Telegram Group Search
بازداشت حسین شنبه‌زاده، ویراستار کتاب و فعال شبکه‌های اجتماعی، با بهانه‌هایی از قبیل فعالیت "جاسوسی در پوشش ویراستاری" نباید کارنامه‌ی او را به مهملات امنیتی آلوده کند یا به برخی کنش‌های طنزآلود او در توییتر بکاهد. شنبه‌زاده یکی از چند دانش‌آموخته‌ی ادبیات در توییتر بود که می‌توانست با اتکا به دانش ادبی و زبان طنز از ادبیات کهن و ادبیات امروز همان‌قدر خوب بنویسد که از داستان‌های شخصی زندگی خود و خانواده‌اش. با این تفاوت که او تجربه‌ی حبس سیاسی داشت: یکی از نخستین زندانیان سیاسی که تجربه‌ی زیسته‌اش از اجرای حکم شلاق را نوشت و توجهات عمومی را برانگیخت. توانایی او در روایت‌نویسی با جسارت آمیخته بود و اینچنین او راوی زندانیان فراموش‌شده و ناشناخته شد. مانند هر زندانی آگاهی که فارغ از تعصبات سیاسی و... زبان همبندیان سابق می‌شود. (نظیر کاری که سهیل عربی در تلگرام و اینستاگرام می‌کند.)
تفاوت زندان سیاسی پس از انقلاب با زندان سیاسی پیشاانقلاب همین است که تعصبات تشکیلاتی و عقیدتی جایش را به درک متقابل و همزیستی مسالمت‌آمیز می‌دهد. شنبه‌زاده هم از بسیاری نوشت و بابت آن از گروه‌های مختلف ناسزا شنید. (همین امروز هم سلطنت‌طلبان همپای حکومتی‌ها به او حمله می‌کنند؛ زیرا از یکی از زندانیان منتسب به مجاهدین خلق هم روایت نوشته بود.) گناه شنبه‌زاده چیزی بیش از دست انداختن مستبد مطلقه و مزدوران طرفدارش با یک نقطه بود؛ او با شهرتی که در توییتر به هم رسانده بود، بدل به زبان گویای شاهدی عینی از رنج زندانیان سیاسی‌ای شد که محکوم به فراموشی‌ و نابودی‌اند.
چنین سرمایه‌ی اجتماعی نمادینی رشک و خشم تنگ‌نظران را برانگیخت و پیداست که بر او سخت خواهند گرفت. اما او دیگر آن جوان گمنام در بوشهر و قم یا اکانتی گمنام در توییتر نیست که قربانی حسادت کوتوله‌های امنیتی شهرستان شود، بلکه کنشگری است که بی‌پروا از حبس و شلاق با نام واقعی خود می‌نویسد و شخص اول را هم به ریشخند می‌گیرد. شاید امنیتی‌ها خیال کرده باشند که لقمه‌ی دندان‌گیری برای آن‌ها است، اما گلوگیر خواهد شد.
@RezaNassaji
اگر از سر درماندگی کسی را انتخاب کنی، فرقی نمی‌کند درنده باشد یا جلوی درنده‌ها درمانده، دردی از تو دوا نخواهد کرد.
@RezaNassaji
Forwarded from Reza Nassaji
مطالبه‌گری رادیکال یا چگونه جنبش زنان را مصادره نکنیم


در انتخابات سال ۱۳۸۸، برای اولین بار اقدامی متفاوت در سیاست رخ داد: تشکل دانشجویی دفتر تحکیم وحدت (طیف علامه) و سازمان دانش‌آموختگان (ادوار تحکیم) به دو کاندیدای اصلاحطلبان نامه نوشتند و پرسش‌هایی از آنان مطرح کردند. در نتیجه، هم کروبی و هم موسوی ناگزیر شدند به‌جای تکرار سخنان کلی (از نوع جزوۀ «الگوی زیست مسلمان» منتسب به تشکل اصلی موسوی) و شعارهای فریبنده در قامت منجی، پاسخ‌های مشخصی به پرسش‌های مشخصی بدهند که از جانب گروه‌های خارج از قدرت و با گرایش رادیکال (در آن‌زمان) مطرح شده بود.
برای فهم این موضع فعالانه و چالشی دانشجویی، آن را مقایسه کنید با حمایت انفعالی از کاندیداتوری کروبی از طرف مولوی عبدالحمید به‌عنوان رهبر بخشی از اهل سنت و دکتر نورعلی تابنده به‌عنوان رهبر دراویش گنابادی. (که در پی آزارهای سیاسی-اجتماعی آن سال‌ها از انزوا خارج و وارد موضع سیاسی شد.)

اگرچه این اقدام تا حد زیادی نمایشی بود و به‌نظر می‌رسید حمایت از مهدی کروبی از قبل توافق شده است. ضمن اینکه کروبی حتی اگر پاسخ‌های رادیکال‌تری ارائه داد (که شاید از همان اتاق فکری درمی‌آمد که پرسش‌ها را مطرح کرده بود)، ولی نه بضاعت فکری و نه بضاعت عملی اجرای آن‌ها را نداشت.
پاسخ‌های موسوی هر چه بود، در عمل او پس از انتخابات به موضعی رادیکال و البته سرسختانه‌تر در دفاع از مطالبات اقشار حامی او در انتخابات پیش رفت و در ادامه مواضع برخی از رادیکال‌ترین گروه‌ها را پوشش داد.

اما کاری که آن دانشجویان و دانش‌آموختگان انجام دادند، نقطۀ عطفی بود که می‌توانست به‌عنوان سنتی سیاسی تثبیت شود. هر چه بود، کاندیداها از برج عام منجی بشریت پایین کشیده شدند و حتی تلویزیون جمهوری اسلامی هم در برنامه‌های انتخاباتی از آن اقدام تقلید کرد؛ زمانی که به‌جای فرصت دادن به کاندیداها برای منبر رفتن برای مردم (خطابه/رتوریک)، یا دعوا با همدیگر (پلمیک/جدل)، مجبور بودند به شیوۀ برهانی به پرسش‌هایی تخصصی پاسخ دهند که بی‌اطلاعیشان گاه فاجعه‌بار بود.

البته نه تلویزیون جمهوری اسلامی مشروعیت طرح چنین پرسش‌های انتقادی را داشت و نه کاندیداهای تأیید شده دانشی برای پاسخ. از دل آن پرسش‌وپاسخ‌ها، آخوندی با مدرک دکترای مکاتبه‌ای پیام نور گلاسکو با تمثیل «کلید» درآمد؛ آنچنان که شایستۀ نظام اسلامی بود.
این اتفاق ظاهراً پس از دولت معجزۀ هزاره، گامی به پیش در عالم سیاست بود، اما در عمل بازگشت به عقب می‌نمود. چنانچه آن اقدام دانشجویی که طراحانش بلافاصله سرکوب شدند (و در ادامه، برخی رادیکال‌تر و برخی محافظه‌کارتر از بسیاری رقبای گذشته‌شان) به‌کلی فراموش شد و چند گام به عقب بازگشتیم.

نمود این بازگشت به عقب (ارتجاع) این است که در کوران رادیکال‌ترین اعتراضات اجتماعی-سیاسی که زنان در خط مقدم آن هستند، حتی جامعه‌شناسی نزدیک به اصلاحطلب، همچنان تلاش دارد به‌جای طرح پرسشگری از مدعیان نمایندگی اقشار مردم در جهان سیاست، گروهی از زنان را در حرکتی فوری به مجلس بفرستد که تا پیامی به حاکمیت بدهند؛ زنان که معلوم نیست از کدام پستو به لیست آمده‌اند و سخنشان چیست.

اما زنان خود زبان دارند و مطالباتشان را بر زبان می‌آورند. یا دستکم تاریخ مطالبه‌گری زنان در جوامع مختلف را می‌شناسند و می‌شناسانند؛ تاریخی که به دستاوردهای حقوقی برجسته‌ای منجر شده است. (نک کتاب نهم دانشکده با عنوان زنان و تغییر قانون: بحث‌هایی پیرامون تلاش‌ها و روندهای تاریخی اصلاح وضعیت حقوقی زنان)
در ایران هم هیچ نمایندگی ممکن نخواهد بود، مگر با مطالبه‌گری رادیکال که دیگر ظروف نظر و عمل (نهادهای سیاسی و فراتر از تمام آنان، قانون اساسی جمهوری اسلامی) چونان قالبی کهنه نمی‌تواند آن را در برگیرد.

ارتجاع یعنی پاسخ کهنه به پرسش‌های تازه؛ و هر نوع اصلاحطلبی در ظرفی چنین ارتجاعی-استبدادی-استثماری به نام جمهوری اسلامی، شکلی از ارتجاع است. پاسخ‌های آنان به پرسش‌های زنان کهنه است و فرصت‌طلبی آنان برای سوءاستفاده از مطالبه‌گری رادیکال جنبش زنان، وقاحت را می‌نمایاند.
مطالبه‌ای که پرسش‌های مشخص در چارچوب روز در آن مطرح است و چون بدیل‌های جوامع مدرن پیش روست، امکان عقبگرد، از جنس عقبگرد بزرگ انقلاب اسلامی نیست؛ همچنان که شعار زنان ایرانی در نخستین راهپیمایی اعتراضی پس از انقلاب در روز جهانی زن، ۸ مارس ۱۹۷۹ /۱۷ اسفند ۱۳۵۷، این بود: «ما انقلاب نکردیم، تا به عقب برگردیم!»
@RezaNassaji
در خیابان خبرهایی است


تبدیل شدن مجری صداوسیما به قهرمان انتخابات، بابت طرح چند پرسش صریح و به چالش کشیدن کاندیداهای کلی‌گو و پرمدعا، گواه این است فرصت دیگری برای طرح چنین پرسش‌هایی مطرح نبوده که افتخار آن به مقام سابق وزارت ارشاد و مجری کنونی تلویزیون می‌رسد. همچنان که هیچ‌یک از کاندیداها جسارت طرح موضوع انتقادی را ندارند، یا حتی ممکن است شعور و درکی از آن نداشته باشند.
اما پرسش‌ها و چالش‌ها درست در همین لحظات انتخاباتی پیش روی ما هستند؛ کافی است اینستاگرام یا تلگرام خودتان را باز کنید:

- در چند روز اخیر تجمع صنفی معلمان بازنشسته در مراکز استان‌ها سرکوب شده و تصویر دست گچ‌گرفتۀ معلمی که نیروهای امنیتی او را کتک زده‌اند، صدا کرده است؛
- در حادثۀ ریزش معدن شن و ماسۀ شازند، دو کارگر کشته شده و دو کارگر دیگر زیر آوار ریزش‌ دوباره مانده‌اند؛
- ویدئویی از کاروان خودروها، موتورسیکلت‌ها و مأموران زن و مرد اجبار حجاب «طرح نور» در بلوار کریم‌خان و بازداشت خشن زنان منتشر شده که مردم را خشمگین کرده است؛
- یک کودک دیگر بلوچ بر اثر سقوط به داخل چالۀ آب راکد (هوتگ) در روستای کوه‌دیم از توابع بخش پیرسهراب شهرستان دشتیاری هرمزگان شنبه ۲۶ خرداد، جان خود را از دست داده است؛
- کارگران خدمات شهری شهرداری زاهدان در شنبه ۲۶ خرداد برای چهارمین روز پیاپی دست از کار کشیده و با هدف پرداخت مزد معوقه در ساختمان شهرداری منطقه چهار تجمع کرده‌اند؛
- ماموستا محمد خضرنژاد، روحانی چهل‌وپنج‌سالۀ اهل سنت کرد که در جریان قیام ژینا در بوکان بازداشت و در شعبۀ ۳ دادگاه انقلاب اسلامی ارومیه به اتهامات «افساد فی الارض»، «لطمه وارد کردن به تمامیت یا استقلال کشور» و «تبلیغ علیه نظام» به اعدام و ۱۶ سال حبس محکوم شده بود، در هفتۀ گذشته با تغییر حکم به حبس ابد محکوم شده است؛
- تجمع‌ها و راهپیمایی‌های اعتراضی یکشنبه‌های بازنشستگان یکشنبه ۲۷خرداد هم با شعارهای «زن و مرد برابرند، متحد و دلاورند» در تهران و «روسری را رها کن، فکری به حال ما کن» در شوش، در همبستگی با جنبش زنان، ادامه یافته است؛
- ویدئوی زوزه و ضجۀ حیوانات گرفتار در آتش‌سوزی جنگل‌های شمال غرب و جنوب زاگرس احساسات عمومی را جریحه‌دار کرده است؛
و...

خواسته‌ها و نیازهای مردم در سراسر ایران آشکار است. نیاز به روضه‌خوانی به سبک پزشکیان و جلیلی یا لاف‌زنی به سبک قالیباف و زاکانی نیست. هیچ کدام از این تأییدشدگان نظام ولایی شجاعت پرداختن به پرسش‌ها و چالش‌های جامعه را ندارند، زیرا آنان خود بخشی از مشکل هستند.
وقتی جامعه از هفت سال قبل شعار می‌دهد «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تموم ماجرا»، کاندیدایی که حتی جرأت ندارد پس از تأیید صلاحیت هم خودش را اصلاحطلب بنامد و با دوستان اصلاحطلبش دیدار کند، باید به آرای حلقه‌های تفسیر نهج‌البلاغه در مساجد بسنده کند. برای این کار بهتر است دیدارها با مراجع تقلید قم را ادامه دهد و فاصلۀ خود با زنان، کارگران و کشاورزان، معلمان و بازنشستگان، بلوچ‌‌ها و کردها و... را حفظ کند.

در نهایت، از آنجا که هیچ‌کدام از کاندیداها حرفی مشخص برای موضوعاتی چنین مشخص ندارند، مناظره‌ها و پرسش‌وپاسخ‌ها بهتر است به شیوۀ پانتومیم ادامه یابد.
@RezaNassaji
«هیچ‌کاری نمی‌شود کرد.»
اولین دیالوگ در انتظار گودو این است. آن هم وقتی استراگون که مثل ولادیمیر از کتاب مقدس نقل قول می‌کند، خود را گودو پنداشته، در حالی که حتی نمی‌تواند پوتینش را از پا درآورد.
@RezaNassaji
«با فرض وجود هستی بدانگونه که در آثار همگانی علمای فن در باب پروردگار فی‌فی‌فی نفسه با یک من ریش سفید آمده فی‌فی‌فی نفسه بیرون از کون و مکان که از فراز بی‌اعتنایی مینوی اوج و مینوی زبان‌پریشی مینوی عاشقانه به ما عنایت دارد با برخی استثنائات به دلایلی ناشناخته که زمان نشان خواهد داد رنج الهی بر خود هموار می‌کنند به کمک کسانی که به دلایل ناشناخته که زمان نشان خواهد داد در عذاب الهی زیستند و در آتش شعله‌ورند و چنانکه گر بدینسان ادامه یابد و کس بتواند بدان شک کند افلاک را شعله‌ور خواهد ساخت بدانسان که آتش دوزخ را به آسمان این‌چنین آبی تسری بخشد و آرام بدان حد آرام با آرامشی که حتی به‌رغم اینکه متناوب به از هیچ است اما نه تا آن حد سریع و با در نظر داشت آنچه که بیشتر به تبع کوشش‌های ناتمام دادادادانشکدۀ مردم‌ش‌ش‌ش‌شناسی اساتید و فضلا قوام یافته است فارغ از هر گونه شک و شبهه‌ای از نقطه‌نظر تلاش‌های استاد مستاد که ناتمام مانده به دلایل ناشناخته‌ای که اساتید و فضلا که انسان در دانشکده‌ای که انسان به‌طور خلاصه انسان باری به‌رغم پیشرفت علم‌التغذیه و حذف مدفوعات ...»
کاندیدای ما می‌تواند «لاکی» هم باشد و خطابۀ مهمل در تلویزیون بخواند. خطابه را لابد همان آقازاده‌ای از دانشکدۀ علوم اجتماعی (همان مردمشناسی) نوشته که از نظرسنجی‌سازی در شبه‌انتخابات پیشین درس عبرت نگرفته.
@RezaNassaji
در نظام سلطنتی، مقام ایشیک‌آقاسی، نایب‌السلطنه، وزیر دربار و بیت رهبری از صدراعظم، رئیس‌الوزرا، نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور به‌مراتب مهمتر است. هویدای نخست‌وزیر دیرینه با کابینۀ تکنوکرات ماساچوستی هم که باشد، نفوذش کمتر از علم رئیس ‌دربار و محرم اسرار است.
کلید فهم ماجرا اینجاست.
@RezaNassaji
مقتدرترین و مستبدترین شاهان ایران، ضعیف‌ترین جانشین‌ها را به‌جای خود گذاشته‌اند یا شایسته‌ترین جانشین را حبس و کور کرده‌اند. شاه تهماسب اول پسرش را بیست سال در قلعۀ قهقهه حبس کرد؛ شاه اسماعیل دوم تمام جانشینان بالقوه را کشت و کور کرد، مگر محمد خدابنده که نابینا و ناتوان بود؛ شاه عباس اول پسرش محمد خدابنده را کور کرد، پسر دیگرش امام‌قلی‌میرزا را کور و حبس کرد، پسر دیگرش محمدباقر میرزا (صفی‌میرزا) را کشت و نوه‌اش سام‌میرزا بدین دلیل جان به سلامت برد و به سلطنت رسید (به نام شاه صفی) که در حرمسرا بزرگ شد و مادرش هر روز یک حب تریاک در گلویش می‌انداخت تا باهوش و خطرناک به نظر نرسد؛ نادرشاه پسر و ولیعهدش رضاقلی‌میرزا را کور کرد؛ و ناصرالدین‌شاه پسر بیمار و بی‌عرضه‌اش مظفرالدین‌میرزا را ولیعهد کرد؛ و... حتی کریم‌خان زند هم که وکیل‌الرعایا بود و تاج سلطنت و عنوان پادشاهی را نخواست، جانشین شایسته‌ای تربیت نکرد و منصوب کرد.
اما سرنوشت کشور نه به دوام شاهی مقتدر - به قیمت حذف رقبای بالقوه، از جمله فرزندان و برادران - که به دوام سلسله با جانشین شایسته بستگی داشت. اما اکنون چه؟ دوام مستبد، دوام سلسله، دوام دولت یا تثبیت قانون و مصالح ملت؟ هر چه هست، تمام مناقشات ذیل دعوای جانشین مستبد مطلقه است و جابه‌جایی پیشکار اعظم دربار و وزیر اعظم دولت تفاوتی در معادله نمی‌کند؛ چه خواست ملت باشد چه ارادۀ خود مستبد.
@RezaNassaji
در فوتبال آلمان، مونیخی‌ها بدین استراتژی شهرت دارند که بازیکنان خوب تیم‌های رقیب، خصوصاً دورتموند، را می‌خرند. اما هدف بایرن مونیخ این نیست که از بهترین‌های لیگ بازی بگیرد؛ بلکه بیشتر مواقع این تازه‌واردها روی نیمکت تیم پرستاره می‌نشینند و اصلاً بهشان بازی نمی‌رسد. هدف این است که آنها برای تیم رقیب بازی نکنند. برای همین، در مقابل تیم سابقشان به‌عنوان یار ذخیره بازی خواهند کرد تا از تماشاچیان ناسزا بشنوند.
انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران هم چیزی شبیه رقابت برای رسیدن به ترکیب بایرن مونیخ است: ترکیب اصلی تقریباً ثابت است، فقط باید افرادی دیگر را تأیید صلاحیت کرد تا درگیر بازی انتخابات شوند و شکست بخورند. گاهی حتی باید پیروز شوند و در اوج ناتوانی و بدنامی حذف شوند. مردم حق انتخاب ندارند، اما وظیفۀ حذف رقبای مقامات انتصابی به‌عهدۀ مردم است.
اصلاحطلبانی که در مقام اعتصاب‌شکن و خلاف خواست تودۀ منتقد برای تحریم انتخابات، خود را بازیچۀ این نمایش می‌کنند و از همه طرف ناسزا می‌شنوند، آن بازیکنی هستند که به هوای بازی برای تیم پولدارتر بایرن مونیخ، به تیم خودشان پشت می‌کنند و از تماشاچیان تیم سابق فحش می‌خورند، بی‌آنکه در تیم جدید هم محبوب باشند.
@RezaNassaji
یکی از مضامین بامزه در ادبیات درباری (و حبسیۀ) ایران، گله و شکایت از روزگار و اربابی است که این نوکر را دور انداخته. نمونۀ این اشعار قصیده‌ای است از قاآنی شیرازی در مدح حسنعلی‌میرزا شجاع‌السلطنه که خالی از ناسزا نیست:

دو سال بیش ندانم‌ گذشت یا کمتر
که دور ماندم از ایوان شاه‌ِ کیوان‌فر

کجا دو سال که هر روز آن دو سال بود
ز روز خمسین الفم‌ هزار بار بتر

من از ملک نشدم دور، دور کرد مرا
سپهر کشخان،‌ کش خانه باد زیر و زبر

زبان حال سیاستمداران اصلاحطلب و اصوگرایی که کاندیدا می‌شوند تا بار دیگر جان‌نثاری خود را به آستان سلطان اثبات کنند و به یاد ایشان بیندازند که نوکرانش را دور نیندازد.
@RezaNassaji
Forwarded from Khiyabannevis
🔻استمرارطلبی و سیرک انتخابات

همانگونه که پیش‌بینی می‌شد، این‌بار هم استمرارطلبان، که خود را اصلاح‌طلب و رفرمیست می‌خوانند، در تبعیت از فرامین ولی فقیه و پشتیبانی از نظام کم نگذاشتند و دعوت رسوای شرکت در سیرک انتخابات قبله عالم را «تکرار» کردند. با یک جستجوی ساده اسامی می‌توان مشاهده کرد که قاطبه دعوت‌کنندگان کسانی هستند که هم از نظام سیاسی حاکم و هم از نظام تاریخی امتیازوری منتفع هستند و بر خلاف نقاب مترقی‌ای که بر صورت دارند، تمایلی به تغییرات اساسی، بنیادی و رادیکال در نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ندارند.

در میان این دعوت‌کنندگان موارد نادر و استثنایی هم دیده می‌شود که اگرچه از منظر طبقاتی تفاوتی با دیگر هم‌نظران خود ندارند، اما آنچه ما از نظر و عمل آنها می‌دانیم، تسری این داوری را سخت می‌کند. اگرچه گفته‌اند النادر کالمعدوم و این استثناها خدشه‌ای به داوری ما نمی‌رساند، اما این سطح از کودک‌فهمی در میان برخی که به قلم و اندیشه شهره هستند، خود پرسش‌برانگیز است.

برای نمونه کسی چون محمد مجتهد شبستری چرا باید به چنین چیزی تن بدهد؟ شبستری‌ای که در میان نحله موسوم به روشنفکری دینی رادیکال‌ترین آنها بوده است. من اگرچه از وادی دیانت عبور کرده‌ام اما جویندگان حقیقت از اهل دیانت را توصیه کرده‌ام که با تأمل در چنین آثاری، که اساس معنای تعبد و وجوب دینی را مورد تردید قرار داده‌اند، بتوانند غل و زنجیر‌های مانع اندیشیدن و پرسایی را از خود باز کنند.

سقراط افلاطون در محاوره ته‌ئه‌تئوس، درباره چنین افرادی می‌گوید: «کسانی که به وجهی نادرست به فلسفه می‌پردازند، درخور آن نیستند که ما را به خود مشغول سازند. آن سران گروه از جوانی نه راه میدان شهر را می‌آموزند و نه می‌دانند که دادگاه کجاست و انجمن شهر در کجا تشکیل می‌یابد» او در ادامه این بحث، که راجع به فیلسوفان است اما درباره هر متفکر و اهل قلمی می‌تواند باشد، توضیح می‌دهد که اینها به کلی از آنچه در مناسبات سیاسی در جریان است «چنان بی‌خبرند که از شمار ریگ‌های کنار دریا» و بلکه گاه حتی این بی‌خبری را فضیلت هم می‌شمارند: «نه تنها از همه آن امور بی‌خبرند بلکه از این بی‌خبری هم آگاه نیستند.» و توضیح می‌دهد که چنین فردی اگرچه در جامعه زیست می‌کند اما «زمین و آسمان را می‌پیماید و ستارگان را می‌سنجد و در همه جا حقیقت و ماهیت کل هستی را می‌جوید و التفاتی به آنچه در نزدیکی او می‌گذرد ندارد.» آنچنان که طالس در حالی که مشغول مطالعه ستارگان بود، در چاله‌ای افتاد و دخترکی ریشخندش کرد که زیر پایت را نمی‌شناسی اما در جستجوی اسرار آسمانی! چنین فردی «از حال نزدیکترین همسایه خود خبر ندارد و نه تنها نمی‌داند همسایه‌اش کیست و چه می‌کند که به ندرت می‌داند که او آدمی است یا جانوری دیگر. ولی در عین حال برای دریافت اینکه آدمی خود چیست و چه فرقی با دیگر موجودات دارد و چه باید بکند و چه نباید بکند، دمی از کوشش و جستجو باز نمی‌ایستد.»

از آثار هر متفکر و هر پژوهشگری، که سخنی در خور تأمل دارد باید استفاده کرد و از پرسایی نهراسید اما در دام طالع‌بینی نباید افتاد که نحوست ایام تنها زمانی رخت می‌بندد که تفکر خودبنیاد پرسشگری کند.


⬇️2.1


@khiyabannevis
Forwarded from Khiyabannevis
پرسش بسیار مهمی که تمامی دعوت کنندگان، به شرکت در سیرک مناسک بیعت با ولی، از آن طفره می‌روند این است که نظام چه باید بکند، که تا به حال نکرده‌ است و شرایط باید چگونه شود، که تاکنون نشده است، تا حکم رجحان شرکت در سیرک انتخابات ملغی شود؟ آیا چنین حکمی ابطال‌پذیر هم هست؟ دیگر پس از  کشتار وحشیانه آبان 98 و سرکوب و کشتار 1401 و انحطاط فزاینده چهل و شش ساله چه باید بشود که هر بار، با شرکت در سیرک بیعت، توان سرکوب توتالیتاریسم را تقویت نکنند؟ اصلاً چه باید بشود تا نابودی تفکیک قوا و قانون و بی‌معنایی انتخابات محرز شود؟ چه باید بشود تا بدانیم که این باران رحمت انتخابات و دموکراسی نیست، بلکه به قول استرپسیادس، در نمایشنامه ابرهای آریستوفان، این زئوس است در حال ادرار کردن بر سپهر سیاست سرزمین ماست.

اگر برخی می‌گویند که حضور یک مترسک اصلاح‌طلب، که حتی جرئت ادای مخالفت هم ندارد، بلکه صریحاً افتخار می‌کند که از بنیانگزاران و عوامل اصلی سرکوبگری علم و دانشگاه با پروژه ننگین موسوم به انقلاب فرهنگی، در تبریز بوده است، کسی که برنامه که ندارد، شعار هم ندارد و وِرد مدامش شده که من چیزی جز اجرای فرامین  «مقام معظم رهبری» را دنبال می‌کنم، می‌تواند کمی هم که شده فضای سیاسی-اجتماعی را بازتر نگه دارد، باید به آنها یادآور شد که تا همین‌جا هم استراتژی نظام بر فرافکنی مسئولیت بر اساس تظاهر به حاکمیت دوگانه بوده است. حضور احتمالی چنین مترسکی در راس جایی که به واقع به جای ریاست جمهوری باید صدراعظمی قبله عالم نامش نهاد، بار دیگر باعث زمینه‌سازی نقاب دروغین حاکمیت دوگانه بر استبداد مطلقه خواهد شد و این یعنی در غبار  فرو رفتن محل و متعلق مسئولیت.

ممکن است کسی بگوید که مگر در دوره یکدستی واضح و روشنی که با سقوط بالگرد ناتمام ماند، نظام مسئولیت خود را می‌پذیرفت؟ پاسخ این است که مسئله مسئولیت‌پذیری قدرت نیست بلکه مسئله این است که جامعه بداند با چه و کجا طرف است. خیزش ژینا و جنبش در پی آن هم از اینجا برخاست.

مسلم است که دیگر نظام و سپهر سیاست به آن سطح دوگانگی‌های پیشتر تجربه شده هم باز نخواهد گشت.  نظام دیگر به ساخت مثلاً دوگانه جمهوری دوم بازنخواهد گشت و بخش گسسته جامعه هم دیگر به آن سربه‌زیری و اطاعت روی نخواهد کرد. نظام با تلاش برای برگشت به عقب و اشغال هرچه بیشتر خود را با تولید می‌کند و جامعه با عصیان از اطاعت.


⬆️2.2

@khiyabannevis
کانت و بوریدان در انتخابات ایران


طرفدار شرکت در انتخابات می‌گوید رأی می‌دهد تا جلوی انحصار قدرت به دست اقتدارگرایان را بگیرد. برای فردای انتخابات، که رئیس‌جمهورشان نتوانست هیچ‌کاری بکند و اقتدارگرایان فشار بر مردم را بیشتر کردند تا این دولت ناخواسته را در هم بشکنند، چه برنامه‌‌ای دارید؟ «از اینجا به بعدش رو فکر نکرده‌ام.»
طرفدار تحریم انتخابات می‌گوید رأی نمی‌دهد تا خون قربانیان سرکوب را پایمال نکرده باشد. برای فردای انتخابات، که برای براندازی از خارج یا انقلاب از درون نتوانستید هیچ‌کاری بکنید و اقتدارگرایان بار دیگر شما را سرکوب کردند تا قدرت را بیش از پیش یک‌دست کنند، چه برنامه‌‌ای دارید؟ «از اینجا به بعدش رو فکر نکرده‌ام.»

فکر کردن یعنی طرح پرسش کردن. برای مثال، طرح پرسش از علت و نتیجه، هزینه و فایده، هدف و وسیله، منطق نظری و بازده عملی و... . البته ما به‌طور معمول هر گاه نمی‌توانیم منسجم این کار را صورت دهیم و از بن‌بستی (عاطفی، نظری یا عملی) بیرون بیاییم، می‌گوییم که «فکرم مشغول است» یا «تو فکرم»؛ در واقع، وقتی از فکر می‌گوییم که نمی‌توانیم فکر کنیم و به نتیجه‌ای برسیم.
فکری که برای فردا نکرده‌ایم و تصمیمی که امروز گرفته‌ایم، ناشی از نیافتن یا نبودن رابطه‌ای میان دوگانه‌های بالاست. دوگانه‌هایی که گاه تصور و توصیف درست آن برای ما ممکن نیست، تا چه رسد به تحلیل و تبیین. بماند که عمل مفید و موثر به‌مراتب دشوارتر است. اما آیا دو تصمیم بالا یکدست هستند؟

طرفدار شرکت در انتخابات می‌گوید باید کاری بکنیم، چون غربی‌ها قرار نیست به براندازی حکومت یا انقلاب ما کمک کنند؛ بی‌توجه به رنج ما تحریم‌ها را تشدید خواهند کرد و ضعیف‌شدن تدریجی حکومت را رصد می‌کنند تا خطرش برای آنها روزبه‌روز کمتر شود، ولو اینکه خطرش برای مردم خود ایران بیشتر شود.
مخالف شرکت در انتخابات هم می‌گوید نباید کاری بکنیم، چون غربی‌ها قرار نیست به مذاکرۀ جدی تن بدهند و برجام و امتیاز از در کار نخواهد بود؛ زیرا قرارست حاکمیت باز هم منزوی و به دست خودش فرسوده شود. چرا خودمان را علاف پزشکیان، پزشکیان را علاف رهبر و رهبر را علاف غرب کنیم، وقتی رهبر تمام ما را علاف لجبازی‌هایش با مردم و دولت‌های غرب کرده بود و خواهد کرد.

طرفدار شرکت در انتخابات تجارب گذشته را نادیده می‌گیرد تا آیندۀ بهتری ولو نسبی را توصیف کند که به مردم فرصت اندکی نفس کشیدن می‌دهد. طرفدار تحریم انتخابات تجارب گذشته را برجسته می‌کند تا خودش را دلخوش به آیندۀ موهوم ولو نسبتاً بهتر نکند که به حکومت فرصتی اندکی تجدید مشروعیت می‌بخشد.
در این صورت چه باید کرد؟ ما در موقعیت پارادوکس خر بوریدان قرار داریم و ناتوان از هر نوع انتخاب درستی، عمرمان ذیل تداوم حکومت استبدادی و برنامه‌های دولت‌های خارجی تلف خواهد شد؟ یا در موقعیت آنتی‌نومی‌های کانتی هستیم و هر کس باید نتایج انتخابش بین این دو را بپذیرد؟

من پاسخم را در روزهای پس از برگزاری شبه‌انتخابات خواهم نوشت. اما دو نوشتۀ محمدرضا نیکفر در این باره رهگشاست: «نقد شرکت در رأی‌گیری و نیز نقد رویۀ جاری تحریم» و ««این‌ها» کی می‌روند و چگونه؟»
@RezaNassaji
از وقتی سقوط چرخبال باعث شد چرخ‌های نظریۀ چرخش نخبگان پاره‌تو، موسکا و میشلز در ایران کمی روغن‌کاری شود، می‌شد احتمال رویارویی «شیران» و «روبهان» پاره‌تو را داد. اما به‌نظر می‌رسد چرخبال کذا مایۀ آموختن نشده است و سیاستمداران درگیر نمایش انتخابات بیشتر در دستۀ «خران» قابل ارزیابی‌اند. زیرا کسی که سرنوشت آن سید ساده را آینۀ عبرت قرار ندهد، کاندیدای آتی تکرار سرنوشت است؛ آن‌هم در کشوری که اجرای یک نقشه موجب اسپویل شدن آن نمی‌شود. اگر می‌شد که آن سیاستمدار به‌اصطلاح کاربلد به سرنوشت پدر دامادهایشان مبتلا نمی‌شد و نقش اول سیزن 2017 سریال «کلید اسرار» نمی‌بود. به هر حال، ریاست خری بر گلۀ خران به‌معنای خردمندی او نیست؛ خر را با اندازۀ نامتعارف کمیت فیزیکی دیگری می‌‌شناسند.
@RezaNassaji
اشاره‌ی همزمان به خریت و پاره‌تو، مرا نخست یاد متن‌های دکتر محدثی با عنوان «دوسه خروار خریت» انداخت که برخی از آنها را شتاب‌زده خوانده بودم و اکنون قرارست به‌صورت کتاب منتشر ‌شود. طبیعی است که انتشار متن‌ها به‌صورت منسجم و با ویرایش زبانی و علمی (اگر ناشر جدی باشد) می‌تواند کار را جدی‌تر کند، و اگر مقدمه‌ی تئوریک خوبی ضمیمه‌ی آن باشد، ارزش آن را دوچندان سازد. در نتیجه، قضاوت پیشاپیش درباره‌ی آن کار خطایی است.

اما آیا کارهایی چنین با فرم طنزآلود ارزش جامعه‌شناسانه ندارند؟ در اینجا لازم است به پاره‌تو، به‌غنوان جامعه‌شناس و اقتصاددان کلاسیک، بازگردم تا آن جمله‌ی شاهکارش را چونان استدلال مکرر به کار برم: «طنز همیشه سلاح اقلیت است. اکثریت مردم از ابلهان و نیز شیادان‌اند. برای همین شخص باید با زور آنها را سر جایشان بنشاند و در دوران انتقالی که هنوز چنین کاری امکان‌پذیر نیست، تنها کاری که برایمان باقی می‌ماند، خندیدن به بلاهت‌ها و شیادی‌هایشان است.»

اگر تعبیر خریت به توده‌ی عامه تقلیل نیابد و انحای مدعیان فکر و فرهیختگی را هم به نقد بکشد و نیز چونان تعبیری کلی‌گویانه و درکی ذات‌گرایانه (در ژانر خلقیات) در باب کلیت جامعه تبدیل نباشد، بلکه مبنایی تمثیلی-استعاری برای دسته‌بندی متنوع افراد و گروه‌ها، و نیز طرز فکرها و عواطف شود، چرا آن را چونان کاری خلاقانه در (با همان تعریف سی. رایت میلز از بینش/تخیل/قریحه) در جامعه‌شناسی یا مردم‌شناسی جدی نگیریم؟ و چرا چونان پاره‌تو دنبال ردپای مشتقات و ته‌نشست‌ها در این فکر‌ها و کنش‌ها نگردیم؟

آیا علوم اجتماعی فقط مقالات علمی-پژوهشی با مفاهیم پرطمطراق و نظریه‌های ترجمه‌ای است که انطباقی با موضوعات تکینه و پدیده‌های منحصربه‌فرد ندارند، یا می‌توان از مشاهدات روزمره و توصیفات آغازید و با زبان انتقادی طنزآلود اما عامه‌فهم شامل دسته‌بندی و مفهوم‌سازی مقدمات کار علمی از جنس تحلیل و تبیین را فراهم آورد.

من اگر قرار بود بر چنین یادداشت‌هایی مقدمه‌ای بنویسم، چنین خطی را دنبال می‌کردم.
@RezaNassaji
رأی ما را می‌خواهی؟


دوستان بسیاری در این روزها از من پرسیده‌اند که رای می‌دهم یا نه. برخی هم تلاش کرده‌اند من را قانع به رای دادن کنند تا در واقع خودشان را قانع کرده باشند. البته رای من فی‌نفسه اهمیتی ندارد و آن را با کسی طرح هم نمی‌کنم، تا چه رسد به تبلیغ؛ مساله پرسش‌ها و برهان‌هایی است که من و مخاطبانم طرح می‌کنیم.

پرسش نخست: من باید خود را قانع به رأی دادن به پزشکیان کنم یا پزشکیان باید مرا قانع کرده باشد؟
پاسخ: پزشکیان ادعاهایی در سیاست دارد و به رای من محتاج است. همچنانکه برای ایران ادعاهایی دارد و باید آرای تک‌تک مردم ایران را هدف بگیرد.
اما باید دید پزشکیان رای کدام گروه‌های مردم را هدف گرفته است؟ رأی گروه‌های منتقد نظام و به‌ویژه تحریمی‌ها را، یا رأی طرفداران نظام و به‌ویژه تودۀ مذهبی را. پیداست که نمی‌توان تمام این گروه‌ها را با هم مجذوب ساخت و باید انتخاب کرد. (اتفاقاتی مانند خرداد ۷۶ که خاتمی هم با شعار «سلام بر سه سید فاطمی / خمینی، خامنه‌ای، خاتمی»، تودۀ عامۀ مذهبی و غیرسیاسی را فراخواند؛ هم احزاب «چپ خط امامی» که از ابتدا هوادارش بودند؛ و هم روشنفکران دینی و سکولار به او امید بستند، یا انتخابات ۸۸ که مذهبی عدالتخواه، بقایای چپ خط امامی، اصلاحطلبان حزبی و گروه‌های رادیکال اصلاحطلب و غیراصلاحطلب اطراف موسوی جمع شدند، تکرار نمی‌شود.)
پزشکیان هم با علم به این موضوع و با روحیات مذهبی و محافظه‌گرای دیرینه‌اش، انتخاب کرد و از ابتدای کمپین انتخاباتی خود و به‌ویژه در مناظره‌های تلویزیونی آرای تودۀ مذهبی را هدف گرفت، نه رأی افراد و گروه‌های منتقد رادیکال، مطرود، و تحریمی را. بدین ترتیب، پزشکیان با اشارات مکرر به نهج‌البلاغه و تأکید بر «تبعیت از سیاست‌های مقام معظم رهبری»، آرای مشترک با جلیلی و قالیباف را هدف گرفت و چنین شد که از ۱۸میلیون رأی رئیسی در سال ۱۴۰۰، کمتر از ۱۳میلیون به جلیلی و قالیباف رسید.
در این صورت، پزشکیان پیشاپیش انتخاب کرده و همان تودۀ مذهبی و طبقه متوسط میانه‌رو را هدف خود می‌بیند. طبیعی است که در دور دوم هم باید سراغ همانان برود و نه منتقدان رادیکالی که از نظام بریده‌اند؛ تا چه رسد به صندوق رأی و کاندیدای اصلاحطلب.
پیداست که استفاده از سرود «آفتابکاران جنگل» (سر اومد زمستون) سرودۀ سعید سلطان‌پور و از نمادهای چریک‌های فدایی همچون سرود «سپیده» (ایران ای سرای امید) سرودۀ سایه، ساختۀ محمدرضا لطفی و صدای محمدرضا شجریان (که پیشتر امضای "خاک پای مردم ایران" او را برای پزشکیان عینا جعل کرده بودند)، در کلیپ تبلیغاتی انتخاباتی در تلویزیون هم نه نمایشی رادیکال به مردم منتقد، که «مصادره»ی نمادهای فرهنگی اپوزیسیونی است که جز با تحقق نۀ مطلق به وضع موجود کوتاه نخواهد آمد. برای چنین کاری باید از دادخواهان اعدام‌های دهۀ شصت و جنبش سبز دلجویی می‌کرد و آنان را با خود همراه می‌ساخت، نه آنکه نمادهای آنان را چون کالای یک‌بارمصرف مصادره کند.

این پرسش به پرسشی کلان‌تر راه می‌برد: من باید خود را قانع به رأی دادن کنم یا نظام باید مرا قانع کرده باشد؟
پاسخ: اگر دستگاه سیاسی اصول دموکراسی را به‌عنوان مبنای پایداری خود پاس ندارد، به همان ترتیب که احتمال تبدیلش به دستگاه اقتدارگرا هست، مستعد اعتراض و انقلاب رادیکال است.
نظام جمهوری اسلامی هم البته به‌عنوان رژیم اقتدارگرا-بنیادگرا و ملغمه‌ای از ظواهر جمهوری و بواطن اسلامی، طبیعی است که هرگز به دموکراسی باور نداشته و از حداقل‌های آن چون سلامت صندوق دفاع نمی‌کند. اما بازی آن با صندوق پیچیده است؛ از یک سو دوست دارد که مشارکت را بالا ببرد تا مشروعیت حداقلی حاصله را مصروف اهدافش در داخل و خارج کند. از سوی دیگر، مشارکت را کنترل می‌کند تا نتیجۀ دلخواه از صندوق خارج شود و بازی نهادهای انتصابی بر هم نخورد.
تا بدینجا نکتۀ تازه‌ و ناگفته‌ای نیست، اما مثال‌های اخیر شاید جالب باشند. کشف ارقام نامتعارف از آرای تک‌تک کاندیداها و حتی باطلۀ کشوری به‌صورت ارقام مضرب ۳ و نیز آرای تک‌تک کاندیداها و حتی باطلۀ استان اصفهان به‌صورت مضرب ۱۰۰ که شائبۀ دستکاری آمار را دامن زده، می‌تواند فراتر از دستکاری به نفع کاندیدای اصولگرا، بخشی از بازی امنیتی نظام باشد تا طرفداران پزشکیان و تحریمی‌های مردد را از تقلب بترساند و از مشارکت در دور دوم منصرف سازد. البته تقلب در مرحلۀ قبل بعید نیست و در مرحلۀ بعد هم. (بنگرید به پیروزی جلیلی در یزد)

به هر حال، آن که در انتخابات شرکت می‌کند - چه انتخاب‌کننده و چه انتخاب‌شونده - یا پیشاپیش سلامت انتخابات در نظام را پذیرفته یا با تردید وارد می‌شود و این ریسک را می‌پذیرد که ممکن است بازی بخورد. ضمن اینکه می‌پذیرد که معظم‌له آن آرا را «رأی به نظام» بخواند. (چنانکه در مرحلۀ قبل چنین کرد.)
من شخصاً هیچ‌یک از این دو ریسک را نمی‌پذیرم، اما رای شخصی من مهم نیست.
@RezaNassaji
آخرالزمان در انتخابات ایران
الف. خطر برای مردم؟


«خطر بزرگ‌تر». گزاره «جلیلی خطر بزرگ‌تری برای مردم است» مردم را موضوع قرار می‌دهد، اما آیا مردم به صرف شناخت خطر بزرگ‌تر علیه خود، یا حتی اقدام برای انتخاب دیگری، عاملیتی در دفع خطر دارند؟

اما معادلۀ واقعی این نیست. مساله این است که کدام کاندیدا خطر بزرگ‌تری برای حاکمیت دارد. این حاکمیت است که کاندیداهای دلخواهش را تأیید می‌کند و تلاش می‌کند که از صندوق دربیاوردشان. و این حاکمیت است که اگر کاندیدای رقیبی پیدا شود که به پشتوانۀ مردم معترض بتواند بازی انتخابات را بر هم زند، از فردای انتخابات آنچنان بر دولت و مردم سخت می‌گیرد که مردم دولت را نه فقط نمایندۀ خود که دشمن و قاتل خود بپندارند.
اما خطر واقعی کجاست؟ جایی بیرون در انتخابات ریاست‌جمهوری.

برجسته کردن خطر جلیلی شاید به کار پروپاگاندا بیاید، اما برهانی برای دفاع از آن در کار نیست. زیرا:
- دولت جلیلی امتداد دولت رئیسی است، اما بعید است که جلیلی نادان‌تر و ناتوان‌تر از شخص او باشد؛
- اعضای ستاد کنونی و دولت آتی جلیلی هم‌اکنون مجلس را در اختیار دارند، داشتن یا نداشتن دولت - که همچون مجلس منفعل و بی‌خاصیت شده است - تفاوت چندانی در معادله ایجاد نمی‌کند؛
- طرفداران و نزدیکان جلیلی همچون خود او همواره در قدرت بوده‌اند و خواهند بود، چندان که توانستند برخی اقدامات دولت روحانی را منفعل کنند و به بن‌بست بکشانند؛
- رأی نیاوردن اصولگرایان آنان را جری‌تر می‌سازد و در کار دولت کارشکنی خواهند کرد، تا جایی که اوضاع بر مردم به‌مراتب دشوارتر شود و دولت بدنام و منفور گردد؛
- فروش نفت در ید قدرت نیروهای مسلح است و دولت دسترسی چندانی به درآمد نفتی ندارد. در مواجهه با کسری بودجه، دولت ناگزیر است همچون دولت روحانی با اقداماتی چون افزایش قیمت حامل‌های انرژی مشکلات خود و نظام را حل کند. در نتیجه، همچون آبان ۹۸ جوی خون به راه خواهد افتاد و لکه ننگ فقیرکشی بر دامن دولت منتخب خواهد ماند؛
- رهبر فعلی و آتی چوب لای چرخ دولت خواهند گذاشت و ملت را در لجبازی با دولت شکنجه خواهند کرد، بدون آنکه مسئولیت مصیبت‌های تحمیلی را بپذیرند. پزشکیان هم لابد برای توجیه انفعالش متن عربی خطبۀ شقشقیه را خواهد خواند که «صبر كردم در حالى كه گويی خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود»؛
- اگر هم دولت نقش اصلی در ادارۀ کشور داشته باشد (که مثل مجلس ابداً نیست)، پزشکیان مرد این میدان نیست. توانایی ندارد؛ آدمی است خارج از لایه‌های روحانی و امنیتی نظام. انگشت کوچک روحانی هم نیست. اراده هم ندارد؛ از ستاد ضعیف و کمپین منفعلش پیداست. اصلاحطلب کهنه‌کار و هزینه‌داده را هم نمی‌تواند ترغیب کند، آرای خاکستری و تحریمی که بماند. ای بسا اگر هنری داشت، تأیید صلاحیت نمی‌شد؛
- تاکید بر فیلترینگ می‌توانست تحت لوای «خودتحریمی» و «تحریم داخلی» در تبلیغات پزشکیان برجسته شود. اما دولت حتی در این زمینه هم اختیاری در مقابل شورای عالی امنیت ملی و شورای عالی فضای مجازی ندارد، همچنان که دولت روحانی نداشت و فیلترینگ شبکه‌های اجتماعی و قطع اینترنت به حساب او نوشته شد. بنابراین «خطر بزرگ» اگر هم وجود دارد، خارج از دولت است و همیشه همه‌کار می‌تواند؛
- همین که پزشکیان و اطرافیانش هنوز نمی‌دانند که در زمینۀ برجام و fatf کاری از دستشان برنمی‌آید، خطرناک است. اگر تودۀ هوادار منتظرند پس از چهار سال فایل صوتی از وزرای دولت منتشر شود - مثل فایل مصاحبۀ ظریف با لیلاز - که بگوید هیچ‌کاره بوده است، باید پیشاپیش بدانند که اجازه نخواهند داشت که اتفاقاتی مشابه ۹۸ را توجیه کنند؛
- دولت‌های غربی امتیاز تازه‌ای به دولت آتی - هر دولتی که باشد، با هر گرایشی و هر اندازه مقبولیت مردمی - نخواهند داد.
- دولت‌های روسیه و چین ایران را به مانند مستعمرۀ خود می‌خواهند و آن‌قدر در کار دولتی غیرهمسو کارشکنی خواهند کرد که ساقط شود.

بدین ترتیب، و با همان قسم استدلال‌های طرفداران پزشکیان، دولت پزشکیان خطرات بزرگ‌تری را برای مردم در پی خواهد داشت. همچنان که با نوع استدلال طرفداران تحریم، روی کار آمدن پزشکیان خطر بزرگ‌تری برای نظام خواهد بود، زیرا به فروپاشی هر چه زودتر نظام کمک می‌کند. هر دو نوع استدلال اگر عقیم به نظر نرسند، دستکم می‌توانند به نتایج معکوس بینجامند.
@RezaNassaji
آخرالزمان در انتخابات ایران
ب. سیاست بیمار و نوک کوه یخ


سیاست در ایران نوعی بیماری است؛ علائم بالینی را اگر جدی ‌نگیرند و به فکر علاج در خانه با مایعات ولرم و استامینوفن باشند، بیمار و دیگران را به کام مرگ خواهند فرستاد.
درست مثل کووید۱۹ که علائم آغازین آن همان علائم سرماخوردگی یا آنفولانزا بود؛ بیمار اگر همان روزهای ابتدا نمی‌مرد، شاید شانس آن را داشت که به‌عنوان بیماری عفونی خطرناک‌تری ارزیابی شود و مراقبت جدی‌تری از او صورت گیرد. عطسه و سرفه فقط ظواهر بودند، واقعیت درگیری ریه‌ها با اسکن مشخص می‌شد.

نمایش انتخابات ریاست‌جمهوری نوک کوه یخ است: کوه یخ جانشینی. بابت عظمت لایه‌های زیر آب بود که بازیگردانان ترجیح دادند اصولگرای محافظه‌کاری چون لاریجانی را که آمادۀ انجام مأموریت‌های مذاکرات خارجی متناسب با منویات شخص اول را داشت، تایید صلاحیت نکنند، زیرا این هماهنگی‌ها به خطر بازگشت برادرش - کسی که مدعی جانشینی رهبر است - به سطح اول سیاست نمی‌ارزید.
به‌واسطۀ شورای نگهبان، خطر رئیس‌جمهور اصولگرای به‌اصطلاح میانه‌رویی که برادرش را به کاندیدای بالقوۀ رهبری بدل می‌ساخت و خطر رئیس‌جمهور به‌اصطلاح اصولگرایی که علیه دربار و قزلباشان شورش کرده بود، برطرف شده است. می‌ماند خطر رئیس‌جمهور اصلاحطلبی که نسخۀ ضعیف‌تر خاتمی است و پشتوانۀ مردمی او را ندارد، اما ممکن است ادای او را دربیاورد و خطر رئیس‌جمهور اصولگرایی که نسخۀ ضعیف‌تر احمدی‌نژاد است و پشتوانۀ مردمی او را ندارد، اما ممکن است ادای او را دربیاورد. کدام برای حکومت خطرناک‌تر است و کدام برای مردم؟
این مشکل خود نظام است که باید انتخاب کند. بازگشت اصلاحطلبان به سیاست که ممکن است گزینه‌های خودشان را برای رهبری مطرح سازند (از حسن خمینی و محقق داماد گرفته تا ناطق نوری) یا انحصار قدرت به دست پایداری‌ها که آنها هم گزینه‌های خودشان را در مقابل جانشینی آقازاده دارند. (مرگ ناگهانی رئیسی درست دو روز به انتخاب رئیس مجلس خبرگان را به یاد بیاورید.)

اما آیا روی کار آمدن دولت اصولگرای پایداری به تنش‌های درون نظام دامن نمی‌زند؟ چرا اجازه ندهیم پایداری‌ها و غیرپایداری‌ها همدیگر را تضعیف کنند؟ با علم به اینکه دعوای جانشینی در بیت و سپاه جاری است، انتخاب رئیس‌جمهور بین جلیلی و پزشکیان اهمیت چندانی ندارد،
اما انتخاب جلیلی جناح پایداری را به قدرت برمی‌گرداند و سطح تنش در جانشینی را بالا می‌برد. قدرت یکدست نمی‌شود و گذار به جانشینی پرتنش خواهد بود که حداقل فایده‌اش افشاگری‌های متقابل از فساد دو طرف است. در درازمدت موقعیت رهبر و سپاه تضعیف می‌شود؛ توهمات تودۀ مذهبی کمسواد و بیسواد درباره "رئیس‌جمهور انقلابی کاری" به صخرۀ سخت واقعیت اقتصادی می‌خورد (رای ۱۸ میلیونی رئیسی که به ۱۲ میلیون رسید، کمتر هم می‌شود)؛ و...
پس به‌جای آخرالزمان‌سازی از روز انتخابات به نفع پزشکیان یا به نفع تحریم، منتظر وقایع فردای انتخابات شویم.
@RezaNassaji
دولت نیابتی و آرزوهای وکالتی


کسانی که انتخابات ریاست‌جمهوری سال 84 را با جزئیات به خاطر می‌آورند، حتماً به یاد دارند که در دور دوم بین احمدی‌نژاد و هاشمی رفسنجانی، مناظرۀ فرهنگی بین حسین مرعشی (از طرف هاشمی) با مهدی کلهر (از طرف احمدی‌نژاد) برگزار شد که کلهر به‌عنوان یکی از افراد نزدیک به احمدی‌نژاد و چهره‌ای روادار در مسائل فرهنگی توانست پیروزی قابل توجهی داشته باشد. اما در مناظرۀ اقتصادی که باز هم پیروزی با نمایندۀ احمدی‌نژاد (دکتر محمد خوش‌چهره) در مقابل دکتر نوبخت بود، ماجرا فرق داشت.
احمدی‌نژاد حامی مطرحی نداشت و ناگزیر چند ساعت پیش از مناظره، با تماسی تلفنی از خوش‌چهره (نمایندۀ مجلس) خواستند تا خود را به تلویزیون برساند و به‌جای آنها صحبت کند. طبیعی بود که او از طرف خودش حرف زد، نه احمدی‌نزاد که اصلاً نمی‌شناخت و نمی‌دانست چه برنامه‌ای دارد؛ چندان که بعدها با احمدی‌نژاد و طرفدارانش در مجلس که خود را «وکیل‌الدوله» می‌دانستند، به اختلاف خورد و به همراه کسانی چون دکتر حسن سبحانی، «فراکسیون اصولگرایان مستقل» را تشکیل داد.

این مثال نه چندان دور (البته که دو دهه از عمر ما در دل بستن به این و دل کندن از آن تلف شد) گواه آن است که همراهی کسانی با یک کاندیدا در رقابت‌های انتخاباتی، به‌معنای بیعت کردن نخبگان حکومتی و علمی با یک کاندیدا (یعنی تمام کسانی که در مستند سوم پزشکیان مصاحبه کردند یا از زبان جلایی‌پور پسر به‌عنوان «نهاد» به‌عنوان حامی او معرفی شدند) یا «وکالت دادن» افراد منتقد و موافق نظام به یک کاندیدا، لزوماً نتیجۀ دلخواه آنان را ندارد. آنان که گمان می‌کنند دولتی نیابتی برای روحانی و خاتمی ساخته‌اند یا برای رئیسی و احمدی‌نژاد، به روحیات واقعی کاندیدایشان توجهی ندارند و در ذهنیات خود گرفتار شده‌اند.
در این میان، کسانی برداشت شخصی خود را دارند (مثل دکتر کاتوزیان که کمترین درکی از تحولات ایران ندارد، مگر از طریق شاگرد سابقش جلایی‌پور پسر که خود او هم به‌رغم زیستن در ایران با واقعیت فاصلۀ عمیقی دارد) و کسانی نفع شخصی خود را (نظیر برخی اعضای هیئت علمی دانشگاه که آرزو دارند با تغییر وزیر، به تدریس بازگردند یا مدیرگروه شوند، بی‌تفاوت به سرنوشت دانشجویان اخراجی و تعلیقی). طبیعی است که متناسب با این اغراض، خیال بپرورند و دیگرانی را هم خام خوف و رجاهایشان کنند.

اریکو مالاتستا، نظریه‌پرداز و کنشگر آنارشیست ایتالیایی، به‌وضوح میان تفاوت پروپاگاندا و علم تفاوت می‌گذارد که تبلیغات به واقعیت، منطق و برهان ربطی ندارد. مراقب باشید ضمن تبلیغات له یا علیه شرکت در انتخابات یا کاندیدای خاصی، در جهانی که خودتان ساخته‌اید، فرو نروید. گزاره‌هایی که نه قابل اثبات هستند نه قابل ابطال؛ پیش‌بینی‌های خودتحقق‌بخش یا خودتخریبگر؛ توهمات اتوپیایی و دیستوپیایی؛ ادعاهای آخرالزمانی از فروریختن نظام یا فروریختن ایران؛ و... بخشی از این جهان‌های ذهنی هستند.
تو می‌توانی زهر را پادزهر بپنداری، اما نباید از دیگرانی که آن را نمی‌نوشند، دلچرکین شوی؛ همچنان که حق نداری پس از نوشیدن زهر، پیش روی زنهاردهندگان آه و ناله کنی.
@RezaNassaji
2024/07/04 22:26:39
Back to Top
HTML Embed Code: