Telegram Group Search
شما نمی‌دانید چه قدرتی در سکوت نهفته است. پرخاش معمولا چیزی جز تظاهر نیست، تظاهری که با آن می‌خواهیم ضعفمان را در برابر خود و جهان، پرده پوشی کنیم. نیروی واقعی و پایدار، تنها در تحمل است. فقط ضعفا هستند که بی‌صبر و خشن واکنش نشان می‌دهند و با این رفتار، وقار بشری خود را ضایع می‌کنند.

📕کتاب گفتگو با کافکا
#اثر گوستاو یانوش

📚 @zemesstaaan
من خسته‌ام از آینه
از آدمی
از آسمان
مگر تحملِ یک پرنده‌ی کوچکِ خانه‌زاد
یک پرنده‌ی جامانده
از فوج باران خورده‌ی بی‌بازگشت
تا کجای آسمانِ تمامِ رؤیاهاست

"سیدعلی صالحی"

@zemesstaaan
#شارل_بودلر

اندوه من هوشیار باش و آرام گیر
تو شب را میخواستی،
فرا می‌رسد، ببین...
شهر در تاریکی فرو می‌رود
برای عده‌ایی آرامش‌،
برای عده‌ایی هراس به همراه دارد

آنگاه که کثرتِ ذلتِ آدمی
زیر شلاقِ لذت این جلاد بی‌رحم
در مهمانی اسارت، افسوس می‌چیند
اندوه من، دستت را به من بده
دور از آن‌ها به این‌جا بیا
نگاه کن که سال‌های گذشته
زیر ایوان‌های آسمان
با جامه‌ای مندرس خمیده شده‌اند

افسوس، تبسم‌کنان از قعر آب پدیدار می‌شود
آفتابِ محتضر همچون کفنی
کشیده شده تا شرق
زیر یک پل می‌آرامد
بشنو محبوب من بشنو
لطافت شب را که قدم بر می‌دارد

@zemesstaaan
دوم مرداد، بیست و چهارمین سالگرد درگذشت #احمد_شاملو
گرامی باد.



@zemesstaaan
در جدالِ با خاموشی


من بامدادم سرانجام
خسته
بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرساینده‌تر نیست،
که پیش از آنکه باره برانگیزی
آگاهی
که سایه‌ی عظیمِ کرکسی گشوده‌بال
بر سراسرِ میدان گذشته است

تقدیر از تو گُدازی خون‌آلوده به خاک اندر کرده است
و تو را دیگر
از شکست و مرگ
گزیر
نیست.

من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد.
نامِ کوچکم عربی‌ست
نامِ قبیله‌یی‌ام تُرکی
کُنیَتَم پارسی.
نامِ قبیله‌یی‌ام شرمسارِ تاریخ است
و نامِ کوچکم را دوست نمی‌دارم
(تنها هنگامی که تواَم آواز می‌دهی
این نام زیباترین کلامِ جهان است
و آن صدا غمناک‌ترین آوازِ استمداد).

در شبِ سنگینِ برفی بی‌امان
بدین رُباط فرود آمدم
هم از نخست پیرانه خسته.

در خانه‌یی دلگیر انتظارِ مرا می‌کشیدند
کنارِ سقاخانه‌ی آینه
نزدیکِ خانقاهِ درویشان.
(بدین سبب است شاید
که سایه‌ی ابلیس را
هم از اول
همواره در کمینِ خود یافته‌ام).

در پنج‌سالگی
هنوز از ضربه‌ی ناباورِ میلادِ خویش پریشان بودم
و با شغشغه‌ی لوکِ مست و حضورِ ارواحیِ خزندگانِ زهرآگین برمی‌بالیدم
بی‌ریشه
بر خاکی شور
در برهوتی دورافتاده‌تر از خاطره‌ی غبارآلودِ آخرین رشته‌ی نخل‌ها بر حاشیه‌ی آخرین خُشک‌رود.

در پنج‌سالگی
بادیه در کف
در ریگزارِ عُریان به دنبالِ نقشِ سراب می‌دویدم
پیشاپیشِ خواهرم که هنوز
با جذبه‌ی کهربایی مرد
بیگانه بود.

نخستین‌بار که در برابرِ چشمانم هابیلِ مغموم از خویشتن تازیانه خورد شش‌ساله بودم.
و تشریفات
سخت درخور بود:
صفِ سربازان بود با آرایشِ خاموشِ پیادگانِ سردِ شطرنج،
و شکوهِ پرچمِ رنگین‌ْرقص
و داردارِ شیپور و رُپ‌رُپه‌ی فرصت‌سوزِ طبل
تا هابیل از شنیدنِ زاری خویش زردرویی نبرد.

بامدادم من
خسته از با خویش جنگیدن
خسته‌ی سقاخانه و خانقاه و سراب
خسته‌ی کویر و تازیانه و تحمیل
خسته‌ی خجلت از خود بردنِ هابیل.
دیری‌ست تا دَم بر نیاورده‌ام اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فریادی برآرم
که سرانجام اینک شیطان که بر من دست می‌گشاید.

صفِ پیادگانِ سرد آراسته است
و پرچم
با هیبتِ رنگین
برافراشته.

تشریفات در ذُروه‌ی کمال است و بی‌نقصی
راست در خورِ انسانی که برآنند
تا همچون فتیله‌ی پُردودِ شمعی بی‌بها
به مقراضش بچینند.

در برابرِ صفِ سردَم واداشته‌اند
و دهان‌بندِ زردوز آماده است
بر سینی‌ حلبی
کنارِ دسته‌یی ریحان و پیازی مُشت‌کوب.

آنک نشمه‌ی نایب که پیش می‌آید عُریان
با خالِ پُرکرشمه‌ی اَنگِ وطن بر شرم‌گاهش
وینک رُپ‌رُپه‌ی طبل:
تشریفات آغاز می‌شود


هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه‌خورده‌ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می‌کند.


زنده یاد #احمد_شاملو
از دفتر
#مدایح_بی_صله

@zemesstaaan
مرگ را دیده ام من
در دیداری غمناک
من مرگ را به دست سوده ام
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده
آه!
بگذاریدم!
بگذاریدم!
اگر مرگ
همان لحظه ای آشناست که ساعت سرخ
از تپش باز می ماند
وشمعی که به رهگذر باد
میان نبودن و بودن
درنگی نمی کند
خوشا آن دم که زن وار
با شادترین نیاز تنم
به آغوشش کشم
تا قلب
به کاهلی از کار باز ماند
ونگاه چشم
به خالی های جاودانه بر دوخته
وتن عاطل
دردا!
دردا که مرگ
نه مردن شمع
و نه باز ماندن ساعت است
نه استراحت آغوش زنی
که در رجعت جاودانه بازش یابی
نه لیموی پر آبی که می مکی
تا آن چه به دور افکندنی ست
تفاله یی بیش نباشد
تجربه یی است غم انگیز
غم انگیز
به سالها و به سالها و به سالها
وقتی که گرداگرد تو را مرده گانی زیبا فراگرفته اند
یا محتضرانی آشنا
که تو را بدیشان بسته اند
با زنجیر های رسمی شناسنامه ها
واوراق هویت
و کاغذهایی که از بسیاری تمبرها و مهرها
ومرکبی که خوردشان رفته است
وقتی که به پیراهن تو
چانه ها
دمی از جنبش باز نمی ماند
بی آنکه از تمامی صداها
یک صدا آشنای تو باشد
وقتی که دردها از حسادتهای حقیر بر نمی گذرد
وپرسش ها همه
در محور روده ها است
آری،مرگ
انتظاری خوف انگیزست
انتظاری که بی رحمانه به طول می انجامد
مسخی است دردناک
که مسیح را
شمشیر به کف می گذارد
در کوچه های شایعه
تا به دفاع از عصمت مادر خویش برخیزد
وبودا را
با فریادهای شور و شوق هلهله ها
تا به لباس مقدس سربازی در آید
یا دیوژن را
با یقه ی شکسته وکفش برقی
تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند
در ضیافت شام اسکندر
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده


زنده یاد #احمد_شاملو
همراه با صدای شاعر

@zemesstaaan
(miladmusics.mihanblog.com)
(miladmusics.mihanblog.com)
مرگ را دیده ام من
احمد شاملو

@zemesstaaan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به بهانه‌ی سالروز درگذشت احمد شاملو
.
بخشی از مستندِ «این بامداد خسته»



@zemesstaaan
To Ra Doost Daram
Alireza Ghorbani
تو را دوست دارم

علیرضا قربانی
شعر: قیصر امین‌پور
آهنگ، تنظيم: مهیار علیزاده
.
شتاب مكن
كه ابر بر خانه‌ات ببارد
و عشق
در تكه‌یی نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوطِ كلمات
سقوط می‌كند
و هنگام كه از زمین برخیزد
كلماتِ نارس را
به عابران تعارف می‌كند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می‌شكند و می‌میرد.


#احمدرضا_احمدی


@zemesstaaan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
كدام نشانه دویده است از تو در تن من؟
كه ذره های وجودم تو را كه می بینند،
به رقص می آیند
سرود می خوانند...

#فریدون_مشیری


@zemesstaaan
Darde Gong
Mohammad Esfahani
درد گنگ

محمد اصفهانی
شعر: هوشنگ ابتهاج
آهنگ، تنظيم: علیرضا کهن‌دیری
در هر حرفی از این نوشته هزار هزار خروار درد است.


بس رنجورم و کس نیست که با او دَمی بزنم. چه توان کرد و چه شاید کرد؟

مکتوبات/
عین‌القضات همدانی

@zemesstaaan
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت،
با درد صبر کن،
که دوا می‌فرستمت.

#حافظ


@zemesstaaan
در کنار آنهایی باش که نور می‌آورند و جادو
می‌کنند...
آنها که با چــوب جادویــی کلام گفتار، نگاه،
رفتار و منشِ ویـــژه خودشان تو و جهان را
متحـــول می‌کنند و همــه بازی‌ها را به هــم
می‌زنند. کسانی کــه قصه‌های زیبا می‌گویند
و تــــــو را به چالش مـــی‌کشند و تغییـــرت
می‌دهند...کسانی کــه به تـو اجازه نمی‌دهند
که خـــــودت را دست کــــم بگیری و افـــق
زندگی‌ات را کوچک بپنداری. این جادوگران
با قلبهای تپنده و پر شـــور، قبیله اصلی تو
هستند و باید کنارشان بمانی...

#ويلفرد_پترسون

@zemesstaaan
دیر زمانی است که دریافته‌ایم دگرگون کردن
دنیا محال است، نوسازی دنیا محال است،
دنیا دارد چهارنعل به پیش می‌تازد و مهار این اسب سرکش محال است.
پس بــرای محافظت از خود تنها
یک راه وجود دارد و آن هم جـدی نگرفتن دنیا است.

📒 جشن بی‌معنایی
#میلان_کوندرا


@zemesstaaan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه زیبای نامه خداحافظی
#گابریل_گارسیا_مارکز
با صدای بی نظیر

و جاودانه #نصرالله_مدقالچی

فردا برای هیچکس تضمین نشده پیر یا جوان
شاید امروز آخرین باری باشد
که کسانی را می‌بینی که دوستشان داری
همیشه آنچه را بگو که احساس می‌کنی
و عمل کن به آنچه می‌اندیشی

اگر مرا قلبی بود تنفرم را می‌نوشتم روی یخ
و چشم می‌دوختم به حضور آفتاب

تصاویر میدان نقش جهان ، چهل ستون ، سی و سه پل ، پل خواجو  کار زیبای خانم الهام رضایی




@zemesstaaan
.

من می نویسم
تا زنان را از سلول های ستم
از شهرهای مرده
از ایالت های بردگی
از روزهای پرکسالت
سرد و تکراری
                  برهانم ....

می نویسم
تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی شعر
شهر بی عشق
شهر اندوه و افسردگی
                          رها کنم
 
می نویسم تا از او ابری نمبار بسازم.

تنها زن و نوشتن
ما را از مرگ می رهاند.



#نزار_قبانی


@zemesstaaan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی ترانه‌ها را
می توان بارها و بارها گوش داد
بعضی انسان‌ها را
می‌توان بارها و بارها دوست داشت...

#ايلهان_برک

@zemesstaaan
2024/08/05 11:07:16
Back to Top
HTML Embed Code: