Forwarded from اتچ بات
📝
بـرگی از کتاب
« سهفیلسوف ، سه اثر ، سه رخداد
(مدخلی به متنخوانی و تفسیر الهیات شفا)»
📖 ادامهٔ مبحث پیشین دربارهٔ
ماجرای مابعدالطبیعهخوانی ابنسینا :
مبحث دوم :
در اینجـا ما باید به دو کلمه توجّه کنیم : «غرض» و «اغراض» . در فقرهٔ نخست ابنسینا در توضیح اینکه چرا نتوانسته کتاب ارسطو را فهم کند چنین گفت : «والتبس علیّ غرضُ واضعه» . معنای «غرض» را در جغرافیای اصطلاحشناسی ابنسینا پیش از این توضیح دادیم و گفتیم در هر علمی ، تبیّن «غرض» ، تابع تعیّن «موضوع» آن علم است . هر علم یک موضوع دارد و به تبع آن ، یک غرض .
حال در جریان آشنایی شیخ با اثر فارابی ، و بازگشت او به کتاب ارسطو ، سخن از «اغراض» به میان میآید و نه «غرض» . این پرسش قابل طرح است که آیا «غرض» با «اغراض» تفاوتی تعیینکننده دارد ، یا این که تفاوتی ندارد و دومی ، جمع اوّلی است ، و آوردن آن صرفاً یک مسامحهٔ زبانی است ؟.
در پاسخ این پرسش ، نظر نگارنده این است که این دو کلمه ، در فضای قصّهٔ مذکور ، و در فهم ماجرا ، تفاوت جدّی دارند و برای اینکه بتوانیم روابط رخدادهای این قصّه را دریابیم ، باید این دو کلمه رمزگشایی شوند ؛ و الّا بخش عمدهای از ماجرا ، همچنان در پردهٔ ابهام خواهد ماند . به بیان دیگر این دو کلمه ، دو کلمهٔ کلیدیاند برای گشایش ابوابی برای رسیدن به عمق ماجرا .
غرض را توضیح دادیم و گفتیم که تمایز و سامانیابی هر علم از نظر ابنسینا ، منوط به تعیّن موضوع و تبیّن غرض است . در غیر این صورت ، ما علمی متمایز نخواهیم داشت . «اغراض» چه میگوید ؟. توجّه داشته باشیم که فارابی ، نام اثرش را «اغراض مابعدالطبیعه» نهاده است و ابنسینا نیز در عبارت فقرهٔ ۱۰ ، اذعان میکند که با خواندن این اثر ، «اغراض ذلک الکتـاب» (یعنی کتاب ارسطو) برایش معلوم شده و بدینگونه با تأیید ابنسینا ، فـارابی به مقصود خود از نگارش این اثر ، رسیده است .
فـارابی در این اثر کوچک امّا بسیار بزرگ و عمیق ؛ نکات کلیدیِ مهمّی را -- چنانکه پس از این خواهیم آورد -- در اختیار شیخ نهاده و در واقع ، نقشهٔ راه تأسیس مابعدالطبیعه به مثابهٔ یک علم را ، به ابنسینا آموخته و او را برای تأسیس این علم مجهّز کرده است . یکی از نکات کلیدی این است که به او گفته : در کتاب ارسطو ، «غرضِ» واحد را جُستوجو مکن ؛ مابعدالطبیعهٔ او نه کتاب «غرض» که کتاب «اغراض» است . یعنی چه ؟.
📚 سه فیلسوف ، سه اثر ، سه رخداد
صص ۴۶ - ۴۷
#دکتر_نصرالله_حکمت
#همراه_با_کتاب
#سه_فیلسوف_سه_اثر_سه_رخداد
#اغراض_مابعدالطبیعه
@nasrollahhekmat
بـرگی از کتاب
« سهفیلسوف ، سه اثر ، سه رخداد
(مدخلی به متنخوانی و تفسیر الهیات شفا)»
📖 ادامهٔ مبحث پیشین دربارهٔ
ماجرای مابعدالطبیعهخوانی ابنسینا :
مبحث دوم :
در اینجـا ما باید به دو کلمه توجّه کنیم : «غرض» و «اغراض» . در فقرهٔ نخست ابنسینا در توضیح اینکه چرا نتوانسته کتاب ارسطو را فهم کند چنین گفت : «والتبس علیّ غرضُ واضعه» . معنای «غرض» را در جغرافیای اصطلاحشناسی ابنسینا پیش از این توضیح دادیم و گفتیم در هر علمی ، تبیّن «غرض» ، تابع تعیّن «موضوع» آن علم است . هر علم یک موضوع دارد و به تبع آن ، یک غرض .
حال در جریان آشنایی شیخ با اثر فارابی ، و بازگشت او به کتاب ارسطو ، سخن از «اغراض» به میان میآید و نه «غرض» . این پرسش قابل طرح است که آیا «غرض» با «اغراض» تفاوتی تعیینکننده دارد ، یا این که تفاوتی ندارد و دومی ، جمع اوّلی است ، و آوردن آن صرفاً یک مسامحهٔ زبانی است ؟.
در پاسخ این پرسش ، نظر نگارنده این است که این دو کلمه ، در فضای قصّهٔ مذکور ، و در فهم ماجرا ، تفاوت جدّی دارند و برای اینکه بتوانیم روابط رخدادهای این قصّه را دریابیم ، باید این دو کلمه رمزگشایی شوند ؛ و الّا بخش عمدهای از ماجرا ، همچنان در پردهٔ ابهام خواهد ماند . به بیان دیگر این دو کلمه ، دو کلمهٔ کلیدیاند برای گشایش ابوابی برای رسیدن به عمق ماجرا .
غرض را توضیح دادیم و گفتیم که تمایز و سامانیابی هر علم از نظر ابنسینا ، منوط به تعیّن موضوع و تبیّن غرض است . در غیر این صورت ، ما علمی متمایز نخواهیم داشت . «اغراض» چه میگوید ؟. توجّه داشته باشیم که فارابی ، نام اثرش را «اغراض مابعدالطبیعه» نهاده است و ابنسینا نیز در عبارت فقرهٔ ۱۰ ، اذعان میکند که با خواندن این اثر ، «اغراض ذلک الکتـاب» (یعنی کتاب ارسطو) برایش معلوم شده و بدینگونه با تأیید ابنسینا ، فـارابی به مقصود خود از نگارش این اثر ، رسیده است .
فـارابی در این اثر کوچک امّا بسیار بزرگ و عمیق ؛ نکات کلیدیِ مهمّی را -- چنانکه پس از این خواهیم آورد -- در اختیار شیخ نهاده و در واقع ، نقشهٔ راه تأسیس مابعدالطبیعه به مثابهٔ یک علم را ، به ابنسینا آموخته و او را برای تأسیس این علم مجهّز کرده است . یکی از نکات کلیدی این است که به او گفته : در کتاب ارسطو ، «غرضِ» واحد را جُستوجو مکن ؛ مابعدالطبیعهٔ او نه کتاب «غرض» که کتاب «اغراض» است . یعنی چه ؟.
📚 سه فیلسوف ، سه اثر ، سه رخداد
صص ۴۶ - ۴۷
#دکتر_نصرالله_حکمت
#همراه_با_کتاب
#سه_فیلسوف_سه_اثر_سه_رخداد
#اغراض_مابعدالطبیعه
@nasrollahhekmat
Telegram
attach 📎
Forwarded from نصرالله حكمت
سلام و عرض ادب
شروع دوره هجدهم متن خوانی و تفسیر تعلیقات ابن سینا شنبه ۲ تیر
ساعت ۱۷ تا ۱۹
جهت ثبت نام به آیدی زیر مراجعه بفرمایید
@nahekmat
نفیسه حکمت
شروع دوره هجدهم متن خوانی و تفسیر تعلیقات ابن سینا شنبه ۲ تیر
ساعت ۱۷ تا ۱۹
جهت ثبت نام به آیدی زیر مراجعه بفرمایید
@nahekmat
نفیسه حکمت
Forwarded from نصرالله حكمت
.
🔹 غدیر غربت ، غربت غدیر
غدیر ،
وزیدنگاهِ بوی غربت است ؛
غربت برکهای از
آب زلال حیات
در رواق رملستانِ
شب تاریک تاریخ ؛
غربت آبگیر
در برهوت کویر ؛
آنجا که قانون و قدرت و تزویر
راه میگشایند ؛
راه تازیانه و آتش و زنجیر ؛
راه ضجههای سیاه
فریادهای کبود
برخاسته از درد و نالهٔ شبگیر .
استشمام رائحهٔ غربت حقیقت
و مظلومیت حق
و
سرآغاز تاریخ «قدرت مظلومانه» ،
بر غربای تاریخ
مبارک بادا .
@nasrollahhekmat
🔹 غدیر غربت ، غربت غدیر
غدیر ،
وزیدنگاهِ بوی غربت است ؛
غربت برکهای از
آب زلال حیات
در رواق رملستانِ
شب تاریک تاریخ ؛
غربت آبگیر
در برهوت کویر ؛
آنجا که قانون و قدرت و تزویر
راه میگشایند ؛
راه تازیانه و آتش و زنجیر ؛
راه ضجههای سیاه
فریادهای کبود
برخاسته از درد و نالهٔ شبگیر .
استشمام رائحهٔ غربت حقیقت
و مظلومیت حق
و
سرآغاز تاریخ «قدرت مظلومانه» ،
بر غربای تاریخ
مبارک بادا .
@nasrollahhekmat
Forwarded from نصرالله حكمت
🍃
بـرگی از کتاب
«تأملی در فلسفه تـاریخ عقل»
نماز غربت دل را به شام مـیخوانم
شکسته است ولی من تمام میخوانم
بـه رسم زایــر کوی تو مــینشینم زار
زیـــارت درِ بیتالحـــرام مـیخـوانم
نگـــاه غــمزدگان قــرین غــربت را
به سیر ساحت دارالسّلام مـیخوانم
منم به صحن حریمت تـرانهخـوانِ مقیم
گـر از درم تـو بـرانی ز بـام مـیخوانم
▫️زمـان و زیـان :
در اینجا به دو ویژگی مهمّ زبان اشـاره میکنم ، شاید ما را به حقیقت آن نزدیک کند :
۱ . زبان ، تاریخ دارد . یعنی زبان بشری موجودی است زنده و جاندار که همواره در حال تطوّر و تحوّل بوده و پابپای انسان در تاریخش حـرکت کرده و پیش آمده است .
۲ . زبان ، دروغ میگوید . یعنی زبـان بشـری این ظرفیّت را دارد که به منظور پنهان کردن چیزی به کار رود . یعنی میتواند چیزی را آشکار کند صرفاً به قصد مستور کردن و مکتوم نهادن چیزی دیگر .
از این دو ویژگی میتوان بهسادگی عبور کرد و آنها را فقط شنید . یعنی میتوان آنها را ناشنیده انگاشت ؛ و زیانی که تاکنون بر ما رفته است همواره بر اثر این بوده که از کنار مسایل به سهولت عبور کرده و گذشتهایم .
از این نیز باید برحذر بود که مسایل خرد و سادهنما را سهل و حقیر پنداریم ؛ و این دو ویژگی گرچه در نگاه اوّل کوچک و بیمقدار است امّا اگر در آنها به تأمّل بنشینیم بزرگی و عظمتشان آشکار خواهد شد .
برای اینکه این دو ویژگی را بهتر دریابیم بیایید زبان بشری را با زبان طبیعت مقایسه کنیم و البتّه نیمنگـاهی به زبان کودک نیز ما را در فهم این دو ویژگی یاری میکند . مراد از کودک ، انسانی است که به مرتبهٔ بلوغ و تعقّل نرسیده است . چگونگی آموزش زبان توسّط کودک و کاربرد آن در او بسیار شگفتانگیز است و جای آن دارد که در آن به تأمّل ، کندوکاو و مداقّه بنشینیم . درحالیکه زبان انسانهای بالغ و عاقل میراثدار تحـوّل و تطوّر گذشتههای زبان است و انبانی از تجربههای زبانی را بر دوش دارد و از این حیث وارث تاریخ زبان میباشد و حکایت معبر زمـان و پیچ و خمهای دوران بر ذهن و لبانش جریان دارد و حافظهٔ او را انباشته است ، کودک ، زبانی ساده و بیپیرایه و خالی از تاریخ و زمـان دارد . در زبـان کودک هیچ نشانی از زمان و تـاریخ نمیتوان دید مگر بدان مقدار که از زبان بزرگسالان به آن سرایت کرده است . از سوی دیگر در زبان کودک ، دروغ راهی و جایی ندارد . اصلاً کـودک دروغ را نمیشناسد و زبـان او صاف ، زلال ، پاک و حقیقتنماست . آری ما که بالغ و عاقلیم رفتهرفته و در مسیر زمان دروغ را به او میآموزیم .
از آنجا که زبان کودک ، تاریخ و دروغ ندارد ، زبان همهٔ کودکان عالم همانند هم و مشابه یکدیگر است و از اینرو کودکان زبان یکـدیگر را خوب میفهمند و در تفاهم هیچ مشکلی ندارند ؛ امّا بزرگسالان زبانِ هم را در نمییابند و برای تفاهم با هزار و یک مشکل روبرویند .
📚 تأملی بر فلسفه تاریخ عقل
صص ۷۵ - ۷۶
#دکتر_نصرالله_حکمت
#همراه_با_کتاب
#تأملی_در_فلسفه_تاریخ_عقل
@nasrollahhekmat
بـرگی از کتاب
«تأملی در فلسفه تـاریخ عقل»
نماز غربت دل را به شام مـیخوانم
شکسته است ولی من تمام میخوانم
بـه رسم زایــر کوی تو مــینشینم زار
زیـــارت درِ بیتالحـــرام مـیخـوانم
نگـــاه غــمزدگان قــرین غــربت را
به سیر ساحت دارالسّلام مـیخوانم
منم به صحن حریمت تـرانهخـوانِ مقیم
گـر از درم تـو بـرانی ز بـام مـیخوانم
▫️زمـان و زیـان :
در اینجا به دو ویژگی مهمّ زبان اشـاره میکنم ، شاید ما را به حقیقت آن نزدیک کند :
۱ . زبان ، تاریخ دارد . یعنی زبان بشری موجودی است زنده و جاندار که همواره در حال تطوّر و تحوّل بوده و پابپای انسان در تاریخش حـرکت کرده و پیش آمده است .
۲ . زبان ، دروغ میگوید . یعنی زبـان بشـری این ظرفیّت را دارد که به منظور پنهان کردن چیزی به کار رود . یعنی میتواند چیزی را آشکار کند صرفاً به قصد مستور کردن و مکتوم نهادن چیزی دیگر .
از این دو ویژگی میتوان بهسادگی عبور کرد و آنها را فقط شنید . یعنی میتوان آنها را ناشنیده انگاشت ؛ و زیانی که تاکنون بر ما رفته است همواره بر اثر این بوده که از کنار مسایل به سهولت عبور کرده و گذشتهایم .
از این نیز باید برحذر بود که مسایل خرد و سادهنما را سهل و حقیر پنداریم ؛ و این دو ویژگی گرچه در نگاه اوّل کوچک و بیمقدار است امّا اگر در آنها به تأمّل بنشینیم بزرگی و عظمتشان آشکار خواهد شد .
برای اینکه این دو ویژگی را بهتر دریابیم بیایید زبان بشری را با زبان طبیعت مقایسه کنیم و البتّه نیمنگـاهی به زبان کودک نیز ما را در فهم این دو ویژگی یاری میکند . مراد از کودک ، انسانی است که به مرتبهٔ بلوغ و تعقّل نرسیده است . چگونگی آموزش زبان توسّط کودک و کاربرد آن در او بسیار شگفتانگیز است و جای آن دارد که در آن به تأمّل ، کندوکاو و مداقّه بنشینیم . درحالیکه زبان انسانهای بالغ و عاقل میراثدار تحـوّل و تطوّر گذشتههای زبان است و انبانی از تجربههای زبانی را بر دوش دارد و از این حیث وارث تاریخ زبان میباشد و حکایت معبر زمـان و پیچ و خمهای دوران بر ذهن و لبانش جریان دارد و حافظهٔ او را انباشته است ، کودک ، زبانی ساده و بیپیرایه و خالی از تاریخ و زمـان دارد . در زبـان کودک هیچ نشانی از زمان و تـاریخ نمیتوان دید مگر بدان مقدار که از زبان بزرگسالان به آن سرایت کرده است . از سوی دیگر در زبان کودک ، دروغ راهی و جایی ندارد . اصلاً کـودک دروغ را نمیشناسد و زبـان او صاف ، زلال ، پاک و حقیقتنماست . آری ما که بالغ و عاقلیم رفتهرفته و در مسیر زمان دروغ را به او میآموزیم .
از آنجا که زبان کودک ، تاریخ و دروغ ندارد ، زبان همهٔ کودکان عالم همانند هم و مشابه یکدیگر است و از اینرو کودکان زبان یکـدیگر را خوب میفهمند و در تفاهم هیچ مشکلی ندارند ؛ امّا بزرگسالان زبانِ هم را در نمییابند و برای تفاهم با هزار و یک مشکل روبرویند .
📚 تأملی بر فلسفه تاریخ عقل
صص ۷۵ - ۷۶
#دکتر_نصرالله_حکمت
#همراه_با_کتاب
#تأملی_در_فلسفه_تاریخ_عقل
@nasrollahhekmat
Forwarded from همایش محیی الدین ابن عربی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دکتر نصرالله حکمت / فهم ابن عربی از دین (زیرنویس انگلیسی)
Dr. Nasrollah Hekmat / Ibn ʿArabīs Understanding of Religion (English subtitles)
لینک به آپارات: https://www.aparat.com/v/yu4jn
همایش بین المللی محیی الدین ابن عربی
میراث او و اهمیت آن در جهان معاصر
مجلس چهارم
21 آذرماه 1402
International Conference on Muhyiddin Ibn ʻArabi:
His Legacy and its Pertinence in the Contemporary World
Fourth Session
December 12, 2023
Dr. Nasrollah Hekmat / Ibn ʿArabīs Understanding of Religion (English subtitles)
لینک به آپارات: https://www.aparat.com/v/yu4jn
همایش بین المللی محیی الدین ابن عربی
میراث او و اهمیت آن در جهان معاصر
مجلس چهارم
21 آذرماه 1402
International Conference on Muhyiddin Ibn ʻArabi:
His Legacy and its Pertinence in the Contemporary World
Fourth Session
December 12, 2023
Forwarded from طعم نقد (Amir)
📚 گذری بر سال ۶۱ هجری - شماره یکم
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
📎 در سرویسهای پادکست طعم نقد بشنوید. (لینک)
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
📎 در سرویسهای پادکست طعم نقد بشنوید. (لینک)
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
Forwarded from طعم نقد (Amir)
📚 گذری بر سال ۶۱ هجری - شماره دوم
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
📎 در سرویسهای پادکست طعم نقد بشنوید. (لینک)
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
📎 در سرویسهای پادکست طعم نقد بشنوید. (لینک)
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
Forwarded from طعم نقد (Amir)
📚 گذری بر سال ۶۱ هجری - شماره سوم
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
📎 در سرویسهای پادکست طعم نقد بشنوید. (لینک)
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
📎 در سرویسهای پادکست طعم نقد بشنوید. (لینک)
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
گذری بر سال ۶۱ هجری - شماره چهارم
نصرالله حکمت
📚 گذری بر سال ۶۱ هجری - شماره چهارم
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
Forwarded from انتشارات الهام
فرا رسیدن روزهای غم بار تاسوعا و عاشورای حسینی و شهادت مظلومانه سالار شهیدان و سرور آزادگان حضرت امام حسین (ع) و یاران باوفایش را خدمت شما یاران و همراهان گرامی تسلیت عرض می نماییم.
التماس دعا
@elhambook
التماس دعا
@elhambook
Gisoye Parishan [Www.Bir3Da.Net]
Farid Hekmat [Www.Bir3Da.Net]
گیسوی پریشان
شعر سید حمید رضا برقعی
با صدای مرحوم محمد فرید حکمت
(پسر ارشد دکتر حکمت)
التماس دعا از همه شما عزیزان
@elhambook
شعر سید حمید رضا برقعی
با صدای مرحوم محمد فرید حکمت
(پسر ارشد دکتر حکمت)
التماس دعا از همه شما عزیزان
@elhambook
گذری بر سال ۶۱ هجری - شماره پنجم
نصرالله حکمت
📚 گذری بر سال ۶۱ هجری - شماره پنجم
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
🎙 راوی: محسن بدرقه
🔹 میهمان: نصرالله حکمت
استاد نصرالله حکمت در این پادکستها به رویدادهای فراتاریخی روزهای محرم سال ۶۱ هجری پرداخته است. استاد پیرامون حقیقت و ارتباط آن با انسان نگاه خود را تبیین میفرمایند.
@TamNaqd
@nasrollahhekmat
Forwarded from نصرالله حكمت
🔸 خدایا !
به آنان که
پرسش ندارند ،
پرسش ،
و
به آنان که
پرسش دارند ،
تابِ نشنیدنِ پاسخ
عطا کن .
@nasrollahhekmat
به آنان که
پرسش ندارند ،
پرسش ،
و
به آنان که
پرسش دارند ،
تابِ نشنیدنِ پاسخ
عطا کن .
@nasrollahhekmat
Forwarded from اتچ بات
📝
برگـی از کتاب «فیلسوف دیوانه
تفسیری از جنون فیلسوفانه حسین پناهی»
در حسرت سنگی
همهٔ شهر ، دویدیم
صد مرد کهن بود
یکی طفل ندیدیم .
صبح آدینه و
طفلان همه یک جا جمعند
به جنون میزنم امروز
که بازاری هست
هنر بزرگ عقلا این است که میتوانند جمله بسازند ؛ با این تفاوت که عقلایِ کوچه و خیابان ، جملات زندگی روزمره را میسازند و معیشت خود را سروسامان میدهند و زنده میمانند امّا فرزانگان و فیلسوفان ، دردمندانه ، جملات عمیق و ریشهدار میسازند و بدین گونه درد زنده بودن را با این جملات تسکین میدهند و میتوانند زندگی کنند .
امّا دیوانگان و مجانین ، هیچگاه نمیتوانند جمله بسازند و همواره فقط با «کلمات» زندگی میکنند و «کلمه» میگویند و با «کلمه» نفس میکشند .
دنیـای دیوانگان ، دنیـای کلمات است .
همهٔ
تفاوت کلمات دیوانهٔ خیابانی با دیوانهای که فیلسوف است در این است که دیوانهٔ خیابانی کلماتی را در حافظه دارد و گاه بدون اینکه معنایش را بداند بر زبان میراند ؛ امّا در کلمات دیوانهٔ فیلسوف ، دهها معنایِ لایه به لایه بر هم خفته است ؛ و اگر خوب نگاه کنی ، میتوانی ببینی که این معانی ، از سر و کولِ هم بالا میروند .
دیوانهٔ خیابانی ، میخندد و کلماتش خندهدار است ؛ امّا دیوانهٔ فیلسوف میگرید و شیون میکند و کلمات او چنان است که جامهٔ سیاه هزار مرثیه را به تن دارد و هر کس آنها را بشنود یا بخواند ، زار میزند ؛ و شیون میکند .
📚 فیلسوف دیوانه ، ص ۲۹ - ۳۰
#دکتر_نصرالله_حکمت
#حسین_پناهی
#همراه_با_کتاب
#فیلسوف_دیوانه
@nasrollahhekmat
برگـی از کتاب «فیلسوف دیوانه
تفسیری از جنون فیلسوفانه حسین پناهی»
در حسرت سنگی
همهٔ شهر ، دویدیم
صد مرد کهن بود
یکی طفل ندیدیم .
صبح آدینه و
طفلان همه یک جا جمعند
به جنون میزنم امروز
که بازاری هست
هنر بزرگ عقلا این است که میتوانند جمله بسازند ؛ با این تفاوت که عقلایِ کوچه و خیابان ، جملات زندگی روزمره را میسازند و معیشت خود را سروسامان میدهند و زنده میمانند امّا فرزانگان و فیلسوفان ، دردمندانه ، جملات عمیق و ریشهدار میسازند و بدین گونه درد زنده بودن را با این جملات تسکین میدهند و میتوانند زندگی کنند .
امّا دیوانگان و مجانین ، هیچگاه نمیتوانند جمله بسازند و همواره فقط با «کلمات» زندگی میکنند و «کلمه» میگویند و با «کلمه» نفس میکشند .
دنیـای دیوانگان ، دنیـای کلمات است .
همهٔ
من و نازی
را که زیر و رو کنی ، یک جملهٔ درست درمان نمیتوانی پیدا کنی . فقط یک مشت کلماتند که بر روی هم انباشته شدهاند امّا کلماتِ دیوانهای که فیلسوف است یا فیلسوفی که دیوانه است .تفاوت کلمات دیوانهٔ خیابانی با دیوانهای که فیلسوف است در این است که دیوانهٔ خیابانی کلماتی را در حافظه دارد و گاه بدون اینکه معنایش را بداند بر زبان میراند ؛ امّا در کلمات دیوانهٔ فیلسوف ، دهها معنایِ لایه به لایه بر هم خفته است ؛ و اگر خوب نگاه کنی ، میتوانی ببینی که این معانی ، از سر و کولِ هم بالا میروند .
دیوانهٔ خیابانی ، میخندد و کلماتش خندهدار است ؛ امّا دیوانهٔ فیلسوف میگرید و شیون میکند و کلمات او چنان است که جامهٔ سیاه هزار مرثیه را به تن دارد و هر کس آنها را بشنود یا بخواند ، زار میزند ؛ و شیون میکند .
📚 فیلسوف دیوانه ، ص ۲۹ - ۳۰
#دکتر_نصرالله_حکمت
#حسین_پناهی
#همراه_با_کتاب
#فیلسوف_دیوانه
@nasrollahhekmat
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🍃
بـرگی از کتاب «تقلیـد از خـدا»
📌گزیدهای از تفـسیر فقـرهٔ ۱
▫️بیت چهـارم :
فهو إمامُ الوقتِ فی حاله
و یَشْتَهیِ الواقفُ أن یَعرِفَهْ
پس او در روزگار خویش ، امام دوران است ؛
و هر که اهل وقوف است ، شوق شناختنِ او را دارد .
از نظـر ابنعربی ، پیامبرِ هر دوران ، از نظر موقف وجودیِ خود ، امـام وقت است . این وقت و زمان ، و متقضَیات دوران و عصر ، همان چیـزی است که همهٔ آدمیان را بندی و اسیر خود میکند ؛ چرا که همهٔ آنها تابع و پیروِ وقت و زمان خویشند . زیانِ همهٔ انسـانها ، در زنجیر زمـان رقم میخورد . اهمیّت و درخشندگیِ پیامبر هر دوران -- آنگونه که تـاریخ پیامبری حکایت میکند -- مولودِ آن است که همواره ، توسن سرکش وقت و زمان را ، زیر پایِ ارادهٔ خود ، تسلیم و خاضع کـرده است . هیچ پیـامبری نیست که زندانیِ زمان خود باشد . اساساً تاریخ پیامبری ، تاریخ طغیان بر ضدّ مقتضَیات روزگار خـویش است .
به همین جهت است که هر پیامبری که ظهور کرده و به میان مردم قوم خود رفته ، مورد تمسخر و استهزای آن قـوم قـرار گرفته است . راستی پیامبران چه چیز میگفتهاند که از نظر مردم آن عصر ، مسخره به نظر میآمده است ؟
ابراهیم پیامبر ، در عصری میزیست که همه ، مقهـور بتهایِ خـود تراشیده بودند . این پیامبر بُتستیز ، همهٔ بتها را شکست ؛ و به جـرم شکستن بتها محکوم به سوختن در آتش شد . در حالیکه اکثر مردم ، پیروِ زمان خویشند ، پیامبر ، پیشـرو و امام وقت است . همهٔ آنان که دلشان شور معرفت و حقیقت را میزند ، و شوق شناختن دارند ، ناگزیرند به ساحت وجودی پیامبرِ عصر خود و امامالوقت خویش راه یابند . آنکه عشق به معرفت دارد ، نمیتواند وجود پیامبر دوران خود را ندیده بینگارد ؛ چرا که وجود او تجسّم معرفت است .
▫️بیت پنجم :
تَجری علی الحکمةِ أحکامُه
فی الرّتبة العالیةِ المُشْرِفَهْ
همهٔ احکـام او در مرتبهای بلند و والا ،
و دارای شرف براساس حکمت ، جاری است .
در اینجا ابنعربی ، حاصل ابیات پیشین را ، در این بیت به نمایش نهاده است . این پیامبر که امام الوقت است و به لحاظ معرفتی ، در قلّهٔ معرفت خدا ، انسان و جهان قرار دارد ، همهٔ احکامش ، مبتنی بر حکمت است ؛ و در نتیجه آنان که به راستی دوستدار حکمتند و شوق آموختن و دانستن دارند ، و عشق به حکمت و «سوفیا» در دلشان شعلهور است ، باید با شناختنِ صاحبالوقت و امام دوران خویش بپردازند و دست در دست او ، رهسپار ساحت حقیقت و معرفت شوند .
بدین ترتیب و از دیدگاه محییالدین نباید احکامِ این «امامالوقت» ، و شرایع او را از منظرِ قواعد خشک و زمخت زندگی روزمره نگریست و آنها را به صِرفِ مجموعهای از «اوامر و نواهی» در جهت تنظیم معیشت آدمیان تقلیل داد . بلکه باید این احکام را بدینگونه لحاظ کرد که براساس حکمت (۱) جریان دارد و «حکمت» ، معرفتی متناسب با جایگاه وجودی انسان و اشیا است و ثمرهٔ آن «علمالترتیب» و آشنایی با مرتبهٔ هر چیز است . در نتیجه ، احکام این پیامبر ، صادر از مرتبهای بلند است که بر همهٔ حقایق وجودی ، اشراف و احاطه دارد و با نگاهی «کلنگر» ، همه چیز را در جای خویش میبیند و میخواهد که هر چیز به کمال خاصّ خویش برسد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . بحث از «حکمت» و معنای آن ، در فقرات بعدی خواهد آمد .
📚تقلید از خدا
صص ۸۴ - ۸۷
#دکتر_نصرالله_حکمت
#فتوحات_مکیه_ابن_عربی
#همراه_با_کتاب
#تقلید_از_خدا
@nasrollahhekmat
بـرگی از کتاب «تقلیـد از خـدا»
📌گزیدهای از تفـسیر فقـرهٔ ۱
▫️بیت چهـارم :
فهو إمامُ الوقتِ فی حاله
و یَشْتَهیِ الواقفُ أن یَعرِفَهْ
پس او در روزگار خویش ، امام دوران است ؛
و هر که اهل وقوف است ، شوق شناختنِ او را دارد .
از نظـر ابنعربی ، پیامبرِ هر دوران ، از نظر موقف وجودیِ خود ، امـام وقت است . این وقت و زمان ، و متقضَیات دوران و عصر ، همان چیـزی است که همهٔ آدمیان را بندی و اسیر خود میکند ؛ چرا که همهٔ آنها تابع و پیروِ وقت و زمان خویشند . زیانِ همهٔ انسـانها ، در زنجیر زمـان رقم میخورد . اهمیّت و درخشندگیِ پیامبر هر دوران -- آنگونه که تـاریخ پیامبری حکایت میکند -- مولودِ آن است که همواره ، توسن سرکش وقت و زمان را ، زیر پایِ ارادهٔ خود ، تسلیم و خاضع کـرده است . هیچ پیـامبری نیست که زندانیِ زمان خود باشد . اساساً تاریخ پیامبری ، تاریخ طغیان بر ضدّ مقتضَیات روزگار خـویش است .
به همین جهت است که هر پیامبری که ظهور کرده و به میان مردم قوم خود رفته ، مورد تمسخر و استهزای آن قـوم قـرار گرفته است . راستی پیامبران چه چیز میگفتهاند که از نظر مردم آن عصر ، مسخره به نظر میآمده است ؟
ابراهیم پیامبر ، در عصری میزیست که همه ، مقهـور بتهایِ خـود تراشیده بودند . این پیامبر بُتستیز ، همهٔ بتها را شکست ؛ و به جـرم شکستن بتها محکوم به سوختن در آتش شد . در حالیکه اکثر مردم ، پیروِ زمان خویشند ، پیامبر ، پیشـرو و امام وقت است . همهٔ آنان که دلشان شور معرفت و حقیقت را میزند ، و شوق شناختن دارند ، ناگزیرند به ساحت وجودی پیامبرِ عصر خود و امامالوقت خویش راه یابند . آنکه عشق به معرفت دارد ، نمیتواند وجود پیامبر دوران خود را ندیده بینگارد ؛ چرا که وجود او تجسّم معرفت است .
▫️بیت پنجم :
تَجری علی الحکمةِ أحکامُه
فی الرّتبة العالیةِ المُشْرِفَهْ
همهٔ احکـام او در مرتبهای بلند و والا ،
و دارای شرف براساس حکمت ، جاری است .
در اینجا ابنعربی ، حاصل ابیات پیشین را ، در این بیت به نمایش نهاده است . این پیامبر که امام الوقت است و به لحاظ معرفتی ، در قلّهٔ معرفت خدا ، انسان و جهان قرار دارد ، همهٔ احکامش ، مبتنی بر حکمت است ؛ و در نتیجه آنان که به راستی دوستدار حکمتند و شوق آموختن و دانستن دارند ، و عشق به حکمت و «سوفیا» در دلشان شعلهور است ، باید با شناختنِ صاحبالوقت و امام دوران خویش بپردازند و دست در دست او ، رهسپار ساحت حقیقت و معرفت شوند .
بدین ترتیب و از دیدگاه محییالدین نباید احکامِ این «امامالوقت» ، و شرایع او را از منظرِ قواعد خشک و زمخت زندگی روزمره نگریست و آنها را به صِرفِ مجموعهای از «اوامر و نواهی» در جهت تنظیم معیشت آدمیان تقلیل داد . بلکه باید این احکام را بدینگونه لحاظ کرد که براساس حکمت (۱) جریان دارد و «حکمت» ، معرفتی متناسب با جایگاه وجودی انسان و اشیا است و ثمرهٔ آن «علمالترتیب» و آشنایی با مرتبهٔ هر چیز است . در نتیجه ، احکام این پیامبر ، صادر از مرتبهای بلند است که بر همهٔ حقایق وجودی ، اشراف و احاطه دارد و با نگاهی «کلنگر» ، همه چیز را در جای خویش میبیند و میخواهد که هر چیز به کمال خاصّ خویش برسد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . بحث از «حکمت» و معنای آن ، در فقرات بعدی خواهد آمد .
📚تقلید از خدا
صص ۸۴ - ۸۷
#دکتر_نصرالله_حکمت
#فتوحات_مکیه_ابن_عربی
#همراه_با_کتاب
#تقلید_از_خدا
@nasrollahhekmat
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🍃
بـرگی از کتاب «شمس تبریزیِ پرسش»
🖌 چیست پرسش ، درد را شیون زدن
سرّ این که بسیاری از ما حسین پناهی را میخوانیم ، و میبینیم که پارهای از کلمات او گـنگ و مـهآلود است ، و بـه ظاهر معنای خاصّی ندارد و در عین حال او را و کلماتش را دوست داریم ، این است که از کلمات او بوی طلب ، و رایحهٔ پاک پرسش حقیقی استشمام میشود .
قطعهٔ دیگری از او را میشنویم (میکوشیم تا با بازآفرینی صدای غریب او در ذهنمان ، این قطعه را از زبان خود او بشنویم) :
پابرهنه
با قافله به نامعلوم میروم
با پاهای کـودکیام
عطر برکهها
مسحور سایهٔ کـوه
که میبرد با خود رنگ و نور را
آه سوزناک سگ
پولـک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
و جهان هراسناک و کهنه
سالهای سال است که
به دنبال تو میدوم
پروانهٔ زرد !
در روزگاری که همهٔ آدمیان سرگرم بازی با ابزارها و ادوات زندگیاند و خود زندگی را فراموش کردهاند ، و جز الفاظِ بـده بستان و بازار ، چیزی رواج ندارد ، و بازار کلمات زنده و جاندار کساد است ، کمتر کسی توان این را دارد که با مشتی کلمهٔ آواره و دربدر ، تصویری چنین زیبا ، به زیبائیِ «گنـگِ گویـا» ، از قدرت عظیمی بیافریند که بر اثـر «پرسش» درون آدمی نهفته است .
اصلاً دلم نمیخواهد که با تعابیر خود ، این تصویر زیبا و دوست داشتنی را مخدوش کنم ؛ یا با گریستن و فرو غلطیدنِ قطرات اشگم در این برکهٔ زلال و نرم و آرام ، صورت خود را که در آن میبینم ، بشکنم . فقط میخواهم با طرح چند سؤال ، این تصویر در آب افتاده را کمی واضحتر ببینیم :
- «پای کـودکـی» چیست ؟
- «پابرهنه ، با پای کودکی ، همراه قافله ، به نامعلوم رفتن» چه معنایی دارد ؟
- این کودک پابرهنه که به دنبال قافله میدود و به نامعلوم میرود کیست ؟
- این «نامعلوم» چیزی است ؟ یا جایی است یا کسی است ؟
- این «پاها» یعنی پاهای کودکی که طبعاً و به ظاهر کوچک و نحیف و ضعیف و ناتوانند ، تا کی و تا کجا میتوانند چنین برهنه بر روی سنگ و خار و خاشاک بیابان ، در پی این قافله بدوند ؟
- آیا این پاهای کوچک و ضعیف ، خسته و درمانده نمیشوند ؟
- آیا این کودک بزرگ نمیشود ؟
- آیا پاهای این کودک رشد نمیکند ؟
- آیا اگر این کودک بزرگ شود و پاهایش رشد کنند و قوی شوند ، توان رفتن به نامعلوم را از دست میدهند ؟
شما در کنار برکه بنشینید و مست از عطر آن ، با پای سؤالات خود ، مسیر «پروانهٔ زرد» را طی کنید و به نامعلوم بروید و من کمی آن سوتر مینشینم و با کمی فاصله آن را مینگرم و میکوشم تا با تفسیر آن ، بتوانیم یک گام دیگر به پرسش حقیقی نزدیک شویم .
کسی که با پای کودکی چنین پرصلابت و خستگیناپذیر به نامعلوم میرود و هیچ چیزِ «نـو» و جدیدی او را به غفلت از «جـهان هراسناک و کهنه» نمیکشاند و سالهای سال است که به دنبال پروانهٔ زرد میدود ، بدون تردید میداند که چیزی را گُم کرده و در جستوجوی آن است .
گام بعدی ما فهم «گمکـردگی» است :
📚شمسِ تبریزیِ پرسش
صص ۵۹ - ۶۳
#دکتر_نصرالله_حکمت
#همراه_با_کتاب
#شمس_تبریزی_پرسش
@nasrollahhekmat
بـرگی از کتاب «شمس تبریزیِ پرسش»
🖌 چیست پرسش ، درد را شیون زدن
سرّ این که بسیاری از ما حسین پناهی را میخوانیم ، و میبینیم که پارهای از کلمات او گـنگ و مـهآلود است ، و بـه ظاهر معنای خاصّی ندارد و در عین حال او را و کلماتش را دوست داریم ، این است که از کلمات او بوی طلب ، و رایحهٔ پاک پرسش حقیقی استشمام میشود .
قطعهٔ دیگری از او را میشنویم (میکوشیم تا با بازآفرینی صدای غریب او در ذهنمان ، این قطعه را از زبان خود او بشنویم) :
پابرهنه
با قافله به نامعلوم میروم
با پاهای کـودکیام
عطر برکهها
مسحور سایهٔ کـوه
که میبرد با خود رنگ و نور را
آه سوزناک سگ
پولـک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
و جهان هراسناک و کهنه
سالهای سال است که
به دنبال تو میدوم
پروانهٔ زرد !
در روزگاری که همهٔ آدمیان سرگرم بازی با ابزارها و ادوات زندگیاند و خود زندگی را فراموش کردهاند ، و جز الفاظِ بـده بستان و بازار ، چیزی رواج ندارد ، و بازار کلمات زنده و جاندار کساد است ، کمتر کسی توان این را دارد که با مشتی کلمهٔ آواره و دربدر ، تصویری چنین زیبا ، به زیبائیِ «گنـگِ گویـا» ، از قدرت عظیمی بیافریند که بر اثـر «پرسش» درون آدمی نهفته است .
اصلاً دلم نمیخواهد که با تعابیر خود ، این تصویر زیبا و دوست داشتنی را مخدوش کنم ؛ یا با گریستن و فرو غلطیدنِ قطرات اشگم در این برکهٔ زلال و نرم و آرام ، صورت خود را که در آن میبینم ، بشکنم . فقط میخواهم با طرح چند سؤال ، این تصویر در آب افتاده را کمی واضحتر ببینیم :
- «پای کـودکـی» چیست ؟
- «پابرهنه ، با پای کودکی ، همراه قافله ، به نامعلوم رفتن» چه معنایی دارد ؟
- این کودک پابرهنه که به دنبال قافله میدود و به نامعلوم میرود کیست ؟
- این «نامعلوم» چیزی است ؟ یا جایی است یا کسی است ؟
- این «پاها» یعنی پاهای کودکی که طبعاً و به ظاهر کوچک و نحیف و ضعیف و ناتوانند ، تا کی و تا کجا میتوانند چنین برهنه بر روی سنگ و خار و خاشاک بیابان ، در پی این قافله بدوند ؟
- آیا این پاهای کوچک و ضعیف ، خسته و درمانده نمیشوند ؟
- آیا این کودک بزرگ نمیشود ؟
- آیا پاهای این کودک رشد نمیکند ؟
- آیا اگر این کودک بزرگ شود و پاهایش رشد کنند و قوی شوند ، توان رفتن به نامعلوم را از دست میدهند ؟
شما در کنار برکه بنشینید و مست از عطر آن ، با پای سؤالات خود ، مسیر «پروانهٔ زرد» را طی کنید و به نامعلوم بروید و من کمی آن سوتر مینشینم و با کمی فاصله آن را مینگرم و میکوشم تا با تفسیر آن ، بتوانیم یک گام دیگر به پرسش حقیقی نزدیک شویم .
کسی که با پای کودکی چنین پرصلابت و خستگیناپذیر به نامعلوم میرود و هیچ چیزِ «نـو» و جدیدی او را به غفلت از «جـهان هراسناک و کهنه» نمیکشاند و سالهای سال است که به دنبال پروانهٔ زرد میدود ، بدون تردید میداند که چیزی را گُم کرده و در جستوجوی آن است .
گام بعدی ما فهم «گمکـردگی» است :
📚شمسِ تبریزیِ پرسش
صص ۵۹ - ۶۳
#دکتر_نصرالله_حکمت
#همراه_با_کتاب
#شمس_تبریزی_پرسش
@nasrollahhekmat
Telegram
attach 📎
Forwarded from شهر فلسفه ایران (شهر فلسفه)
🏛شهر فلسفهٔ ایران با همکاری انتشارات الهام و بنیاد حکمتانه برگزار میکند:
🟫 نشست «در جستوجوی انسان گمشده»
📢 سخنران: نصراللّه حکمت
🗓 روز: پنجشنبه 18 مرداد 1403
⏰ ساعت: 17 الی 20
🟦 برای شرکت در نشست لطفاً از طریق لینک زیر اقدام بفرمایید 🔰🔰🔰
ثبت نام
ثبت نام
ثبت نام
#نصرالله_حکمت
🔲 نشانی: تهران، بلوار نلسون ماندلای شمالی (جردن)، کوچۀ گلدان، پلاک 5، طبقۀ 3.
📞09361135000
☎️ 02122053556
www.philosophycity.ir
🟫 نشست «در جستوجوی انسان گمشده»
📢 سخنران: نصراللّه حکمت
🗓 روز: پنجشنبه 18 مرداد 1403
⏰ ساعت: 17 الی 20
🟦 برای شرکت در نشست لطفاً از طریق لینک زیر اقدام بفرمایید 🔰🔰🔰
ثبت نام
ثبت نام
ثبت نام
#نصرالله_حکمت
🔲 نشانی: تهران، بلوار نلسون ماندلای شمالی (جردن)، کوچۀ گلدان، پلاک 5، طبقۀ 3.
📞09361135000
☎️ 02122053556
www.philosophycity.ir
نصرالله حكمت
🏛شهر فلسفهٔ ایران با همکاری انتشارات الهام و بنیاد حکمتانه برگزار میکند: 🟫 نشست «در جستوجوی انسان گمشده» 📢 سخنران: نصراللّه حکمت 🗓 روز: پنجشنبه 18 مرداد 1403 ⏰ ساعت: 17 الی 20 🟦 برای شرکت در نشست لطفاً از طریق لینک زیر اقدام بفرمایید 🔰🔰🔰 ثبت نام ثبت…
دوستان گرامی ، لطفاً برای اطلاع و ثبتنام در نشست با شهر فلسفه ایران تماس بگیرید .
📌 میتوانید از طریق واتساپ و تلگرام شمارهٔ ۰۹۳۶۱۱۳۵۰۰۰ کسب اطلاعات نمایید .
📌 میتوانید از طریق واتساپ و تلگرام شمارهٔ ۰۹۳۶۱۱۳۵۰۰۰ کسب اطلاعات نمایید .
Forwarded from نصرالله حكمت
🍃
بـرگی از کتاب «شـاکلهشناسی»
🌘 انسـداد و زیستن در «جهانْلانه»
همهٔ جانداران و از جمله انسان درون جهان نامتناهی قرار دارنـد و بهسر میبرند امّا وضعیّت انسان کاملاً متفاوت است ؛ زیرا انسان علاوه بر این که درون جهان نامتناهی است میتواند «در جهان نامتناهی» نیز باشد . میان «درون» و «در» -- دستکم در اصطلاح ما -- تفاوت است . تفاوت این است که جانوران درون جهانند امّا از آن بیخبرند و بر اثر این بیخبری ، نیازی هم به آن ندارند . آنها درون جهانند امّا از آن بیخبرند و بر اثر این بیخبری ، نیازی هم به آن ندارند . آنها درون جهانند امّا فقط «در لانـه» زیست میکنند . از لانهٔ خود باخبرند و در آن بهسر میبرند . لانه و اطـراف آن ، برایشان کافی است و به بیش از آن نیازی ندارند ؛ چرا که غریزهٔ مسدود ، لانهای کوچک و محدود میطلبد .
انسان امّا بر اثر شعور و آگاهیاش از بودن خود در جـهان نـامتناهی باخبر است و برای انسان بودن ، به زیستن «در جهان نامتناهی» نیاز دارد ؛ و برای چنین زیستنی ، به ابزارهای لازم مجهّز است . شاکـلهٔ او -- از طریق ایمان به غیب -- و با گشودنِ سه پنجرهای که پیش از این دربارهاش سخن گفتیم -- میتواند همواره در حال اتّصال به جهان نامتناهی باشد و بر اثر آن ، این موجود کوچک ، بیکرانه و جاودانه گردد .
فروبستگی و انسداد شاکله و پیامدهای آن -- بهخصوص اتّکای به ابزار ، و بر اثر این اتّکا ، قرار گرفتنِ تحت سلطه و سیطرهٔ ابزار -- سبب میشود که آدمی به وضعیّتِ زیستن در «جهانْلانه» تنزّل کند . این «جهانْلانه» به مراتب کوچکتر و محدودتر از «لانه» است ؛ زیرا دیوارهایِ «لانه» را طبیعت و غریزهٔ جانوران ساخته و خواستهٔ آنان در ساختن این دیوارها سهیم نبوده است . امّا دیوارهای «جهانْلانه» را دانسته و خواستهها و ساختههای انسان ساخته است . آدمی با دست خود و با اراده و اختیار خویش ، خویشتن را در محبس دانستههای خود به بند کشیده و همه چیزش را در «معبد ابزار» قربانی کرده است .
زیستن در «جهانْلانه» مهمترین عاملی است که سبب میشود انسانها همانندِ هم شوند و تفاوتها از میان برخیزد . همه مانند هم فکر میکنند ؛ مانند هم زندگی میکنند ؛ و مانند هم سخن میگویند . نیازهایشان شبیه هم است ؛ خواستههایشان شبیه هم است ؛ و راههای تأمین این نیازها و رسیدن به این خواستهها نیز همانند هم است . دیگر نمیتوان آدمیان را برحسب سرزمین و قوم و دین و فرهنگ و زبان و لباس و هنر غیره طبقهبندی کرد ؛ چرا که همهٔ مردم ، همانند هم شدهاند .
بنابراین هر چه آدمیان به زیستن در «جهانْلانه» نزدیکتر میشوند و از زیستن براساس شاکـله ، فاصله میگیرند ، تفاوتهایشان کمتر و همانندیشان بیشتر میشود . زیستن براساس شاکله ، سبب میشود که هر انسانی یک جهان پُرشکوه و خاصّ خود باشد . امّا انسداد شاکله و زیستن مطابق شبه غریزه درون «جهانْلانه» همهٔ انسانها را تبدیل به یک انسان میکند ؛ در اینجا دیگر نیازی به آن نیست که هرکس «اسم خاصّ» داشته باشد . با شمارهگذاری هم میتوان افراد را از هم متمایز کرد .
درست در همین وضعیّت است که سخن از «سبک زندگی» به میان میآید . یعنی با نحوهٔ استفادهٔ هر مجموعهای از انسانها ، از ابزار و وسایل زندگی ، میتوان آنان را طبقهبندی کرد و گفت این دسته از مردم میزان و نحوهٔ استفادهشان از ابزار و وسایل بدینگونه است در حالیکه دستهٔ دیگر ، به گونهای دیگر از ابزارها بهره میبرند .
📚شاکلهشناسی
صص ۱۳۹ - ۱۴۱
#دکتر_نصرالله_حکمت
#همراه_با_کتاب
#شاکله_شناسی
@nasrollahhekmat
بـرگی از کتاب «شـاکلهشناسی»
🌘 انسـداد و زیستن در «جهانْلانه»
همهٔ جانداران و از جمله انسان درون جهان نامتناهی قرار دارنـد و بهسر میبرند امّا وضعیّت انسان کاملاً متفاوت است ؛ زیرا انسان علاوه بر این که درون جهان نامتناهی است میتواند «در جهان نامتناهی» نیز باشد . میان «درون» و «در» -- دستکم در اصطلاح ما -- تفاوت است . تفاوت این است که جانوران درون جهانند امّا از آن بیخبرند و بر اثر این بیخبری ، نیازی هم به آن ندارند . آنها درون جهانند امّا از آن بیخبرند و بر اثر این بیخبری ، نیازی هم به آن ندارند . آنها درون جهانند امّا فقط «در لانـه» زیست میکنند . از لانهٔ خود باخبرند و در آن بهسر میبرند . لانه و اطـراف آن ، برایشان کافی است و به بیش از آن نیازی ندارند ؛ چرا که غریزهٔ مسدود ، لانهای کوچک و محدود میطلبد .
انسان امّا بر اثر شعور و آگاهیاش از بودن خود در جـهان نـامتناهی باخبر است و برای انسان بودن ، به زیستن «در جهان نامتناهی» نیاز دارد ؛ و برای چنین زیستنی ، به ابزارهای لازم مجهّز است . شاکـلهٔ او -- از طریق ایمان به غیب -- و با گشودنِ سه پنجرهای که پیش از این دربارهاش سخن گفتیم -- میتواند همواره در حال اتّصال به جهان نامتناهی باشد و بر اثر آن ، این موجود کوچک ، بیکرانه و جاودانه گردد .
فروبستگی و انسداد شاکله و پیامدهای آن -- بهخصوص اتّکای به ابزار ، و بر اثر این اتّکا ، قرار گرفتنِ تحت سلطه و سیطرهٔ ابزار -- سبب میشود که آدمی به وضعیّتِ زیستن در «جهانْلانه» تنزّل کند . این «جهانْلانه» به مراتب کوچکتر و محدودتر از «لانه» است ؛ زیرا دیوارهایِ «لانه» را طبیعت و غریزهٔ جانوران ساخته و خواستهٔ آنان در ساختن این دیوارها سهیم نبوده است . امّا دیوارهای «جهانْلانه» را دانسته و خواستهها و ساختههای انسان ساخته است . آدمی با دست خود و با اراده و اختیار خویش ، خویشتن را در محبس دانستههای خود به بند کشیده و همه چیزش را در «معبد ابزار» قربانی کرده است .
زیستن در «جهانْلانه» مهمترین عاملی است که سبب میشود انسانها همانندِ هم شوند و تفاوتها از میان برخیزد . همه مانند هم فکر میکنند ؛ مانند هم زندگی میکنند ؛ و مانند هم سخن میگویند . نیازهایشان شبیه هم است ؛ خواستههایشان شبیه هم است ؛ و راههای تأمین این نیازها و رسیدن به این خواستهها نیز همانند هم است . دیگر نمیتوان آدمیان را برحسب سرزمین و قوم و دین و فرهنگ و زبان و لباس و هنر غیره طبقهبندی کرد ؛ چرا که همهٔ مردم ، همانند هم شدهاند .
بنابراین هر چه آدمیان به زیستن در «جهانْلانه» نزدیکتر میشوند و از زیستن براساس شاکـله ، فاصله میگیرند ، تفاوتهایشان کمتر و همانندیشان بیشتر میشود . زیستن براساس شاکله ، سبب میشود که هر انسانی یک جهان پُرشکوه و خاصّ خود باشد . امّا انسداد شاکله و زیستن مطابق شبه غریزه درون «جهانْلانه» همهٔ انسانها را تبدیل به یک انسان میکند ؛ در اینجا دیگر نیازی به آن نیست که هرکس «اسم خاصّ» داشته باشد . با شمارهگذاری هم میتوان افراد را از هم متمایز کرد .
درست در همین وضعیّت است که سخن از «سبک زندگی» به میان میآید . یعنی با نحوهٔ استفادهٔ هر مجموعهای از انسانها ، از ابزار و وسایل زندگی ، میتوان آنان را طبقهبندی کرد و گفت این دسته از مردم میزان و نحوهٔ استفادهشان از ابزار و وسایل بدینگونه است در حالیکه دستهٔ دیگر ، به گونهای دیگر از ابزارها بهره میبرند .
📚شاکلهشناسی
صص ۱۳۹ - ۱۴۱
#دکتر_نصرالله_حکمت
#همراه_با_کتاب
#شاکله_شناسی
@nasrollahhekmat