خانوادهی «واقعی» تصاویری از صلح و فراوانی هستند: اما در واقع هر دو ممکن است محل خشونت و ناامیدی باشند. شرایط ظاهرا طبیعی را میتوان بهگونهای نشان داد که جذابتر از پیشرویِ طاقتفرسای انسانها بهسوی فرهنگ بهنظر برسد. اما آنچه مارکس در مورد اسطورههای بورژوایی دنیای طلاییِ باستان نوشت دقیقاً قلمروی زنان را توصیف میکند: «. . . از یک جهت، دنیای کودکانهی پیشینیان برتر به نظر میرسد، و تا آنجا که ما درجستوجوی شکل و فرمِ بسته و محدودسازیِ مقرر هستیم، این چنین است. پیشینیان رضایت محدودی ایجاد میکردند، در حالی که دنیای مدرن ما را ناراضی رها میکند یا جایی که به نظر میرسد از خودش راضی است، مبتذل و پست است.»
🔸 همهی متفکران بزرگ سوسیالیست در قرن نوزدهم به مسئلهی انقیاد زنان و ضرورت رهایی آنها اذعان داشتند. این بخشی از میراث کلاسیک جنبش انقلابی است. با این حال، امروز، در غرب، این مسئله به عنصری فرعی، اگر نگوییم عنصری نامرئی در مشغلههای سوسیالیستها تبدیل شده است. شاید هیچ موضوع مهم دیگری تا این حد به فراموشی سپرده نشده باشد... این ضدانقلاب چگونه بهوجود آمده است؟ چرا مسئلهی وضعیت زن به عرصهای از سکوت در سوسیالیسم معاصر تبدیل شده است؟ آگوست ببل که کتابش «زن در گذشته، حال و آینده» یکی از متون استاندارد حزب سوسیال دمکرات آلمان در سالهای اولیهی این قرن بود، نوشت: «هر سوسیالیستی وابستگی کارگر به سرمایهدار را تصدیق میکند و نمیتواند درک کند که دیگران و بهویژه خود سرمایهداران نیز آنرا تشخیص ندهند. اما همان سوسیالیست اغلب وابستگی زنان به مردان را تشخیص نمیدهد زیرا این مسئله کموبیش منافع خودش را مورد هدف قرار میدهد.» اما این نوع توضیح ــ روانشناختی و اخلاقی ــ بهوضوح ناکافی است. آشکارا دلایل بسیار عمیقتر و ساختاریتری در کار بودهاند. پرداختن به این موارد به یک مطالعهی تاریخی اساسی نیاز دارد که در اینجا غیرممکن است. اما تقریباً با اطمینان میتوان گفت بخشی از توضیحِ کاهشِ بحث سوسیالیستی در مورد این موضوع نه تنها در فرآیندهای واقعی تاریخی، بلکه در ضعفهای عمدهی بحثِ سنتیِ کتابهای کلاسیکها دربارهی آن نهفته است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45R
#جولیت_میچل #فرزانه_راجی #رهایی_زنان #بازتولید
🖋@naghd_com
▫️ «امپریالیسم جدید» واقعاً از چه نظر جدید است؟
26 می 2024
نوشتهی: دیوید هاروی
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 در این مقاله استدلال میشود که ایجاد دستگاه نظری مناسب برای شرح پویشهای مکانمند و زمانمندِ ذاتی انباشت سرمایه و شیوههای متغیر در مدیریت گرایشهای بحرانساز آن پویشها موضوعی است حیاتی. این امر مستلزم ادغام نظریهی غیرمکانمندِ انباشت سرمایه و تضادهای درونیاش با نظریهی مکانمند/جغرافیایی امپریالیسم است که مبارزههای ژئوپولیتیکی و ژئواکونومیکی بین دولت-ملتها را در نظر میگیرد. استدلال میکنم که این دو رویکرد از طریق نحوهی برخورد سرمایه با مشکل جذب مازادهای سرمایه، یعنی از طریق ترمیمهای جغرافیایی (و زمانمند) به هم مرتبط هستند. ترمیم جغرافیایی مستلزم توسعهطلبی امپریالیستی و از بین بردن همهی موانع بر سر راه جابهجایی مکانی سرمایه است. چنین برداشتی شفافیت ضروری در تدوین روابط بین سرمایه و دولت را فراهم میآورد که گاه در استدلالهای الن میک سینز وود در «امپراتوری سرمایه» غایب است.
🔸 هر آنچه در مورد «امپریالیسم جدید» تازه است، از دو منظر متفاوت قابل درک است. جدید بودن ممکن است به این دلیل باشد که شرایط مادی آنقدر تغییر کرده که نظریههایی که زمانی قابلقبول و مناسب بودند اکنون منسوخ شدهاند. همچنین میتواند ناشی از استفاده از یک دستگاه مفهومی جدید برای تفسیر آنچه در طول این مدت اتفاق افتاده باشد. این دو رویکرد ضد هم نیستند. کسانی که رویکرد اول را دنبال میکنند باید یک دستگاه مفهومی جدید متناسب با موقعیت معاصر بسازند و این اغلب باعث ارزیابی مجدد نظریههای گذشته میشود. آنهایی که از رویکرد دوم پیروی میکنند، نیاز به شکل دادن به مفاهیمی دارند که میتوانند تغییرات اساسی در شرایط مادی و شیوههای امپریالیستی در طول زمان را توضیح دهند.
🔸 درحالیکه من و الن میکسینز وود این دو دیدگاه را با هم ترکیب میکنیم و تطبیق میدهیم، تفاوتهایی به وجود میآیند؛ وود اساساً در «امپراتوری سرمایه» معطوف به دیدگاه اول است، درحالیکه من چند سالی است که بیشتر به بازصورتبندی مفهومی مسئلهی امپریالیسم در رابطه با پویشهای مکانمند-زمانمند انباشت سرمایه میپردازم، روندی که با کتاب «محدودیتهای سرمایه» شروع شد و به واکاوی ژئوپلیتیک سرمایهداری و نقش توسعهی ناموزون جغرافیایی کشید. این کانون اصلی بحث من در «امپریالیسم جدید» است. من با توجه به دیدگاههای متفاوتمان از مشاهدهی میزان هماهنگیمان شگفتزده شدم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46l
#امپریالیسم #دیوید_هاروی #الن_میکسینز_وود #بهرام_صفایی
👇🏽
🖋@naghd_com
26 می 2024
نوشتهی: دیوید هاروی
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 در این مقاله استدلال میشود که ایجاد دستگاه نظری مناسب برای شرح پویشهای مکانمند و زمانمندِ ذاتی انباشت سرمایه و شیوههای متغیر در مدیریت گرایشهای بحرانساز آن پویشها موضوعی است حیاتی. این امر مستلزم ادغام نظریهی غیرمکانمندِ انباشت سرمایه و تضادهای درونیاش با نظریهی مکانمند/جغرافیایی امپریالیسم است که مبارزههای ژئوپولیتیکی و ژئواکونومیکی بین دولت-ملتها را در نظر میگیرد. استدلال میکنم که این دو رویکرد از طریق نحوهی برخورد سرمایه با مشکل جذب مازادهای سرمایه، یعنی از طریق ترمیمهای جغرافیایی (و زمانمند) به هم مرتبط هستند. ترمیم جغرافیایی مستلزم توسعهطلبی امپریالیستی و از بین بردن همهی موانع بر سر راه جابهجایی مکانی سرمایه است. چنین برداشتی شفافیت ضروری در تدوین روابط بین سرمایه و دولت را فراهم میآورد که گاه در استدلالهای الن میک سینز وود در «امپراتوری سرمایه» غایب است.
🔸 هر آنچه در مورد «امپریالیسم جدید» تازه است، از دو منظر متفاوت قابل درک است. جدید بودن ممکن است به این دلیل باشد که شرایط مادی آنقدر تغییر کرده که نظریههایی که زمانی قابلقبول و مناسب بودند اکنون منسوخ شدهاند. همچنین میتواند ناشی از استفاده از یک دستگاه مفهومی جدید برای تفسیر آنچه در طول این مدت اتفاق افتاده باشد. این دو رویکرد ضد هم نیستند. کسانی که رویکرد اول را دنبال میکنند باید یک دستگاه مفهومی جدید متناسب با موقعیت معاصر بسازند و این اغلب باعث ارزیابی مجدد نظریههای گذشته میشود. آنهایی که از رویکرد دوم پیروی میکنند، نیاز به شکل دادن به مفاهیمی دارند که میتوانند تغییرات اساسی در شرایط مادی و شیوههای امپریالیستی در طول زمان را توضیح دهند.
🔸 درحالیکه من و الن میکسینز وود این دو دیدگاه را با هم ترکیب میکنیم و تطبیق میدهیم، تفاوتهایی به وجود میآیند؛ وود اساساً در «امپراتوری سرمایه» معطوف به دیدگاه اول است، درحالیکه من چند سالی است که بیشتر به بازصورتبندی مفهومی مسئلهی امپریالیسم در رابطه با پویشهای مکانمند-زمانمند انباشت سرمایه میپردازم، روندی که با کتاب «محدودیتهای سرمایه» شروع شد و به واکاوی ژئوپلیتیک سرمایهداری و نقش توسعهی ناموزون جغرافیایی کشید. این کانون اصلی بحث من در «امپریالیسم جدید» است. من با توجه به دیدگاههای متفاوتمان از مشاهدهی میزان هماهنگیمان شگفتزده شدم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46l
#امپریالیسم #دیوید_هاروی #الن_میکسینز_وود #بهرام_صفایی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«امپریالیسم جدید» واقعاً از چه نظر جدید است؟
نوشتهی: دیوید هاروی ترجمهی: بهرام صفایی تز اصلی هردو کتاب امپریالیسم جدید و تاریخ مختصر نئولیبرالیسم این است که پس از 1970 یا این حدود، روندی رادیکال در سرمایهداری جهانی رخ داده و اگر بخواهیم دن…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ اومانیسم دموکراتیک:
▫️ بنیاد هستیشناختیِ اخلاقیات و ماتریالیسم سینمایی در نظریهی فیلم لوکاچ
2 ژوئن 2024
نوشتهی: پارسا زنگنه
🔸 آن اظهارنظر معروف لنین دربارهی سینما را بهیاد میآوریم: سینما برای ما از تمام هنرها مهمتر است. اما بهیاد نداریم که برجستهترین زیباییشناس در سنت مارکسیسم کلاسیک قرن بیستم، چندان خودش را با رسانهی سینما درگیر کرده باشد؛ کسی که نوشتارهایش حول ادبیات و فلسفه شاید مهمترین تلاشی بود که میتوانست برای ایجاد یک نظریهی مارکسیستی جامع برای بازنمایی زیباییشناختی ارائه شود؛ کسی که طیف وسیعی از روشنفکران را تحت تأثیر خودش قرار داد: از آنتونیو گرامشی و لوسین گلدمن گرفته تا ارنست بلوخ، اعضای مکتب فرانکفورت و بسیاری دیگر.
🔸 جرج لوکاچ در دورهی اولیهی فکری خود که سالهای 1908 تا 1916 را شامل میشود، تحت تأثیر مفهومی از مدرنیته قرار داشت که از آراءِ متفکرانی نظیر ماکس وبر، گئورگ زیمل، امانوئل کانت و جی. دبلیو. اِف. هگل اقتباس شده بود، و همچنین متأثر از بازیابی نئوکانتیای که بسیاری از متفکران اروپای مرکزی را در اواخر قرن نوزدهم تحت تأثیر خود قرار داد. در این دوره درونمایهی مرکزیِ آثار او دیالکتیک امید و بدبینی بود... اما لوکاچ در سالهای 1916 تا 1918 از زیستباوریِ فلسفیِ خود کَنده شد و با ثابت ماندن بر نیهیلیسم فلسفی به مرحلهای دشوار، بهشدت پرتنش و پیشاانتقالی وارد شد: جایی که مابین امید و بدبینی دیگر رفتوبرگشتی وجود نداشت: او در موضع «بدبینی نیهیلیستی» یا «تراژدی انفعال» متوقف شد و به نوعی اگزیستانسیالیسمِ انقلابیِ ملهم از داستایوفسکی و تولستوی پایبند بود که ردپای آن بهوضوح در صفحات پایانی نظریهی رمان پر پیداست.
🔸 او از دههی 1930 به بعد، در چارچوب نظریهی رئالیسم ادبی صراحتاً ناتورالیسم، مدرنیسم و سمبولیسم را رد کرد؛ زیرا آنها را مصادیق عقلانیتگریزی تشخیص میداد و بهتبعیّت از مارکس و انگلس در خانوادهی مقدس معتقد بود که رئالیسم باید مسیرش را از این سه جدا کند تا بتواند بهلحاظ تاریخی یک تمامیت اجتماعی انضمامی، چند لایه و ویژه را بازنمایی کند. این شد که در همین راستاء نظریهای از رئالیسم را بسط داد که بنا به آن زمینهی ظهور ”سنتِ انتقادیِ مدرنیستیْ“ بهکلی زیرِ سؤال رفت: سنتی انتقادی که مدرنیسم در آن بهمثابهی فرمی بالقوه و مترقی برای مداخلهی هنری پذیرفته میشد. او در واقع معتقد بود که ظهور ناتورالیسم و مدرنیسم همپیوند با بیگانگی در جامعهی سرمایهداری است و هنرمندان و روشنفکرانِ مدرن نیز که دستخوش این بیگانگی شدهاند وادار شدهاند تا از بازنمایی جامعه بهمثابهی یک کل نیزدست بکشند، و در عوض، به بازنمایی یک تجربهی اجتماعیِ چندپاره سوق یابند، نوعی بازنمایی که بیشتر با حالت ناگوارِ خاصِ خودشان مطابقت دارد: یعنی بیگانگی در قبال خود و جامعه. او در این دوره، مدرنیسم قرن بیستم را نتیجهی قهقرایی و واپسگرایانهی آن گرایشهای بیگانهکنندهای تلقی میکرد که بنیادشان در ناتورالیسم قرن نوزدهمی نهاده شده بود.
🔸 معروفترین بحثها برای علاقهمندان به سینما همان جدل پرآوازهی برشت و لوکاچ است؛ چراکه این مجادله برای نظریهی فیلم در دههی 1960 اهمیت ویژهای پیدا کرد: نقد برشت بر رئالیسم لوکاچ به یکی از مبانیِ ایجادِ نظریهی فیلم فرمالیستی و آوانگارد پسا-1968 تبدیل شد. اما آراء فوقالذکر لوکاچ به سالهای دههی 1940 تا اواسط دههی 1950 نیز بازمیگردد. لوکاچ در آن سالها برای انجام مناظرههایی به اروپای غربی سفر کرد و در آنجا با شخصیتهایی از جمله ژان پل سارتر جدلهای تندوتیزی داشت. او تقریباً بر سر مدرنیته و ایدئولوژی مدرن با اکثر شخصیتهای روشنفکر اروپایی جدال کرد...
🔹متن کامل این جستار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46X
#جرج_لوکاچ #پارسا_زنگنه
#نظریه_سینما
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ اومانیسم دموکراتیک:
▫️ بنیاد هستیشناختیِ اخلاقیات و ماتریالیسم سینمایی در نظریهی فیلم لوکاچ
2 ژوئن 2024
نوشتهی: پارسا زنگنه
🔸 آن اظهارنظر معروف لنین دربارهی سینما را بهیاد میآوریم: سینما برای ما از تمام هنرها مهمتر است. اما بهیاد نداریم که برجستهترین زیباییشناس در سنت مارکسیسم کلاسیک قرن بیستم، چندان خودش را با رسانهی سینما درگیر کرده باشد؛ کسی که نوشتارهایش حول ادبیات و فلسفه شاید مهمترین تلاشی بود که میتوانست برای ایجاد یک نظریهی مارکسیستی جامع برای بازنمایی زیباییشناختی ارائه شود؛ کسی که طیف وسیعی از روشنفکران را تحت تأثیر خودش قرار داد: از آنتونیو گرامشی و لوسین گلدمن گرفته تا ارنست بلوخ، اعضای مکتب فرانکفورت و بسیاری دیگر.
🔸 جرج لوکاچ در دورهی اولیهی فکری خود که سالهای 1908 تا 1916 را شامل میشود، تحت تأثیر مفهومی از مدرنیته قرار داشت که از آراءِ متفکرانی نظیر ماکس وبر، گئورگ زیمل، امانوئل کانت و جی. دبلیو. اِف. هگل اقتباس شده بود، و همچنین متأثر از بازیابی نئوکانتیای که بسیاری از متفکران اروپای مرکزی را در اواخر قرن نوزدهم تحت تأثیر خود قرار داد. در این دوره درونمایهی مرکزیِ آثار او دیالکتیک امید و بدبینی بود... اما لوکاچ در سالهای 1916 تا 1918 از زیستباوریِ فلسفیِ خود کَنده شد و با ثابت ماندن بر نیهیلیسم فلسفی به مرحلهای دشوار، بهشدت پرتنش و پیشاانتقالی وارد شد: جایی که مابین امید و بدبینی دیگر رفتوبرگشتی وجود نداشت: او در موضع «بدبینی نیهیلیستی» یا «تراژدی انفعال» متوقف شد و به نوعی اگزیستانسیالیسمِ انقلابیِ ملهم از داستایوفسکی و تولستوی پایبند بود که ردپای آن بهوضوح در صفحات پایانی نظریهی رمان پر پیداست.
🔸 او از دههی 1930 به بعد، در چارچوب نظریهی رئالیسم ادبی صراحتاً ناتورالیسم، مدرنیسم و سمبولیسم را رد کرد؛ زیرا آنها را مصادیق عقلانیتگریزی تشخیص میداد و بهتبعیّت از مارکس و انگلس در خانوادهی مقدس معتقد بود که رئالیسم باید مسیرش را از این سه جدا کند تا بتواند بهلحاظ تاریخی یک تمامیت اجتماعی انضمامی، چند لایه و ویژه را بازنمایی کند. این شد که در همین راستاء نظریهای از رئالیسم را بسط داد که بنا به آن زمینهی ظهور ”سنتِ انتقادیِ مدرنیستیْ“ بهکلی زیرِ سؤال رفت: سنتی انتقادی که مدرنیسم در آن بهمثابهی فرمی بالقوه و مترقی برای مداخلهی هنری پذیرفته میشد. او در واقع معتقد بود که ظهور ناتورالیسم و مدرنیسم همپیوند با بیگانگی در جامعهی سرمایهداری است و هنرمندان و روشنفکرانِ مدرن نیز که دستخوش این بیگانگی شدهاند وادار شدهاند تا از بازنمایی جامعه بهمثابهی یک کل نیزدست بکشند، و در عوض، به بازنمایی یک تجربهی اجتماعیِ چندپاره سوق یابند، نوعی بازنمایی که بیشتر با حالت ناگوارِ خاصِ خودشان مطابقت دارد: یعنی بیگانگی در قبال خود و جامعه. او در این دوره، مدرنیسم قرن بیستم را نتیجهی قهقرایی و واپسگرایانهی آن گرایشهای بیگانهکنندهای تلقی میکرد که بنیادشان در ناتورالیسم قرن نوزدهمی نهاده شده بود.
🔸 معروفترین بحثها برای علاقهمندان به سینما همان جدل پرآوازهی برشت و لوکاچ است؛ چراکه این مجادله برای نظریهی فیلم در دههی 1960 اهمیت ویژهای پیدا کرد: نقد برشت بر رئالیسم لوکاچ به یکی از مبانیِ ایجادِ نظریهی فیلم فرمالیستی و آوانگارد پسا-1968 تبدیل شد. اما آراء فوقالذکر لوکاچ به سالهای دههی 1940 تا اواسط دههی 1950 نیز بازمیگردد. لوکاچ در آن سالها برای انجام مناظرههایی به اروپای غربی سفر کرد و در آنجا با شخصیتهایی از جمله ژان پل سارتر جدلهای تندوتیزی داشت. او تقریباً بر سر مدرنیته و ایدئولوژی مدرن با اکثر شخصیتهای روشنفکر اروپایی جدال کرد...
🔹متن کامل این جستار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46X
#جرج_لوکاچ #پارسا_زنگنه
#نظریه_سینما
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اومانیسم دموکراتیک
بنیاد هستیشناختیِ اخلاقیات و ماتریالیسم سینمایی در نظریهی فیلم لوکاچ نوشتهی: پارسا زنگنه لوکاچ معتقد بود مارکسیسم زمانی میتواند نظریهی سیاسی معتبری باشد که صرفاً تغییرات سیاسی را پیشزمینه نکن…
پیروزی سیاستِ زندان و شکنجه و گروگانگیری و آدمربایی بر ژست دروغین «دموکراسی» و دولت مبتنی بر قانون و استقلال قوهی قضایی:
معاملهی جمهوری اسلامی و دولت سوئد با موفقیت به آزادی شکنجهگر و زندانبانی به نام «حمید نوری» منجر شد. مبارک منادیان «دموکراسی» و «حقوق بشر»!
🖋@naghd_com
معاملهی جمهوری اسلامی و دولت سوئد با موفقیت به آزادی شکنجهگر و زندانبانی به نام «حمید نوری» منجر شد. مبارک منادیان «دموکراسی» و «حقوق بشر»!
🖋@naghd_com
▫️ دامچالههای واکاوی رئالیستی سرمایهداری جهانی:
▫️ نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود
19 ژوئن 2024
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 پویشهای مرحلهی نوظهور فراملی در سرمایهداری جهانی را نمیتوان از طریق دیدگاههای محدود تفکر دولت-ملتمحور درک کرد. الن میکسینز وود در امپراتوری سرمایه شیءوارگی و تفکر دولت- ملتمحورِ منسوخی را به نمایش میگذارد که بسیاری از آثار اخیر دربارهی سرمایهداری جهانی و مداخله آمریکا دستخوش آن هستند و در مفهوم گیجکنندهی «امپریالیسم جدید» بیان میشود. مشکلات اساسی بررسی وود ــ و توسعاً، در بسیاری از آثار «امپریالیسم جدید» ــ عبارت است از مفهوم شیءوارهی امپریالیسم، امتناع از استخراج پیامدهای تحلیلی، نظری، روششناختی و معرفتشناختی برآمده از جهانی شدن سرمایهداری و شیءوارگی بیوقفهی دولت. دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکامل جاری سرمایهداری جهانی دانست که بهویژه با ظهور سرمایهی به واقع فراملی، مدارهای جهانیشدهی انباشت و دستگاههای دولتی فراملی توصیف میشود. «امپریالیسم آمریکا» به استفادهی نخبگان ملی از دستگاه دولتی آمریکا برای تداوم تلاش برای گسترش، دفاع و تثبیت نظام سرمایهداری جهانی اشاره دارد. نظامیسازی و مداخلهی آمریکا به بهترین شکلیْ پاسخی است به تضادهای لاینحل سرمایهداری جهانی.
🔸 هدف اصلی وود این است که «ویژگی امپریالیسم سرمایهدارانه» را در تمایز با شکلهای پیشین «برجسته کند». از نظر وود، آنچه امپریالیسم سرمایهدارانه را بهطور خاص سرمایهداری میکند، «سلطهی اجبار اقتصادی در تمایز با ”اجبار فرااقتصادی“ ــ سیاسی، نظامی، قضایی ــ است.» این گزاره بهخودیخود منطقاً منسجم است، چرا که هنگامی که انباشت بدویْ تولیدکنندگان را از وسایل تولید جدا میکند، اجبار بازار از طریق کارکرد «متعارفشْ» مناسبات طبقاتی مبتنی بر استثمار اقتصادی را بازتولید میکند. مشکل این است که عملکرد «متعارفِ» بازار برای سرمایهداری عملاً نامتعارف است. اجبار مستقیم در نهایت تمامی مناسبات طبقاتی استثمار را تقویت میکند و هر گونه تصوری از امپریالیسم نمیتواند از اجبار بهعنوان امر ذاتی خود این مفهوم چشمپوشی کند. وود از این موضوع آگاه است: او اشاره میکند که «امپریالیسم سرمایهدارانه حتی در بالیدهترین شکل خود مستلزم حمایت فرااقتصادی است. نیروی فرااقتصادی به وضوح برای حفظ خود اجبار اقتصادی ضروری است.»
🔸 اما، با بررسی دقیقتر، این استدلال که «امپریالیسم سرمایهدارانه»ی سدهی بیستویکم با اجبار اقتصادیاش تعریف میشود، هدف تحقیقاتی وود را ــ «امپریالیسم جدید» و «جنگ بیپایان» به رهبری آمریکا ــ به چالش میگیرد. آیا وود استدلال میکند که اعمال قهری امپریالیسم سرمایهدارانهی اخیر به قصد تقویت سازوکارهای اجباری مشخصاً اقتصادی در نظر گرفته شده، در حالی که در دورههای قبلی تاریخ جهان مدرن، امپریالیسم شامل تصاحب برهنه و قهری ثروت یا سازماندهی اجباری فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی بود؟ اگر برای بازتولید مناسبات بازار مستمراً به زور نیاز باشد، آنگاه واضح است که زور برای سرمایهداری امری فرعی نیست. آنگاه دربارهی برساختی نظری چه میتوان گفت که در آن تقابل و دوپارهنمایی اجبار اقتصادی و فرااقتصادی مبنایی میشود که بر اساس آن بناست تمایزی میان تعریفهای امپریالیسم غیرسرمایهدارانه و امپریالیسم سرمایهدارانه قائل شویم؟ اگر اجبار بازار بر زوری مستقیم استوار است، چنانکه هست، آنگاه پایههای تحلیلی مرزبندی وود بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه مشکوکتر میشود.
🔸 مفهوم امپریالیسم سرمایهدارانه بهعنوان مرحلهای که فقط در اواخر سدهی بیستم ظاهر میشود مسئلهساز است. از سویی، وود خاطرنشان میکند که امپریالیسم در منطق عامتر نظام سرمایهداری و «مجموعهی مناسبات متضاد آن بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی/نظامی» ریشه دارد؛ از سوی دیگر، مدعی است که «این امپریالیسم [”امپریالیسم جدید“]، که فقط در سدهی بیستم، یا حتی فقط پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد، به یک جهان سرمایهداری تعلق دارد.» وود برای حفظ گزارهی مرزبندی بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه در دوران مدرن و برای تعریف این دو بر اساس اجبار فرااقتصادی و اقتصادی، باید مرزبندی سفت و سختی بین نهادهای سرمایهداری و غیرسرمایهداری ترسیم کند که من باور ندارم در تاریخ مدرن جهان عملاً وجود داشته باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-48R
#امپریالیسم
#الن_میکسینز_وود
#ویلیام_آی_رابینسون
#حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود
19 ژوئن 2024
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 پویشهای مرحلهی نوظهور فراملی در سرمایهداری جهانی را نمیتوان از طریق دیدگاههای محدود تفکر دولت-ملتمحور درک کرد. الن میکسینز وود در امپراتوری سرمایه شیءوارگی و تفکر دولت- ملتمحورِ منسوخی را به نمایش میگذارد که بسیاری از آثار اخیر دربارهی سرمایهداری جهانی و مداخله آمریکا دستخوش آن هستند و در مفهوم گیجکنندهی «امپریالیسم جدید» بیان میشود. مشکلات اساسی بررسی وود ــ و توسعاً، در بسیاری از آثار «امپریالیسم جدید» ــ عبارت است از مفهوم شیءوارهی امپریالیسم، امتناع از استخراج پیامدهای تحلیلی، نظری، روششناختی و معرفتشناختی برآمده از جهانی شدن سرمایهداری و شیءوارگی بیوقفهی دولت. دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکامل جاری سرمایهداری جهانی دانست که بهویژه با ظهور سرمایهی به واقع فراملی، مدارهای جهانیشدهی انباشت و دستگاههای دولتی فراملی توصیف میشود. «امپریالیسم آمریکا» به استفادهی نخبگان ملی از دستگاه دولتی آمریکا برای تداوم تلاش برای گسترش، دفاع و تثبیت نظام سرمایهداری جهانی اشاره دارد. نظامیسازی و مداخلهی آمریکا به بهترین شکلیْ پاسخی است به تضادهای لاینحل سرمایهداری جهانی.
🔸 هدف اصلی وود این است که «ویژگی امپریالیسم سرمایهدارانه» را در تمایز با شکلهای پیشین «برجسته کند». از نظر وود، آنچه امپریالیسم سرمایهدارانه را بهطور خاص سرمایهداری میکند، «سلطهی اجبار اقتصادی در تمایز با ”اجبار فرااقتصادی“ ــ سیاسی، نظامی، قضایی ــ است.» این گزاره بهخودیخود منطقاً منسجم است، چرا که هنگامی که انباشت بدویْ تولیدکنندگان را از وسایل تولید جدا میکند، اجبار بازار از طریق کارکرد «متعارفشْ» مناسبات طبقاتی مبتنی بر استثمار اقتصادی را بازتولید میکند. مشکل این است که عملکرد «متعارفِ» بازار برای سرمایهداری عملاً نامتعارف است. اجبار مستقیم در نهایت تمامی مناسبات طبقاتی استثمار را تقویت میکند و هر گونه تصوری از امپریالیسم نمیتواند از اجبار بهعنوان امر ذاتی خود این مفهوم چشمپوشی کند. وود از این موضوع آگاه است: او اشاره میکند که «امپریالیسم سرمایهدارانه حتی در بالیدهترین شکل خود مستلزم حمایت فرااقتصادی است. نیروی فرااقتصادی به وضوح برای حفظ خود اجبار اقتصادی ضروری است.»
🔸 اما، با بررسی دقیقتر، این استدلال که «امپریالیسم سرمایهدارانه»ی سدهی بیستویکم با اجبار اقتصادیاش تعریف میشود، هدف تحقیقاتی وود را ــ «امپریالیسم جدید» و «جنگ بیپایان» به رهبری آمریکا ــ به چالش میگیرد. آیا وود استدلال میکند که اعمال قهری امپریالیسم سرمایهدارانهی اخیر به قصد تقویت سازوکارهای اجباری مشخصاً اقتصادی در نظر گرفته شده، در حالی که در دورههای قبلی تاریخ جهان مدرن، امپریالیسم شامل تصاحب برهنه و قهری ثروت یا سازماندهی اجباری فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی بود؟ اگر برای بازتولید مناسبات بازار مستمراً به زور نیاز باشد، آنگاه واضح است که زور برای سرمایهداری امری فرعی نیست. آنگاه دربارهی برساختی نظری چه میتوان گفت که در آن تقابل و دوپارهنمایی اجبار اقتصادی و فرااقتصادی مبنایی میشود که بر اساس آن بناست تمایزی میان تعریفهای امپریالیسم غیرسرمایهدارانه و امپریالیسم سرمایهدارانه قائل شویم؟ اگر اجبار بازار بر زوری مستقیم استوار است، چنانکه هست، آنگاه پایههای تحلیلی مرزبندی وود بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه مشکوکتر میشود.
🔸 مفهوم امپریالیسم سرمایهدارانه بهعنوان مرحلهای که فقط در اواخر سدهی بیستم ظاهر میشود مسئلهساز است. از سویی، وود خاطرنشان میکند که امپریالیسم در منطق عامتر نظام سرمایهداری و «مجموعهی مناسبات متضاد آن بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی/نظامی» ریشه دارد؛ از سوی دیگر، مدعی است که «این امپریالیسم [”امپریالیسم جدید“]، که فقط در سدهی بیستم، یا حتی فقط پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد، به یک جهان سرمایهداری تعلق دارد.» وود برای حفظ گزارهی مرزبندی بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه در دوران مدرن و برای تعریف این دو بر اساس اجبار فرااقتصادی و اقتصادی، باید مرزبندی سفت و سختی بین نهادهای سرمایهداری و غیرسرمایهداری ترسیم کند که من باور ندارم در تاریخ مدرن جهان عملاً وجود داشته باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-48R
#امپریالیسم
#الن_میکسینز_وود
#ویلیام_آی_رابینسون
#حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دامچالههای واکاوی رئالیستی سرمایهداری جهانی
نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون ترجمهی: حسن مرتضوی دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکا…